در این نوشته قصد دارم قدری در مورد فیلم سازان ایرانی صحبت کنم. اما اجازه بدهید ابتدا یک مقدمهی مفصل در این باره ارائه دهم! در عالم هنر مثل بسیاری حوزههای دیگر، عدهای هستند که آثارشان جداً شایستهی توجه است. عدهای هم هستند که کارهایشان چندان قوی نیست. اما عدهای هم هستند که از خودشان هنری ندارند و به طرزی ناشایست و به گونهای که برای مخاطبان قابل تشخیص نباشد، از دیگران تقلید میکنند.
در همین وبلاگ مقالهای مفصل در مورد تقلید سعدی از حافظ نگاشتهام. اما اجازه بدهید یک نمونهی دیگر در همین زمینه عنوان کنم. به عنوان مثال مشهورترین غزل سعدی را در نظر بگیرید. در آن میگوید:
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران - کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
...
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت - گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
...
احوال آب چشمم با ساربان بگویید - تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
همانطور که میبینید، شاعر در سه بیت از یک غزل هفت هشت بیتی تکرار میکند که در حال گریه است. یعنی: 1. من گریه میکنم؛ 2. من گریه میکنم و 3. من گریه میکنم! با همین مثال میتوان عیار چنین شعرایی را سنجید. اما من میخواهم شباهت معنایی بیت آخری را که آوردم، با یکی از غزلهای حافظ یادآوری کنم:
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن - ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد
...
احوال گنج قارون که ایام داد بر باد - در گوش گل فروخوان تا زر نهان ندارد
شباهت، غیر قابل انکار است. اما مسئله به همین یکی دو مورد ختم نمیشود. در همین غزل سعدی، اگر تمام ابیات را در نظر بگیریم، چه از لحاظ شکل و چه از لحاظ محتوا گستاخانه از حافظ تقلید شده.
چند وقت پیش تلویزیون مستندی در مورد علامه طباطبایی پخش کرد. در این مستند علامه قسمتی از یکی از سرودههای خود را قرائت نمود. در آن چند بیت واژگانی چون ذره، مهر، خورشید و چرخ زنان و البته عشق جلب توجه میکرد. بی اختیار به یاد این بیت حافظ افتادم:
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز - تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
گاهی هم پیش میآید که تقلیدی صورت نمیگیرد؛ ولی برای بزرگ کردن فردی، ادعا میشود که از او تقلید شده. برای مثال وقتی که فیلم خارجی جالبی با نام "1917" در ایران تماشا شده بود، عدهای سعی میکردند آن را به فیلم دیده بان از ابراهیم حاتمی کیا شبیه نشان داده و ادعا کنند حاتمی کیا این قدر مهم است که آن طرفیها از او تقلید میکنند. شخصاً با شنیدن این ادعا فیلم خارجی را تماشا کردم. هیچ شباهتی ندیدم جز این که هر دو فیلم در مورد جنگ بودند!
اما همانطور که گفتم، تقلید به عالم هنر اختصاص ندارد. عادل فردوسی پور که به واقع باید گفت یکی از ده داشتهی مورد مباهات حکومت جمهوری ایران است، به طرز ترسناکی مورد تقلید سایر گزارشگران و مجریان برنامههای ورزشی تلویزیون است. یک عادت نسبتاً جدید او تکرار واژهی "شاید"، برای تأکید بر آن است. او میگوید: "شاید، شاید ..." و جملهاش را ادمه میدهد. خب، گاهی باید بر برخی کلمات تأکید کرد؛ ولی نه همیشه! اما الآن موجی در صدا و سیما راه افتاده که افراد یا نمیگویند: شاید؛ یا به تقلید از فردوسی پور دو بار آن را تکرار میکنند! ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که با شناختی که از فردوسی پور دارم، مطمئنم خود او هم این تکرار بی مزه را از گزارشگران انگلیسی زبان تقلید کرده (... Perhaps, perhaps!).
به هر حال فعلاً بحث اصلی فیلمهای ایرانی است. زمانی که فیلمی به نام فروشنده از اصغر فرهادی را دیدم، آن را بهترین فیلم ایرانی عنوان کردم که تا آن زمان دیده بودم. اما مشکل اینجا بود که تا آن موقع فیلمهای ایرانی زیادی ندیده بودم. یا به عبارتی اصلاً فیلمهای زیادی ندیده بودم. البته منظورم این نیست که فیلم دیدن یک حسن است. فقط میخواهم بگویم در آن زمان تجربهام در این خصوص بسیار پایین بود.
اما یکی دو سال است فیلمهای مهم سینمای ایران و جهان را دیدهام و نظرم خیلی تغییر کرده. با تجربهی کنونی، من فیلم سازان شناخته شدهی ایرانی را به سه دسته تقسیم میکنم:
1. فیلم سازان سطح بالا مثل کیومرث پوراحمد، بهرام بیضایی، بهمن قبادی و ...
2. فیلم سازان خوب مثل کیارستمی، داریوش مهرجویی، کمال تبریزی و ...
3. فیلم سازان متوسط مثل مجید مجیدی، ابراهیم حاتمی کیا، اصغر فرهادی و ...
اما احتمالاً اطلاع دارید که میزان شهرت افرادی که در بالا آوردم، کاملاً برخلاف تقسیم بندی من است. به این معنا که فردی که من کارهایش را از همه بی کیفیتتر میدانم، اصغر فرهادی، دو بار، تکرار میکنم: دو بار، جایزهی بهترین فیلم خارجی زبان اسکار را برده و تا آنجا که اطلاع دارم از این بابت در جهان رکورددار است و سازندهی بهترین فیلم ایرانی که من تا کنون دیدهام، یعنی کیومرث پوراحمد بابت فیلم "به خاطر هانیه"، احتمالاً اصلاً نامش هم از سوی مخاطبان این وبلاگ شنیده نشده!
به هر حال اصغر فرهادی در سبک فیلم سازی از داریوش مهرجویی تقلید میکند. ویژگی بارز آنها استفاده از دیالوگهای بریده بریده و احیاناً نامفهوم است که فیلمهایشان را به محاورههای روزمره شبیه میکند.
اما فیلم سازانی که من در صدر فهرستم از آنها نام بردم در کار خود بسیار قهارند. آنها سبک خاص خود را ندارند؛ بلکه چندین سبک خاص خود را دارند و به هیچ وجه از هیچ فیلم ساز داخلی یا خارجی تقلید نمیکنند.
با این حال من هیچ نمیفهمم که اگر قرار بوده یک فیلم ایرانی و یک فیلم ساز ایرانی جایزهی بهترین فیلم خارجی زبان اسکار را ببرد، چرا مثلاً فیلم به خاطر هانیه از پوراحمد، یا "سگ کشی" از بهرام بیضایی و یا "کسی از گربههای ایرانی خبر نداره" از بهمن قبادی، این جایزه را نبرده است.
یکی از دیالوگ های فیلم به خاطر هانیه، با گویش محلی، از این قرار است: "خِر حمالیاش مال ما، ... فایدهشه بقیه ببرن". یا چیزی مثل این. من آن را به مناسبت این بحث به این شکل تغییر میدهم: بدبختی کشیدنهاش مال یک عده، جایزههاشو بقیه میبرن!
و این فلسفهی اسکار است.
امشب با تماشای لحظاتی از برنامهی تلویزیونی "خندوانه" قدری خندیدم. شاید برای شما هم پیش آمده باشد که وقتی در میان انبوه ناملایمات زندگی، ناملایماتی که تصادفی نبوده و عمداً ایجاد میشوند، یک برنامهی تلویزیونی جالب، یک موسیقی دلنواز، یک فیلم سینمایی تأثیرگذار، یک غذای خوب، یک بازی کامپیوتری و ... را تجربه میکنید، با خود فکر کنید کسانی که این چنین امکاناتی را در اختیار شما گذاشتهاند، چه انسانهای خوبی هستند!
خود من در همین وبلاگ در نوشتهای به نام "یوزپلنگ" اشاره کرده بودم که مثلاً جام جهانی فوتبال از طرف افراد خیّر ترتیب داده نشده! اما اجازه بدهید با یک مثال قدری بحث را ادامه دهم.
داستان پینوکیو را به خاطر دارید؟ یادتان میآید که پدر ژپتو میخواست او را به مدرسه بفرستد ولی او سر از یک شهربازی درآورد؟
در این داستان افرادی پینوکیو و دوستان هم سالش را به سمت یک شهربازی سوق میدهند. بچهها با دیدن شهربازی و امکانات آن بسیار ذوق زده میشوند. آنها غرق در لذتهای شهربازی میشوند و به جان ایجاد کنندگان آن هم دعا میکنند. تا اینکه یک روز که از خواب بیدار میشوند، متوجه میشوند گوشهایشان در حال دراز شدن است. کم کم آنها دم هم در آورده و تبدیل به الاغ میشوند!
بله، ماجرا در واقع از این قرار است که افراد شیاد کودکان را با وعده و وعید به شهربازی میکشند و سپس آنها را تبدیل به خر کرده و از آن ها کار میکشند.
این داستان نشان میدهد که هیچ گربهای برای رضای خدا موش نمیگیرد.
برخی ممکن است با آنچه در زندگی به آنها عرضه میشود، یک احساس خوشحالی و خوشبختی کودکانه کنند، تحت تأثیر قرار بگیرند و از عرضه کنندگان متشکر باشند؛ غافل از اینکه واقعیت چیز دیگری است.
همین الآن انسانهایی هستند که با خود فکر میکنند: ای بابا، این اداره کنندههای دنیا چه افراد با حالی هستند. هر روز یک چیز جدید به ما معرفی میکنند. یادش به خیر، دههی 60 به ما "اشکنه" را معرفی کردند و روز به روز خوراکیهای جذابتری ارائه دادند تا حالا که مثلاً "بیف استراگوف" برایمان اختراع کردهاند. اگر در دههی 60 پیکان میدادند باهاش رانندگی کنیم، حالا شاسی بلند در اختیارمان گذاشتهاند. در آن زمان "آتاری" برای بازی کودکانمان وارد بازار شد و حالا "PS5".
این افراد با خود حساب نمیکنند که مثلاً فقط با جایگزینی آتاری با پیاس5، مغز آنها یا حداقل کودکانشان مجبور به انجام چند هزار برابر کار بیشتر است. کاری که هیچ ثمرهای ندارد. و اگر بقیهی شئون زندگی را هم با دههی 60 مقایسه کنیم، ... چند هزار برابر زحمت بیشتر! مگر آدم چه قدر توان دارد؟!
و این تنها بخش کوچکی از مشکل است. مشکل اصلی این است که به این ترتیب دیگر کسی وقت نخواهد داشت به مسائل حیاتی فکر کند.
چه بهتر که هرگز وارد شهربازی نشده و فریب خوراکیها و اسباب بازیهای رنگارنگ آن را نخوریم.
یکی دو سال است که به بهانهی حفظ و نگهداری از یک دستگاه پخش صوت قدیمی که با کاست کار میکند، مشغول بررسی آلبومهای موسیقی قدیمی که روی نوار کاست ضبط شدهاند و در سالهای دور آنها را جمع آوری نمودهام، کردهام. این دستگاههای پخش صوت برای این که سالم بمانند باید مدام مورد استفاده قرار گیرند و از طرفی من به این دستگاه در آینده نیاز مبرم دارم؛ چرا که نوار کاستهای ارزشمند یادگیری زبان خارجیام فقط با چنین دستگاههایی قابل پخش هستند و از طرفی این نوارها نسخهی دیجیتال قابل دسترسی ندارند.
به هر حال باید از دستگاه مواظبت کنم و در نتیجه رو به گوش دادن به آلبومهای موسیقی قدیمی که در قالب نوار کاست هستند، آوردهام. گوش دادن به این نوارها که مربوط به اواخر دههی 1370 هجری شمسی هستند، برای من یادآور خاطرات بسیاری از وضعیت منطقهی ایران در آن سالها میباشد. در واقع علت رواج این نوع جدید موسیقی ایرانی که نوار کاستهای من هم از آن نوع هستند در آن برهه تغییرات همه جانبه در منطقهی ایران در آن سالها بوده. یادم میآید با سروصدای بسیار زیاد فردی به نام خاتمی رئیس جمهور ایران شد و این شروع دورهی تازهای از حیات رژیم جمهوری ایران بود. رئیس جمهور جدید آنچنان حرفهای تازهای میزد که همه مجاب شده بودند یک چرخش قدرت در جمهوری ایران رخ داده. ظاهر قضیه هم این بود که فشار بین المللی بر مقام معظم رهبری و البته هاشمی رفسنجانی زمینه ساز به قدرت رسیدن خاتمی شده. به هر حال معلوم نشد چه طور "بین الملل" با خامنهای دچار مشکل شد و چه طور خامنهای آنقدر دمش دراز شد که "یه کاره" در برابر "بین الملل" قد علم کرد.
واقعیت این است که حکومت جهانی قصد داشت ایران را قدری تغییر دهد؛ چرا که رژیم به هیچ عنوان در میان افکار عمومی و به ویژه الیت از مشروعیت برخوردار نبود. اما مثل همیشه چنین تغییراتی با پیچیدگی زیاد به وقوع میپیوست. بخشی از پیچیدگی رفتار حکومت جهانی در این مورد، در ادعای اختلاف آنها با مقام معظم رهبری نمود مییابد.
به هر حال خاتمی هشت سال رئیس جمهور شد. و او در شرایطی که پیشتر هم در کابینهی جمهوری ایران وزیر بود (وزیر فرهنگ دورهی اول هاشمی رفسنجانی) و در آن موقع هنوز به ذهنش خطور نکرده بود ایران را اصلاح کند، در دورهی ریاست جمهوری مدام از "فضای باز سیاسی"، "جامعهی مدنی" و دیگر حرفهای قلمبه سلمبهای که همانطور که گفتم، گفتنش از سوی او جدید بود، دم زد. جا دارد اضافه کنم وقتی که به دلیل شکست او در عملی کردن وعدههایش عدهای پروژهی عبور از خاتمی را مطرح کردند، او اظهار کرده بود: "ایراد کنندگان پروژهی عبور از خاتمی بیماران تاریخی هستند که انتظار دارند مشکلات یک شبه حل شود"؛ و جالب این بود که مشکلات یک شبه حل نشد، ظرف هشت سال هم حل نشد، ولی با ورود احمدی نژاد، یک شبه که نه، به یک چشم بر هم زدن، چندین برابر شد! به هر حال حاکمان در مورد ایران، مثل هر منطقهی دیگری، در برهههای مختلف بازیهای متفاوتی را رو میکنند که بحث در مورد آن از حوصله خارج است.
اما به فراخور تغییرات سیاسی، حوزهی فرهنگ و هنر هم در اواخر دههی 70 دستخوش تغییرات زیادی شد. فضا برای فیلمها، کتب، مجلات و موسیقیهای شاد و جذاب و حتی انتقادی بازتر شده بود. در همین حین به سرعت موسیقی روز دنیا تحت عنوان "موسیقی پاپ" در ایران رواج یافت. این هم بخشی از تغییر در منطقهی ایران بود. فقه و به ویژه بخشی از فقه که پس از انقلاب 57 اساس ادارهی جامعه شده بود، حساسیت زیادی به موسیقی نشان میداد. تا آنجا که حتی برای تکثیر و جمع آوری موسیقیهای شادتر مجازات هم تعیین شده بود! اما حکومت جهانی تصمیم گرفته بود فضا را بازتر کند و از همین رو موسیقی با آلات موسیقی غربی را با عنوان موسیقی پاپ در ایران رواج داد.
یکی از اولین آلبومهای موسیقی که در این قالب منتشر شد، آلبوم "حسرت" از محمد اصفهانی بود. محمد اصفهانی که قبل از این هم آلبوم ارائه کرده بود (آلبوم گلچین)، همچون خاتمی که به ناگه برخلاف گذشتهاش به فکر اصلاح افتاد، در آلبوم اول هیچ حساسیتی را بر نینگیخته و برای آلبوم دوم به ناگه یادش افتاد موسیقی پاپ هم وجود خارجی دارد!
به هر حال آلبوم "حسرت" فوق العاده بود. مشخص بود که اساتید بزرگ موسیقی ایران پشت این آلبوم بودهاند. این آلبوم در جامعه موج بیسابقهای از شور و شوق و علاقه مندی به موسیقی را به راه انداخت. آهنگ اول آلبوم به همین نام حسرت تا سالها ورد زبان کودک و بزرگسال ایرانی بود. تمام آهنگهای این آلبوم تا سالیان متمادی به طور مکرر از تلویزیون جمهوری ایران پخش میشد. از نظر من این آلبوم پر فروشترین آلبوم موسیقی تمام تاریخ ایران بود. هر چند که مشهور است آلبومی به نام "دهاتی" از شادمهر عقیلی که تقریباً هم زمان با آلبوم حسرت منتشر شده بود، در تاریخ پر فروشترین بوده ولی من دلایلی دارم که مرا مطمئن میکند، آلبوم محمد اصفهانی از آن هم پرفروشتر بوده و از طرفی در این زمینهها دروغ گویی پروپاگندای حاکم را نباید از نظر دور داشت. من محمد اصفهانی را بهترین خوانندهی آن سالها و شادمهر عقیلی را بهترین آهنگساز میدانم.
به هر حال هر دوی این خواننده و آهنگسازها مثل بقیهی موسیقیدانهای آن سالها در آینده چندان موفق نبودند. در واقع چیزی که میخواهم امشب به بحث در مورد آن بپردازم، علت این شکستها با وجود استعداد بی نظیر این موسیقیدانهاست.
محمد اصفهانی در آلبوم بعدی به نام "فاصله" انتظارات را برآورده نکرد. هر چند باز هم با اقبال بی نظیری مواجه شده باشد. و بعد از آن با آلبوم "تنها ماندم" رو به تجربه در زمینهی تازهای آورد. به هر حال اقبال به او همواره بالا بود. ولی نکته اینجاست که چرا او هیچ گاه نتوانست و یا نخواست مانند آلبوم حسرت موسیقی تولید کند؛ به همان گیرایی و جذابیت.
اصفهانی در آلبوم "فاصله"، با فؤاد حجازی، تنظیم کنندهی آهنگهای آلبوم حسرت، همکاری محدودتری داشت. ولی آهنگی با نام "دلواپسی" در آلبوم فاصله عیناً اسامی سازندگان آهنگ "حسرت" در آلبوم حسرت را با خود به همراه داشت: شعر از سهیل محمودی، آهنگ از محمد اصفهانی و تنظیم از فؤاد حجازی. گویی اصفهانی با این رفتار میخواست با غرور موفقیت بی مانند آهنگ هیت حسرت را به رقبا گوشزد کند. حتی در آلبوم "نون و دلقک" هم او یک بار دیگر شعری از سهیل محمودی را با آهنگسازی خودش و این بار تنظیم بهروز صفاریان اجرا نمود که فضایی مشابه آهنگ حسرت داشت و به نظر میرسید به این ترتیب او باز هم سعی در یادآوری موفقیت آن آهنگ قدیمی داشت.
دو آهنگ "سپید و سیاه" و "پشت دریاها" در آلبوم فاصله از محمد اصفهانی به وضوح سیاسی بودند (هر چند کلیپی که برای آهنگ "سپید و سیاه" در تلویزیون پخش شد، بحث مواد مخدر را مطرح میکرد!) و اصفهانی هم مانند شجریان به حضور در تلویزیون جمهوری ایران بی میلی نشان میداد. همچنین اضافه کردن جملهای از مرحوم شریعتی در جلد آلبوم "نون و دلقک" شائبهی سیاسی کاری اصفهانی را تقویت میکرد. میخواهم نتیجه گیری کنم که این آدم از همان ابتدا فرد مرموزی بوده.
شادمهر عقیلی بعد از دو آلبوم "مسافر" و "دهاتی" در آلبوم سوم به جاده خاکی زد (!) و کار افتضاح و سطح پایینی را ارئه داد. با این حال آلبوم سوم با نام "آدم و حوا" آنطور که اعلام شده، "مجوز نگرفت" و همین زمینه ساز هجرت شادمهر از ایران شد تا در آن طرف آب او باز هم به ارائهی آلبومهای افتضاح ادامه دهد. آلبومهایی که اصلاً در حد و اندازهی نامی مثل شادمهر نبودند.
یکی دیگر از خوانندگان آن سالها "ناصر عبداللهی" بود. آلبوم بی نظیر، فوق العاده زیبا، سنگین و وزین "عشق است" که شامل آهنگسازی روی اشعار هنرمند بزرگ، محمد علی بهمنی بود، درست مثل آلبوم حسرت اصفهانی مغایر سابقهی انقلابی ناصر عبداللهی بود (!)؛ به این معنی که ناصر هم تا پیش از آن کارهای نه چندان مطرحی ارئه کرده بود که بیشتر در راستای سرودهای انقلابی بودند! آلبوم بعدی ناصر با نام "دوستت دارم" هر چند تکرار آلبوم "عشق است" نبود، ولی بسیار جذاب و تأثیرگذار بود. اما ناصر هم در آلبومی که بعد از آن و مصادف با سالهای غم انگیز دورهی دوم ریاست جمهوری خاتمی منتشر کرد (به نام آلبوم "بوی شرجی")، به شدت ضعیف ظاهر شد. اما چرا؟
گوش دادن به آلبوم بوی شرجی از ناصر عبداللهی همان قدر روحیهی آدم را خراب میکند که مطالعهی داستان "سگ ولگرد" از صادق هدایت. آنچه قصد داشتهام با این توضیحات به آن برسم، همین است. در حوزهی موسیقی هم، همچون سایر هنرها، هنرمندان اگر چه توانایی ارائهی آثار فاخر و تأثیرگذار را دارند، بیشتر مواقع به عمد آثار ضعیفی ارائه میدهند. دقت کنید: آنان استعداد ارائهی کار زیبا را دارند، ولی کار زشت ارائه میکنند. کارهای زشت به منظور تأثیرگذاری منفی بر روحیهی مخاطب. و این یعنی رسوخ سیاستگذاری مبتنی بر بازی با روحیهی مردم در همهی حوزهها.
اصفهانی در آلبومهای پس از فاصله اگرچه سعی در تخریب روحیهی مخاطب ندارد، ولی کارهای روحیه بخشی را هم ارائه نمیدهد. شادمهر عقیلی، ناصر عبداللهی و بسیاری دیگر به عمد رو به تخریب روحیهی مخاطب میآورند. امروزه تقریباً همهی این اسامی مستعد فراموش شدهاند؛ به ویژه اصفهانی. و موسیقیهای عجق وجقی که مشخصاً در پی آسیب زدن به روحیهی علاقه مندان هستند، رواج یافتهاند. اصفهانی سالیان سال است آلبومی ارائه نداده و تک آهنگهایش در این سالها هم عمدتاً روش ضربه زدن به روحیهی پاک مخاطبان در پیش گرفتهاند.
خواستم به مخاطب محترم یادآوری کنم که این سیاست کثیف تا کجا جریان دارد.
پی نوشت: زمانی فکر میکردم شادمهر GID دارد. الآن به این نتیجه رسیدهام چنین مشکلی اصلاً وجود خارجی ندارد. به هر حال برخی آقایان روحیهشان لطیفتر است و این طبیعی است. چیزی که مسلم است، این است که شادمهر به هیچ عنوان انسان خوبی نیست.
فیلم "ناشناس"، محصول سال 2011 بریتانیا، تصویرگر روایتی متفاوت و البته خیالی از نویسندهی محبوب این کشور یعنی شکسپیر است. حتماً میدانید که وی از نمادهای تفاخر بریتانیاست. به هر حال فیلم روایت میکند که نام اصلی این نویسنده شکسپیر نبوده و شکسپیر واقعی یک فرد لاابالی بوده که فقط داستانهای نویسنده را به اسم خود منتشر کرده.
در فیلم، نویسندهی واقعی یک فرد ولدالزناست که با بی اطلاعی با کسی که او را به دنیا آورده، به عبارتی مادرش، رابطهی جنسی دارد و با دختر پدری که او را به دنیا آورده، به عبارتی خواهر ناتنیاش هم با بی اطلاعی ازدواج میکند!!! جالب آنکه از هر دو رابطهی جنسیاش بچه دار هم میشود!!! نمیدانم اسم چنین بچههایی را دیگر چه میتوان گذاشت! و تمام این اتفاقات درون خانوادهی سلطنتی روی میدهد.
داستان خیالی است و قهرمان داستان هم بی اطلاع. ولی به هر حال نظر فیلم ساز این است که افرادی این چنین شوم و منحوس هم در دنیا وجود دارند.
پی نوشت: با کمی کنکاش در مورد فیلم متوجه شدم که فیلم رازآلودتر از آن چیزی است که به نظر میرسید. فیلم اگرچه در مورد بریتانیاست، ولی در واقع محصول مشترک آمریکا و آلمان بوده و کارگردان آلمانیاش هم به شکل بی پرده گِی است (گِی = فردی که به طور مرتب با همجنس رابطهی جنسی دارد). فقط میتوانم بگویم: دود از کلهی آدم بلند میشود!
به این نتیجه رسیدهام که رئیس جمهور رئیسی هنوز نیامده، برایش نقشهی شوم رفتن را کشیدهاند. فکر میکنم قرار است او را در همان چهار سال اول از صندلی پایین بکشند. و فقط حسن روحانی میداند سقوط از روی صندلی چه قدر بد است!
حاکمان واقعی با حذف زودهنگام رئیسی قصد دارند امیدهای واهی به اصلاحات را همچنان زنده نگه دارند. همچنین آنها علاقه دارند بحثهای بی فایده در این رابطه در میان جامعه و نخبگان همچنان ادامه پیدا کند. به هر حال کیست که نداند که آنها با وادار کردن افراد به بحث کردن است که تا به حال سرپا ماندهاند.
به هر حال از من به آقای رئیسی نصیحت: صندلیات را سفت بچسب که باد نبرد.