فکر می‌کنم عنوان این نوشته به تنهایی یک دنیا حرف دارد؛ بنابراین لزومی نمی‌بینم در مورد آن توضیح بیش‌تری بدهم و آن را بدون شرح بیش‌تر به حال خود باقی می‌گذارم. اما دقایقی پیش به ذهنم خطور کرد که یک آیه‌ی بسیار زیبای قرآن را که به طور اتفاقی به آن برخورد کرده بودم، به کسانی گوشزد نمایم که گمان می‌کنند حیله گرتر از سایرین هستند و از طرفی حیله گری را یک امتیاز برای خود می‌پندارند. آیه از این قرار است:

و اتل علیهم نبأ نوح إذ قال لقومه یا قوم إن کان کبر علیکم مقامی و تذکیری بآیات الله فعلی الله توکلت فأجمعوا أمرکم و شرکائکم ثم لا یکن أمرکم علیکم غمة ثم اقضوا الی و لا تنظرون (یونس - 71)

به بیان ساده‌تر: بچرخ تا بچرخیم!


نوشته شده در  چهارشنبه 98/9/6ساعت  3:8 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

آیا می‌دانستید که در میان خروارها خروار حدیثی که از امامان 12 گانه به دست ما رسیده فقط و فقط یک بار صرفاً از اربعین اسم برده شده؟! آن حدیث هم از امام حسن عسگری است که یکی از علایم مؤمن را زیارت اربعین و نه این مراسم‌های عجیب و غریب چند سال اخیر نامیده! در مورد حضرت معصومه هم بد نیست بدانید که در میان همان خروارها حدیث فقط و فقط یک حدیث است که فقط به اسم "قم" اشاره کرده! آن حدیث هم از امام جعفر صادق است.

حالا ببینید دایناسورهای درنده‌ی حاکم بر کشور ما چه طور مسائل کاملاً حاشیه‌ای را به دغدغه‌های جامعه تبدیل می‌کنند.


نوشته شده در  چهارشنبه 98/8/29ساعت  12:27 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

چند شب پیش برنامه‌ی "شب موسیقی" شبکه‌ی چهار تلویزیون یک سرود قدیمی و بسیار معروف را که توسط گروه سرودی متشکل از تعدادی نوجوان به نام "گروه سرود آباده" در دهه‌ی شصت اجرا شده بود، پخش کرد. من حسابی تحت تأثیر این سرود قرار گرفتم و دیشب کلیپ آن را از اینترنت دانلود کردم. با گوش دادن به سرود احساس عجیبی به من دست داد و بی اختیار بغض شدیدی کردم. خیلی تلاش کردم جلو گریه‌ام را بگیرم ولی اشک‌ها تا حدی جاری شدند. یک سؤال مهم که قبلاً هم برایم پیش آمده بود و کم و بیش به پاسخ آن رسیده بودم، دو مرتبه برایم شکل گرفت: چه رازی در کودکی هست که تا این اندازه انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد؟

پاسخی که برای این سؤال از بسیاری افراد شنیده‌ام، این است که در کودکی زندگی آسان بود و در بزرگسالی زندگی سخت و طاقت فرسا می‌شود. اما از نظر من این نمی‌تواند باعث شود انسان با مرور خاطرات کودکی تا این اندازه به وجد بیاید؛ و این وجد حتی برای فرد با تجربه‌ای مثل من که به راحتی تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد هم ایجاد شود.

از نظر من مهم‌ترین راز کودکی خوب بودن تمامی افراد دنیای کودک است. در واقع کودک هیچ آدم بدی در اطرافش ندارد و همه خوب هستند. همه به کودک احترام می‌گذارند و ملاحظه‌ی او را می‌کنند و این باعث می‌شود کودک دچار این سوء تفاهم شود که همه‌ی آدم‌ها خوب هستند. با شروع بزرگسالی، فرد در دنیای اطراف فقط خباثت می‌بیند و بدین ترتیب کودکی برایش مثل یک گوهر از دست رفته عزیز می‌شود.

ولی واقعیت این است که در همان کودکی هم افراد دور و بر فرد وجهه‌ی انسانی آن‌چنانی ندارند و فقط برای کودک ساده لوح نقش بازی می‌کنند.

بله، با شنیدن سرود "مادر برام قصه بگو" من به یاد دنیایی فوق العاده خوب و دوست داشتنی افتادم. دنیایی که گرگ نداشت. دنیایی که با حالا یک دنیا توفیر داشت. و این باعث حسرت و افسوس زیادی شد که خود به خود به گریه انجامید. ولی واقعیت آن است که تصور من و همه‌ی افراد از دنیای کودکی اشتباه است.

اما آن سرود جدای از زنده کردن کودکی فوق العاده پر احساس ساخته و تنظیم شده بود. آیا آن اندازه احساس از یک درون بی ریا و بی آلایش حکایت می‌کند یا فقط سیاستی برای تخدیر جامعه است؟ وقتی کمی به کلیپ فکر کردم، وقتی فکر کردم که سرود در استودیو ضبط شده و حین فیلم برداری بچه‌های گروه فقط لب می‌زنند، وقتی به شرایط زمانی ساخت سرود اندیشدیم و وقتی بسیاری علایم دیگر را بررسی کردم، فوراً متوجه شدم در دنیای سازندگان و اجراکنندگان هم خبری از معصومیت و بی آلایشی نیست و بر عکس همگی پدر سوخته هستند!

اما گذشته از کودکی، انسان در طول زندگی همواره در پی مهربانی واقعی است. او می‌کوشد فردی را بیابد که بدون هیچ چشم داشتی به او مهربانی کند. به او لطف کند و از نقص‌هایش چشم پوشی کند؛ و این لطف و چشم پوشی دائمی باشد. نه کودکان هم سال دوران کودکی و نه آدم بزرگ‌های آن دوران هیچ یک چنین قابلیتی ندارند. تنها یک نفر هست که ده‌ها و ده‌ها بار خود را رحمان و رحیم نامیده. تنها یک نفر هست که مهربان واقعی است.

بنده‌ی پیر خراباتم که لطفش دائم است - ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
(حافظ)


نوشته شده در  سه شنبه 98/7/9ساعت  4:23 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

دیروز بعد از ظهر یک کاپشن گرفتم برای استفاده در زمستان پیش رو.2 کاپشن ساخت روسیه بود و روی آن به زبان انگلیسی نوشته شده بود: "پشم شتر". اما چیزی که حسابی نظر مرا جلب کرد تصویری از چند نفر شتر1 بسیار عجیب روی مارک کاپشن بود. آن‌طور که مشخص بود شترها خاص مناطق فوق العاده سردسیر روسیه بودند. تصویر آن‌ها در میان برف گرفته شده بود!

فکر می‌کنم همه‌ی ما شتر را حیوان خاص بیابان‌های سوزان خاورمیانه می‌دانیم. اما گویا منطقه‌ی با دمای شصت هفتاد درجه‌ی سلسیوس سردتر هم نژاد یا گونه‌ی دیگری از شتر را دارد.

سؤالی که بلافاصله در ذهن آدم شکل می‌گیرد، این است که حتی اگر این دو نمونه‌ی شتر (شتر خاورمیانه و شتر سیبری) از دو گونه‌ی زیست شناسی متفاوت باشند، چرا در دو محیط به غایت متفاوت زندگی می‌کنند و در طی "تغییر و تکامل گونه‌ها" شتر خاص هیچ یک از دو منطقه حذف نشده.

اما با شناختی که از روس‌ها دارم و آن‌ها را منتقد سیستم حاکم بر جهان می‌دانم، می‌توانم مطمئن باشم که هر دو نوع شتر از گونه‌ی زیست شناسی یکسان هستند و قادر به آمیزش و تولید نسل طبیعی هستند و این حقیقت سؤال یاد شده را بسیار برجسته‌تر می‌کند. در واقع روس‌ها از هر فرصتی برای انتقاد از ایده‌های دروغین سیستم حکومتی جهانی استفاده می‌کنند و در این مورد هم سعی داشته‌اند، نظریه‌ی تکامل را زیر سؤال ببرند.

فکرش را بکنید ما روباه قطبی و خرس قطبی را هم می‌شناسیم. حتی اگر آن‌ها از گونه‌هایی متفاوت با روباه و خرس مناطق گرم‌تر باشند، باز شباهت دو گونه حیوان به تنهایی می‌تواند نظریه‌ی تکامل را رد کند.

روس‌ها به خدا اعتقاد ندارند و در مبارزه با حکومت جهانی هم هیچگاه جدی نبوده‌اند. آن‌ها در طی دهه‌های متمادی بعد از جنگ دوم صرفاً مشغول یک "رقابت عصبی" با حاکمان جهان و عوامل مزدور آن‌ها بوده‌اند؛ رقابتی مبتنی بر تحت فشار قرار دادن حریف از نظر روحی. در دهه‌ی اخیر هم که فروپاشی حکومت بسیار نزدیک‌تر از همیشه به نظر می‌رسید، ابتدا خیانت آن‌ها برملا شد و، به فاصله‌ی چند سال از برملا شدن خیانت، آن‌ها به ظاهر از خیانت پشیمان شده و در حال حاضر هم مشغول یک سری "بازی‌های متفاوت" هستند.3

از نظر روس‌ها نظریه‌ی تکامل یک دروغ بزرگ است، اما آفریننده‌ای به نام خدا هم وجود ندارد!!!

به هر حال فکر می‌کنم بی ایمانی مهم‌ترین نقطه ضعف روس‌هاست که آنان را در این جهان سردرگم و سرگشته کرده.

 

------------------------------------------------------

1 جهت اطلاع خوانندگان: واحد شمارش شتر در زبان فارسی، "نفر" است.

------------------------------------------------------

2 این پاورقی در فروردین 99 اضافه می‌شود. فکرش را که می‌کنم می‌بینم به راستی که عجب زمستانی بود! پر از کشمکش برای مقام معظم رهبری. هنوز هم تمام نشده که هیچ، روز به روز وضع بدتر و بدتر هم می‌شود. چه بسا زمان خداحافظی نزدیک باشد.

3 این پاورقی هم در فروردین 99 اضافه می‌شود. عبارت "بازی‌های متفاوت" از وب سایت بی‌بی‌سی فارسی اقتباس شده که با آن قصد داشت مبارزان ایرانی را از روسیه ناامید کند.


نوشته شده در  چهارشنبه 98/6/27ساعت  3:13 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

مدت زیادی فکر می‌کردم تشابه اشعار حافظ و سعدی، با توجه به این که دوران حیات سعدی را پیش‌تر از حافظ ذکر کرده‌اند، به دلیل تضمین‌های هنرمندانه‌ای است که حافظ با توجه به شهرت بالای سعدی از اشعار او کرده. از این منظر سعدی را یک شاعر درباری می‌دانستم که به لطف قدرت حاکمان و بدون برخورداری از هنر آن‌چنانی در میان مردم معروف شده؛ حافظ هم با تأخیر حدود دو قرن اشعار او را که ورد زبان مردم بوده، با هنر خاص خود در میان اشعارش به کار برده. اما با این تحلیل به سختی می‌شد باور کرد که دوازده مصراع کاملاً یکسان از سعدی در میان اشعار حافظ وجود داشته باشد و حافظ نه تنها به ضمنی بودن آن‌ها در شعرهایش اشاره نکرده، بلکه یک اشاره‌ی خشک و خالی به خود سعدی در میان انبوه شعرهایش نکرده باشد. توجه کنید که تضمین در شعر فارسی عمدتاً با اشاره‌ی مستقیم به صاحب اصلی بیت تضمینی همراه است. چنان که خود سعدی وقتی از فردوسی تضمین می‌کند که:

میازار موری که دانه کش است – که جان دارد و جان شیرین خوش است

در بیت قبلی می‌آورد:

چنین گفت فردوسی پاک زاد – که رحمت بر آن تربت پاک باد

یا محمد حسین بهجت تبریزی (متخلص به شهریار) وقتی از خود حافظ تضمین می‌کند که:

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی – به پیام آشنایی بنوازد آشنا را

پیش‌تر اشاره می‌کند که:

چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم – که لسان غیب خوش‌تر بنوازد این نوا را

به نظر می‌رسد یکسان بودن یک بیت یا حتی یک مصراع بین دو شاعر بدون ذکر صاحب اصلی فقط خبر از یک دزدی می‌دهد. مگر این‌که آن بیت یا مصراع واقعاً در جامعه جا افتاده باشد و همه اطلاع داشته باشند صاحب اصلی آن کیست. در این صورت ذکر نام صاحب اصلی ضرورت ندارد. مثلاً حافظ خیلی استادانه به بیت مشهور منتسب به رودکی (بوی جوی مولیان آید همی – یاد یار مهربان آید همی) اشاره می‌کند و آن را این گونه در خلال غزل دل انگیز خود می‌آورد:

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم – کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

مع الوصف استفاده‌ی حافظ از دوازده مصراع سعدی یا می‌تواند به دلیل شهرت بسیار زیاد سعدی و آن دوازده مصراع باشد، یا یک سوء استفاده. همان‌طور که گفتم حافظ حتی در میان تمامی اشعارش کوچک‌ترین اشاره‌ای به شخص سعدی هم نکرده. از طرفی حافظ یک سوء استفاده گر نیست! و از طرفی حافظ با آن مشخصات نیازی به سوء استفاده از آثار یک شاعر مشخصاً متوسط ندارد.

مسئله فقط به آن دوازده مصراع خلاصه نمی‌شود. روح حاکم بر شعرهای حافظ، یعنی عشق، بر شعرهای سعدی هم حاکم است؛ فقط با این تفاوت که حافظ عشق را از زمین کنده و به اوج آسمان رسانده و سعدی عشق را روی زمین به بند کشیده. آیا این‌جا هم باید گفت حافظ تحت تأثیر شهرت سعدی از عنصر خاص او سود برده و حتی اسمی هم از سعدی در دیوانش نیاورده؟

مسئله فقط به این‌ها ختم نمی‌شود. تشابه اصطلاحات و واژگان مورد استفاده‌ی دو شاعر بسیار زیاد است. حافظ می‌گوید:

از کیمیای عشق تو زر گشت روی من – آری به یمن لطف شما خاک زر شود

و سعدی می‌گوید:

گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد – اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم (!)

معنی این فقط تقلید است و حافظ با آن شخصیت اهل تقلید نیست و از طرفی نیازی به تقلید ندارد و از طرفی سعدی با آن هنر محدود برای حافظ نمی‌تواند جایگاه یک تقلید شونده را داشته باشد.

همه‌ی این‌ها بود تا زمانی که یک اصطلاح اختصاصی حافظ، یعنی "غلام همت"، را در یک بیت سعدی دیدم! نه، این یکی دیگر به هیچ وجه قابل توجیه نیست. این فقط نشانه‌ی کارشکنی است. این بوی توطئه می‌دهد. و با کمی تأمل پی به زوایای این توطئه بردم. بله، سعدی یک شاعر درباری بوده که پس از حافظ می‌زیسته و به طور مشخص برای تحت الشعاع قرار دادن حافظ شعر می‌سروده. او عشق آسمانی حافظ را به زمین تقلیل داده و با تبلیغات زیاد سعی داشته توجهات را از حافظ به سوی خود معطوف کند. او حتی هیچ ابایی از تقلید صریح از حافظ نداشته. در ضمن او هنر چندان والا و قابل اعتنایی هم نداشته. گاهی با دقت در اشعار سعدی آن‌ها را صرفاً نوعی بازی ناشیانه با کلمات می‌بینم؛ و گاهی برخی آن‌ها را مهمل گویی محض می‌بینم! به این بیت سعدی توجه کنید:

هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن – اگر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

مرد می‌خواهم این بیت را معنی کند!

به هر حال از یک طرف به دلیل سادگی و قابل فهم بودن اکثریت اشعار سعدی و از طرفی تحت تأثیر تبلیغات هدفمند حاکمان به منظور منحرف کردن اذهان از حافظ، این سعدی است که در میان طبقه‌ی تحصیل کرده (؟)ی ایران شهرت و مقبولیت زیادی دارد.


نوشته شده در  جمعه 98/6/22ساعت  6:37 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
جنگ ارزش ها
ورزشکاران
سوابق مسعود
زبان قومیت ها
حضور
شامورتی
[عناوین آرشیوشده]