تشابه بسیار زیاد اشعار دو شاعر مشهور، حافظ و سعدی، به یکدیگر فقط آدم را به این نتیجه میرساند که یکی از دیگری تقلید کرده. بسیاری کلمات ویژهی حافظ توسط سعدی هم به کار برده شده، مضمون کلی شعرهای حافظ که بر پایهی عشق است مورد کاربرد سعدی هم بوده و آنطور که شنیدهام دو شاعر دوازده مصراع کاملاً یکسان در میان اشعارشان دارند!
از طرفی عجیب به نظر میرسد که دو نفر از پنج نفر شاعر شناخته شدهتر تاریخ ایران هر دو از یک منطقهی خاص باشند. همچنین شخصاً در جایی نشنیدهام که سعدی در میان نوشتههایش به "شیراز" اشاره کرده باشد (اگر شما شنیدهاید، لطفاً تذکر دهید). اگرچه مطمئن هم نیستم شیرازی که حافظ به آن اشاره کرده، همین جایی باشد که امروز شیراز نامیده میشود.
به هر حال وقتی حافظ از شاعری تضمین میکند، به او احترام زیادی نشان میدهد و در میان اشعارش از او به طور مشخص اسم میبرد. همچنین چنین تضمینهایی بسیار اندک و موردی هستند. مثلاً مولوی میگوید: بشنو از نی چون حکایت میکند – از جداییها شکایت میکند
و حافظ میگوید: زان یار دلنوازم شکری است با شکایت – گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
و حافظ در میان اشعارش از مولوی اسم برده (ساقی مگر وظیفهی حافظ زیاده داد – که آشفته گشت طرهی دستار مولوی؟). همچنین نظامی میگوید: هم قصهی نانموده دانی – هم نامهی نانوشته خوانی
و حافظ میگوید: هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی – که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
و حافظ در میان اشعارش از نظامی اسم برده (چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ - که گاه لطف سبق میبرد ز نظم نظامی).
حالا فوق العاده عجیب است که مثلاً حافظ این قدر رسوا از یک شاعر متوسط مثل سعدی تقلید کرده باشد و حتی هیچ اسمی هم از او در دیوانش نبرده باشد! به یکی از ابیات مشهورترین غزل حافظ توجه کنید:
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند – چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
و سعدی در دیباچهی گلستان میگوید: چه غم دیوار امت را چو دارد چون تو پشتیبان – چه غم از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
احتمالاً با من هم عقیدهاید که شباهت آن قدر زیاد است که فقط میتوان گفت یکی از دیگری تقلید کرده است. اما به راستی کدام یک؟
به هر حال ما ایرانیها به سنت پدرانمان نسل اندر نسل سعدی را که صرفاً یک شاعر معمولی است، ستایش میکنیم و سؤالی هم در ذهنمان شکل نمیگیرد!
پی نوشت: اکنون سال 1403 است. یادآوری میکنم که تقلید با اقتباس، زمین تا آسمان فرق دارد.
تاریخ معماهای نسبتاً پیچیدهی زیادی دارد. برای من اما دو سؤال اساسی وجود داشته که مدت زیادی ذهنم را به خود مشغول کرده بود. متأسفانه به دلیل مطالعهی ناکافی متون اصیل تاریخی، متونی مثل قرآن و دیوانهای شعر قابل اعتماد، پیدا کردن جواب برای این دو سؤال برای من زمان زیادی برد.
بسیاری از ما انسانها عمرمان را که باید صرف مطالعه و تحقیق شود، به بطالت میگذرانیم. در واقع بسیاری از ما وقت خود را صرف مطالعه میکنیم؛ اما مطالعهی متونی که ارزش ندارند یا حتی کاملاً جعلی هستند. در واقع متون اصیل را از دید ما مخفی نگه داشتهاند و ما را سرگرم یادگیری شعبده برای آزار یکدیگر کردهاند؛ و یا در بهترین حالت سرگرم خنثی کردن شعبدهها!
به هر حال یک سؤال مهم برای من که آگاهی نسبتاً خوبی از جعلیات تاریخی پیدا کردهام، ساز و کار مصونیت قرآن، کتاب شریف خداوند، از گزند تحریف بوده. به عبارت سادهتر برای من سؤال بود که چگونه در شرایطی که دیگر کتب پیامبران به وضوح دستخوش تحریف شده، قرآن قابل تحریف نبوده. اکنون به این پاسخ رسیدهام که قرآن در شرایطی به دست حاکمان جهان رسیده که به هر دلیل اثری از سایر کتابهای پیامبران نبوده. در واقع اگر کتابهای دیگر باقی میماندند، آنها هم غیر قابل تحریف بودند. جا افتادن یک متن ارزشمند، علمی و سودمند در میان جمعیتهای بشری به بیان ساده مثل جا افتادن مثلاً نوشتههای مرحوم شریعتی است: همانطور که حتی صد سال بعد هم اگر کسی تلاش کند در آن دخل و تصرف کند، به دلیل زبان فاخر از یک طرف و عقاید بکر و خاص نویسنده از سوی دیگر، به سرعت دستش رو میشود، در مورد متنی مثل قرآن هم - بلا تشبیه - همین گونه است. قرآن هم به دلیل داشتن زبانی بی نظیر و همچنین به دلیل بحث از مسائل خاص خود هرگز قابل تحریف نیست.
من اکنون بیش از هر وقت دیگر معتقدم مسیحیت، یهودیت و بسیاری عناوین و نحلههای مذهبی دیگر همگی از قرآن اقتباس شدهاند. و این اعتقاد، یا دست کم فرض، کمک خوبی برای یافتن جواب برای معماهای تاریخیام است. البته باید با مطالعهی بیشتر برای این عقیده دلایل محکم پیدا کنم؛ ولی متأسفانه در حال حاضر امکان مطالعه ندارم.
به هر حال سؤال دوم من دلیل اهمیت سرزمین، زبان و اندیشهی فارسی در طول تاریخ بود. این سرزمین از نظر من یک سرزمین جادویی است. "مردم صاحب کمال" در این سرزمین از هر جای دیگر دنیا بسیار بیشترند. و در این سرزمین اتفاقات بزرگ بسیاری در طول تاریخ رخ داده که بی مانند است. ایمان در این سرزمین جلوهی بارزی دارد. انسانیت در این سرزمین نمود بیشتری دارد.
جوابی که برای این سؤال به دست آوردهام، امتزاج و اختلاط احتمالی دو جمعیت فارس و عرب در طول تاریخ بوده. چیزی که باعث شده فارسها به خوبی به عظمت قرآن پی ببرند؛ حتی اگر نتوانسته باشند به دلیل قلب مداوم حقایق تا به امروز تمامی حقایق آن را درک کرده باشند.
تسلط فوق العادهی شاعران بزرگ ایرانی به زبان عربی، تا آنجا که آنها دل انگیزتر از هر عرب زبانی شعر عربی میسرودهاند، میتواند دلیل مناسبی بر امتزاج تاریخی فارس و عرب باشد.
از نظر من خط فارسی همیشهی تاریخ به همین شکل امروزی بوده و مثلاً به دلیل حملهی اعراب از شکل "میخی" به این شکل در نیامده!
همچنین اگر به شاهنامهی فردوسی اعتماد کنیم که در آن "عجم" را معادل فارسی نامیده، میتوان احتمال داد که "عجمی" یا "اعجمی" که در قرآن از آن اسم برده شده، همین فارسی است.
روشن است که برای اثبات درستی این پاسخها نیاز به ارائهی مدارک قویتری دارم. اما همانطور که گفتم فعلاً قادر به مطالعه نیستم. امیدورام با تغییر شرایط بتوانم به پاسخ معماهای تاریخیام برسم.
فیلم “The Nick of Time” ساختهی سال 1995 آمریکا به کارگردانی فردی به نام John Badham یک فیلم قوی است که به منظور ایجاد ترس در مخاطبین از سیاستمداران و به طور کل سیاست ساخته شده.
فیلم داستان مردی است (با بازی Johnny Depp) که همراه با دختربچهاش در ایستگاه راه آهن به گروگان دو فرد که خود را به جای پلیس جا زدهاند، در میآید. این دو فرد دختربچه را پیش خود نگه میدارند و مرد را مجبور میکنند فرماندار ایالت را که یک زن است، بکشد. آنها او را تهدید میکنند که اگر این کار را نکند، دخترش را خواهند کشت. در نهایت مرد، دخترش و هم چنین فرماندار به طرز معجزه آسایی نجات پیدا میکنند.
فیلم دو شوک روحی به مخاطب وارد میکند: یکی زمانی که مرد جوان پی میبرد محافظان فرماندار همگی با قاتلان هم دست هستند و یکی زمانی که او در مییابد حتی همسر فرماندار و به عبارتی عمدهی اطرافیان او اعم از محافظ و سیاستمدار با قاتلان هم دستند و سعی در کشتن فرماندار دارند.
فیلم تلاش زیادی میکند به مخاطب القا کند، سیاستمداران همگی افرادی بسیار شرور و البته خطرناک هستند. احتمالاً از نظر مخاطب در شرارت سیاستمداران شکی نیست؛ اما اینکه آنها خطرناک هستند چیزی است که فیلم سعی میکند آن را برجسته کند؛ چیزی که ابداً واقعیت ندارد.
تنها افرادی که در این فیلم قابل اعتماد نشان داده میشوند، قشر تهیدست جامعه هستند که مرد جوان با کمک آنها قادر است دخترش را نجات دهد.
در پایان با گریختن یک سیاستمدار از مهلکه، فیلم تداوم شرارت و البته خطر آن را به مخاطب گوشزد میکند.
فیلم “The Majestic”، ساختهی سال 2001 آمریکا به کارگردانی فردی به نام Frank Darabont، یک فیلم بسیار قوی است که در آن به موضوع دروغین بودن دموکراسی در آمریکا و به تبع آن در سراسر دنیا پرداخته میشود. فیلم تصویرگر یک سیستم حاکمیتی سراسر فاسد و البته ریاکار و دروغگو است.
فیلم در مورد یک نویسندهی فیلم نامه به نام Peter Appleton (با بازی Jim Carrey) است که در دههی 1950 میلادی به کمونیست بودن متهم شده. او در پی این اتهام بسیار آشفته میشود و یک شب در نتیجهی تصادف رانندگی اتومبیل او به درون آب سقوط میکند و آب او را به ساحل شهری دیگر میبرد. او وقتی به هوش میآید، حافظهاش را به طور کامل از دست داده. در این شهر مردم او را با یک سرباز جنگ جهانی دوم که مفقود الاثر بوده، اشتباه میگیرند. او در این شهر کاملاً تبدیل به همان سرباز میشود و زندگی او را پی میگیرد: با نامزد او رابطه برقرار میکند و همراه با پدر او سالن سینمایی را که آن سرباز اداره میکرده، اداره میکند. تا اینکه با پخش فیلمی در سالن سینما که خودش نویسندهی آن بوده، حافظهاش را به دست میآورد. هم زمان مأموران حکومتی او را پیدا میکنند و به دادگاه میبرند. در دادگاه او بر خلاف خواستهی آنان و تحت تأثیر حرفهای نامزد آن سرباز جنگی که او را به شجاعت ترغیب کرده بود، به انتقاد از سیستم حکومتی میپردازد. اما حکومت برای جلوگیری از یک آبروریزی او را آزاد میکند. او برای ادامهی زندگی دوباره به شهر محل زندگی سرباز جنگی باز میگردد.
همانطور که گفتم فیلم بسیار قوی و هنرمندانه ساخته شده و به خصوص بازی خوب Jim Carrey و بازی بسیار خوب Martin Landau (در نقش پدر آن سرباز جنگی) جلب توجه میکند. در حقیقت فیلم به منظور مخوف جلوه دادن سیاست و سیاستمداران و ایجاد ترس بین مخاطبان ساخته شده و از نظر تکنیکی به خوبی از عهدهی آن برآمده. نام فیلم برگرفته از نام سالن سینمایی است که خانوادهی سرباز آن را میگرداندهاند. فیلم از زبان پدر سرباز، سینما را، در کل، "جادو" مینامد. این جادوی "باشکوه" در واقع مهمترین جادوی سیاستمداران برای تحت تأثیر قرار دادن و کنترل بشر است. نام فیلم همچنین یادآور عنوان پادشاهان بریتانیا که در واقع حاکمان دنیا هستند (Her/His Majesty)، میباشد.
فیلم از نمادهای بسیاری سود جسته که شاید مهمترین آنها "سگ" است. فیلم سازان، مأموران حکومت را که بدون هیچ توجیه عقلانی دنباله رو و وفادار به حاکمان هستند، سگ میخوانند. فیلم سازان در این زمینه تا آنجا پیش میروند که نام سگ یکی از شخصیتهای فیلم را هم "داگ"، یعنی سگ، میگذارند! با توجه به اینکه فیلم سازان خود عامل حکومت هستند، این رویکرد نشان میدهد که آنان به شدت از کردهی خود و به ویژه از حاکمان که آنها را به استعمار خود در آوردهاند، سرخورده هستند.
یکی از بهترین سکانسهای فیلم، هم از لحاظ مفهومی و هم از لحاظ فنی، سکانس مربوط به تصادف Peter است. او قبل از شروع به رانندگی با میمون عروسکیاش درد دل میکند که کاش میتوانست از مخمصهای که برایش به وجود آمده، بگریزد. و بعد از لحظاتی او در حین رانندگی برای جلوگیری از برخورد با یک موش صحرایی (rat) فرمان را منحرف میکند و در نهایت از روی پل به داخل آب سقوط میکند. فیلم سازان وضعیت Peter را مانند وضع یک موش درون یک ماز (هزارتو) نشان میدهند که به دنبال یافتن در خروجی است. و از نظر آنان با وجود یک چنین سیستم حاکمیتی تمام انسانها در یک ماز گیر افتادهاند.
در کشور خودمان، حکومت از مسئلهی کشته شدگان جنگی استفادهی زیادی برای مشروع نشان دادن خود میکند. در این فیلم در نگاه اول مسئلهی کشته شدگان جنگی اهرمی برای انتقاد از حکومت است، ولی در نهایت یادآوری آن میتواند به نفع حکومت باشد: بسیاری در جنگ کشته شدهاند تا آمریکا پایدار بماند؛ پس هیچ کس نباید از حکومت انتقاد کند تا خون آنان پایمال نشود!
در مجموع فیلم به قصد ایجاد ترس در بین مردم از حکومت و سیاستمداران ساخته شده و در کنار آن با یادآوری مکرر جنگ، به طور غیر مستقیم، انتقاد از حکومت را غیر منصفانه میخواند.
روحانیون شیعه برای اثبات ادعاهای خود مبنی بر گزارههایی مثل "شفاعت"، "توسل" و ... معمولاً به تک آیهای از قرآن استناد میکنند که در آن به پیامبر توصیه شده برای دیگران "استغفار" کند. این در حالی است که قرآن در دهها آیه به صراحت هرگونه واسطهگری برای آمرزش گناهان و استجابت دعا را اکیداً رد میکند. گذشته از آن با دقت در آیهی 113 سورهی توبه میتوان دریافت آنچه "استغفار" نامیده شده، از نظر قرآن معنایی بسیار عامتر و سادهتر دارد. در واقع استغفار از دید قرآن چیزی نیست که فقط به شخص پیامبر و احیاناً جانشینان او اختصاص داشته باشد و همهی مؤمنان میتوانند برای دیگران از خدا آمرزش بخواهند. روشن است که دعای پیامبر در این زمینه ارزشمندتر است. همچنین هم پیامبر و هم مؤمنان گاهی از هرگونه استغفار برای دیگران به شدت نهی میشوند.