سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وکذلک جعلنا فی کل قریة اکابر مجرمیها لیمکروا فیها و ما یمکرون الا بانفسهم و ما یشعرون

و بدین ترتیب در هر آبادی بزرگ‌ترین تبهکارانش را قرار دادیم تا در آن حیله کنند، و جز به خود حیله نمی‌کنند و درک نمی‌کنند

(سوره‌ی انعام – آیه‌ی 123)

هیچ می‌دانید نخبگان عامل حکومت به طرزی حیرت انگیز و غیر قابل تصور "سیاسی" هستند؟ هیچ می‌دانید آن‌ها در تک تک ثانیه‌های عمرشان در حال پیاده سازی سیاست‌های حاکمان هستند؟ هیچ می‌دانید آن‌ها از هیچ مراوده‌ای با سایرین چشم پوشی نمی‌کنند و در هر رو در رو شدن، سعی در اعمال سیاست دارند؟

در واقع آن‌ها به شکل کاملاً غیر مستقیم و با نهایت فریبکاری همواره در حال پیاده کردن یک سری نقشه هستند. تک تک کلماتی که از دهان آن‌ها بیرون می‌آید و تک تک حرکاتی که از اندام آن‌ها سر می‌زند، نه تنها خیر‌خواهانه نیست، نه تنها بی حساب و کتاب نیست، که حتی بی هدف هم نیست و تنها و تنها شرورانه است.

آن‌ها را دست کم نگیرید. با دقت بیش‌تری با آنان برخورد کنید. درخواهید یافت که آنان از هر تک جمله‌ای که بیان می‌کنند، نه تنها قصد پیگیری یک سیاست که گاهی قصد پیگیری چندین سیاست متنوع را دارند.

با یک تیر 5 نشان زدن
می‌توانید رسانه‌ها را مرور کنید. می‌توانید تلویزیون نگاه کنید. می‌توانید وب سایت‌ها را رصد کنید. آن‌ها به شکلی کاملاً غیر مستقیم در حال جهت دادن به افکار مخاطب هستند. همان‌طور که گفتم، و تکرارش خالی از لطف نیست که، آن‌ها هیچ جمله‌ای را بی هدف بیان نمی‌کنند و حتی هیچ تصویری که در رسانه قرار می‌دهند، بی دلیل نیست. و جالب آن‌که گاهی با هر حرکت، آنان توأمان چندین هدف را نشانه می‌گیرند. مثلاً در تلویزیون ایران آنان با یک عبارت از یک سو سعی می‌کنند به "اسرائیل" حمله کنند، از یک سو سعی می‌کنند سیاست حکومت را در زمینه‌ای خاص مورد تبلیغ قرار دهند، از یک سو سعی می‌کنند بنده‌ی ناچیز را مورد هجمه قرار دهند، از یک سو سعی می‌کنند یک واقعیت به سختی اثبات شده را زیر سؤال ببرند، از سویی دیگر سعی می‌کنند ملت را فریب دهند و ... .

و توجه کنید که آن‌ها هیچ به روی خود نمی‌آورند که در حال یک عملیات روانی هستند. آن‌ها وانمود می‌کنند در بدترین حالت در حال خدمت به مردم هستند!

آن‌ها خیلی خیلی غیر مستقیم عمل می‌کنند و در مورد روش خود، بسیار خود را باهوش فرض می‌کنند. و تدبیر آن‌ها در اکثر موارد هم به وضوح تشخیص داده نمی‌شود؛ چرا که اصلاً کسی به مخیله‌اش هم نمی‌رسد که با چنین افراد دودوزه باز و پفیوزی طرف باشد.

بله، مخاطب فکر می‌کند با افرادی طرف است که فقط سعی در خدمت به او دارند. و آن‌ها در لفافه‌ی خدمت به مخاطب مدام در حال تغییر ذهنیت او هستند.

بگذریم ... بالأخره ثابت شد که ائتلاف به رهبری آلمان هم در پهنه‌ی سیاست یک بازی دیگر از سوی حکومت بوده. اما هنوز به نظر می‌رسد برخی نیروهای این ائتلاف به مبارزه به روش خاص خود ادامه می‌دهند. این ادامه‌ی مبارزه در این برهه، دور از انتظار نیست؛ نیروهای روسیه، به ویژه رسانه‌های آن هم تا مدتی پس از افشای خیانت پیشگی حاکمانشان به مبارزه ادامه می‌دادند. این طبیعی است. منتها سؤال این است که این روش‌ها تا چه حد کارایی دارد.

همین هفته‌ی پیش بود که یک فوتبالیست ژاپنی به سرعت غیر طبیعی تیم فوتبال چین تحت هدایت برانکو اشاره کرد. منظور او دوپینگ بود؛ اما باید توجه داشت که چنین روش‌هایی برای بیان حقایق، در میان هجمه‌ی رسانه‌ای حکومت، گم است. فریب را نمی‌توان با فریب جواب داد. من فکر می‌کنم باید به شکل مستقیم‌تر پته‌ی حکومت را روی آب ریخت.

یکی از نتایج این تاکتیک به خصوص ژاپنی‌ها، همین امروز در فوتبال ایران از این قرار بوده که ظاهراً یک دروازه بان 21 ساله، با رکورد شکنی موفق به دفع 5 ضربه‌ی پنالتی در یک بازی شده (به عبارتی ایرانی‌ها از این طریق آشکارا به دوپینگ اعتراف کرده‌اند)؛ و این بدین معنی است که تاکتیک ژاپنی‌ها در مورد ایرانی‌های گستاخ، کم‌ترین اثری نداشته. نمی‌دانم در مورد چینی‌ها چه قدر مؤثر بوده.

به هر حال من مبارزه‌ی غیر مستقیم را نمی‌پسندم.

آن‌ها صورت ندارند
طی سال‌های درگیر شدن بنده در مبارزه و همین‌طور آگاهی روزافزون نخبگان، شاهد بوده‌ام که برخی افراد چندین بار از این رو به آن رو شده‌اند و چندین بار رنگ عوض کرده و به دوست یا دشمن بدل شده‌اند. ظاهراً در سیاست به این اتفاق نام استحاله می‌دهند. به عنوان مثل، آقای کوروش علیانی، مجری تلویزیونی فعلی برنامه‌ی "وضعیت جنگی" در شبکه‌ی 4، سال‌ها پیش به عنوان یک عامل حکومت به برنامه‌ی آقای دیانی، روحانی جوان مجری برنامه‌ی "سوره" که در نهایت با ابتلا به سرطان درگذشت، دعوت می‌شد. عملیات طوفان الأقصی که پیش آمد، آقای علیانی دوباره در تلویزیون آفتابی شد و این‌بار وجهه‌ی یک مبارز را به خود گرفت. تا این‌که از چند هفته پیش همین آقا دوباره شروع کرده به توطئه چینی و حالت یک عامل حکومت را از خود بروز می‌دهد.

و جالب آن‌که چنین افرادی هرگز شرمنده نمی‌شوند.

انهم یکیدون کیدا
و اکید کیدا
فمهل الکافرین امهلهم رویدا

آن‌ها به شدت حیله می‌ورزند
و به شدت حیله می‌ورزم
پس به کافران مهلت بده؛ به آنان، اندکی، فرصت بده

(آیات پایانی سوره‌ی طارق)


نوشته شده در  یکشنبه 103/9/4ساعت  11:7 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

افسانه‌ی "حسین فهمیده" در نوشته‌ی پیشین به سمع و نظر همه رسید. همه دیدند چه چاخان بزرگی از سوی حکومت سر هم شده. و این فقط جزء ناچیزی از آن چاخان‌هایی است که هر روزه تحویل خلق می‌شود.

به هر حال در سال‌های اخیر چشم و گوش مردم بازتر شده و مثل گذشته به سادگی فریب نمی‌خورند. و جای تعجب نیست که داستان حسین فهمیده هم با تردیدهایی مواجه شود. و درست در این شرایط است که "معاندان نظام" روایتی تازه از شهادت حسین فهمیده ارائه می‌دهند. آن‌ها این "احتمال" را مطرح می‌کنند که عملیات استشهادی در کار نبوده و محمد حسین فهمیده به شکل طبیعی کشته شده.

و به این ترتیب آن‌ها سعی می‌کنند مخاطبان را از تردید در کل ماجرا بر حذر دارند. و به نوعی بخش اعظم داستان را تأیید کنند.

اجازه بدهید برای لحظاتی اصل افسانه را کنار بگذاریم و فقط به این تلاش تازه‌ی حکومت برای واقعی جلوه دادن داستان توجه کنیم. هم‌چنین بیایید برای لحظاتی فرض کنیم در تمام طول تاریخ بشر فقط و فقط همین یک شیطنت رخ داده است. فرض کنیم در تمام دوران حیات فقط یک مفسده روی داده و آن هم عبارت بوده از طبیعی جلوه دادن افسانه‌ی حسین فهمیده. و بیایید سؤال کنیم: به راستی کسانی را که فقط چنین شرارتی را مرتکب شده‌اند، چه می‌شود نامید؟

جالب است بدانید که ظاهراً "خواهر" حسین فهمیده، در پاسخ به روایت منتقدان از شهادت او، جانب حکومت را گرفته و یک بار دیگر روایت رسمی را در مورد شهادت او مورد تأیید قرار داده!


نوشته شده در  شنبه 103/8/26ساعت  1:40 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

محمد حسین فهمیده یکی از کم سن و سال‌ترین شهدای نظامی دوران دفاع مقدس است. او زاده‌ی 1346 قم است؛ ولی موقع اعزام به مناطق عملیاتی، همراه با خانواده ساکن کرج بود.

محمد حسین مبارزات سیاسی را از همان اوان کودکی آغاز کرد. او در حالی که 11 سال بیش‌تر نداشت، در راهپیمایی‌های زمان پیرزوی انقلاب شرکتی فعال داشت و به کار پخش اعلامیه‌های امام راحل هم مبادرت می‌ورزید.

31 شهریور 1359، محمد حسین 13 ساله با اطلاع از حمله‌ی نظامی رژیم بعث به خاک مقدس ایران بسیار متأثر شد. فردای آن روز، یک مهر بود و او قاعدتاً باید به مدرسه می‌رفت؛ منتها خبر حمله‌ی عراق دل و دماغ مدرسه رفتن را از او گرفته بود. به هر حال با اصرار خانواده چند روزی به مدرسه رفت؛ ولی دلش در مناطق عملیاتی جنوب بود. ساعاتی هم که در مدرسه نبود، توی خانه بند نمی‌شد، یک جا بند نمی‌شد و مدام در مساجد و تکایا حاضر بود تا برای رزمندگان دعا کند و از طرفی با سایر برادران در خصوص جنگ رایزنی کند.

بالأخره حسین تصمیم خود را گرفت. هنوز یکی دو هفته از شروع جنگ نمی‌گذشت. اما مگر می‌شد حسین در جنگ شرکت نداشته باشد؟ او باید به هر ترتیب به جنوب می‌رفت. او راهی شد. دم در حیاط منزل، مادرش برای آخرین بار تلاش کرد این غنچه‌ی نوشکفته را باز دارد. او با بغض به حسین گفت: "پسرم، نرو ...".

[سعی کنید این قسمت از داستان را با آهنگ پس زمینه‌ی هندی در ذهن مجسم کنید]

محمد حسین برگشت و جواب داد: "نمی‌شود مادر، باید بروم. پای ناموس در میان است".

مشغله‌ی مبارزه به محمد حسین اجازه نمی‌داد مطالعات فلسفی زیادی داشته باشد؛ منتها او گاهی عمیق و فلسفی حرف می‌زد. مثل همین‌جا که گفت: "پای ناموس در میان است".

حسین به جنوب رسید. فضای جنگ او را بیش از پیش منقلب کرد. خرابی و بمباران اندک آرامش را هم از او سلب کرد. چند روز زندگی در میان رزمنده‌ها و مشاهده‌ی خلوص و صفای آن‌ها هم انگیزه‌ی شهادت را در حسین دو چندان کرد.

حسین رأساً یک تصمیم بزرگ گرفت. به خود گفت: گیرم صدام دو هزار تانک مجهز داشته باشد. ولی حتی اگر یکی از آن‌ها را هم منهدم کنم، برای شروع بد نیست. بله، باید یک تانک را بزنم. باید به امام و انقلاب خدمت کنم.

او تا حدی با مسائل نظامی آشنایی داشت. خوب می‌دانست که با یک نارنجک نمی‌شود یک تانک به آن بزرگی را منفجر کرد. شب قبل از حادثه، او هفت هشت نارنجک از پادگان جنوب کش رفت.

بالأخره روز واقعه فرا رسید. این یک عملیات انفرادی بود. هیچ کس از آن خبر نداشت. ولی به هر حال محمد حسین آن‌قدر بالغ بود که بتواند برای آن تصمیم بگیرد و از عهده‌ی آن هم بر بیاید. حسین خود را به خط مقدم رساند. نارنجک‌ها داخل کوله پشتی‌اش بودند. سعی کنید مجسم کنید: یک کودک 13 ساله، تعدادی نارنجک، یک تانک. اصلاً می‌دانید 13 سالگی یعنی چه؟ کمی به اطراف نگاه کنید. 13 ساله‌ها خیلی جوانند. یا اصلاً می‌دانید نارنجک یعنی چه؟ و یا اصلاً می‌توانید تصور کنید تانک چیست؟

محمد حسین همه‌ی این چیزهای جدی را درک می‌کرد. او خود را به تانکی رساند و پس از ادای شهادتین، نارنجک‌ها را به کمرش بست و زیر تانک رفت ... .

خبر کوتاه و تکان دهنده بود. یک نوجوان دست به عملیات استشهادی زده. امام بلافاصله او را رهبر نامید. بله، هنوز 40 روز از حمله‌ی عراق نگذشته بود که محمد حسین فهمیده، با این عملیات متهورانه، "در باغ شهادت" را برای یک جنگ طولانی 8 ساله به روی هزاران هزار جوان ایرانی گشود. بله، او به تنهایی سرآغاز شهادت انبوهی ایرانی شد.

برای این رهبر خردسال قبری در بهشت زهرا در نظر گرفته‌اند که احتمالاً امروزه میعادگاه عاشقان و دلدادگان امامت و ولایت است.

قصه‌ی ما به سر رسید، کلاغه به خونه‌ش نرسید. بالا رفتیم ماست بود، پایین اومد دوغ بود، هر چی گفتیم دروغ بود.

پی نوشت: برخی دشمنان کوردل انقلاب در سال‌های اخیر قصد داشته‌اند ماجرای شهادت حسین فهمیده را زیر سؤال ببرند. آن‌ها اعتقاد دارند وی به طرز طبیعی و نه در یک عملیات شهادت طلبانه به شهادت رسیده است. این نادان‌ها با چنین ادعاهایی از یک طرف اصل وجود خارجی داشتن حسین فهمیده را تأیید می‌کنند و از طرفی شهادت او را مورد تأکید قرار می‌دهند.


نوشته شده در  شنبه 103/8/26ساعت  1:21 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

تابستان 1384 بود. رژیم در نمایش انتخابات یک فرد تندرو به نام احمدی نژاد را به ریاست جمهوری برگزیده بود. تأسیسات هسته‌ای طی یک توافق پلمب بود. و محمد خاتمی رئیس جمهور وقت در همین برهه دستور فک پلمب داده بود تا به گفته‌ی او از سرگیری فعالیت‌های هسته‌ای به پای رئیس جمهور بعد نوشته نشود و تصمیم کل رژیم تلقی شود. به هر حال هر طور به ماجرا نگریسته می‌شد، این به معنای شروع تحریم‌های بین المللی بر ضد ایران بود.

کارنامه‌های کنکور صادر شده بود. من به همراه پدرم با اتومبیل خودمان به محل توزیع کارنامه‌ها رفته بودیم و کارنامه‌ی حاوی نتیجه‌ای ناامید کننده را دریافت کرده بودیم. در راه برگشت بود که از رادیوی ماشین خبردار شدم، یک بار دیگر مردم انقلابی در حمایت از فعالیت‌های هسته‌ای تظاهرات کرده‌اند. و گوینده‌ی رادیو از "زبان حال" آنان می‌گفت که: "نان و پنیر خودمان را می‌خوریم و به فعالیت اتمی ادامه می‌‎دهیم". منظورشان این بود که حتی اگر بنا باشد در نتیجه‌ی تحریم مجبور به سر کردن با نان و پنیر باشند، باز هم از انرژی هسته‌ای دست نمی‌کشند!

اکنون حدود 20 سال گذشته. 10 سال است که نان و پنیر به زحمت گیر می‌آید. 15 سال است دیگر آن فاطی ج‍...، ببخشید، فاطی کماندوهایی که به همراه برادران بسیجی در حمایت از انرژی هسته‌ای شعار می‌دادند حق مسلمشان است، از رو رفته‌اند و دیگر راهپیمایی برگزار نمی‌کنند. کشور و کل پهنه‌ی گیتی به تازگی از شر "ویروس منحوس کرونا" راحت شده. سایه‌ی جنگ با اسرائیل میهن را فرا گرفته. گفته شده در یکی از ماه‌های اخیر، رژیم جمهوری رکورد تعداد اعدام در یک ماه را شکسته. عوارض تظاهرات اعتراضی سال‌های قبل هنوز پابرجاست. رئیس جمهور و وزیر خارجه به تازگی در اتفاقی نادر در حادثه‌ی سقوط هلی کوپتر به هلاکت رسیده‌اند. خلاصه که از همه طرف خبر بد. و تنها دلخوشی که دولت "اصلاح طلب" فعلی ملت را معطش کرده، یکی کشف حجاب است و یکی اینترنت؛ که البته با این سرعتی که پیش می‌رود، معلوم نیست کی محقق می‌شود.

درست در چنین شرایطی است که سر و صدای تازه‌ای به پا می‌شود: جیره بندی برق! ماجرا از این قرار است که دولت تصمیم گرفته برای کاهش مصرف برق، در تمام کشور روزی دو ساعت برق را قطع کند. دلایل عجیب و غریبی هم برای آن ارائه شده. بحث "مازوت" پیش کشیده شده و دلسوزی دولت برای مردمی که دود آن را استنشاق می‌کنند! و جای تعجب نیست که تلویزیون موقع بحث در این رابطه، با "رئیس سازمان انرژی اتمی" هم تماس تلفنی برقرار می‌کند تا یک بار دیگر به ملت یادآوری کند، انرژی صلح آمیز هسته‌ای به عنوان "سوخت پاک" یک نیاز واقعی بوده.

تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی را که نمی‌شود نگاه کرد. کارشناسان آن فقط پرت و پلا می‌گویند و حرف‌های بی ربط می‌زنند. من که چیزی نمی‌فهمم. ولی وب سایت آن‌ها قدری قابل درک‌تر است. به وب سایت که مراجعه کردم، شاهد بودم یک مقاله‌ی مفصل در مورد تعریف علمی مازوت از دیدگاه شیمی جلب توجه می‌کرد. گویا از نظر بی‌بی‌سی سؤال مردم ایران همین است! البته بی‌بی‌سی هم از پا ننشسته بود و به وضوح پای انرژی هسته‌ای را هم به ماجرا باز کرده بود.

به هر حال شرایط این است. هر دم از این باغ [وحش] بری می‌رسد. شما فکر می‌کنید چه باید کرد؟


نوشته شده در  دوشنبه 103/8/21ساعت  4:47 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

در شهر ما، سبزوار، وقتی کسی را می‌بینند که از رو نمی‌رود و به هیچ وجه رویش کم نمی‌شود، به او می‌گویند: "عجب رویی داری! رو که نیست، سنگ پای قزوین است". سنگ پا در تمام ایران کنایه از صورت‌های متخلل است که به هیچ عنوان تحت تأثیر حوادث قرار نگرفته و هرگز شرمنده نمی‌شوند.

هر چه فکر می‌کنم، می‌بینم این حکایت نخبگان عامل حکومت است. سیل حوادث در طی سال‌ها، که هر یک قاعدتاً باید فرد را تا ابد شرمنده کند، روی آن‌ها چندان تأثیرگذار نیست و از ادعاهای آنان نمی‌کاهد. در این بین اما حسن رحیم پور ازغدی، شخصیتی ویژه است. او که مشهورترین متفکر جمهوری ایران است، هر چه در این مدت طولانی تحقیر شده، هر چه مورد تمسخر قرار گرفته، هر چه خراب و ضایع شده و خلاصه هر چه اشتباهاتش ثابت شده، هرگز خللی در اعتماد به نفسش ایجاد نشده!

سعی کنید انبوه ادعاهای او را در این مدت نسبتاً طولانی در ذهن مرور کنید. مثلاً بلوای فرهنگی را که او یک تنه در حمایت از "مسئولین" به راه می‌انداخت، به یاد دارید؟ یادتان می‌آید برای چند سال متوالی تا بنده‌ی حقیر به فساد کسی اشاره می‌کردم، او بلافاصله یک سخنرانی یک ساعته در تلویزیون ترتیب می‌داد و هر چه لایق خودش و خانواده‌اش بود، بار من می‌کرد؟

به هر حال اخیراً ثابت شد که خانه از پایبست ویران است. اما استاد خم به ابرو نیاورد!

یادتان می‌آید او شهر ما را، شهر فاخر ما را "روستا" می‌نامید؟ و کمی که در اینترنت جستجو شد، پی بردیم که خودش اهل روستایی به نام "ازغد" از توابع شهرستان "بینالود" در استان "خراسان رضوی" بوده؟

یادتان می‌آید او مرا به خاطر نداشتن تحصیلات در محیط‌های مبتذل آکادمیک، بی سواد قلمداد می‌کرد؟ و بعد معلوم شد خودش در حوزه‌ی علمیه تحصیل کرده؟

یادتان می‌آید او برای سال‌ها چه بلوایی در خصوص "مسئله‌ی زن" به پا می‌کرد؟ در واقع او در دو مقطع مخالفانش را به "ترس" متهم می‌کرد: یکی زمانی که مسئولین ما را به خاطر توافق برجام و به عبارت بهتر توافق با روسیه‌ی قدیم، ترسو می‌نامید، و یکی سالیان طولانی که بنده‌ی حقیر را به بهانه‌ای به ترس متهم می‌کرد. و می‌بینید اکنون که مسئولینی باقی نمانده، و از طرفی ترس و لرز خود این استاد به عینه مشاهده شده، آن هم یک ترس و لرز غیر طبیعی، می‌بینید اکنون او باز هم در خطابه‌هایش در تلویزیون از "زنان" انتقاد می‌کند؟ یادتان می‌آید چه قدر بابت فطرت "سخن چینی" که در او نهادینه است، بحث می‌شد و او متأثر نمی‌شد؟ و می‌بینید که در این شرایط هم او روشش را تغییر نمی‌دهد؟

یادتان می‌آید، به عنوان یک نمونه از هزاران، او روزی به تعریف بنده‌ی حقیر از "پست مدرنیسم" چگونه با شدت واکنش نشان داد؟ و یادتان می‌آید در این مورد و در هزاران مورد دیگر ثابت شد اشتباه از خودش بوده و در واقع زیاد از این چیزها سرش نمی‌شده؟ البته پست مدنیسم چیز مهمی نیست و اگر کسی آن را نمی‌فهمد، بی سواد نیست که حتی دوری از این مزخرفات، مزخرفاتی مثل این فلسفه‌ها، از مصادیق سواد است؛ منتها استاد با سررشته نداشتن از آن، در موردش مدعی بود!

یادتان می‌آید چند برنامه‌ی مفصل را همین استاد به پرده خوانی و نقالی، به قصه‌های کلثوم ننه و حسین کرد شبستری، شما بخوانید به قصه‌های "کربلا" و "جنگ تحمیلی"، اختصاص داد تا به همه ثابت کند بنده‌ی ناچیز مثلاً کم تحمل هستم؟ و می‌بینید که اکنون هم که پس از 4 سال خونریزی، صاحبان او هنوز متقاعد نشده‌اند مرا راحت بگذارند و این به تنهایی هر الاغی را به نتیجه می‌رساند که من تا چه حد تحت فشارم، می‌بینید اکنون هم او در سخنرانی‌ها پای "کودک" را وسط می‌کشد؟

یادتان هست او از رشادت‌هایش در جنگ هشت ساله چه قدر داستان سرایی می‌کرد؟ یادتان هست که ادعا می‌کرد سخت‌ترین کار ممکن در یک جنگ، یعنی "غواصی"، بر عهده‌ی او بوده؟ یادتان هست که او وجهه‌ی یک "رینجر" را می‌گرفت؟ یعنی چیزی شبیه به فیلم‌های "جمشید هاشم پور"؟ حتی او از "شهادت" برادرش و جانبازی خودش هم مفصل صحبت کرده. یادتان می‌آید او 48 ساعت نخوابیده، به خط می‌زده؟ و یا به سیم آخر می‌زده؟! به راستی بعد از یک چنین اظهاراتی، سنگ پا که چه عرض کنم، کوه هم آب نمی‌شود؟

یادتان می‌آید او در یک تناقض آشکار، در عین انتقاد از کم تحملی من، فشارها بر من را با تحریم‌های فلج کننده‌ی آمریکا مقایسه می‌کرد و شرایط سخت مرا به رخم می‌کشید؟! و اکنون که ثابت شده در این دنیا، من در مقایسه با سایرین، در مقایسه با افرادی مثل خود این استاد، باید گفت در یک هتل 5 ستاره‌ی دنج و اکازیون، به دور از آسیب ناشی از یک دنیا حیوان درنده، در آسایشم، می‌بینید استاد باز هم وضع خود را از من بهتر می‌داند؟ در حالی که من حداقل مجبور به خرحمالی برای دیگری نیستم؟

به هر حال این اندازه گستاخی قابل درک نیست. البته استاد رحیم پور در برنامه‌های زنده‌ای که در تلویزیون دارد، خیلی تسلط و اعتماد به نفس کم‌تری نسبت به سخنرانی‌های ضبط شده، از خود بروز می‌دهد و این حقیقت شائبه ایجاد می‌کند که نکند در سخنرانی‌ها با استاد واقعی طرف نباشیم. ضمن این‌که به هر حال او سوگلی حکومت است و از آزادی عمل زیادی برای حرافی و واق واق برخوردار است. و ضمن این‌که تکنیک‌های رسانه‌ای متنوع در خدمت اوست. و همه‌ی این‌ها به او کمک می‌کند با خونسردی بیش‌تری نسبت به مثلاً بهروز افخمی، کارگردان سینما، یا هر نخبه‌ی دیگری به طرح ادعا بپردازد. ولی باور کنید با همه‌ی این‌ها باز هم این اندازه وقاحت، غیر طبیعی است.

از طرفی استاد کتاب خوانده است و این باعث شده این انگاره‌ی غلط در ذهنش شکل بگیرد که چیزی بارش است. این هم در پررویی او بی تأثیر نیست. منتها باز هم مورد او عجیب است.


نوشته شده در  شنبه 103/8/19ساعت  5:40 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درندگی
فهمیدگی
نان و دلقک
سنگ پای ازغد
لانه نه، آن جا سگدانی بود
[عناوین آرشیوشده]