این متن را زمانی مینویسم که با خبر شدهام یک بازیگر معروف سینما و تلویزیون به طور علنی از شباهتی که گریم وی با آقای روحانی، رئیس جمهور، داشته، ابراز تأسف کرده! به این معنی که از شباهتش با ایشان متأسف بوده!
ببینید آش تا چه اندازه شور شده و اوضاع چه قدر بی ریخت است که هر کس که فرصتی برای اظهار نظر پیدا میکند، کنایهای هم حوالهی "مرحوم" روحانی میکند1! این نشان میدهد که نفرت بسیار شدیدی از این موجود در میان خلق الله شکل گرفته. نفرتی بسیار شدیدتر از "مرحوم" احمدی نژاد!
سؤالی که در ذهن من شکل میگیرد، این است که مگر یک صندلی ریاست جمهوری چه قدر اهمیت دارد که به خاطرش افرادی حاضر میشوند تا این اندازه مکافات بکشند. یعنی مثلاً فردی چون روحانی چه لذتی در این "صندلی" یا دیگر صندلیهای مشابه میدیده که حاضر شده بار این بی آبروییها را به خاطرش به دوش بکشد؟
جالب آنکه روحانی و دیگران مطابق با یک سیاست از پیش تعیین شده اینقدر بی آبرو شدهاند. یعنی اینکه آنها حتی میتوانستهاند به ارادهی صاحبانشان، افرادی مثل مقام معظم رهبری و البته خانم علیا حضرت ملکهی کشور بریتانیا، بسیار محبوب و مورد احترام باشند؛ ولی ارادهی آن صاحبان، صرفاً از سر بازیگوشی خاص آنها، بر این قرار گرفته که روحانی و امثالهم را خراب کنند! چرا؟ چون دوست دارند به این وسیله قدری سرگرم شوند! یعنی هیچ منطقی برای خراب کردن روحانی توسط صاحبان وجود ندارد! و آنها نه برای کنترل جامعه و نه به هیچ دلیل موجه دیگری روحانی را نزد بشر خوار و خفیف میکنند!
به هر حال به نظر میرسد افرادی مثل روحانی، احمدی نژاد و ... جرأت ندارند از زیر بار چنین خفتهایی شانه خالی کنند. آنها به خاطر هراس، نوکری فرمانروایان را پذیرفتهاند و تا ابد هم به این نوکری ادامه میدهند. حتی اگر این نوکری هیچ سودی برایشان نداشته باشد!
به هر حال حدود چهار سال پیش بود که پیش بینی کردم وقتی روحانی مجبور شود از صندلی ریاست جمهوری دل بکند، کار رژیم جمهوری ایران و البته به تبع آن تمامی رژیمها تمام خواهد شد. به زمان دل کندن روحانی از عزیزش نزدیک میشویم؛ باید دید آیا افراد مسئول همت میکنند کار را تمام کنند. حالا که همه چیز رو شده.
1 برای توضیح بیش تر در مورد "مرحوم" به نوشتهی پیشین اینجانب در همین وبلاگ تحت همین عنوان مراجعه شود.
پی نوشت: اکنون سال 1403 است. به نظر میرسد زمین زدن روحانی و دیگران در طی این مدت خیلی هم بی دلیل نبوده و از این طریق سعی میشده جامعه را کنترل کنند. به هر حال هنوز که هنوز است حکومت سقوط نکرده. چیزی که دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد.
با مرور چند نوشتهی پیش پی بردم، نوشتههایم در آن مقطع قدری "بالاتر از دیپلم" بوده و درک آن برای مخاطبان دشوار بوده. اکنون پی بردهام که با این جماعت بی آبرو باید با زبان خودشان حرف زد. اگر همان زمان پی به ماهیت آنان میبردم، روندها خیلی سریعتر پیش میرفت. منتها آنها با ریاکاری خود را صاف و ساده و از طرفی باسواد و صاحب کمال جا میزدند.
به طرز بسیار سریعی چند اتفاق در پهنهی گیتی و به ویژه در ایران رخ داده. مرگ مارادونا، "اسطورهی آرژانتینی فوتبال"، در 60 سالگی و هم زمان مرگ یک بازیگر مشهور سینما و تلویزیون در ایران اوضاع کنونی را پیچیده و حاکمان را سردرگم نشان میدهد. به هر حال این ظاهر قضیه است. باید به یاد داشت که حاکمان همواره طوری برخورد میکنند که گویی در حال استنشاق آخرین نفسهایشان هستند؛ این سیاست آنهاست.
به هر حال در وب سایت کلمه هکرهای حکومت جمهوری ایران از مقایسهی ترامپ با میر حسین موسوی خامنه ابراز ناراحتی کرده بودند. اول از همه باید بگویم اگر در وب سایت کلمه دوست واقعی برای من باقی مانده است، او را به فعالیت بیشتر توصیه میکنم. سخت عقیده دارم که نباید به این سادگی قافیه را به هکرها باخت. به هر حال من همواره نظرات خود را دارم که کمتر کسی به آنها توجه میکند. در درجهی دوم به آن هکری که خود را دوست میرحسین موسوی خامنه، یکی از کمدینهای حکومت، قلمداد میکرد، و سعی داشت بار دیگر بحثهای بی فایدهی مربوط به سال 88 را زنده کند و در ضمن همهی اینها به طرز ظاهراً ظریفی مخاطب پیگیر را به پذیرش سلامت انتخابات آن سال ایران ترغیب کند، گوشزد میکنم که امروزه هر احمقی هم میتواند تشخیص دهد ترامپ به تنها کسی در دنیا که شبیه است، مرحوم محمود احمدی نژاد است و نه هیچ کس دیگر. بنابراین لازم نیست به خاطر شبیه کردن ترامپ به میرحسین موسوی خامنه این قدر عصبانی بود؛ هیچ احمقی این مقایسه را نخواهد پذیرفت!
اما ساعتی پیش با تماشای تلویزیون جمهوری ایران و به طور مشخص تماشای برنامهی یک آخوند کت شلواری، یعنی حسن رحیم پور ازغدی، بیش از آن مقالهی وب سایت کلمه به یاد احمدی نژاد افتادم. آخوند ازغدی با بر شمردن معیارهایی بسیار ایدهآل گرایانه برای ولی مطلق فقیه، یعنی همان مقام معظم رهبری، ولایت مطلقه را اولاً یک روند معمول در دموکراسیها معرفی میکرد و این ایدهی خود را از زیر زبان پدران دموکراسی با عناوینی مثل روسو و ... هم بیرون میکشید (!!!) و ثانیاً این ولایت مطلقه را صرفاً شایستهی مقام معظم رهبری عنوان مینمود که از دید او همهی آن معیارهای ایدهآل گرایانه را بی کم و کسر داراست - و نه احتمالاً شایستهی فردی مثل من که از نظر او آن معیارها را ندارم!
به هر حال یادش به خیر مرحوم احمدی نژاد! روح او هنوز که هنوز است بر سپهر سیاسی ایران و حتی جهان سرگردان است. هنوز که هنوز است شیوههای او خریدار دارد. یادش به خیر ... قدرت این را داشت که به هر بنی بشری که فکرش را بکنید، ثابت کند که ماست سیاه است و هیچ بنی بشری هم پیدا نمیشد که قدرت آن را داشته باشد که به او ثابت کند ماست سفید است! او قورباغه را رنگ میکرد و به جای قناری به مخاطبانش قالب مینمود. موجود همه فن حریفی بود. هیچ کس یارای بحث کردن با او را نداشت. مرحوم برای دورهی گذار ایران برگزیده شده بود؛ یعنی قرار بود حکومت جمهوری ایران با روی کار آمدن او خاتمه پیدا کند. اتفاقات 88 واقعاً برای تغییر رژیم طراحی شده بود. حتی قرار بود برای اینکه پیاز داغ ماجرا بیشتر شود، در 10 اسفند 89 میر حسین موسوی خامنه هم مرحوم شود! (این یکی از فوق سریترین اطلاعات حکومتی است که افتخار دارم به خوانندهی محترم ارائه کنم - بدون نیاز به ویکی لیکس). و حالا هیچ خبری از آن مرحومان نیست؛ هر چند روشها همان باشد. بله، خبری از خودشان نیست. کسی به آنها نگفته: دست مریزاد. آنها مثل قبلیها و بعدیها به تاریخ سپرده شدهاند. و، گذشته از شوخی، این عبرت آموز است.
پی نوشت: لازم به ذکر است که وب سایت کلمه برای مدت بسیار طولانی تحت هک همه جانبهی عوامل جمهوری ایران قرار داشت. هک آنقدر گسترده بود که حتی کارکنان وب سایت نمیتوانستند آن را با مردم در میان بگذارند. بالأخره در چند سال اخیر کارکنان وب سایت از ارسال یادداشت برای آن منصرف شده و وب سایت را کاملاً به هکرهای حکومت واگذار کردند. هکرها با طرح مسائل ترس آور، و گیج کننده و پیش کشیدن مباحث انحرافی سعی در کنترل جامعه از این طریق داشتند. خبر مربوط به "چند صد کشته در اعتراضات آبان 98" که بیبیسی فارسی آن را از قول وب سایت کلمه منتشر کرد، در واقع کار هکرها بود؛ برای ترساندن مردم!
پی نوشت 2: اکنون سال 1403 است. روش احمدی نژاد عمومیت زیادی در سیستم دارد. چیزی که در زمان نگارش این مقاله از آن بی خبر بودم. و هیچکس هم بابت به کار بستن این روش مشمئز کننده، شرمندگی به خود راه نمیدهد.
محسن کدیور یکی از هزاران هزار مخالف ظاهری حکومت جمهوری ایران است که در خارج کشور مشغول فعالیت هستند. او در اصل روحانی است (= آخوند - با پوزش از روحانیونی که محترم هستند) اما در خارج کشور ترجیح میدهد لباس روحانیت نپوشد و با کت و شلوار در انظار حاضر شود. به تازگی پی بردهام او با تحصیل در حوزهی علمیهی قم مدرکی معادل دکترا اخذ کرده و از همین رو خود را "دکتر محسن کدیور" مینامد.
اما در میان همهی مخالفان صوری حکومت جمهوری ایران، این آقای کدیور به طور ویژه و به طرز حیرت انگیزی پرروست. میتوانم قاطعانه بگویم من کسی را به پررویی او سراغ ندارم. به عنوان مثال او به طرزی گستاخانه مصر است که "کرونا" یکی از شرارتهای خداست!!! او این اعتقاد خود را در رشته مقالاتی که در وب سایت شخصیاش تحت عنوان "خدا و شر" منتشر نموده، البته به طور غیر مستقیم، مطرح میکند. خوانندهی محترم استحضار دارد که "کرونا" اصلاً وجود خارجی ندارد؛ چه برسد به این که طبق ادعای ترامپ زیر سر چین باشد یا طبق ادعای مقام معظم رهبری "کار خودشان" باشد و یا طبق ادعای آقای کدیور کار خدا باشد!!! میبینید که در این میان از همه پرروتر همین آقای کدیور است.
البته هر که نداند، من یکی میدانم که در تمام این دنیای بزرگ کمتر آدم عادی پیدا میشود که دیدگاههای فردی مثل آقای کدیور را دنبال کند و یا حتی او را بشناسد. در واقع هدف وی از پیش کشیدن چنین بحثهایی، افکار عمومی نیست و او مثل خیلی افراد بی نام و نشان دیگر صرفاً میکوشد خود را در میان سایر حیوانات حکومت مطرح نموده، با آنها مشغول بازی شود و در میان همهی روشهای زیستن، بدین ترتیب روزگار بگذراند.
به هر حال فکر میکنم علاوه بر حیوانات سیستم، این فقط من هستم که در تمام این دنیای بزرگ گاه گداری از اظهار فضلهای آقای کدیور مستفیض میشوم و حتی مبارزان واقعی هم خیلی به ایشان محل نمیگذارند.
اما آنچه فردی مثل کدیور را تا این اندازه گستاخ کرده، فقط میتواند آسوده خاطری او از هر گونه انتقاد باشد. در واقع وقتی هیچ کس پیدا نشود نظرات او را به چالش بکشد، او هر روز ادعاهای تازهتری را مطرح میکند.
اخیراً با مرور وب سایت کدیور پی بردم او توجه ویژهای به بحث "اعدام" دارد و در این مورد مقالات زیادی نوشته. جدیدترین مقالهاش در این مورد چنین چکیدهای دارد: اعدامها در ایران به دلیل قصاص (75 درصد)، حدود شرعی (کم تر از 10 درصد) و مواد مخدر (حدود 12 درصد) انجام میشوند. قصد دارم در این مورد قدری صحبت کنم و یک بار دیگر اوج گستاخی چنین موجودی را متذکر شوم. با آماری که او ارائه داده و من با این همه پیگیری در این زمینه در طول بیش از 15 سال از احدی نشنیدهام، خواننده مجاب خواهد شد که 75+12 درصد اعدامها در ایران کاملاً عادلانه هستند و فقط چیزی کمتر از 10 درصد آنها محل مناقشه است؛ مناقشهای که کدیور در طول مقالهاش به آن پرداخته و باز هم، البته به طور غیر مستقیم، گناه قضیه را به گردن اسلام و خدا، و نه مقام معظم رهبری، انداخته. بدین ترتیب این منتقد خود خواندهی مقام معظم رهبری، نقش او را در بحث "اعدام" بسیار کم رنگ جلوه میدهد. اما از آنجا که کدیور، مقام معظم رهبری، سیاستمداران چینی و روس و کلاً هر بنی بشری که در این دنیا دسترسی به تریبون دارد، خود را مخالف آمریکا معرفی میکنند، حقیر به دلیل مخالفت واقعی با آمریکا و کدورت خاطر از تمامی این مخالفان جعلی، آمار اعدام در همین آمریکا را به سمع و نظر این عده میرسانم: در آمریکا 100 درصد اعدامها به دلیل قصاص است؛ و این یعنی حداقل 10 درصد بهتر از دلقکهای حکومت جمهوری ایران!
اما از شما چه پنهان، "اعدام" هم یک بازی شوم و دردناک و دروغین و مبتذل و شرورانه و حیله گرانه و وحشیانه و جنون آمیز و هیولایی و ... دیگر علیا حضرت (همان آمریکا) و سگان زیر دست اوست (مثل مقام معظم رهبری و البته خود کدیور) و به هیچ وجه واقعیت ندارد. و در گستاخی کدیور همین بس که بیشرمانه به چنین بحثهایی که واقعیت خارجی ندارند، دامن میزند تا در معیت سایرین جامعه را آزرده خاطر و رنجور نموده و به بازی بگیرد. اگر روزی شنیدید این اژدهاها جرأت کردهاند یک پشه را اعدام کنند، من یکی مبارزه را کنار میگذارم!
پی نوشت: اکنون سال 1403 است. احتمال میدهم که در حال حاضر کدیور هم از رو رفته باشد؛ ولی استاد رحیم پور نه.
همین الآن با جستجو در اینترنت پی بردم که درصد اعدام برای مواد مخدر در سالهای مختلف بین 56 تا 93 درصد متغیر بوده. معلوم نیست آمار کدیور از کجا آمده.
اتفاقاتی افتاده که باعث شده واقعاً پی به عظمت نعمت بزرگ و بی مثل و مانند حلال زادگی ببرم. فکرش را بکنید چه قدر مهم است و چه قدر زیباست که آدم حرام زاده و حرام لقمه نباشد و بر عکس حلال زاده باشد. البته حرام زادگی با این نگرش چیز به مراتب زشتتری از نداشتن پدر و مادر است. حرام زادگی همین چیزی است که عوامل ذلیل و بی مقدار حکومت به آن دچار هستند.
اخیراً متوجه شدهام که تمام اتفاقات سیاسی، تأکید میکنم تمامی این اتفاقات، و به بیانی تمامی اتفاقاتی که در دنیای پیرامون میبینیم، همگی بازی هستند. به این نتیجه رسیدهام که حتی میر حسین موسوی خامنه هم یک سگ کم ارزش آن خامنهای دیگر است. و این یعنی اینکه تعداد بی نهایت بزرگی دلقک در این سیرک بی نهایت وسیع که شرق و غرب عالم را تشکیل میدهد، در حال شعبده بازی هستند؛ و شبانه روز در حال شعبده بازی هستند. حتی جنگ سرد شرق و غرب (روسیه و آمریکا) هم دروغ است! بله، دروغ است. البته سعی کنید آرامش خود را به خاطر دانستن چنین حقایق وحشتناکی حفظ کنید و دیوانه نشوید. تمام تلاش خود را بکنید، حقیقت را هضم کرده و دیوانه نشوید. به هر حال بنا ندارم توضیح بیشتری بدهم. حقیقت از این قرار است. و مطمئن هستم بعید است یک انسان معمولی دیگر مثل خودم پیدا شود و این حقیقت را دریابد. یعنی فرض میکنم تو خوانندهی این مقاله هم یک سگ حکومت باشی! ولی به هر حال تیری است که در تاریکی میاندازم و امیدوارم کسی پیدا شود و نظر مرا درک کند.
اما برای اینکه بدانید حرام زادگی یعنی چه، باید بگویم میتوان مطمئن بود که 95 درصد حیوانات دنباله رو این سیستم عجیب و غریب هرگز از عمق چنین فاجعهای باخبر نبودهاند؛ ولی وقتی من که تحت تعقیب آنها هستم، پرده از این حقیقت برداشتم، فکر میکنید واکنش آنها چه بود؟ برای اینکه معنی حرام زادگی را درک کنید خوب به واکنش آنها توجه کنید: آنها از عمق فاجعه هول و هراس برشان نداشته و بی خواب نشدهاند، آنها از اینکه خودشان هم به بازی گرفته شدهاند، عصبانی هم نشدهاند، آنها به خاطر اینکه اربابانشان تا این اندازه حرام زاده هستند، متأسف و شرمنده هم نشدهاند، بلکه ... آنها با کمال حیرت به میزان عشق و علاقهشان به مافوقانشان افزوده شده. بله، آنها هیچ احساسی پیدا نکردهاند، جز علاقهی بیشتر به آن هیولاها! آنها بی درنگ مشغول خدمت بیشتر به آنهای دیگر شدهاند! و به این میگویند: حرام زادگی!
خدایا تو را شکر بابت حلال زادگی!
پی نوشت: اکنون بهمن 1403 است. همانطور که میبینید در این مقاله و مقالههای بعد از آن، به صراحت به خیانت پیشگی میرحسین موسوی خامنه و روسیه اشاره شده. منتها در میان مخاطبان یک فرد باسواد پیدا نشده که آن را درک کند. و مسئله تا 15 ماه بعد از آن که من با سر و صدا به آن اشاره کردم، مسکوت مانده.
یادآوری میکنم که در زمان انتشار همین مقاله و تا 15 ماه بعد از آن، من به اشتباه گمان میکردم ذهنیاتم در دسترس عموم قرار میگیرد و لذا اعتقاد من به خیانت پیشگی موسوی به آگاهی همه رسیده. سوء تفاهم بدی بود. منتها بدتر از همه درک نکردن این نوشتههای مستند من از سوی "حرام زادهها" بود.
اگر خوانندهی فهیم این وبلاگ را دنبال کرده باشد، متوجه خواهد شد که چندی قبل این احتمال را مطرح کرده بودم که ممکن است شریعتی بر خلاف تصورات قبلیام زنده باشد. یعنی شریعتی با حکومت تبانی کرده و جان خود را حفظ کرده باشد. خواهش میکنم برای بررسی این احتمال به نوشتهی مربوطه (آیا شریعتی زنده است؟) مراجعه کنید. به هر حال اندک غیرتی برای فرزندان ناخلف این مرد بزرگ قائل شده بودم و به دلیل چنان غیرتی بعید دانسته بودم که شریعتی را کشته باشند؛ زیرا در این صورت فرزندان او حداقل میبایست از غلامی حلقه به گوش حکومت سرباز میزدند. اما در یک هفتهی گذشته آگاهی بسیار بیشتری کسب کردهام. درک کردهام که انسان نه تنها ممکن است از اندک غیرت هم تهی شود، بلکه از اندک فهم و بدتر، از اندک عقل و بدتر، از اندک سلامت روانی هم ممکن است تهی شود. البته چنین موجودی غیر قابل تصور است ولی متأسفانه وجود دارد! نمونهاش فرزندان شریعتی!
به هر حال با استدلالهای تازهتر دوباره این احتمال در ذهنم شکل گرفته که شریعتی را کشته باشند. چون غیرتی وجود ندارد که بتواند مانع قتل او شود. البته راستش را بخواهید یکی دو روز به این نتیجه رسیده بودم که اصلاً ممکن است شریعتی هم مثل این حجم انبوه "شتر، گاو، پلنگ" یکی دیگر از عوامل حکومت باشد. ولی با بررسی مجدد دیدگاههای او اکنون تا حد زیادی این احتمال را منتفی میدانم.
نظر فعلی من این است: شریعتی را کشتهاند و او نه تنها یک عامل نبوده، بلکه با حکومت هیچ تبانی هم نکرده. و این یعنی این که او یک فرد بی نهایت بزرگ بوده. در این صورت سؤال فعلی من که متوجه قاتلان اوست، بدین ترتیب است: آیا شریعتی واقعاً مرده است؟ چیرگی تفکرات شریعتی پس از چهل سال به ما ثابت میکند که او مردنی نیست.