سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در این نوشته قصد دارم قدری در مورد فیلم سازان ایرانی صحبت کنم. اما اجازه بدهید ابتدا یک مقدمه ی مفصل در این باره ارائه دهم! در عالم هنر مثل بسیاری حوزه های دیگر، عده ای هستند که آثارشان جداً شایسته ی توجه است. عده ای هم هستند که کارهایشان چندان قوی نیست. اما عده ای هم هستند که از خودشان هنری ندارند و به طرزی ناشایست و به گونه ای که برای مخاطبان قابل تشخیص نباشد، از دیگران تقلید می کنند.

در همین وبلاگ مقاله ای مفصل در مورد تقلید سعدی از حافظ نگاشته ام. اما اجازه بدهید یک نمونه ی دیگر در همین زمینه عنوان کنم. به عنوان مثال مشهورترین غزل سعدی را در نظر بگیرید. در آن می گوید:

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران - کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
...
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت - گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
...
احوال آب چشمم با ساربان بگویید - تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

همان طور که می بینید، شاعر در سه بیت از یک غزل هفت هشت بیتی تکرار می کند که در حال گریه است. یعنی: 1. من گریه می کنم؛ 2. من گریه می کنم و 3. من گریه می کنم! با همین مثال می توان عیار چنین شعرایی را سنجید. اما من می خواهم شباهت معنایی بیت آخری را که آوردم، با یکی از غزل های حافظ یادآوری کنم:

سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن - ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد
...
احوال گنج قارون که ایام داد بر باد - در گوش گل فروخوان تا زر نهان ندارد

شباهت، غیر قابل انکار است. اما مسئله به همین یکی دو مورد ختم نمی شود. در همین غزل سعدی، اگر تمام ابیات را در نظر بگیریم، چه از لحاظ شکل و چه از لحاظ محتوا گستاخانه از حافظ تقلید شده.

چند وقت پیش تلویزیون مستندی در مورد علامه طباطبایی پخش کرد. در این مستند علامه قسمتی از یکی از سروده های خود را قرائت نمود. در آن چند بیت واژگانی چون ذره، مهر، خورشید و چرخ زنان و البته عشق جلب توجه می کرد. بی اختیار به یاد این بیت حافظ افتادم:

کم تر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز - تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

گاهی هم پیش می آید که تقلیدی صورت نمی گیرد؛ ولی برای بزرگ کردن فردی، ادعا می شود که از او تقلید شده. برای مثال وقتی که فیلم خارجی جالبی با نام "1917" در ایران تماشا شده بود، عده ای سعی می کردند آن را به فیلم دیده بان از ابراهیم حاتمی کیا شبیه نشان داده و ادعا کنند حاتمی کیا این قدر مهم است که آن طرفی ها از او تقلید می کنند. شخصاً با شنیدن این ادعا فیلم خارجی را تماشا کردم. هیچ شباهتی ندیدم جز این که هر دو فیلم در مورد جنگ بودند!

اما همان طور که گفتم، تقلید به عالم هنر اختصاص ندارد. عادل فردوسی پور که به واقع باید گفت یکی از ده داشته ی مورد مباهات حکومت جمهوری ایران است، به طرز ترسناکی مورد تقلید سایر گزارشگران و مجریان برنامه های ورزشی تلویزیون است. یک عادت نسبتاً جدید او تکرار واژه ی "شاید"، برای تأکید بر آن است. او می گوید: "شاید، شاید ..." و جمله اش را ادمه می دهد. خب، گاهی باید بر برخی کلمات تأکید کرد؛ ولی نه همیشه! اما الآن موجی در صدا و سیما راه افتاده که افراد یا نمی گویند: شاید؛ یا به تقلید از فردوسی پور دو بار آن را تکرار می کنند! ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که با شناختی که از فردوسی پور دارم، مطمئنم خود او هم این تکرار بی مزه را از گزارشگران انگلیسی زبان تقلید کرده (... Perhaps, perhaps!).

به هر حال فعلاً بحث اصلی فیلم های ایرانی است. زمانی که فیلمی به نام فروشنده از اصغر فرهادی را دیدم، آن را بهترین فیلم ایرانی عنوان کردم که تا آن زمان دیده بودم. اما مشکل این جا بود که تا آن موقع فیلم های ایرانی زیادی ندیده بودم. یا به عبارتی اصلاً فیلم های زیادی ندیده بودم. البته منظورم این نیست که فیلم دیدن یک حسن است. فقط می خواهم بگویم در آن زمان تجربه ام در این خصوص بسیار پایین بود.

اما یکی دو سال است فیلم های مهم سینمای ایران و جهان را دیده ام و نظرم خیلی تغییر کرده. با تجربه ی کنونی، من فیلم سازان شناخته شده ی ایرانی را به سه دسته تقسیم می کنم:

1. فیلم سازان سطح بالا مثل کیومرث پوراحمد، بهرام بیضایی، بهمن قبادی و ...

2. فیلم سازان خوب مثل کیارستمی، داریوش مهرجویی، کمال تبریزی و ...

3. فیلم سازان متوسط مثل مجید مجیدی، ابراهیم حاتمی کیا، اصغر فرهادی و ...

اما احتمالاً اطلاع دارید که میزان شهرت افرادی که در بالا آوردم، کاملاً برخلاف تقسیم بندی من است. به این معنا که فردی که من کارهایش را از همه بی کیفیت تر می دانم، اصغر فرهادی، دو بار، تکرار می کنم: دو بار، جایزه ی بهترین فیلم خارجی زبان اسکار را برده و تا آن جا که اطلاع دارم از این بابت در جهان رکورددار است و سازنده ی بهترین فیلم ایرانی که من تا کنون دیده ام، یعنی کیورث پوراحمد بابت فیلم "به خاطر هانیه"، احتمالاً اصلاً نامش هم از سوی مخاطبان این وبلاگ شنیده نشده!

به هر حال اصغر فرهادی در سبک فیلم سازی از داریوش مهرجویی تقلید می کند. ویژگی بارز آن ها استفاده از دیالوگ های بریده بریده و احیاناً نامفهوم است که فیلم هایشان را به محاوره های روزمره شبیه می کند.

اما فیلم سازانی که من در صدر فهرستم از آن ها نام بردم در کار خود بسیار قهارند. آن ها سبک خاص خود را ندارند؛ بلکه چندین سبک خاص خود را دارند و به هیچ وجه از هیچ فیلم ساز داخلی یا خارجی تقلید نمی کنند.

با این حال من هیچ نمی فهمم که اگر قرار بوده یک فیلم ایرانی و یک فیلم ساز ایرانی جایزه ی بهترین فیلم خارجی زبان اسکار را ببرد، چرا مثلاً فیلم به خاطر هانیه از پوراحمد، یا "سگ کشی" از بهرام بیضایی و یا "کسی از گربه های ایرانی خبر نداره" از بهمن قبادی، این جایزه را نبرده است.

یکی از دیالوگ های فیلم به خاطر هانیه، با گویش محلی، از این قرار است: "خِر حمالیاش مال ما، ... فایده شه بقیه ببرن". یا چیزی مثل این. من آن را به مناسبت این بحث به این شکل تغییر می دهم: بدبختی کشیدن هاش مال یک عده، جایزه هاشو بقیه می برن!

و این فلسفه ی اسکار است. 


نوشته شده در  یکشنبه 100/10/26ساعت  1:55 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

امشب با تماشای لحظاتی از برنامه ی تلویزیونی "خندوانه" قدری خندیدم. شاید برای شما هم پیش آمده باشد که وقتی در میان انبوه ناملایمات زندگی، ناملایماتی که تصادفی نبوده و عمداً ایجاد می شوند، یک برنامه ی تلویزیونی جالب، یک موسیقی دلنواز، یک فیلم سینمایی تأثیرگذار، یک غذای خوب، یک بازی کامپیوتری و ... را تجربه می کنید، با خود فکر کنید کسانی که این چنین امکاناتی را در اختیار شما گذاشته اند، چه انسان های خوبی هستند!

خود من در همین وبلاگ در نوشته ای به نام "یوزپلنگ" اشاره کرده بودم که مثلاً جام جهانی فوتبال از طرف افراد خیّر ترتیب داده نشده! اما اجازه بدهید با یک مثال قدری بحث را ادامه دهم.

داستان پینوکیو را به خاطر دارید؟ یادتان می آید که پدر ژپتو می خواست او را به مدرسه بفرستد ولی او سر از یک شهربازی درآورد؟

در این داستان افرادی پینوکیو و دوستان هم سالش را به سمت یک شهربازی سوق می دهند. بچه ها با دیدن شهربازی و امکانات آن بسیار ذوق زده می شوند. آن ها غرق در لذت های شهربازی می شوند و به جان ایجاد کنندگان آن هم دعا می کنند. تا این که یک روز که از خواب بیدار می شوند، متوجه می شوند گوش هایشان در حال دراز شدن است. کم کم آن ها دم هم در آورده و تبدیل به الاغ می شوند!

بله، ماجرا در واقع از این قرار است که افراد شیاد کودکان را با وعده و وعید به شهربازی می کشند و سپس آن ها را تبدیل به خر کرده و از آن ها کار می کشند.

این داستان نشان می دهد که هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیرد.

برخی ممکن است با آن چه در زندگی به آن ها عرضه می شود، یک احساس خوشحالی و خوشبختی کودکانه کنند، تحت تأثیر قرار بگیرند و از عرضه کنندگان متشکر باشند؛ غافل از این که واقعیت چیز دیگری است.

همین الآن انسان هایی هستند که با خود فکر می کنند: ای بابا، این اداره کننده های دنیا چه افراد با حالی هستند. هر روز یک چیز جدید به ما معرفی می کنند. یادش به خیر، دهه ی 60 به ما "اشکنه" را معرفی کردند و روز به روز خوراکی های جذاب تری ارائه دادند تا حالا که مثلاً "بیف استراگوف" برایمان اختراع کرده اند. اگر در دهه ی 60 پیکان می دادند باهاش رانندگی کنیم، حالا شاسی بلند در اختیارمان گذاشته اند. در آن زمان "آتاری" برای بازی کودکانمان وارد بازار شد و حالا "PS5    ".

این افراد با خود حساب نمی کنند که مثلاً فقط با جایگزینی آتاری با پی اس 5، مغز آن ها یا حداقل کودکانشان مجبور به انجام چند هزار برابر کار بیش تر است. کاری که هیچ ثمره ای ندارد. و اگر بقیه ی شئون زندگی را هم با دهه ی 60 مقایسه کنیم، ... چند هزار برابر زحمت بیش تر! مگر آدم چه قدر توان دارد؟!

و این تنها بخش کوچکی از مشکل است. مشکل اصلی این است که به این ترتیب دیگر کسی وقت نخواهد داشت به مسائل حیاتی فکر کند.

چه بهتر که هرگز وارد شهربازی نشده و فریب خوراکی ها و اسباب بازی های رنگارنگ آن را نخوریم. 


نوشته شده در  چهارشنبه 100/10/8ساعت  1:42 صبح  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

یکی دو سال است که به بهانه ی حفظ و نگهداری از یک دستگاه پخش صوت قدیمی که با کاست کار می کند، مشغول بررسی آلبوم های موسیقی قدیمی که روی نوار کاست ضبط شده اند و در سال های دور آن ها را جمع آوری نموده ام، کرده ام. این دستگاه های پخش صوت برای این که سالم بمانند باید مدام مورد استفاده قرار گیرند و از طرفی من به این دستگاه در آینده نیاز مبرم دارم؛ چرا که نوار کاست های ارزشمند یادگیری زبان خارجی ام فقط با چنین دستگاه هایی قابل پخش هستند و از طرفی این نوارها نسخه ی دیجیتال قابل دسترسی ندارند.

به هر حال باید از دستگاه مواظبت کنم و در نتیجه رو به گوش دادن به آلبوم های موسیقی قدیمی که در قالب نوار کاست هستند، آورده ام. گوش دادن به این نوارها که مربوط به اواخر دهه ی 1370 هجری شمسی هستند، برای من یادآور خاطرات بسیاری از وضعیت منطقه ی ایران در آن سال ها می باشد. در واقع علت رواج این نوع جدید موسیقی ایرانی که نوار کاست های من هم از آن نوع هستند در آن برهه تغییرات همه جانبه در منطقه ی ایران در آن سال ها بوده. یادم می آید با سروصدای بسیار زیاد فردی به نام خاتمی رئیس جمهور ایران شد و این شروع دوره ی تازه ای از حیات رژیم جمهوری ایران بود. رئیس جمهور جدید آن چنان حرف های تازه ای می زد که همه مجاب شده بودند یک چرخش قدرت در جمهوری ایران رخ داده. ظاهر قضیه هم این بود که فشار بین المللی بر مقام معظم رهبری و البته هاشمی رفسنجانی زمینه ساز به قدرت رسیدن خاتمی شده. به هر حال معلوم نشد چه طور "بین الملل" با خامنه ای دچار مشکل شد و چه طور خامنه ای آن قدر دمش دراز شد که "یه کاره" در برابر "بین الملل" قد علم کرد.

واقعیت این است که حکومت جهانی قصد داشت ایران را قدری تغییر دهد؛ چرا که رژیم به هیچ عنوان در میان افکار عمومی و به ویژه الیت از مشروعیت برخوردار نبود. اما مثل همیشه چنین تغییراتی با پیچیدگی زیاد به وقوع می پیوست. بخشی از پیچیدگی رفتار حکومت جهانی در این مورد، در ادعای اختلاف آن ها با مقام معظم رهبری نمود می یابد.

به هر حال خاتمی هشت سال رئیس جمهور شد. و او در شرایطی که پیش تر هم در کابینه ی جمهوری ایران وزیر بود (وزیر فرهنگ دوره ی اول هاشمی رفسنجانی) و در آن موقع هنوز به ذهنش خطور نکرده بود ایران را اصلاح کند، در دوره ی ریاست جمهوری مدام از "فضای باز سیاسی"، "جامعه ی مدنی" و دیگر حرف های قلمبه سلمبه ای که همان طور که گفتم، گفتنش از سوی او جدید بود، دم زد. جا دارد اضافه کنم وقتی که به دلیل شکست او در عملی کردن وعده هایش عده ای پروژه ی عبور از خاتمی را مطرح کردند، او اظهار کرده بود: "ایراد کنندگان پروژه ی عبور از خاتمی بیماران تاریخی هستند که انتظار دارند مشکلات یک شبه حل شود"؛ و جالب این بود که مشکلات یک شبه حل نشد، ظرف هشت سال هم حل نشد، ولی با ورود احمدی نژاد، یک شبه که نه، به یک چشم بر هم زدن، چندین برابر شد! به هر حال حاکمان در مورد ایران، مثل هر منطقه ی دیگری، در برهه های مختلف بازی های متفاوتی را رو می کنند که بحث در مورد آن از حوصله خارج است.

اما به فراخور تغییرات سیاسی، حوزه ی فرهنگ و هنر هم در اواخر دهه ی 70 دستخوش تغییرات زیادی شد. فضا برای فیلم ها، کتب، مجلات و موسیقی های شاد و جذاب و حتی انتقادی بازتر شده بود. در همین حین به سرعت موسیقی روز دنیا تحت عنوان "موسیقی پاپ" در ایران رواج یافت. این هم بخشی از تغییر در منطقه ی ایران بود. فقه و به ویژه بخشی از فقه که پس از انقلاب 57 اساس اداره ی جامعه شده بود، حساسیت زیادی به موسیقی نشان می داد. تا آن جا که حتی برای تکثیر و جمع آوری موسیقی های شادتر مجازات هم تعیین شده بود! اما حکومت جهانی تصمیم گرفته بود فضا را بازتر کند و از همین رو موسیقی با آلات موسیقی غربی را با عنوان موسیقی پاپ در ایران رواج داد.

یکی از اولین آلبوم های موسیقی که در این قالب منتشر شد، آلبوم "حسرت" از محمد اصفهانی بود. محمد اصفهانی که قبل از این هم آلبوم ارائه کرده بود (آلبوم گلچین)، هم چون خاتمی که به ناگه برخلاف گذشته اش به فکر اصلاح افتاد، در آلبوم اول هیچ حساسیتی را بر نینگیخته و برای آلبوم دوم به ناگه یادش افتاد موسیقی پاپ هم وجود خارجی دارد!

به هر حال آلبوم "حسرت" فوق العاده بود. مشخص بود که اساتید بزرگ موسیقی ایران پشت این آلبوم بوده اند. این آلبوم در جامعه موج بی سابقه ای از شور و شوق و علاقه مندی به موسیقی را به راه انداخت. آهنگ اول آلبوم به همین نام حسرت تا سال ها ورد زبان کودک و بزرگسال ایرانی بود. تمام آهنگ های این آلبوم تا سالیان متمادی به طور مکرر از تلویزیون جمهوری ایران پخش می شد. از نظر من این آلبوم پر فروش ترین آلبوم موسیقی تمام تاریخ ایران بود. هر چند که مشهور است آلبومی به نام "دهاتی" از شادمهر عقیلی که تقریباً هم زمان با آلبوم حسرت منتشر شده بود، در تاریخ پر فروش ترین بوده ولی من دلایلی دارم که مرا مطمئن می کند، آلبوم محمد اصفهانی از آن هم پرفروش تر بوده و از طرفی در این زمینه ها دروغ گویی پروپاگندای حاکم را نباید از نظر دور داشت. من محمد اصفهانی را بهترین خواننده ی آن سال ها و شادمهر عقیلی را بهترین آهنگساز می دانم.

به هر حال هر دوی این خواننده و آهنگسازها مثل بقیه ی موسیقیدان های آن سال ها در آینده چندان موفق نبودند. در واقع چیزی که می خواهم امشب به بحث در مورد آن بپردازم، علت این شکست ها با وجود استعداد بی نظیر این موسیقیدان هاست.

محمد اصفهانی در آلبوم بعدی به نام "فاصله" انتظارات را برآورده نکرد. هر چند باز هم با اقبال بی نظیری مواجه شده باشد. و بعد از آن با آلبوم "تنها ماندم" رو به تجربه در زمینه ی تازه ای آورد. به هر حال اقبال به او همواره بالا بود. ولی نکته این جاست که چرا او هیچ گاه نتوانست و یا نخواست مانند آلبوم حسرت موسیقی تولید کند؛ به همان گیرایی و جذابیت.

اصفهانی در آلبوم "فاصله"، با فؤاد حجازی، تنظیم کننده ی آهنگ های آلبوم حسرت، همکاری محدودتری داشت. ولی آهنگی با نام "دلواپسی" در آلبوم فاصله عیناً اسامی سازندگان آهنگ "حسرت" در آلبوم حسرت را با خود به همراه داشت: شعر از سهیل محمودی، آهنگ از محمد اصفهانی و تنظیم از فؤاد حجازی. گویی اصفهانی با این رفتار می خواست با غرور موفقیت بی مانند آهنگ هیت حسرت را به رقبا گوشزد کند. حتی در آلبوم "نون و دلقک" هم او یک بار دیگر شعری از سهیل محمودی را با آهنگسازی خودش و این بار تنظیم بهروز صفاریان اجرا نمود که فضایی مشابه آهنگ حسرت داشت و به نظر می رسید به این ترتیب او باز هم سعی در یادآوری موفقیت آن آهنگ قدیمی داشت.

دو آهنگ "سپید و سیاه" و "پشت دریاها" در آلبوم فاصله از محمد اصفهانی به وضوح سیاسی بودند (هر چند کلیپی که برای آهنگ "سپید و سیاه" در تلویزیون پخش شد، بحث مواد مخدر را مطرح می کرد!) و اصفهانی هم مانند شجریان به حضور در تلویزیون جمهوری ایران بی میلی نشان می داد. هم چنین اضافه کردن جمله ای از مرحوم شریعتی در جلد آلبوم "نون و دلقک" شائبه ی سیاسی کاری اصفهانی را تقویت می کرد. می خواهم نتیجه گیری کنم که این آدم از همان ابتدا فرد مرموزی بوده.

شادمهر عقیلی بعد از دو آلبوم "مسافر" و "دهاتی" در آلبوم سوم به جاده خاکی زد (!) و کار افتضاح و سطح پایینی را ارئه داد. با این حال آلبوم سوم با نام "آدم و حوا" آن طور که اعلام شده، "مجوز نگرفت" و همین زمینه ساز هجرت شادمهر از ایران شد تا در آن طرف آب او باز هم به ارائه ی آلبوم های افتضاح ادامه دهد. آلبوم هایی که اصلاً در حد و اندازه ی نامی مثل شادمهر نبودند.

یکی دیگر از خوانندگان آن سال ها "ناصر عبداللهی" بود. آلبوم بی نظیر، فوق العاده زیبا، سنگین و وزین "عشق است" که شامل آهنگسازی روی اشعار هنرمند بزرگ، محمد علی بهمنی، بود، درست مثل آلبوم حسرت اصفهانی مغایر سابقه ی انقلابی ناصر عبداللهی بود (!)؛ به این معنی که ناصر هم تا پیش از آن کارهای نه چندان مطرحی ارئه کرده بود که بیش تر در راستای سرودهای انقلابی بودند! آلبوم بعدی ناصر با نام "دوستت دارم" هر چند تکرار آلبوم "عشق است" نبود، ولی بسیار جذاب و تأثیرگذار بود. اما ناصر هم در آلبومی که بعد از آن و مصادف با سال های غم انگیز دوره ی دوم ریاست جمهوری خاتمی منتشر کرد (به نام آلبوم "بوی شرجی")، به شدت ضعیف ظاهر شد. اما چرا؟

گوش دادن به آلبوم بوی شرجی از ناصر عبداللهی همان قدر روحیه ی آدم را خراب می کند که مطالعه ی داستان "سگ ولگرد" از صادق هدایت. آن چه قصد داشته ام با این توضیحات به آن برسم، همین است. در حوزه ی موسیقی هم، هم چون سایر هنرها، هنرمندان اگر چه توانایی ارائه ی آثار فاخر و تأثیر گذار را دارند، بیش تر مواقع به عمد آثار ضعیفی ارائه می دهند. دقت کنید: آنان استعداد ارائه ی کار زیبا را دارند، ولی کار زشت ارائه می کنند. کارهای زشت به منظور تأثیرگذاری منفی بر روحیه ی مخاطب. و این یعنی رسوخ سیاستگذاری مبتنی بر بازی با روحیه ی مردم در همه ی حوزه ها.

اصفهانی در آلبوم های پس از فاصله اگرچه سعی در تخریب روحیه ی مخاطب ندارد، ولی کارهای روحیه بخشی را هم ارائه نمی دهد. شادمهر عقیلی، ناصر عبداللهی و بسیاری دیگر به عمد رو به تخریب روحیه ی مخاطب می آورند. امروزه تقریباً همه ی این اسامی مستعد فراموش شده اند؛ به ویژه اصفهانی. و موسیقی های عجق وجقی که مشخصاً در پی آسیب زدن به روحیه ی علاقه مندان هستند، رواج یافته اند. اصفهانی سالیان سال است آلبومی ارائه نداده و تک آهنگ هایش در این سال ها هم عمدتاً روش ضربه زدن به روحیه ی پاک مخاطبان در پیش گرفته اند.

خواستم به مخاطب محترم یادآوری کنم که این سیاست کثیف تا کجا جریان دارد.

 

پی نوشت: زمانی فکر می کردم شادمهر GID دارد. الآن به این نتیجه رسیده ام چنین مشکلی اصلاً وجود خارجی ندارد. به هر حال برخی آقایان روحیه شان لطیف تر است و این طبیعی است. چیزی که مسلم است، این است که شادمهر به هیچ عنوان انسان خوبی نیست.


نوشته شده در  دوشنبه 100/9/22ساعت  1:36 صبح  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

فیلم "ناشناس"، محصول سال 2011 بریتانیا، تصویرگر روایتی متفاوت و البته خیالی از نویسنده ی محبوب این کشور یعنی شکسپیر است. حتماً می دانید که وی از نمادهای تفاخر بریتانیاست. به هر حال فیلم روایت می کند که نام اصلی این نویسنده شکسپیر نبوده و شکسپیر واقعی یک فرد لاابالی بوده که فقط داستان های نویسنده را به اسم خود منتشر کرده.

در فیلم، نویسنده ی واقعی یک فرد ولدالزناست که با بی اطلاعی با کسی که او را به دنیا آورده، به عبارتی مادرش، رابطه ی جنسی دارد و با دختر پدری که او را به دنیا آورده، به عبارتی خواهر ناتنی اش هم با بی اطلاعی ازدواج می کند!!! جالب آن که از هر دو رابطه ی جنسی اش بچه دار هم می شود!!! نمی دانم اسم چنین بچه هایی را دیگر چه می توان گذاشت! و تمام این اتفاقات درون خانواده ی سلطنتی روی می دهد.

داستان خیالی است و قهرمان داستان هم بی اطلاع. ولی به هر حال نظر فیلم ساز این است که افرادی این چنین شوم و منحوس هم در دنیا وجود دارند.

 

پی نوشت: با کمی کنکاش در مورد فیلم متوجه شدم که فیلم رازآلودتر از آن چیزی است که به نظر می رسید. فیلم اگرچه در مورد بریتانیاست، ولی در واقع محصول مشترک آمریکا و آلمان بوده و کارگردان آلمانی اش هم به شکل بی پرده گِی است (گِی = فردی که به طور مرتب با هم جنس رابطه ی جنسی دارد). فقط می توانم بگویم: دود از کله ی آدم بلند می شود!


نوشته شده در  پنج شنبه 100/8/13ساعت  4:20 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

به این نتیجه رسیده ام که رئیس جمهور رئیسی هنوز نیامده، برایش نقشه ی شوم رفتن را کشیده اند. فکر می کنم قرار است او را در همان چهار سال اول از صندلی پایین بکشند. و فقط حسن روحانی می داند سقوط از روی صندلی چه قدر بد است!

حاکمان واقعی با حذف زودهنگام رئیسی قصد دارند امیدهای واهی به اصلاحات را هم چنان زنده نگه دارند. هم چنین آن ها علاقه دارند بحث های بی فایده در این رابطه در میان جامعه و نخبگان هم چنان ادامه پیدا کند. به هر حال کیست که نداند که آن ها با وادار کردن افراد به بحث کردن است که تا به حال سرپا مانده اند.

به هر حال از من به آقای رئیسی نصیحت: صندلی ات را سفت بچسب که باد نبرد.


نوشته شده در  پنج شنبه 100/8/13ساعت  4:10 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ملا محمد
وارد آتش شوید
اقدام پاکستان
داعش، راه حل همیشگی
عیار ورزش ایران
[عناوین آرشیوشده]