قسم به حشمت و جاه و جلال شاهِ شجاع - که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
شراب خانگیم بس می مغانه بیار - حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
خدای را به میام شستشوی خرقه کنید - که من نمیشنوم بوی خیر از این اوضاع
ببین که رقص کنان میرود به نالهی چنگ - کسی که رخصه نفرمودی استماع سماع
به عاشقان نظری کن به شکر این نعمت - که من غلام مطیعم تو پادشاه مُطاع
به فیض جرعهی جام تو تشنهایم ولی - نمیکنیم دلیری نمیدهیم صداع1
هنر نمیخرد ایام و بیش ازینم نیست - کجا روم به تجارت بدین کساد متاع
جبین و چهرهی حافظ خدا جدا مکناد - ز خاک بارگه کبریای شاهِ شجاع
1 احتمالاً اشاره به سردرد مربوط به شراب خواری دارد که در این آیهی قرآنی هم مشتقی از آن آمده است: لایصدعون عنها و لاینزفون (سورهی واقعه - آیهی 19)
امشب یک فیلم دیدم به نام "بچهی میلیون دلاری"، ساختهی سال 2004 آمریکا، به کارگردانی یکی از کهنه کارهای هالیوود، کلینت ایستوود. این فیلم در جشنوارهی اسکار به عنوان بهترین فیلم سال برگزیده شده است. فیلم در مورد یک مربی بوکس است که با اصرار یک زن سی و یکی دو ساله، مربی او میشود. زن در بوکس بسیار موفق میشود و ثروت خوبی به دست میآورد؛ تا این که در یک مسابقه با ضربهی غیر قانونی حریف قطع نخاع میشود و تمام اعضای بدنش از گردن به پایین فلج میگردد. او حتی قادر به تنفس معمولی هم نیست و با اتصال لولهی اکسیژن به گلویش به زندگی ادامه میدهد. مربی، که خود را در آسیب دیدگی دخترک مقصر میداند، از او در بیمارستان نگهداری میکند، برای او کتاب میخواند و سعی میکند او را امیدوار نگه دارد. اما تیره روزی این زن پایان ندارد و پزشکان پای او را هم به دلیل زخم بستر قطع میکنند. تا این که دختر از مربی میخواهد به زندگی او پایان دهد. مربی ابتدا از این کار سر باز میزند. زن سعی میکند با گاز گرفتن زبانش خودکشی کند. اما پزشکان او را نجات میدهند. در نهایت مربی پس از مدتی کلنجار با خود دخترک را میکشد.
نگاهی کوتاه به قصهی فیلم آدم را کاملاً افسرده میکند؛ چه برسد به این که آدم فیلم را ببیند و تمام احساسات بد آن را با تمام وجود حس کند. همانطور که میتوان پیش بینی کرد، فیلم پر از فضاهای تیره است و ریتم کند آن همراه با سرگذشتهای نامیمون هر یک از بازیگران صرفاً احساسات ناخوشایند را به انسان انتقال میدهد. صدای افسردهی یک راوی، قطعات کوتاه و غمناک موسیقی که صرفاً با گیتار نواخته میشود و دکورها، لباسها و گریمها همه و همه فقط افسردگی و ناامیدی را برای مخاطب به ارمغان میآورد. جالب است وقتی که با دیدن فیلم تلاش میکنیم تنها نقطهی امیدوار کننده را بیابیم، به دیالوگ همکارِ مربی برخورد میکنیم که دستاورد زن داستان را در مقابل بدبختیهایش، شهرت او میداند و آن را ستایش میکند. او معتقد است هر روز بسیاری افراد میمیرند در حالی که به جایی نرسیدهاند؛ ولی مَگی (زن قصه) به شهرت رسیده و این برای او ارزش زیادی دارد. این درست مثل طعنه زدن به بدبختیهای بدبختترین آدم دنیا میماند. همانطور که گفتم سرگذشت تک تک شخصیتهای اصلی فیلم که همگی بوکسور بودهاند، پر از بدبیاری است. از طرفی مربی، اهل کلیسا رفتن است؛ اما در تعالیم کلیسا و کارآمدی آنها دچار تردید است.
وقتی تمام توصیفات ریز و درشت داده شده را کنار هم بگذاریم، متوجه میشویم که فیلم قرار است نوعی جهان بینی را ارائه داده و حتی آن را تبلیغ کند. ما به وضوح با پوچ گرایی رو به رو هستیم؛ آن هم از عمیقترین نوعش. گویی سازندگان فیلم، اصل زندگی را به رقابت بوکس تشبیه کردهاند که در آن هر چه قدر هم تلاش کنی، باز هم بازنده هستی. هر چند هم موفقیتهای کوچک و بزرگ به دست آوری، در نهایت با بدبختی مواجه میشوی. از طرفی تنها چیزی که در این مخمصه میتواند دلخوش کننده باشد، شهرت و مهم بودن در نظر دیگران است. بدتر از همه این است که هر مخاطب غیر حرفهای هم این فیلم را چندان خوش ساخت نمیداند که جایزهی بهترین فیلم سال را ببرد.
درست است ... میخواهم نتیجه گیری کنم که در پس اینگونه فیلمها با نوعی اعمال سیاست رو به رو هستیم. این سیاست، جهان بینی را ارائه میدهد که انسانها را به مشتی موجودات سر به زیر و کم خطر تبدیل کند. موجوداتی که خوشبختی را اتفاقی و منحصر به گروهی خاص میدانند. موجوداتی که تیره روزی را ازلی و ابدی میدانند و برای فهم علت واقعیتر و ملموستر آزردگیها دست به تلاش نمیزنند؛ چه برسد به اینکه بخواهند آنها را برطرف کنند. از طرفی هر گونه تلاش برای ایستادگی در برابر این سرنوشت نه تنها محکوم به شکست است، بلکه با پایانی غمبارتر همراه است.
اینکه پیامهای این فیلمها (و نمایشها و هنرها و سرگرمیها و ورزشها و تجارتها و ...) تا چه حد درست است، بماند. ولی فکرش را بکنید کسی که بیخبر از همه جا و صرفاً برای دستیابی به لحظهای خوشی به آنها روی میآورد، چه سرنوشت تیرهای دارد: دستکم یکی دو روز افسردگی و حال بد!
بازی شروع میشود. تیم شما یکی دو حرکت به سمت دروازهی حریف دارد و ... همه چیز مثل دفعات قبل پیش میرود. حریف توپ و میدان را مال خود میکند و شما حتی نمیتوانید چند پاس بغل پای ساده رد و بدل کنید. این قصهی تکراری بازی کردن مقابل تیمی است که به شیوهی موسوم به تیکی تاکا بازی میکند. اما تیکی تاکا چیست و از کجا آمد؟ در بازی های یورو 2008 تیم ملی اسپانیا زیر نظر لوییز آراگونس فقید با ارائهی فرم نامأنوسی از فوتبال (و یا به قول آراگونس، فرم خاصی از فوتبال) توانست قهرمان شود. آنها هنگامی که صاحب توپ میشدند، پاسهای متوالی زیادی به هم میدادند و حریف را گیج و سردرگم میکردند. حریف نمیتوانست درک کند کدام پاس، پاس نهایی است و به منظور خلق موقعیت ارسال میشود. در واقع لحظهی پاس نهایی قابل پیش بینی نبود. حریف صرفاً به دنبال توپ میدوید؛ اما نمیتوانست توپ را بگیرد. گاهی یک بازیکن اسپانیا طوری ژست میگرفت که انگار میخواهد توپ را ارسال کند، ولی این کار را نمیکرد و باز هم توپ را به بازیکن کناریش پاس میداد. این روند تکرار میشد و در لحظهای که دفاع حریف به هم میریخت، حملهی اصلی اسپانیا شروع میشد و آنها یک موقعیت ایجاد میکردند. این فرم فوتبال مملو از پاسهای کوتاه که مثل تیک تاک ساعت مرتب تکرار میشدند، نام تیکی تاکا را به خود گرفت. پس از رقابتهای قهرمانی اروپا در سال 2008 بازی شبیه به این از سوی بارسلونا و سرمربی تازه واردش گواردیولا پیگیری شد. گواردیولا این سبک بازی را توسعه بخشید و با همان روش توانست تیم بارسلونا را در تمام رقابت های ممکن در فصل 2009-2008 قهرمان کند. از آن به بعد بود که دنیای فوتبال همواره در پی چاره اندیشی در مقابل این سبک حیله گرانهی فوتبال بود. همانطور که گفتم، این سبک مبتنی بر تعداد پاسهای زیاد است. پاسها بسیار دقیق و تمرین شده تکرار میشوند و شما نمیتوانید بازی حریف را پرس کنید. در واقع اگر به تلاش برای پرس ادامه دهید، در دام افتادهاید و با از دست دادن نظم دفاعی فضای لازم برای ایجاد موقعیت را به حریف دادهاید. از طرفی وقتی توپ در اختیار شماست، با پرس بسیار شدید تیم تیکی تاکایی مواجه میشوید و حتی نمیتوانید چند پاس ساده به هم بدهید، چه برسد به بازی سازی. و در نهایت تیکی تاکاست که با چند گل بازی را از شما میبرد.
روحیهی بسیار بالا
درست است ... پاسگاریهای متوالی حوصلهی شما را سر میبرد؛ ولی بازیکنان تیم تیکی تاکایی نه تنها خسته نمیشوند بلکه از این وضع لذت هم میبرند. الکس فرگوسن پس از باخت به بارسلونا در فینال لیگ قهرمانان سال 2009 گفته بود: "آنها فوتبال بازی میکنند و از آن لذت میبرند". روحیهی بالا در این سبک فوتبال عامل اصلی در به ستوه آوردن حریفان است. روحیهی بالا باعث میشود تیم تیکی تاکایی حتی از توپهای کاملاً مرده هم صرف نظر نکند و از کوچکترین اشتباه شما بیشترین استفاده را ببرد. این روحیهی بالا خوش شانسی تیم تیکی تاکایی و بد شانسی حریف را هم در پی دارد. تا آن جا که توپهای پنجاه پنجاه هم معمولاً به تیم تیکی تاکا تعلق میگیرد.
تیمهای تیکی تاکایی
در حال حاضر این فرم فوتبال در تیم ملی اسپانیا و تیم بارسلونا بازی میشود. تیم بایرن در آلمان هم زیر نظر سرمربی اسپانیایی خود یعنی گواردیولا همین سبک را به کار میبرد. به هر حال باید گفت تیکی تاکا مارک و نشان فوتبال اسپانیاست. اسپانیا با همین روش سه تورنمنت ملی پشت سر هم را برده و بارسلونا هم زیر نظر سه مربی مختلف با همین سبک بسیار موفق بوده. بایرن اما در اولین فصل حضور گواردیولا امیدواری زیادی برای موفقیت دارد.
چه باید کرد؟
در حقیقت باید پرسید: چه میتوان کرد. در لیگ قهرمانان فصل 2009-2008 و در نیمه نهایی یک بار چلسی با سرمربی هلندی و با تجربهی خود، خوس هیدینک، تیکی تاکا را تا مرز تسلیم پیش برد. ولی داوری ملالت بار آن بازی باعث موفقیت مملو از خوش شانسی تیم بارسلونا شد (شاید اگر آن بازی با باخت بارسلونا همراه بود، فوتبال تیکی تاکا این قدر موفق نمیشد). در آن بازی چلسی با قرار دادن چندین لایهی دفاعی در برابر بارسلونا کار را برای آنها سخت کرد. در فصل بعد لیگ قهرمانان تیم اینتر توانست بارسلونا را شکست دهد. آنها علاوه بر دفاع خوب، در موقع ضد حمله با ارائهی یک بازی بسیار سریع و بسیار مستقیم به گل میرسیدند. در واقع برای فرار از پرس بارسلونا، اینتر موقعی که صاحب توپ میشد، بازی سازی نمیکرد و با پاسهای صرفاً طولی، خود را به دروازهی بارسلونا میرساند. در فینال جام حذفی اسپانیا در سال 2011، رئال مادرید زیر نظر مورینیو بازی تازهای را برابر بارسلونا به نمایش گذاشت. آنها بدون تأثیر پذیری از بازی بارسا صرفاً در یک سوم دفاعی خود جمع میشدند و اجازه میدادند بارساییها هر تعداد پاس که میخواستند به هم بدهند. و در نهایت روی یک ضد حمله، مادرید به گل رسید و قهرمان جام حذفی اسپانیا در آن فصل شد. از این به بعد بود که به نظر میرسید برای تیکی تاکا یک بدل پیدا شده: تیکی تاکا را پرس نکنید تا نظم دفاعی شما به هم نریزد؛ با پاسهای متوالی و حفظ توپ تیکی تاکایی مدارا کنید و منتظر موقعیت بمانید. از آن به بعد تنها روش نسبتاً مؤثر در مقابل تیکی تاکا همین بوده. ولی با بازیهای امشب و دیشب لیگ قهرمانان اروپا به نظر میرسد این روش هم در پس زیرکی و روحیهی بسیار بالای تیکی تاکاییها خیلی زود فرسوده شده. در یک هشتم نهایی لیگ قهرمانان اروپا در این فصل دیشب منچستر سیتی در خانه به بارسلونا باخت و امشب هم آرسنال به بایرن. در مقابل تعارف توپ و میدان به حریف، تیمهای تیکی تاکایی از شما تشکر میکنند و خود را با خیالی آسودهتر به دروازهی شما میرسانند. و حالا ... واقعاً چه میتوان کرد؟ به نظر میرسد این فصل هم یکی از دو تیم بارسلونا یا بایرن علاوه بر قهرمانی در لیگهای داخلی، لیگ قهرمانان را هم ببرد.