حافظ از جمله انسانهای آزادهایست که این دنیا به خود دیده. در بین اشعاری که از او به خاطر دارم، یک بیت دیگر هست که میتواند به عنوان مدرکی مبنی بر اینکه ایدههای مربوط به حکومت و کشورداری از سرزمین خود او اتخاذ شده، مطرح شود.
عاشق از قاضی نترسد می بیار - بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
"یرغو" به معنی بازجویی و "دیوان" به معنی دادگاه است. میتوان نتیجه گرفت که ایدهی قضاوت و دادگاه از همین مکان زندگی حافظ اخذ شده.
یکی دو روز است که مسئلهای عمیقاً مرا به فکر فرو برده. فکر میکنم مسئلهی قتل شریعتی توسط دولت بریتانیا به مراتب راز آلودتر از آن چیزی است که تا کنون میپنداشتهام. ظاهر مسئله این است: شریعتی یک تنه ایران را در آستانهی یک انقلاب اجتناب ناپذیر قرار داد؛ سپس بریتانیا برای آنکه کشور در اختیار شخص او قرار نگیرد، او را کشت و بعد آن انقلاب اجتناب ناپذیر را به سمت و سوی مورد نظر خودش هدایت کرد.
اما سؤالی که پیش میآید این است که اگر کشتن افراد به این سادگی است، چرا شاه و یا حتی خود بریتانیا در طول مدت ده سال فعالیت جالب توجه شریعتی در ایران تصمیم به قتل او نگرفتند. از طرفی باید توجه داشت کشتن شریعتی آن هم در غربت و آنچنان ستمگرانه باید بیش از هر چیز اعضایی از خانوادهی او را که عضو سیستم مخفی نبودند، به ویژه پدرش را، وادار به واکنش میکرد. اما با کمال تعجب پدرش نه تنها واکنشی نشان نمیدهد، بلکه کاملاً در اختیار حکومت بریتانیا قرار میگیرد، در سالهای آینده به نفع آنها فعالیت میکند و در نهایت به خواستهی آنها خودش را به مردن میزند. نمیتوان تصور کرد که با وجود ستمی که به چنان فرزندی روا داشته شده، پدر صرفاً به خاطر ترس نه تنها سکوت کرده بلکه تسلیم هم بشود.
از طرف دیگر قتل شریعتی حتی وجههی حاکمان را در نظر عوامل دون پایهتر خود آنها هم خراب میکرد. افراد زیادی از اعضای حکومت با شریعتی مراوده داشتهاند و تحت تأثیر روحیات ویژهی او قرار گرفته بودند. نمیتوان اینچنین رسوا او را از میان برداشت. این ستم افرادی مثل پرویز خرسند و عبدالکریم سروش و بسیاری دیگر را دست کم از حکومت دلزده میکرد. از همه مهمتر فرزندان شریعتی بودهاند. نمیتوان تصور کرد که آنها آن اندازه بی غیرت بودهاند که با وجود چنین ستم آشکاری نسبت به پدرشان، پس از مرگ او دربست به خدمت حاکمان درآمده باشند.
آرایش مرگ شریعتی هم بسیار مبهم و از طرفی نمایشی است. تصاویر محدودی از جسد او منتشر شده و از طرفی او را به طرز عجیب و غیر محترمانهای به جای دفن در ایران به سوریه منتقل کردهاند. این اهانتها به او بیشتر میتواند دل هر انسانی را، به ما هو انسان1،به درد آورد و قطعاً برای علیاحضرت و مجموعهاش گران تمام شود.
آیا شریعتی تحت فشار با آنها کنار آمده؟ یا شاید در تمام این مدت او را در جایی حبس کردهاند و اطرافیانش را وادار به سکوت نمودهاند؟
در دنیایی زندگی میکنیم که خانوادهی میر حسین موسوی با وجود رحلت دو نزدیکشان در راه خدا، تحت فشار، تسلیم میشوند. در دنیایی زندگی میکنیم که مهدی کروبی فرزند احمد با آن همه ادعا تسلیم میشود. در دنیایی زندگی میکنیم که مرتضی مطهری که زمانی رگ گردنش به خاطر علامه مجلسی بیرون میزده، تحت فشار حتی خود خدا را هم میفروشد. در دنیایی زندگی میکنیم که متفکری مثل عطاء الله مهاجرانی خود را به خاطر ترس میبازد. در دنیایی زندگی میکنیم که دو پسر مرحوم خمینی حتی به پدرشان هم خیانت میکنند. به راستی آیا شریعتی زنده است؟ من از یک چیز مطمئنم: ما در ایران گیت زندگی میکنیم.
1 ظاهراً تعبیری است که به تازگی آقای محمد خاتمی در دنیایی که زندگی میکند، به کار برده: به ما هو انسان!
پی نوشت: البته باید انصاف داشت و فراموش نکرد که شریعتی کاملاً تنها بود. او را از پشت تریبون به مسلخ برده بودند. کافی بود یک سری اطلاعات گیج کننده به او داد و اعتماد به نفسش را از بین برد. من فکر میکنم واقعهی شریعتی قبل از هر چیز باعث بی آبرویی بیش از پیش حکومت علیا حضرت میشود. آنها حتی عرضهی کشتن را ندارند و سعی میکنند با فشارهای روحی بر افراد آنها از پا در بیاورند (با پنبه سر ببرند). من فکر میکنم باید شریعتی را درک کرد. البته خیانت او هیچ توجیهی ندارد؛ "ما کان لنبی ان یغل". ولی چه خوب است اگر کسی کاری از دستش ساخته است، پیش از آن که شریعتی بمیرد، از او بازخواست کند. به هر حال نمیتوان ادعا کرد مثلاً متفکری مثل حسن رحیم پور ازغدی زیر یک درصد از فشاری که به شریعتی آمده، میتوانست مقاومت کند. نباید فرافکنی کرد. مدعیان باید قبل از هر چیز از ماهیت شیطانی خودشان شرمنده باشند. باید یک سوزن هم به خودشان بزنند. (این پی نوشت به خاطر بازخوردی که نوشتهی اصلی در وب سایتها داشت، اضافه شده)
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من – پیاده میروم و همرهان سوارانند
(حافظ)
فیلم کارتونی "جادوگر اوز"، ساختهی 1982 ژاپن، سفر پر ماجرای یک دختر بچه و سگش را برای یافتن جادوگر حاکم بر یک سرزمین دورافتاده روایت میکند. ماجرا از این قرار است که دوروتی (دختر بچهی فیلم) به همراه سگش، توتو، به وسیلهی یک طوفان سهگین به سرزمینی ناشناخته برده میشوند. آنها باید اوز، بزرگ جادوگر سرزمین، را پیدا کنند تا بتوانند به کمک او به خانه برگردند. آنها برای یافتن جادوگر مورد نظر یک مسیر نسبتاً طولانی را آغاز میکنند. در راه آنها به یک مترسک بر میخورند. مترسک مغز ندارد و در نتیجه نمیتواند فکر کند. او با دوروتی همراه میشود تا از جادوگر اوز بخواهد مغزش را به او برگرداند. سپس همگی به یک آدم آهنی بر میخورند. آدم آهنی قلب ندارد و در نتیجه نمیتواند احساس کند. او هم با دوروتی، مترسک و سگ همراه میشود تا از جادوگر بخواهد به او قلب بدهد. پس از آن آنها در آن مسیر به یک شیر جنگل برخورد میکنند. شیر شجاعت ندارد و در نتیجه نمیتواند آرام زندگی کند. او هم با سایرین همراه میشود تا از اوز شجاعت خود را طلب کند. آنها با پشت سر گذاشتن دشواریهای زیاد و مبارزه با انواع اهریمن به جادوگر اوز میرسند. توتو، سگ دوروتی، با زیرکی هویت واقعی جادوگر را افشا میکند. جادوگر مورد بحث فقط یک شعبده باز معمولی است که با حقههایش خود را بسیار قدرتمند جلوه داده. به هر حال همهی مسافران مسیر به خواستههایشان میرسند.
فیلم در واقع سعی دارد کودکان را از سنین پایین افرادی ظلم ستیز بار بیاورد.
چندی پیش در نگاهی گذرا به وب سایت عطاء الله مهاجرانی، وزیر فرهنگ دولت خاتمی، متوجه شدم او در چند مقالهی پشت سر هم در مورد حافظ صحبت کرده بود. مهاجرانی در مورد حافظ تقریباً چشم بسته غیب گفته بود. او به عنوان مثال معتقد بود لفظ "حافظ" به معنی آوازخوان نیست و به معنی کسی است که قرآن را از بر دارد. به هر حال به ذهنم رسید با آوردن چند شاهد از دیوان حافظ یک بار دیگر از اهمیت او صحبت کنم.
حسن
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم – که عشق از پردهی عصمت برون آرد را زلیخا را
با استناد به همین بیت است که نام گیاه "حسن یوسف" انتخاب شده. منظور از حسن، جمال و زیبایی است. در قرآن به پیامبر توصیه شده حتی اگر حسن سایر زنان او را به شگفت آورد، به آنان نزدیک نشود. به هر حال به نظر میرسد حافظ مانند انبوهی کلمات دیگر کلمهی "حسن" را هم از قرآن اقتباس کرده. در این بیت احتمال میدهم بین عبارتهای "روزافزون" و "پرده" ارتباط معنایی لطیفی برقرار باشد که خود قادر به درک آن نیستم.
تواب سازی
من از رندی نخواهم کرد توبه – و لو آذیتنی بالهجر و الحجر
(حتی اگر آزارم دهی، توبه نمیکنم)
این بیت نشان میدهد در زمان حافظ هم مسئلهی تواب سازی (وادار کردن به توبه از طریق شکنجه) رواج داشته. اما احتمال میدهم نفس تواب سازی ایدهای بوده که از قرآن اقتباس شده. از آیهی 16 سورهی نساء.
پزشکی
چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه – تشخیص کردهایم و مداوا مقرر است
"نقش" با توجه به مصرع دوم ایهام دارد. از یک طرف معنی "اثر" میدهد و از طرفی معنی "علامت بیماری". احساس میکنم همه چیز از همین سرزمین آغاز شده؛ من جمله ایدهی پزشکی. همه چیز از خاورمیانه یا "الشرق الاوسط" یا "امة وسطا" آغاز شده. بریتونها هوش فوق العادهای نداشتهاند. آنها به هر ترتیب حکومت را از این سرزمین به بریتانیا منتقل کردهاند و تمام عناصر حکومت به خصوص سیستم مخفی را از آن اقتباس نمودهاند. عناصر اصلی پزشکی که در این بیت حافظ آمدهاند عبارتند از: نقش (symptom)، تشخیص (diagnosis) و مداوا (cure).
تصرف با شعر
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ – بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
این بیت نشان میدهد که در زمان حافظ بغداد و تبریز سرزمینهایی مجزا از عراق و فارس بودهاند؛ نه جزئی از آنها. احتمال میدهم که در زمان حافظ کل سرزمین اعراب، عراق نامیده میشده. به ویژه با توجه به مطلع یکی از غزلها یعنی "سلیمی منذ حلت بالعراق"، با توجه به عربی بودن آن و با توجه به نام بردن هم زمان از عراق در آن، این حدس تقویت میشود. همینطور حدس میزنم "وقت تبریز" هم ایهام دارد و میتواند چیزی مثل "وقت گرینویچ" باشد. یعنی تبریز در آن زمان از نظر سنجش زمان اهمیت داشته.
به نظر میرسد مسئلهی کرونا به چالشی بیسابقه برای حکومت جمهوری ایران تبدیل شده. به نظر میرسد آنها وحشت شدیدی از پایان دادن به این بحث دارند. احتمالاً آنها گمان میکنند پایان کرونا همان و یک تظاهرات اعتراضی تازه همان. تا به اینجا آنها به لطف کرونا دو تاریخ حساس، یعنی چهارشنبه سوری و سیزده بدر، را به سلامت پشت سر گذاشتهاند. باید دید در آینده چه رخ خواهد داد.