سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بار دیگر به بهار نزدیک می‌شویم. بهارهای متمادی بی حضور یار چنگی به دل نمی‌زنند. حرکتی باید...، جوششی...، خروشی...، عصیانی...، حتی اگر نیاز است، انفجاری... تا بهار واقعیمان از راه برسد؛ تا بهارها رنگ تازه‌ای بگیرند.


نوشته شده در  سه شنبه 92/12/27ساعت  10:36 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

گاهی پیش می‌آید که از انبوه بی عدالتی‌های جهان دور و برمان کلافه می‌شویم؛ از حیله گری‌ها، شرارت‌ها و گستاخی‌ها به تنگ می‌آییم؛ از رنج‌ها و آلام بشری آزرده خاطر می‌شویم؛ و از این که نمی‌توانیم در برابر این همه ظلم  و حق کشی کاری بکنیم، ناامید می‌گردیم. در چنین لحظات سختی تنها چیزی که می‌تواند به ما قدری کمک کند، یاد خداست. اطمینان به این که همواره خدایی هست که به تمام جزئیات زندگی بشر واقف است، مرهمی بر درد ماست. باید ایمان داشت که در طول یک تاریخ، خدای بزرگ همیشه در کنار ابنای بشر بوده و رنج‌های آنان را درک می‌کرده. باید ایمان داشت که ذره ذره‌ی بی عدالتی‌ها مورد حساب و کتاب دقیق پروردگار بوده و هست. باید یقین داشت که تمامی اعمال نیک و بد بشر به دقیق‌ترین شکل و بی هیچ کاستی ثبت و ضبط می‌گردد. باید به عدالت پروردگار ایمان داشت. و باید از "الا بذکر الله تطمئن القلوب" درکی عمیق‌تر داشت.

دارای جهان نصرت دین خسرو کامل - یحیای مظفر ملک عالم عادل

ای درگه اسلام پناه تو گشاده - بر روی جهان روزنه‌ی جان و در دل

تعظیم تو بر جان و خرد واجب و لازم - اِنعام تو بر کون و مکان فایض و شامل

روز ازل از کلک تو یک قطره سیاهی - بر روی مه افتاد که شد حل مسائل

خورشید چو آن خال سیه دید به دل گفت - ای کاش که من بودمی آن هندوی مُقبل

شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است - دست طرب از دامن این زمزمه مگسل

می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت - شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل

دور فلکی یکسره بر منهج عدل است - خوش باش که ظالم نبرد بار به منزل

حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است - از بهر معیشت مکن اندیشه‌ی باطل


نوشته شده در  دوشنبه 92/12/19ساعت  9:35 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

به نوشته‌های وبلاگم  که نگاهی می‌اندازم، می‌بینم در آن‌ها بسیار از اشعار حافظ سود برده‌ام. در واقع این نشانگر علاقه‌ی وافر من به حافظ و غزلیات اوست؛ چیزی که قابل انکار نیست. صد البته آشنایی اندک و ابتدایی با برخی اشعار حافظ دارم. ولی نه در حدی که بتوانم ذره ای به شناخت این شخصیت بزرگ و بی همتا نزدیک شوم. نخستین بار وقتی به حافظ علاقه مند شدم که این سؤال در ذهنم نقش بسته بود: یک انسان تا چه حد می‌تواند بزرگ باشد؟ به حافظ برخوردم و از بزرگی او متحیر شدم. در واقع لازم نبود آشنایی دیرپایی با حافظ داشت تا به بزرگیش پی برد. هر بیت از اشعار او مثل ضربه‌ی یک پتک آدم را دگرگون می‌کرد. حتی لازم نبود معنای اشعار را درک کرد. آهنگ و ریتم استثنایی کلام او به قدر کافی تأثیرگذار بود. در واقع هر کس که کم‌ترین آشنایی با زبان فارسی داشته باشد، این‌چنین تحت تأثیر قرار می‌گیرد. و اگر چون من در پی پاسخ به چنان سؤالی باشد، این‌چنین مفتون می‌گردد. اشعار حافظ در اولیه‌ترین برداشت مملو از شور و عشق و امیدند. آن‌ها آدم را به تحرک و جوشش وا می‌دارند. طوری که اگر یک مرده‌ی روحی به آن‌ها برخورد کند، زندگی را از سر می‌گیرد! و این رمز ماندگاری افرادی مثل حافظ است. چنان ماندگار که اگر از هر نوجوان دبیرستانی هم بپرسی یک شاعر را اسم ببر، نود درصد ابتدا حافظ را نام می‌برند.

امثال حافظ نه تنها در تاریخ ماندگارند، که در برابر حسودان و عنودان، پیروزمندان تاریخ هم هستند. امثال حافظ آن‌چنان تأثیرگذار و بزرگند که به تاریخ جهت می‌دهند. در مقابل، دسته‌ای دیگر قرار دارند که همواره می‌کوشند به طرز موذیانه‌ای آدمی را به ناامیدی و لاقیدی و انفعال فراخوانند. ولی کوشششان همواره عقیم می‌ماند و نه تنها در تاریخ تأثیرگذار نیستند، در دل توده‌ی بشری هم جایگاهی ندارند. یکی از آن‌ها خیام است. کسی که علاوه بر تنظیم تقویم "جلالی" افتخار سرودن - صرفاً - ده‌ها دو بیتی را هم داشته (به این دو بیتی‌ها، رباعی گویند!). دو بیتی‌هایی که صرفاً یک پیام دارند: خوش بگذرانید و کار دنیا را به صاحبانش واگذار کنید. امثال خیام اگرچه ممکن است به لطف تمجیدات آن نویسنده‌ی بی جهت عزیز، صادق هدایت، مدت کوتاهی ذهن آدمی را به خود وادارند، ولی خیلی زود حنایشان رنگ می‌بازد. چرا که از دغدغه‌های جدی آدمی نمی‌گویند. چرا که حرفشان حرف دل آدم نیست. و یا مثلاً خود هدایت را در نظر بگیرید. کسی که در نویسندگی هنر بسیار به خرج داده و نوشته هایش به معجزه شبیهند (البته معجزه از نوع شیطانی‌اش!). گرچه ممکن است آدمی در اوایل جوانی و کم تجربگی اسیر و معطل فردی مثل هدایت شود، ولی خیلی زود می‌کوشد خود را از جادوی او رها کند. چرا که آموزه های او را با طبیعت و سرشت خود سازگار نمی یابد. سرشت آدمی جویای زندگی است؛ ولی هدایت می‌کوشد او را به مرگ روحی دچار کند. امثال هدایت اگرچه ممکن است با تدبیر قلدرهای فرنگی هم که شده، چند صباحی به زور به تاریخ چسبانده شوند، ولی ماندگاری چندانی در تاریخ ندارند (معروف است که گویا یک وزیر فرانسوی پس از مرگ هدایت در تجلیل از او می گوید: ایران فقط کشور نفت نیست! یعنی ایران به جز نفت فردی مثل هدایت را هم دارد. حالا شما قضاوت کنید، آیا ایران با نفت و هدایت شناخته می‌شود؟!).

به هر حال تاریخ همواره صحنه‌ی مجادله‌ی این دو دسته است: دسته‌ای که در پی رشد و بلوغ آدمی است و دسته‌ای که مانع حرکت اوست. در این میان این دو دسته روش‌های متفاوتی را هم اختیار می‌کنند. اولی می‌کوشد اخلاقی عمل کند و دومی از هیچ نیرنگی ابا ندارد. در مورد خود حافظ هم بسیار نیرنگ شده تا پیام او تحریف شود. به نظر من اشعار ساختگی که جدا از غزلیات او در قالب قصیده و مثنوی و رباعی به او نسبت داده شده، از جمله‌ی این نیرنگ‌هاست. ولی بدتر از آن این‌که به نظر شخص من می‌رسد که موارد معدودی از غزلیات حافظ هم ساختگی باشند. در این‌جا یکی از غزلیات حافظ را که به نظر من ساختگی است، می‌آورم و سعی می‌کنم دلایل خود را در مورد ساختگی بودن آن ارائه دهم. از دوستان عزیزی که این نوشته را می‌خوانند و احتمالاً در ادبیات سررشته دارند، خواهش می‌کنم مرا راهنمایی کنند و اگر به نظرشان اشتباه می‌کنم، مرا آگاه نمایند.

 

1 صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد/ بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه/ زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد

ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان/ دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد

این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت/ و آهنگ بازگشت ز راه حجاز کرد

5 ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم/ زآنچ آستین کوته و دست دراز کرد

صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت/ عشقش به روی دل در معنی فراز کرد

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید/ شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد

ای کبک خوش خرام که خوش می روی به باز/ غرّه مشو که گربه ی زاهد نماز کرد

حافظ مکن ملامت رندان که در ازل/ ما را خدا ز زهد و ریا بی نیاز کرد

 

در سه بیت اول از این صحبت شده که صوفی تلاش می‌کند با بازی چرخ در افتد و در برابر آن عرض اندام کند، ولی روزگار او را از پای درمی‌آورد. در مجموع از واژه‌ی صوفی به عنوان یک عنصر مثبت استفاده شده (شاهد رعنای صوفیان) در حالی که صوفی در غزل حافظ عمدتاً یک عنصر منفی است. در بیت سوم عبارت "ساقی بیا" کاملاً بی هدف آورده شده؛ حافظ معمولاً وقتی ساقی را صدا می‌زند که از مسئله‌ای آزرده خاطر است و می‌خواهد از او طلب مِی کند. امّا این‌جا به نظر می‌رسد فقط برای تنظیم وزن شعری او را صدا زده است!

در بیت چهارم که بیت حساس شعر است، تلاش شده به طرز ناشیانه‌ای به قیام حضرت امام حسین اشاره شود. ولی همان‌طور که همه می دانیم ایشان هرگز "آهنگ بازگشت" نکرده. به نظر می‌رسد این‌جا هم برای تنظیم وزن، بیجا از این عبارت استفاده شده. ضمن این که بالأخره صوفی یا مطرب؟ شعر می‌کوشد عمل کدام یک را نقل کند؟

در بیت پنجم از عمل امام حسین (ع) اظهار ترس شده. مصرع دوم این بیت ضرباهنگ مناسبی ندارد. ضمناً تعبیر "آن‌چه آستین کوته و دست دراز کرد" جالب به نظر نمی‌رسد.

در بیت ششم، تعبیر "صنعت کردن" عیناً در غزل از نظر الفبایی قبلی حافظ هم آورده شده ("اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد") و دو بار استفاده از این تعبیر در دو غزل پشت سر هم عجیب به نظر می‌رسد. این بیت می‌کوشد انسان را به محبت‌های ظاهری دنیوی مشغول دارد و از پیگیری اعمال افرادی مانند امام حسین (ع) بازدارد.

در بیت هفتم مبارزه با ظلم "عمل مَجاز" خوانده می‌شود.

در مورد بیت هشتم باید گفت "کبک خوش خرامی که به سمت باز می‌رود" هرگز "غرّه" نمی‌شود؛ در واقع غرّگی از نظر او مذموم است. در این بیت تلاش می‌شود شهادت طلبی به بهانه‌ی وجود "گربه‌ی نماز خوان" عملی هولناک قلمداد شود. در حالی که در غزل حافظ عمدتاً از شهادت و شهیدان، با تعبیر لاله یا گل سرخ، تجلیل می‌شود.

در بیت نهم به حافظ گفته می‌شود رندان را ملامت نکند. برای حافظ کلمه‌ی رند یک کلمه‌ی بسیار مورد احترام و در واقع یک غایت و نهایت است؛ البته که او هرگز رندان را ملامت نمی‌کند. ضمن این‌که در این بیت رندی هم ردیف زهد و البته ریا آورده شده؛ در حالی که در اشعار حافظ زهد و رندی همواره در مقابل هم قرار می‌گیرند.

در پایان باز هم از دوستان عزیز می‌خواهم مرا در مورد این شعر راهنمایی کنند.

 

پی نوشت: این پی نوشت در سال 1403 اضافه می‌شود. به دلیل تجربیات پایین در زمان تنظیم این نوشته، از درک معنای واقعی ابیات اثر منظومی که به عنوان مثال آورده‌ام، عاجز بوده‌ام و ابیات را اشتباهی معنی کرده‌ام. با این حال هنوز به ساختگی بودن این اثر منظوم اعتقاد دارم. این شعر آشکارا فرد را به انفعال فرا می‌خواند و سعی در ترساندن او دارد. ضمن این‌که ارزش هنری آن هم، با وجود تلاش فراوان، در مقایسه با اشعار واقعی حافظ، نازل است.


نوشته شده در  دوشنبه 92/12/12ساعت  5:8 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

دلم گرفته است... دلم پر از دل نگرانی است... دلم بیتاب است... دلم بی‌قرار است...

حال و روز خوشی ندارم... مملو از سؤالم... سؤالات بی‌رحم... حقیقت دور از دست...

دلم می‌خواهد غم زده نباشم... دلم می‌خواهد بی‌خیال‌تر باشم... دلم می‌خواهد به هر بهانه (و یا بی بهانه) دلگیر نشوم...

دلم می‌خواهد می‌توانستم، اگر چه گفتنش تکراریست، در حال زندگی کنم... دلم می‌خواهد کوله بار رنج گذشته را بر دوش نمی‌کشیدم... دلم می‌خواهد اضطراب آینده را نداشتم...

دلم می‌خواهد بال و پر دربیاورم و پرواز کنم... شاید بتوان از دل مشغولی‌ها گریخت... شاید بتوان جزیره‌ی کذا را یافت... شاید بتوان به ساحل سعادت رسید...

هر چه هست، دلم بدجوری لک زده برای لحظه‌های بی تفاوتی و بی‌خیالی... لحظه‌هایی که برایم بسیار کم و گذرا روی داده‌اند... لحظه‌هایی که می‌توان تعداد رویدادشان را شمرد...

با این حال، افسوس... افسوس که مثل همیشه خواهش دل بی پاسخ می‌ماند... افسوس که گویی محکوم به این ناآرامیم... و صد افسوس که گویی خود حکم به آن داده‌ام...

 

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

...

در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

(حافظ)


نوشته شده در  دوشنبه 92/12/12ساعت  3:7 صبح  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

http://porharfi.parsiblog.com/Files/95291c065eaaa1e1bad111538750fdc4.jpg

امشب در رقابت‌های لیگ قهرمانان اروپا تیم شالکه از آلمان در خانه با نتیجه‌ی خرد کننده و تحقیر آمیز 6 بر 1 به رئال مادرید باخت. هفته‌ی پیش هم دیگر تیم آلمانی، بایر لورکوزن، نتیجه‌ی بسیار ضعیفی را در این رقابت‌ها گرفت. آن‌ها در خانه با چهار گل به پاری سن ژرمن فرانسه باختند. از طرفی در بوندسلیگا و در پایان هفته‌ی بیست و دوم اختلاف امتیاز بین بایرن و تیم دوم به رقم باورنکردنی 19 رسیده. این داده‌ها را که کنار هم می‌گذاریم، می‌بینیم که لیگ آلمان، منهای بایرن، دچار یک ضعف مفرط شده است. این وضع هرگز تا به این حد فاجعه بار نبوده. در فصل 2007-2006 بایرن در بوندسلیگا چهارم شد و حتی نتوانست به لیگ قهرمانان صعود کند. در فصل 2009-2008 یک تیم متوسط مثل ولفسبورگ بالاتر از بایرن قهرمان آلمان شد و در فصل های بعد از آن هم بوندسلیگا کاملاً رقابتی و پایاپای بود. حتی اگر تیم‌های آلمانی در اروپا نتیجه‌ی خوبی نمی‌گرفتند، ولی هرگز تا این حد ضعیف هم ظاهر نمی‌شدند. به نظر من علت وضع اسفبار کنونی تا حدی متوجه بایرن است. آن‌ها با سیاست‌های چند سال اخیرشان بوندسلیگا را کاملاً یک سویه کرده‌اند. آن‌ها با خریدهای نجومی که در چند سال اخیر داشته‌اند، فرصت را از سایر تیم‌ها گرفته‌اند. در این بین آن‌ها از معدود داشته‌های سایر تیم‌های لیگ هم صرف نظر نکرده‌اند. با وجود داشتن تیمی بسیار پر مهره، آن‌ها ستاره‌ی دورتموند یعنی گتسه را به خدمت گرفتند و فصل بعد هم می‌خواهند لواندوسکی را از این تیم بگیرند. با این‌که فصل قبل آن‌ها تقریباً به همه چیز رسیدند، ولی عطششان پایانی ندارد و هم‌چنان به ولخرجی ادامه می‌دهند. آن‌ها در این روند حتی به خرید افراد نه چندان محبوب از نظر فوتبال آلمان هم می‌پردازند. مربی فعلی آن‌ها یک اسپانیایی است که در سال 2009 با بارسلونا یک شکست تلخ را به بایرن تحمیل کرد. در چند فصل گذشته آن‌ها حتی از یک سرمربی هلندی هم استفاده کردند.

بله، ما با بایرنی رو به رو هستیم که همه چیز را به قبضه‌ی خود درآورده. در سال‌های کمی دورتر چنین ولخرجی‌هایی در فوتبال آلمان مرسوم نبود. در مسابقه‌ی فینال لیگ قهرمانان سال 1999 بین بایرن و منچستر، از 18 بازیکن بایرن فقط دو نفر غیر آلمانی بودند. و البته در آن سال‌ها بوندسلیگا هم بسیار رقابتی‌تر بود. هیچ کس رقابت تنگاتنگ آن سال های بایرن و بایر لورکوزن را فراموش نمی‌کند. در اروپا هم وضع تیم‌های آلمانی بهتر بود. در سال 2001 بایرن لیگ قهرمانان را برد و در سال بعد لورکوزن به فینال راه یافت. این‌ها روی هم رفته نشان می‌دهد موفقیت الزاماً در گرو بیزنس نیست. موفقیت نیاز به پشتکار و صبوری دارد. با خریدهای نجومی البته می‌توان موفق بود ولی تبعات آن مثل امروز گریبانگیر سایر تیم‌ها می‌شود و در مجموع به فوتبال آلمان ضربه می‌زند. به هر حال به نظر می‌رسد روشی که هم اکنون از سوی مدیران بایرن دنبال می‌شود با نگرش اصیل آلمانی به فوتبال مغایرت دارد. به نظر می‌رسد این یک فوتبال آلمانی نیست. به هر حال باید منتظر نشست و امیدوار بود که تصمیم گیرندگان فوتبال آلمان چاره‌ای برای این وضع پیدا کنند.


نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/8ساعت  3:14 صبح  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
سیاست قدیمی
درندگی
فهمیدگی
نان و دلقک
سنگ پای ازغد
لانه نه، آن جا سگدانی بود
[عناوین آرشیوشده]