اخیراً در همین وبلاگ از بی بندوباری و فسق و فجور نامحدود اعضای حکومت صحبت کرده‌ام. گفته‌ام که کار دنیا آن‌قدر خراب است که حتی در بسیاری موارد اصلاً معلوم نیست پدر و مادر واقعی افراد کیست.

بنده این حقیقت را طبق تأکید رسانه‌های محور مبارزه دریافته‌ام. دو وب سایت تلویزیون ZDF آلمان و آنادولوی ترکیه مهم‌ترین منابع من برای اطلاع از این حقیقت و بسیاری واقعیات تلخ دیگر پشت پرده‌ی جهان بوده‌اند.

اما مشکلی که هست این‌که ممکن است مخاطب جویای واقعیت از من مدرک محکم‌تری برای چنین ادعایی بخواهد. در واقع ممکن است آنان به راهنمایی‌های مبارزان اعتماد نداشته باشند.

مهم‌ترین مدرک، شخصیتی است که ما از عوامل حکومت سراغ داریم. آنان به هیچ مرامی پایبند نیستند. آنان از هر لحاظ فوق‌العاده شرورند و برای شرارت و شیطنت مدام در حال سبقت از یکدیگرند.

13 سال پیش که تازه یک چیزهایی دستگیر بنده شده بود، پی بردم که اعضای حکومت شخصیتشان طوری است که قورباغه را هم رنگ می‌کنند و جای قناری قالب می‌کنند. متأسفانه هر روز که از این استنباط می‌گذشت، ابعاد تازه‌ای از خباثت این گروه برملا می‌شد. تا این‌که امروز به این نتیجه رسیده‌ام که آنان، بلا استثنا، اصلاً علاقه‌ای به قناری نداشته‌اند؛ آنان علاقه مند به خود قورباغه بوده‌اند. و آنان همواره قناری‌ها را رنگ می‌کنند و جای قورباغه قالب می‌کنند. و این است که دنیای امروز مملو از قورباغه‌ها شده!

ما با افرادی بسیار پست و فرومایه طرفیم. چنین افرادی مسلماً تعهد و پایبندی را از دست داده‌اند و هر فسادی از آن‌ها ساخته است. از طرفی چنین شخصیت‌هایی حاضر نیستند از شهواتی که خود به طور روزمره به جهانیان معرفی می‌کنند، از شهواتی که خود مروج و مبلغ آن و به انواع و انحا هستند، چشم پوشی کنند.

شخصیت نخبگان عبارت از این است. توده تا حد زیادی معصوم‌تر به نظر می‌رسند و من هنوز هم نمی‌خواهم آنان را به این اندازه مفسده متهم کنم. منتها تأکید محور مبارزه این است که خانه از پایبست ویران است. من شخصاً خیلی کم با سایرین نشست و برخاست داشته‌ام. اما همان مراودات محدود آکنده از علایم نامساعد بوده. اما تأکید می‌کنم که من هنوز درصدی از ملت را مصون از بسیاری زشتی‌ها از جمله انحرافات جنسی و یا اعتیاد می‌دانم؛ حتی شاید 10 درصد را.

سیستم حاکمیتی به گونه‌ای است که روان افراد را تحت تأثیر قرار داده و تخریب می‌کند. نتیجه‌ی روش‌های حکومت صرفاً جنون است و بس. در واقع خلایق مأمور به فعالیت شغلی و تحصیلی برای حکومت هستند که خود بی ارزش، فرساینده و مخرب است و زمان فراغت را هم ناچارند به جنون بگذرانند!

من در مراودات محدود با مردم عادی لاابالی‌‌گری زیاد دیده‌ام. البته من خیلی کم با سایرین ارتباط دارم. می‌خواهم بگویم مشت نمونه‌ی خروار است. و می‌خواهم بگویم بسیاری افراد از مفاسد رویگردان نیستند و در واقع اهل هر دیوانگی هستند.

اما در این‌جا یکی دو مثال می‌زنم تا بهتر بتوانید قضاوت کنید. شما به مورد "بروس لی" دقت کنید. من بارها به او ارجاع داده‌ام. به هر حال او خیلی رسواست و هر چه مورد هجمه قرار بگیرد، حقش است. گفته‌ام که او آیکون هم‌جنس گرایی در دنیاست. برای اثبات این گفته، همین بس که وقتی حکومت می‌خواهد با فیلم "کوهستان بروکبک" در دهه‌ی 2000 مستقیم‌تر و چالشی‌تر در مورد هم‌جنس گرایی حرف بزند، کارگردانی فیلم را به فردی هم‌نام و هم‌وطن او، به نام "آگه لی" می‌سپارد. در مورد خود فیلم کوه بروکبک ذکر این نکته خالی از لطف نیست که بر خلاف گذشته افراد را به شاهدبازی و تمنای افراد زیبارو فرا نمی‌خواند. بلکه توصیه می‌کند که حتی مردهای بی ریخت و پشمالو هم برای سکس، از زن بهترند! به هر حال این یک بحث تخصصی است که سینماگرها به خوبی آن را درک می‌کنند.

اما برگردیم به بروس لی. من با توجه به این‌که او نماد هم‌جنس گرایی بوده، سعی کردم قدری در موردش تحقیق کنم. سعی کردم وارد تاریخ شوم و جزئیات را در مورد او درک کنم. مشخص است که حکومت در آن سال‌ها قصد داشته با ابزار فیلم هم‌جنس گرایی را بیش از پیش ترویج دهد. و برای این منظور هم سراغ شرق دور رفته که مردانش بی مو هستند!

به هر حال من تمام فیلم‌ها و سریال‌هایی را که بروس لی بازی کرده بود، با زحمت از اینترنت گرفتم. و تماشای آن‌ها را هم به زمانی که انگلیسی‌ام قوی‌تر شد موکول کردم، تا بهتر بتوانم در موردشان تحقیق کنم! اما همین اواخر از سر بی حوصلگی، سری به یکی از فیلم‌های لی به نام "رئیس بزرگ" زدم. دقایقی از فیلم را تماشا کردم. فیلم هیچی نداشت. نه سر و ته، نه قصه، نه بازی، و خلاصه هیچ نکته‌ی هنری نداشت. یک فیلم کاملاً ضعیف. تنها چیزی که در آن موج می‌زد، شهوت بود و شهوت. البته، می‌دانید که، شهوت به مرد! همان اوایل فیلم بود که عموی بروس به بهانه‌ی یادآوری قولی که او به مادرش داده، به طرزی حساسیت برانگیز و تحریک کننده، دستش را در یقه‌ی او می‌کند و گردنبند مادرش را به او نشان می‌دهد. و در ادامه هم فیلم مملو از مردانی با سطوح مختلفی از برهنگی است. البته آن‌ها همه چیز را نشان نمی‌دهند، چون خیلی از آن‌ها بد قیافه هستند! خلاصه هیچ چیزی برای تحقیق در فیلم نبود. هیچ سیاستی، هیچ فلسفه‌ای و هیچ هنری، هر چه بود، شهوت بود.
من از بررسی بیش‌تر در این مورد منصرف شدم!

به هر حال، همه می‌دانیم که در فیلم‌ها بروس لی فقط برای این‌که بقیه را کتک بزند، لخت می‌شود. برای کتک زدن بقیه لخت می‌شود! حالا بیایید قدری در زمان و مکان حرکت کنیم و به محل ساخت فیلم‌های او برویم. تصور کنید: بروس لی با آن اندام تحریک کننده برهنه است، از واکس بدن هم استفاده کرده، نورپردازی و سایر جلوه‌های تصویری هم او را بیش از پیش زیبا نشان می‌دهند، سایرین هم مشغول فیلمبرداری هستند. به هر حال فیلمبرداری تمام می‌شود. این‌جاست که تازه همه چیز شروع می‌شود! شما چه فکر می‌کنید؟ تصور کنید: آیا به بروس ‌لی می‌گویند "خیله خب بروس، فیلمبرداری تمام شد. لباس‌هایت را بپوش و برو خانه‌تان"؟!

شما چه فکر می‌کنید؟ فکر می‌کنید سایرین از چنین موقعیتی به همین راحتی صرف نظر می‌کنند؟ آن هم افرادی با چنین شخصیت‌هایی؟

یک مورد دیگر. یادم هست تیر ماه سال 99 که پی به تو زرد بودن میر حسین موسوی خامنه بردم، برنامه‌ی عصر جدید یک پسر نوجوان 13 ساله‌ی زیبارو را برای خوانندگی روی سن می‌برد. پسرک معمولاً پیراهن سفید داشت و جلیقه‌ی دکمه دار هم می‌پوشید. به هر حال شبی که به طرز شوکه کننده‌ای پی به جریان موسوی بردم، وب سایت RT روسیه در همان حالت شوک من، دست به یکی از خیانت‌های مرسوم آن زمان زد و علایم ناراحت کننده‌ای به من نشان داد. آن‌ها در آن موقع هنوز مبارز به نظر می‌رسیدند و این یک خیانت بود. من هم در میانه‌ی انواع شوک‌ها قرار داشتم. از طرفی گمان می‌کردم شنود افکارم در اختیار همگان قرار می‌گیرد. با آگاهی از خیانت جدید، من حسابی بر آشفتم و در ذهنم شروع به سر و صدا کردم. در میان سر و صداها اتفاقاً گفتم: من مطمئنم آدم‌هایی مثل شما از همان پسر برنامه‌ی عصر جدید هم صرف نظر نمی‌کنید!

و حالا از شما می‌پرسم: نظر شما چیست؟ آیا مثلاً عوامل عصر جدید از آن پسر صرف نظر می‌کنند؟ آیا وقتی ضبط برنامه تمام شد، او را روانه‌ی خانه می‌کنند؟ آیا عوامل آن‌قدر متعهد هستند که پسری که هر کس و ناکسی را تحریک می‌کند، راحت بگذارند؟ آیا مثلاً به همین بسنده می‌کنند که دستی به سر و روی او بکشند و بگویند: بچه‌ی ناز! سلام برسون؟

آیا اصلاً این بچه پدر و مادر با غیرتی دارد که مراقب او باشند؟

من فکر می‌کنم چنین افرادی چنین موقعیت‌هایی را از دست نمی‌دهند. افرادی که خودشان شهوت را تولید کرده‌اند.


نوشته شده در  شنبه 03/12/11ساعت  6:1 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

دیروز داربی فوتبال تهران با برد تیم پرسپولیس برگزار شد. پرسپولیس از یک مربی سطح بالای ترک استفاده می‌کند و همین (سطح بالا بودن و مبارز بودن مربی) باعث شده من اخیراً تا حدی نتایج آن را دنبال کنم. این بازی را هم به شکل تقریباً کامل از تلویزیون تماشا کردم.

به هر حال پرسپولیس برد. اما کادر تیم استقلال با اعتراض بیجا به داوری قصد داشت این پیروزی را تا حدی لوث کرده و از طرفی اذهان را برای بازی تعیین کننده با النصر عربستان که چند روز دیگر برگزار می‌شود، آماده کند.

اعتراض آن‌ها بیش‌تر به این بود که داور برای آن‌ها یک ضربه‌ی پنالتی را اعلام نکرده. اما صحنه‌ی مورد نظر آن‌ها به هیچ وجه مشکوک نبود و داوری در مورد آن محق بود.

از طرفی آن‌ها به تکرار ضربه‌ی پنالتی که به سود پرسپولیس اعلام شده بود، معترض بودند. داور در این صحنه خطای دروازه بان استقلال را به دلیل جلو آمدن از خط دروازه موقع ضربه‌ی پنالتی اعلام کرده بود. تصویر آهسته نشان می‌داد که داور حق داشت؛ منتها کلاً این اندازه دقت ضروری به نظر نمی‌رسید. به هر حال آن‌چه مسلم است این‌که پرسپولیس هرگز قصد نداشت پنالتی را گل کند. بازیکن پرسپولیس توپ اول را به اصطلاح تقه دار زد و در واقع شوت نکرد تا دروازه بان قادر به مهار آن باشد. توپ دوم (تکرار پنالتی) هم به قصد مهار توسط دروازه بان روانه شد و حتی دروازه بان استقلال آن را لمس هم کرد؛ منتها گل شد. بحث این‌جاست که خراب کردن همان پنالتی اول هم به دلیل یک تعارف از سوی پرسپولیس بود و اعتراض استقلال هم با علم به این نکته نشانگر گستاخی است.

ضمن این‌که در موقع خطای پنالتی، دروازه بان خطاکار استقلال می‌توانست اخراج شود. او یک موقعیت آشکار گل را سلب کرده بود. منتها داوران عقیده داشتند به دلیل شانه به شانه بودن مدافع آخر استقلال با مهاجم پرسپولیس، این یک موقعیت حتمی نبوده. من فکر می‌کنم اگر داور بازیکن استقلال را اخراج می‌کرد، جای سرزنش نداشت.

از همه مهم‌تر این‌که هر دو گل پرسپولیس به شکلی غافلگیر کننده به ثمر رسید. حتی تک گل استقلال هم غافلگیر کننده بود؛ البته فقط برای خودشان، چون این گل صرفاً یک هدیه‌ی ناگهانی از طرف پرسپولیس بود! همه‌ی این‌ها نشان می‌دهد که پرسپولیس سرتر بود و از هر لحاظ مستحق پیروزی. بهتر است مسئولین استقلال به فکر بازی پرفشار پیش رو با تیم النصر باشند.


نوشته شده در  شنبه 03/12/11ساعت  1:20 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

امشب "آخرین برنامه‌ی جام جم" در سال جاری از تلویزیون پخش شد. این برنامه‌ای است که به شکل مناظره در مورد عملکرد صدا و سیما و به طور زنده پخش می‌شود.

امشب هم دو مهمان بحثی ظاهراً چالشی را در مورد "سبک زندگی" مطرح کردند.

یکی از دو مهمان که جوان‌تر بود را من یکی دو سال است در تلویزیون می‌بینم. به عبارتی از نیروهای تازه نفس و از برگه‌های تازه رو شده‌ی سازمان (صدا و سیما) است. وی تبحر زیادی در مباحثه نشان می‌داد و حتی به نظریات فلاسفه هم ارجاع می‌داد. من تعجب کردم که او که احتمالاً تازه وارد سازمان شده، کی فرصت کرده فلسفه یاد بگیرد. و یا به عبارتی مسئولان سازمان کی فرصت کرده‌اند به او این همه اطلاعات یاد بدهند. این بحث هم تا حدی شبیه به بحث مربوط به سرآغاز موسیقی پاپ در ایران است. همان‌طور که گفته‌ام، در مورد موسیقی پاپ هم به یکباره و یک شبه انبوهی موزیسین کارکشته وارد معرکه شدند. در حالی که تا قبل از آن این فرم موسیقی و آلات آن کلاً در کشور ممنوع بود. آدم تعجب می‌کرد که آن‌ها کی و کجا آموزش دیده‌اند.

به هر حال، میهمان دیگر مسن‌تر بود و جزو فعالان آکادمیک بود. وی مصر بود که اشکال صدا و سیما در رابطه با تبلیغ سبک زندگی، تلاش برای تحمیل سبک مورد نظر است.

میهمان قبلی اصرار داشت که سازمان در تلاش برای تحمیل چیزی نیست و فقط دارد در مقابل "هجمه‌ی فرهنگی غرب" از خود مقاومت نشان می‌دهد. او تلویحاً تأکید می‌کرد که برای چنین مقاومتی لازم است مخاطب را فریب داد.

نکته‌ی دیگر در خصوص این مناظره، حرف‌های شعاری و احساسی همین فرد تازه وارد بود. او با تأکید بر مفاهیمی پر تکرار مثل "خانواده" و یا به طور تلویحی "وطن" سعی می‌کرد هر خطایی را توجیه کند.

در مقابل میهمان مسن‌تر خیلی دست و پا بسته به نظر می‌رسید و به وضوح خود سانسوری می‌کرد. او اجازه نداشت 99 درصد استدلال‌هایش را به زبان بیاورد؛ چرا که در این صورت احتمالاً به دشمنی با همان کلیشه‌های طرف مقابل محکوم می‌شد.

به هر حال، میهمان تازه به دوران رسیده در عین حیرت، باز هم از سکس انتقاد می‌کرد. و البته از سیگار، مشروبات الکلی و مواد مخدر!

من عجیب اعتقاد دارم که فیلم "بمب خنده" بی دلیل ساخته نشده. این فیلم که ساخته‌ی مهران مدیری است و من بارها به آن نقب زده‌ام، در واقع تلاش می‌کند، واقعیت آنان که پشت دوربین قرار می‌گیرند را برملا کند. فیلم ورود یک "رسانه" را به فضای یک خانواده‌ی چشم و گوش بسته‌ی اصیل ایرانی روایت می‌کند. این رسانه البته به دلیل همان خود سانسوری، تلویزیون جمهوری ایران نام ندارد؛ بلکه عبارت از تلویزیون‌های "معاند" است.

فیلم از یکسو صدر تا ذیل افراد رسانه‌ای را اهل انواع فسق و فجور، من‌جمله "عرق و کباب"، کاباره، دود و دم و منقل و غیره معرفی می‌کند؛ از یکسو آنان را به شدت از لحاظ جنسی بی بندوبار نشان می‌دهد و از سویی دیگر بی سوادی آنان را مورد تأکید قرار می‌دهد. آنان آ‌ن‌قدر بی‌سوادند که وقتی می‌خواهند مصرع "گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است" از حافظ را تفسیر کنند، خانواده با دستپاچگی کانال را عوض می‌کند!

به هر حال به زودی پرده‌ها فرو خواهد افتاد و ادعای این فیلم مورد آزمون همگان قرار خواهد گرفت. منتها یک بخش فیلم از همه جالب‌تر است. آن‌جا که یکی از بازیگران به نام آقای بهرام آریایی که اتفاقاً سودای ریاست "رادیو و تلویزیون" را دارد، محض خاطر "وطنش"، مادرش را هم به حراج می‌گذارد. "مادرش" فقط 20 هزار دلار. فقط و فقط در راه وطن!


نوشته شده در  چهارشنبه 03/12/8ساعت  7:45 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

من ارچه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه - هزار شکر که یاران شهر بی‌گنهند!
(حافظ)

سر شب من پس از مدت‌ها یک بار دیگر از کوره در رفتم و قدری با مادرم تند صحبت کردم. حق البته با من بود؛ همیشه در چنین شرایطی حق با من است. من به ناحق عصبانی نمی‌شوم. من تا حد ممکن مدارا می‌کنم.

ظاهراً همین اتفاق مستمسک تازه‌ای برای عوامل حکومت برای یک بلوای تازه بر ضد من شده.

یکی از وب سایت‌های آنان نوشته بود: "همه شنیدند". منظورش این بود که یک دنیا از این رفتار زشت من مطلع شده‌اند!

جالب آن‌که اصلاً اتفاق تازه‌ای نیفتاده. طبق تأکید خود عوامل حکومت در گذشته (در طی بیش از 13 سال) بارها از این اتفاقات افتاده. من حتی در این مدت چند بار پا را از سر و صدا هم فراتر گذاشته‌ام و مثلاً با پدرم گلاویز هم شده‌ام.

این‌که رفتار من تا چه حد طبیعی و نرمال بوده، چیزی است که به زودی آیندگان قضاوت خواهند کرد. ولی سؤال این است که آیا عوامل حکومت رفتار خودشان با اطرافیان محترمانه‌تر از این است. با مراوداتی که من با سایرین داشته‌ام، مطمئن هستم که "مردم" به مراتب خشن‌تر از من هستند. آن‌هم به دلایلی بسیار بیهوده‌تر از آن‌چه من به خاطرش عصبانی می‌شوم. عوامل رده بالای حکومت هم، با شناخت فعلی که از آن‌ها دارم، "فحش خواهر و مادر" برایشان یک روتین تکراری و ملال آور است؛ در واقع آنان همواره برای ابداع روش‌های تازه برای دشنام و پرخاش به یکدیگر در تلاشند.

ممکن است در پاسخ ادعا شود که آن‌ها در مقابل دوربین این کارها را نمی‌کنند. این عذر بدتر از گناه است و گواه ریاکاری آنان. اما مگر همین اواخر، مشاور آقای پزشکیان در مناظرات انتخاباتی شروع به سر و صدا، پرخاش و احتمالاً فحاشی نکرد؟ و مگر میکروفون را با شدت به سمت میز پرتاب نکرد؟ آن‌هم جلو دوربین؟ ومگر ده‌ها میلیون نفر این "صحنه" را ندیدند؟ تازه شانس آوردیم چاقوی ضامن دار دم دستش نبود! به هر حال این فقط یک نمونه‌ی کوچک است و از این دست موارد بی‌شمارند.

ماجرا قدری شبیه به بحث در مورد سکس است. من سال 99 در خانه‌مان و دور از چشم هر بنی بشری قدری سکس کردم. و ... بازخوردش هولناک بود! حتی تا همین امروز و هر روز شدیدتر از گذشته، هجمه به بنده بابت یک چنین سانحه‌ای ادامه دارد؛ پس از 4 ساااااال. من ساده‌ی خنگ اوایل با خودم می‌گفتم: وای، حتماً کار خیلی بدی کرده‌ام! حتماً کاری کرده‌ام که اصلاً عوامل حکومت تا حالا اسمش را هم نشنیده‌اند! (جالب آن‌که حتی اگر کاری کرده بودم که تا به حال هیچ بنی بشری نکرده بود، باز هم این سر و صدا در مورد آن مبالغه آمیز بود). با خود می‌گفتم: دیدی چه شد؟ این افراد چشم و دل پاک را مجبور کردم، نگاه ناآلوده‌شان به یک فاجعه دوخته شود. آن‌ها که اصلاً نمی‌دانند این چیزها چیست! آن‌ها که اصلاً این چیزها را ندیده‌اند!

من ساده لوح البته مطمئن بودم که جمع بندی‌ام اشتباه است و اعضای حکومت خیلی از این حرف‌ها پلیدترند؛ منتها واکنش آن‌ها به موضوع آدم را فقط به این نتیجه می‌رساند که آنان خود "بی‌گنهند"!

گذشت و ما هر روز چشمه‌ی تازه‌ای از کثافت این گروه دیدیم. و به ضرس قاطع به این نتیجه رسیدیم که "آن قدر شیوع سکس در این گروه زیاد است که حتی گاهی مشخص نیست چه کسی بچه‌ی چه کسی است"!

با توجه به سفلگی و فرومایگی که از این گروه سراغ داریم، رواج هر نوع هرزگی در میان آنان پر بیراه نیست و می‌توان از آن مطمئن بود. منتها سؤال من این بود که آیا فاجعه به نخبگان محدود می‌شود یا توده هم درگیر آنند. توده البته کم‌تر ریاکار است و کت و شلواری و پشت میز نشین و جلو دوربین تلویزیون بیا نیست. منتها این‌که پدر و مادر بچه‌هایش معلوم نباشد، زیادی ادعای بزرگی به نظر می‌رسید.

منتها رسانه‌های محور مبارزه مرا مطمئن کرده‌اند که اوضاع در میان توده هم از همین قرار است. راست و دروغش با خودشان.

در پایان یادآوری می‌کنم که نخبگان زمانی به من صرفاً به خاطر دست دادن با [پیر]زن نامحرم هم گیر داده بودند و بلوا به راه انداخته بودند!


نوشته شده در  دوشنبه 03/12/6ساعت  3:27 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

تعداد فیلم‌هایی که درباره‌ی فرزندانی با پدر و مادر نامعلوم ساخته می‌شود به طرزی غیر عادی زیاد است.

فیلم "ماما میا" که از آن به عنوان یکی از موفق‌ترین فیلم‌های بریتانیا یاد شده، در مورد دختر جوانی است که در آستانه‌ی ازدواج قرار دارد. مادر وی در گذشته، در برهه‌ی زمانی کوتاهی و یکی پس از دیگری با سه مرد مختلف مراوده‌ی جنسی داشته و دختر به طرز نامعلومی زاده‌ی یکی از آن‌هاست. دختر داستان با نامه نگاری هر سه مرد را به مراسم ازدواجش دعوت می‌کند تا با بحث و بررسی با آن‌ها پدر واقعی خود را پیدا کند.

در فیلم After We Fell  پسر جوانی در نهایت پی می‌برد که فرزند پدری غیر از آن‌که فکر می‌کرده است. او متوجه می‌شود مادرش مدتی را به شکل موازی صرف ارتباط جنسی با مرد دیگری غیر از همسر رسمی‌اش کرده و پسر داستان در واقع زاده‌ی این ارتباط مخفی است.

در فیلم Anonymous که قبلاً در همین وبلاگ در مورد آن صحبت شده، شخصیت اصلی نادانسته با محارم ارتباط جنسی برقرار کرده و از آن‌ها صاحب فرزند هم می‌شود.

در ایران هم فیلم‌ها و سریال‌های زیادی در مورد افرادی که پس از سالیان دراز پی می‌برند در واقع برادر و خواهر بوده‌اند، ساخته شده. یکی از این سریال‌ها، "معصومیت از دست رفته" نام دارد.

اکنون 80 سال است که دانشمندان با کشف "ژن" روشی را برای تشخیص هویت و خانواده‌ی واقعی بچه‌های مشکوک معرفی کرده‌اند. در ایران از همین روش برای تعیین خانواده‌ی آن‌چه "شهدای گمنام" نامیده شده، استفاده می‌شود.

 


نوشته شده در  جمعه 03/12/3ساعت  7:51 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
صاحب قدرت
فصل گل
آقای دیکتاتور
اسپانیای سفت و سخت
جواب
[عناوین آرشیوشده]