هشت سال از زمانی که "شورای هماهنگی راه سبز امید" برای راهپیمای در سالگرد انتخابات 88 فراخوان داد، می گذرد. یادم می آید، در آن سال، قبل از 22 خرداد، یعنی روز موعود برای راهپیمایی، آقایان مجتبی واحدی و فرخ نگهدار در برنامه ای در رادیو فردا در مورد راهپیمایی مشغول صحبت بودند. یادم هست که مجری از قول یک بوزینه به نام مهرانگیز کار از آقای واحدی پرسید: "حالا که اعضای شورای هماهنگی راه سبز امید با وجود کشتار جوانان در خیابان ها حاضر نیستند در معرض خطر قرار گیرند و خود را معرفی کنند، چگونه می توان با دعوت آنان در این راهپیمایی شرکت کرد؟"
آقای مجتبی واحدی در میانه ی دو دروغ بزرگ گرفتار آمده بود: 1. شواری هماهنگی راه سبز امید 2. کشتار جوانان در خیابان ها. به هر حال او توضیحاتی داد.
روز 22 خرداد هیچ راهپیمایی برگزار نشد. این نشان می داد تلاش های روتین حکومت بر تلاش های افرادی مثل آقای مجتبی واحدی چربیده. روز 25 خرداد اما من عصبانی شدم و شخصاً واکنشی نشان دادم. واکنشی که به طرز شگفت آوری مؤثر بود. با خودم می گویم کاش دیگران هم گاهی عصبانی شوند.
چندی پیش آقای حسن رحیم پور ازغدی، متفکر وابسته به حکومت، در برنامه ای تلویزیونی سؤالی را مطرح کردند که باعث شد آسمان مکث کند: "چه بگوییم، چگونه بگوییم؟".
گذشته از شوخی فکر می کنم جوابی که هر فرد به این سؤال می دهد، او را به طور جدی از دیگران متمایز می کند. یعنی از نظر من، سؤال، بسیار کلیدی است و همان طور که، از نظر من، میزان ترس آدم ها آن ها را از هم متمایز می کند، جواب به این سؤال هم می تواند آن ها از هم بازبشناساند.
اما به راستی چه بگوییم و چگونه بگوییم؟ پاسخ آقای رحیم پور ازغدی این خواهد بود که "مجیز بگوییم، همیشه بگوییم". و این پاسخ باعث تفاوت ایشان با کسانی می شود که معتقدند "حقیقت را بگوییم و بر آن پافشاری کنیم".
اما اخیراً متوجه شده ام دسته ای از آدم ها هم معتقدند: "هیچ نگوییم و سری را که درد نمی کند دستمال نبندیم". نظر شما چیست؟ شما به کدام گروه متعلق هستید؟
حافظ در جایی یک ویژگی مهم متشرعان را توضیح می دهد:
گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند - عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش
(اگر موج حوادث حتی به فلک برسد، باز هم عارف لباسش را هم تر نمی کند و خود را درگیر حوادث نمی کند)
به تعبیر امروزی یعنی اگر دنیا را آب ببرد، عارف را خواب می برد!
نکته: هر چه بیش تر به حافظ و دیگر شخصیت های این سرزمین نزدیک می شوم، بیش تر این سرزمین را جادویی می یابم. چه بزرگانی و چه کشوری!
یکی از مهم ترین روش های حکومت ها برای کنترل بشر وادار کردن او به مشارکت در انواع رقابت هاست. رقابت مالی، رقابت علمی، رقابت ورزشی، رقابت در زیبایی و ... رقابت هایی هستند که افراد و جمعیت ها به آن مشغول نگه داشته می شوند. رقابت ها بین افراد یا بین دو گروه، دو تیم، دو شهر، دو کشور، دو آیین و ... ایجاد می شوند و بشر را کاملاً سرگرم و، برای حکومت، بی خطر می کنند. بشری که سرگرم رقابت است، کم تر فکر می کند، کم تر تأمل می کند و در نتیجه کم تر به رازهای جهان پی می برد. حاکمان هم در عیش و نوش، مانند شاهان یونانی که در آکروپولیس از هم دریدن گلادیاتورها را نظاره می کنند، از رقابت های مختلف بین افراد بشر لذت می برند.
اما برای این که رقابت ها جذابیت خود را حفظ کنند، مدام پیچیده تر می شوند. و این فلسفه ی آن چیزی است که مدرنیسم نامیده می شود. مدرنیسم مدام جوایز مسابقه را نفیس تر و خواستنی تر می کند. مدرنیسم هم چنین برای اصالت دادن به رقابت و ارزشمند جلوه دادن آن، نفسِ رقابت را سخت تر می کند. بدین ترتیب مسابقه دهنده حتی قادر نخواهد بود به منشأ و چراییِ رقابت بیندیشد؛ او مبهوتِ پیچیدگی رقابت و جذابیت جوایز شده است و مجبور است فقط کار کند ( یک نمونه ی کوچک از پیچیدگی فزاینده را می توان در روند سخت شدن "کنکور" در کشور خودمان دید).
از طرفی متأسفانه کم ترین انصاف و عدالتی بر رقابت ها حاکم نیست و تقلب در این رقابت ها کاملاً معمول است. اما به بازنده ها آموخته شده فقط خود را مقصر شکستشان بدانند و از این بابت افسرده شوند. در نهایت برنده و بازنده هر دو برای حکومت بی خطر هستند. برنده در پی بردهای بیش تر است و بازنده به فکر جبران.
هر چیزی که بشر را از رقابت بازدارد، برای حکومت خطرناک است. از این منظر، سکس، به دلیل آن که انسان را به طرز وسواس گونه ای به خود مشغول می دارد و "از کار و زندگی باز می دارد"، می تواند برای حکومت خطرناک باشد. و دقیقاً به همین دلیل است که سکس را در ماهواره، فضای مجازی و ... غیر جذاب و حتی کثیف نشان می دهند. این در حالی است که الگوهای رقابت، شامل بازیگران فیلم ها، برای شدت بخشیدن به رقابت ها دارای جذابیت جنسی هستند! در واقع حکومت با این روش عملاً مشغول پیاده کردن یک پارادوکس در اذهان بشر است؛ از طرفی سکس را او به بشر آموزش می دهد و از طرفی خود او آن را برای بشر غیر جذاب جلوه می دهد.
و این جاست که قرآن می گوید: "الهیکم التکاثر" و "ان اکرمکم عند الله اتقیکم"! بله، فرد دانا خود را درگیر این رقابت های بی ارزش نمی کند.
دیشب در برنامه ای در شبکه ی تلویزیونی افق دیدم که آقای حسن رحیم پور ازغدی، متفکر نان خور حکومت، در مورد رضاخان پهلوی گفت که او را از کارگری اصطبل های سفارتخانه ها به مقام شاهی رسانده اند و خود او هم تصور نمی کرده حکومت این قدر "کشکی" باشد. این نکته بینی آقای رحیم پور ازغدی مرا به این فکر انداخت که مگر "انگلیس ها" مقام معظم رهبری را از کجا گیر آوردند و به پادشاهی رساندند.
آقای رحیم پور ازغدی در همان برنامه ی دیشب قدری هم در مورد مسئله ی "سواد" نطق نمودند. با شناختی که از آقای رحیم پور ازغدی دارم، می دانم که ایشان مو را از ماست می کشند و یک اشتباه تایپی کم اهمیت را هم نشانگر "بی سوادی" می دانند. اما اگر ایشان بی سوادی را در نداشتن مدرک تحصیلی می دانند و یا ندانستن معنی عبارت "استغراق فِرَق"1 باید به اطلاع ایشان برسانم در جمهوری اسلامی هم نمونه هایی مثل احمد توکلی پیدا می شوند که با مدرک تحصیلی دیپلم به وزارت و حکومت برسند و در ضمن مدرک تحصیلی بسیاری از مدیران جمهوری اسلامی افتخاری بوده! با توجه به این حقایق، فکر می کنم آقای رحیم پور ازغدی باید با رضاخان هم عقیده باشند که حکومت خیلی "کشکی" است!
زمان در سیاست
آقای خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی، چند ماه پیش ادعا کردند که در سال 57 آمریکا را از ایران بیرون رانده اند و در سال 97 آن ها را از منطقه بیرون کرده اند. صرف نظر از این که تا چه حد این ادعا صحیح باشد، فکر می کنم با این سرعتی که مقام معظم رهبری دارند آمریکا را عقب می زنند، ظرف چهارصد تا چهارصد و پنجاه سال آینده بالأخره رؤیای جمهوری اسلامی محقق خواهد شد و آمریکا کاملاً نابود می گردد. و البته چهارصد و چهل تا چهارصد و نود سال در برابر تاریخ هزاران ساله ی زندگی بشر چیزی نیست!
1 عبارت، صد در صد من درآوردی است!