سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همه‌ی ما همواره و در طول تاریخ و به طور هر روزه و مستمر و به شکل بی‌امان در معرض انواع و اقسام دروغ‌های شاخ دار حکومت‌ها بوده‌ایم. آن‌ها با مهارت و دقت افسانه‌های هیجان انگیز و بی شماری را تحویل ما داده‌اند. افسانه‌های آنان، آن‌چنان گیراست و اعتمادی که آن‌ها در میان بشر ایجاد کرده‌اند، آن‌چنان قوی است که امروزه تقریباً احدی به دروغ‌های آنان کم‌ترین تردیدی نمی‌کند.

افسانه‌ها بی‌شمارند؛ از افسانه‌های مربوط به زیست موجوداتی به نام دایناسور روی همین زمین گرفته، تا داستان‌های مربوط به قاتلین زنجیره‌ای که 15 نفر را مورد تجاوز قرار داده و کشته‌اند، تا مجموعه داستان‌های کربلا، تا افسانه‌های مربوط به بیماری‌های دائماً نوظهور مثل ایدز و کرونا.

آن‌ها شبانه روز این قصه‌ها را به هم می‌بافند و با انواع و اقسام ابزارها واقعی جلوه می‌دهند و به خورد بشر می‌دهند. اما سؤال این‌جاست که چرا بشر به هیچ یک شک نمی‌کند. واو به واو آن‌چه حاکمان از طریق انواع و اقسام رسانه‌ها در طول 24 ساعت شبانه روز به بشر ارائه می‌کنند، کذب محض است. با این حال شک احدی را بر نمی‌انگیزد. و حتی کسی بابت شنیدن آن تعجب هم نمی‌کند. همان‌طور که مثلاً کسی از موفقیت‌های خلق‌الساعه‌ی والیبال ایران، یا گل قیچی برگردان فوتبالیست‌های ایرانی تعجب هم نمی‌کند!

بدتر از همه آن‌که کارگزاران رده بالای حکومت، من‌جمله کارکنان رسانه، با وجودی که همیشه به دروغ بودن اظهاراتشان، به دروغ بودن تک تک اتفاقاتی که مخابره می‌کنند، ایمان داشته‌اند و حتی روز به روز بیشتر به کذب بودن آن اطمینان پیدا می‌کنند، نه تنها کم‌ترین بی انگیزگی به این مشاغل عاری از شرافت، یعنی نه تنها کم‌ترین بی میلی به ادامه‌ی دورغ پردازی نشان نمی‌دهند، بلکه هر روز بیش از روز پیش سعی می‌کنند کارشان را بهتر ارائه دهند.

به عبارتی کارکنان خاص حکومت، همان‌ها که به خصلت افسانه پردازی حکومت باور دارند، نه تنها یقه‌ی مافوقشان را در این خصوص نمی‌گیرند، و حتی نه تنها کم‌ترین بی میلی به بازتاب این جعلیات نشان نمی‌دهند، که هر روز بیش از پیش برای بالا بردن کیفیت اشاعه‌ی این کذبیات به دوندگی و تلاش می‌پردازند!

به هر حال و با وجود دروغ پرستی نوع بشر و با وجود اسطوره پرستی مضاعف نزدیکان حکومت، کافی است یک نفر در این دنیا پیدا شود و از واقعیت بگوید. واقعیتی که ممکن است قبلاً از بلندگوی رژیم مطرح نشده باشد. حتی بدتر، واقعیتی که رژیم هم آن را از قبل ترویج می‌داده، اما اکنون از زبان رژیم بیرون نمی‌آید؛ از زبان مخالف بیرون می‌آید. آن وقت ببینید همین خبرنگاران با این گوینده‌ی مخالف چه برخوردی می‌کنند!

بگذریم ... ساعتی پیش تلویزیون رژیم ایران، یک ایرانی دیگر آزاد شده از بند دولت فرانسه، به نام "بشیر بی‌آزار" را دعوت کرده بود و او از نبود آزادی، قانون و حقوق بشر در فرانسه گله می‌کرد. قبلاً گفته‌ام که آن ور آب از نظر من مهد آزادی است؛ به ویژه آزادی بیان؛ دست کم در مقایسه با آن‌چه در ایران بر ما می‌رود. و گفته‌ام که اگر من در اسلوونی به دنیا آمده بودم، فرانسه که سهل است، می‌توانستم با انتشار نظراتم تا حالا صد باره حکومت را سرنگون کنم. و گفته‌ام که اگر هم‌اکنون در ایران در صدد انتشار رسمی افکارم بر بیایم و خودم را برای هجمه‌ها هم آماده کنم، نه تنها به طور رسمی و طبق قانون، فرصت آن را پیدا نخواهم کرد، بلکه در این صورت حکومت بهانه‌ای آشکار برای برخورد رسمی‌تر با من و ممانعت از ادامه‌ی هر گونه مبارزه، حتی همین مقدار مبارزه‌ای که اکنون مشغول آن هستم، به دست خواهد آورد.

به هر حال در این‌جا یک مثال عینی‌تر از وضعیت ایران می‌زنم تا این فعال رسانه‌ای جوان و با انگیزه‌ی ایرانی، یعنی آقای بی‌آزار را بیشتر با تفاوت‌های کشورش با فرانسه آشنا کنم.

همین فتوای خمینی در مورد سلمان رشدی را در نظر بگیرید. امیدوارم قبل از این‌که آن را بیشتر سانسور کنند، قادر باشید از اینترنت پیدایش کنید. بماند که یک فرد مثل خمینی  چه طور می‌تواند آن قدر قدرت پیدا کند، آن قدر مرکزیت بیابد که به طرفةالعینی و رأساً یک نفر را به "اعدام" محکوم کند. بماند که بر اساس کدام عقل سلیم، یک نفر مثل خمینی می‌تواند یکه و تنها خلق مسلمان را برای کشتن یک فرد دیگر بسیج کند. اما دو سؤال اساسی‌تر باقی است: یکی این‌که در این حکم، خمینی اساساً به خود زحمت نداده حتی جرم این بی پدر مادری را که حکم به قتلش داده، اعلام کند؛ حتی نگفته به چه دلیل باید او را کشت. این مثل این می‌ماند که فرد بگوید من هوس کرده‌ام طرف را بکشید! اصلاً نمی‌گوید جرمش چیست. نمی‌گوید به دلیل ارتداد باید او را کشت؛ یا به دلیل توهین و یا ... . البته به طور تلویحی می‌گوید: "... تا دیگر کسی جرئت نکند به [...] توهین کند"؛ اما مستقیم نمی‌گوید (خب، با وجود این خلق خوابالو و با وجود این اصحاب رسانه‌ای مطیع و بی آزار، چرا هم باید دلیل هر کارش را اعلام کند!؟).

دوم این‌که خمینی در این فتوا هیچ فرصتی برای دفاع برای کسی که او را به مجازات محکوم کرده، باقی نمی‌گذارد. یعنی بدون دادگاه حکم می‌دهد و حتی از طرف توضیح هم نمی‌خواهد!

این یعنی دیکتاتوری آشکار و بی نیاز از مخفی کاری. البته اهالی رسانه برای دفاع از خمینی جور این چنین ندانم کاری‌های او را کشیده‌اند و به کتاب‌های تاریخی فقهی به شکلی موشکافانه رجوع کرده‌اند و پی برده‌اند که فقیه در مواردی می‌تواند بدون هر گونه دفاع فردی را مرتد تشخیص داده به مرگ محکوم کند! و این ژورنالیست‌های باهوش فراموش می‌کنند که خمینی اصلاً جرم طرف را ارتداد اعلام نکرده! البته اگر اصلاً جرم او را اعلام کرده باشد!


نوشته شده در  سه شنبه 103/4/19ساعت  1:8 صبح  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

از آن‌جا که به نظرم می‌رسد در مورد این موجودات غیر عادی که در نوشته‌ی پیش آمد، نیاز به توضیح بیش‌تری دارید، قدری توضیح می‌دهم.

اول از همه باید این نگرانی را کنار بگذارید که این‌ها قادرند به اصطلاح وارد جلد آدم شوند. این‌ها چنین قدرتی ندارند و ادعای فیلم "جن‌گیر" (The Exorcist) در این خصوص دروغ محض است! نگران نباشید.

در برهه‌ای از تاریخ زمین این موجودات تصمیم می‌گیرند خود را مخفی کنند و هر گونه ادعا در خصوص فراماده را دیوانگی جلوه دهند. بزرگ این‌ها با توجه به توانایی غیر عادی که دارند، خود را در منظر تمامی آدم‌های آگاه از وجودشان، پروردگار عالم می‌نامد و می‌گوید مرگ و زندگی همه به دست من است و باید مرا بپرستید.

همین بزرگ دستور به کارهای زشت می‌دهد.

عده‌ای از اعضای این گروه، به علاوه‌ی برخی از حکومت‌ها، مثل حکومت آلمان، زیر بار ادعای خدایی این موجود نمی‌روند و معتقدند خدا "رحمان" است و دستور به زشتی نمی‌دهد.

این موجودات مسلمان و کافر دارند و طیف مسلمانشان، همان‌ها که خدایی شیطان را قبول ندارند، شروع به همکاری با محور می‌کنند.

فیلم "مردان سیاه‌پوش" به وجود افراد غیر عادی تأکید می‌کند و این حقیقت را جزو مخفیانه‌ترین اطلاعات حکومتی اعلام می‌کند.

توانایی‌های آن‌ها برای پیش بینی جزئی گرایانه‌ی آینده‌ی زمین، جنون آمیز است.

این‌ها در دنیا حضور فیزیکی دارند و صرفاً یک نماد نیستند. ظاهر آن‌ها در مجموع شبیه آدم است. اما انعطاف عجیب اندامشان باعث می‌شود بتوانند ظاهر آدم‌های دیگر را تقلید کنند. به این ترتیب، با قدری گریم، کاملاً شبیه هر آدمی که بخواهند می‌شوند.

این‌ها هم مردنی هستند. ولی به راحتی و با اتفاقاتی مثل ضربات شدید و حلق آویز شدن و امثالهم از پا در نمی‌آیند.

شاید بپرسید که از کجا معلوم که همین بغل دستی من یکی از این‌ها نباشد! بعید نیست و فیلم مردان سیاه‌پوش هم همین را می‌گوید. منتها آلمان‌ها به من تأکید کرده‌اند که آن‌ها بر خلاف آدم عادی دچار زخم و جراحت و خونریزی نمی‌شوند و در واقع خون ندارند. این فرق آن‌هاست!

این‌ها مهارت جسمی آدم را ندارند و مثلاً نمی‌توانند به خوبی آدم فوتبال بازی کنند. بازیکن فرانسوی که در جام جهانی 1982 در حین بازی فوتبال مورد سوء قصد دروازه‌بان آلمان قرار می‌گیرد، صرفاً چند دقیقه قبلش به عنوان یار تعویضی وارد زمین شده و لمس توپ زیادی هم نداشته؛ چرا که فوتبال بلد نیست. یا جیبریل سیس دیگر فرانسوی فوتبالیست که در زمین مسابقه پایش قلم شد، اصلاً در جریان بازی نبود و زیاد لمس توپ نداشت.

بر همان اساس که وی خود را رب اعلی معرفی می‌کند، متون مقدس مثل قرآن را ساخته و پرداخته‌ی خودش، و وسیله‌ای برای مسخره کردن بشر می‌نامد. به هر حال برخی آدم‌ها این ادعا را قبول نمی‌کنند و به مبارزه با او می‌پردازند.

و حالا بر ماست که انتخاب کنیم: خدا را خوب می‌دانیم یا زشت؟ رحمان را می‌پرستیم یا شیطان را؟


نوشته شده در  شنبه 103/4/16ساعت  2:17 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

یک هم‌کلاسی مشهدی در دوران دانشگاه روایت می‌کرد که: "زمان یکی از "اعدام"ها، تاکسی‌ها دور فلکه می‌ایستادند و فریاد می‌زدند: اعدام، اعدام؛ و دنبال مشتری می‌گشتند!!! سوار یکی شدم و به سرعت خودم را به محل رساندم. دیدم طرف آویزان است و تمام کرده. صحنه را از دست داده بودم!!!".

البته مردم ایران غالباً تا این حد قسی‌القلب نیستند. این جزو یکی از خاطرات یک دانشجوی پزشکی در دانشگاه علوم پزشکی بیرجند است و دخلی به عمده‌ی ملت ندارد. و روحیه‌ی حاکم بر دانشگاه علوم پزشکی بیرجند هم به دلایل نامعلوم برای من، کأنه یک تیمارستان محض بود؛ به ویژه در مورد دانشجویان پزشکی عجیب و غریب آن‌جا. من محیط‌های زیادی را در ایران تجربه کرده‌ام. حتی محیط یک بیمارستان روانی جدی را. و باور کنید حتی دیوانه‌های آن بیمارستان هم عقلشان بیشتر از افراد محیط دانشگاه بیرجند بود! تا چند وقت پیش به یک باشگاه پرورش اندام مراجعه می‌کردم. باور کنید یادآوری معصومیت تک تک افراد آن‌جا از جوان و میانسال گرفته، گاهی به من حالت بغض می‌دهد و اشکم را در می‌آورد. حتی وضعیت در دانشگاه علوم پزشکی مشهد هم به مراتب بهتر بود و من خاطرات خوشی از حضور در آن دارم. بله، مردم ایران قابل احترامند. ولی به هر حال مردمی آن‌چنان هم پیدا می‌شوند که در به در دنبال اعدام بگردند! خاطرنشان می‌کنم که محیط مرتبط با دانشگاه علوم پزشکی بیرجند یک دیوانه خانه‌ی محض بود. چیزی که پس از آن هرگز ندیده‌ام.

پس از باخت تیم اتریش به ترکیه بود که کاملاً از حسن نیت تشکیلات موسوم به محور ناامید شدم. اما همین باخت زمینه ساز تحریک و پرگویی‌های دو سه روز اخیر من شد. و این واگویه‌ها هم ظاهراً اثر مثبتی داشته و به آگاهی افزوده و آن‌طور که صدایش می‌آید برای نیروهای عاری از احساس حکومت، حکم یک بمباران همه جانبه را داشته و آن‌ها را متحمل تبعات روحی زیادی کرده. این پیامد، یعنی ضربه‌ی روحی یا تروما به حکومت، به تبع پرحرفی من، که خود ناشی از عصبانیت از محور بود، مرا یک درصد به این امیدوار کرد که شاید باخت اتریش مصلحتی بوده و آن‌ها صرفاً به دنبال تحریک من و موفقیت بیشتر مبارزه بوده‌اند.

بله، من به حکم انسان بودن بسیار ساده‌لوح هستم. به هر حال این یک درصد احتمال مثبت باعث شد دوباره پیگیر محور شوم و همین امروز دقایقی از بازی خود آلمان را در برابر اسپانیا مشاهده کردم. از شما چه پنهان از نتیجه خبر داشتم. به ویژه با توجه به اظهار نظر بازیکن اسپانیا. چرا که یک بازیکن اسپانیا در این اظهار نظر گفته بود که برای کروس متأسف است که باید آخرین بازی‌اش را با باخت برابر اسپانیا انجام دهد. کروس بازیکن آلمان است و اعلام کرده پس از اتمام رقابت‌های در حال انجام قهرمانی اروپا بازنشسته خواهد شد.

با توجه به این اظهار نظر بازیکن اسپانیا مطمئن بودم که آلمان قرار است 3 – هیچ ببازد. در واقع بازیکن اسپانیا با بی شرمی صرفاً قصد داشت نمک روی زخم کروس بپاشد. او می‌دانست آن‌ها قصد دارند ببازند و این کروس را ناراحت می‌کند. و به عبارتی سعی داشت ناراحتی کروس را با این حرف‌ها بیشتر کند.

به هر حال اندکی امیدواری باعث شد بازی را ببینم و بی خیال اظهار نظر بازیکن اسپانیا شوم. و آلمان باخت! و من کاملاً ناامید شدم.

آن‌ها ارتش باخت هستند. آن‌ها وانمود می‌کنند که موفقیت در پس باخت نهفته و بنابراین یکسره می‌بازند. آن‌ها پشتیبان استراتژی باخت هستند.

اما این جمع بندی تنها در صورتی حقیقی است که آن‌ها حسن نیت داشته باشند. یعنی در صورتی که آن‌ها حسن نیت داشته باشند، می‌توان برداشت کرد که استراتژی آن‌ها باخت است. و مشکل این‌جاست که آن‌ها حسن نیت ندارند. بماند که حتی اگر این یک استراتژی باشد و آن‌ها حسن نیت داشته باشند، باز این سؤال مطرح است که این دیگر چه استراتژی است!

اما آن‌ها حسن نیت ندارند. آن‌ها بخشی از حکومتند و در حال بازی کردن. من در این‌جا می‌خواهم بخشی از نیروهای محور را خطاب قرار دهم که هنوز به حکومتشان پایبند هستند. بخشی که البته حسن نیت هم دارند. به عبارتی، بخش ناآگاه محور.

وضع جهانی که در آن زندگی می‌کنیم از این قرار است که در مقدمه‌ی این نوشته آوردم. در مقدمه‌ی این نوشته، با مثال اعدام در خیابان، در واقع بخش کوچکی از آن‌چه را هر روزه در این جهان رخ می‌دهد، به تصویر کشیدم. حتماً تصدیق می‌کنید که خیلی بد دنیایی است. آن‌قدر بد است که تمام بشر، صرفاً به خاطر اطلاع از یک مثال از رویدادهایش باید آرزوی برافتادن دودمانشان را کنند! باید آروز کنند بشریت از بین برود؛ صرفاً با اطلاع از یک چشمه از واقعیت.

البته بشر تحت تربیت حکومت بوده و دانشجویان پزشکی بیرجند هم با تلاش حکومت به آن روز درآمده‌اند که در بالا گفتم. اما واقعیت این است که عمده‌ی بشر با وجود تعلیم و تربیت حکومت، انسانیتشان را از دست نداده‌اند. و این بشر با مواجهه با واقعیت آروزی فنا خواهد کرد.

و یا حداقل آرزو خواهد کرد این وضع تمام شود و حتی حتماً موافقید که واقعیت آن‌قدر تلخ است که با آگاهی از واقعیت، تمام بشر اگر آب هم دستشان است باید زمین بگذارند و بسیج شده و به این وضع خاتمه دهند (terminate!).

و مشکل من دقیقاً این است که هیچ خبری از یک بسیج نیست.

ببینید: قضیه خیلی هولناک است. اصلاً شوخی بردار نیست. با این حال هیچ تلاش مشخصی برای اصلاح در جریان نیست!

من انتظار دارم بخشی از آلمان‌ها که حسن نیت دارند، با آگاهی از خیانت حاکمانشان، بالأخره از روی کاناپه‌هایی که رویش لم داده‌اند، به خودشان حرکت دهند! من انتظار دارم که بپذیرند به آن‌چه انجام می‌دهند نمی‌توان گفت: مبارزه. انتظار دارم یک کار درست و درمان بکنند. انتظار دارم روششان را تغییر دهند.

دلایل فساد آلمان از این قرار است:

- آن‌ها حداقل از دهه‌ها پیش، و با توجه به قدرت عجیب و غریب پیش‌بینی، برای ثانیه به ثانیه‌ی اکنون و برای اداره‌ی من در این زمان، در حال نقشه کشیدن بوده‌اند. آن‌ها با توجه به این قدرت، از احتمالات مختلف آگاه بوده‌اند و برای انواع و اقسام آن برنامه‌ریزی می‌کرده‌اند. سؤال این است که آن‌ها چرا چند دهه‌ی پیش مشغول رفتار مفیدتری نبوده‌اند؟ چرا به مبارزه نمی‌پرداخته‌اند؟ چرا فقط منتظر من بوده‌اند؟ اگر روش آن‌ها مؤثر است، چرا به پیشبرد آن نمی‌اندیشیده‌اند؟

- اکنون آن‌ها در پی چه هستند؟ آیا فقط دنبالند که نخبگان آگاه شوند؟ به راستی به دنبال چه میزان آگاهی هستند؟ دیگر چه چیزی باید ثابت شود؟ نخبگان باید از چه چیز دیگری آگاه شوند؟ آیا واقعاً انتظار آلمان این است که من تمام اعتبارم را کف دست بگیرم و اسم موجودات غیر عادی که حکومت، و البته آلمان، با آن مراوده دارند، و امکان پیش بینی و سایر رفتارهای فراطبیعی را به آن‌ها می‌دهند، به زبان بیاورم؟ مرا معذور دارید!

- آیا این میزان آگاهی نخبگان برای استارت زدن آن‌چه من سورپرایز می‌نامم، کافی نیست؟ پس دیگر چه اتفاقی باید بیفتد که آلمان خود دست به کار شود؟

- آیا فقط باید من جان بکنم؟ نقش آلمان در این میان چیست؟ آیا فقط من باید از حقایق پرده بردارم؟ اگر نیاز به آگاهی است، چرا آلمان دست به کاری نمی‌زند؟

- یا باید نخبگان اگاه می‌شده‌اند، که اکنون آگاه شده‌اند؛ یا باید مردم آگاه می‌شده‌اند. هدف محور کدام یک بوده؟ آگاهی نخبگان بیش از میزان ضروری محقق شده. اما اگر هدف محور صرفاً آگاهی مردم بوده، پس سؤال پیش می‌آید که این همه جان کندن شخص من برای آگاهی نخبگان چه سودی داشته؟

- آگاهی نخبگان هیچ نتیجه‌ای نداشته. می‌بینید که آن‌ها در قالب‌های تازه‌ای فرو رفته‌اند و به جنگ زرگری ادامه می‌دهند. آن‌ها ترسوتر از آنند که برای حکومت مزاحمت ایجاد کنند. آن‌ها کاملاً مطیعند. بار دیگر همان سؤال قبلی: این همه برنامه ریزی برای آگاهی نخبگان چه سودی داشته؟

- آیا واقعاً مردم در حال آگاهی‌اند؟ گیرم که این‌طور باشد. ولی چه تضمینی است که آن‌ها با آگاهی از تمام مسائل پشت پرده هم برای حکومت دردسرساز شوند؟

به هر حال من فکر می‌کنم آن‌ها صرفاً در حال وقت کشی هستند. آن‌ها حتی مستقیماً مرا راهنمایی نمی‌کنند و شرح وظایف هم به من ارائه نمی‌دهند.

شاهد بودم، پس از گلی که اسپانیا، همین لحظات پیش به آلمان زد، یک بازیکن اسپانیا به ساعت مچی اشاره می‌کرد. به هر حال انتظار من این بود که با توجه به آگاهی پیش آمده، این بازی آلمان برابر اسپانیا، استارت سورپرایزها باشد. انتظار داشتم آلمان با گل‌های فراوان بازی را ببرد. اما آن‌ها باز هم باختند. به راستی کی قرار بوده، آن‌ها، وارد عمل شوند؟ کی قرار بوده، آن‌ها، دست به کار شوند؟ اما به بازیکن اسپانیا می‌گویم که شما حالا حالاها وقت دارید. شما تا دو هزار سال دیگر وقت دارید به این فسادی که در جریان است، به این تباهی ادامه دهید. اما وقاحت هم حدی دارد. حرامزادگی هم حدی دارد! دست کم قدری خجالت بکشید.

در پایان پیشاپیش قهرمانی اسپانیا را در مسابقات یورو 24 به تمامی هوادران آن تبریک می‌گویم.

هش‌تگ – آلمانی بی غیرت


نوشته شده در  جمعه 103/4/15ساعت  10:26 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

همین سلمان رشدی را در نظر بگیرید. یکی دو سال تمام است با چشم از حدقه در آمده، با چشم به وضوح صدمه دیده و کور در انظار ظاهر می‌شود. حتماً می‌دانید که گفته شده او مورد یک حمله‌ی تروریستی با چاقو قرار گرفته. به هر حال، ... همه‌ی ما حداقل این قدر را می‌دانیم که چیزی به نام حمله‌ی تروریستی، یک افسانه است. ولی هیچ یک از خود نمی‌پرسیم: خب، چنین افسانه‌هایی با چه مکانیسمی طراحی می‌شود؟ دقت کنید: رشدی به وضوح نابینا شده؛ و هیچ کس از خود نمی‌پرسد با چه مکانیسمی.

اگر مسئله مربوط بود به رعایای حکومت، می‌شد مطمئن بود که تحت فرمان مافوق "خودزنی" کرده‌اند! که خود، به نوبه‌ی خود، مسئله‌ی بسیار هولناکی است و آگاهی از آن قاعدتاً باید هر فرد عادی را بی خواب و خور کند.

به هر حال همین مکانیسم خودزنی هم با تلاش‌های شبانه روزی من و با تلاش بی وقفه برای فرو کردن حقیقت توی کله‌ی هر زبان نفهمی، مطرح شده؛ وگرنه پیش از آن کسی نه تنها از این مکانیسم بی اطلاع بود که در مورد آن حتی از خود سؤال هم نمی‌کرد.

مکانیسم قابل قبول در چنین سوانحی، در مورد رعایا، خودزنی است. ولی رشدی که یک رعیت نیست. رشدی جزو سران است. و او به وضوح مصدوم شده. اصلاً، مهم نیست با چه مکانیسمی. مهم این است که هیچ کس با هر اندازه آگاهی و با هر میزان تیزهوشی، پدر سوختگی، نبوغ در طنزپردازی و ...، یعنی با هر اندازه برخورداری از ویژگی‌های یک عامل حکومت بودن، باز هم از خود سؤال نمی‌کند که با چه مکانیسمی.

به هر حال منطقی نیست که رشدی هم خودزنی کرده باشد. ولی سؤال من که امیدوارم به سؤال بقیه هم تبدیل شود، این است که این فردی که امروزه با یک چشم به وضوح ناکار در رسانه‌ها رفت آمد می‌کند، مصاحبه می‌کند و خلاصه با بقیه مراوده دارد و اسمش هم سلمان رشدی است، ماهیتش چیست؟

ذهن ناتوان متفکری مثل استاد رحیم پور که البته خود به خود هم به این سؤال نرسیده، ممکن است پس از کلی تحقیق و "کتاب خواندن"، با گرایش ناگهانی به فلسفه‌های جذاب مثل اگزیستانسیالیم، بالأخره به شما جواب دهد: می‌گویی ماهیتش چیست؟ به تو چه که ماهیتش چیست؟ مگر نمی‌دانی که وجود بر ماهیت مقدم است؟ مهم نیست ماهیتش چیست. مهم این است که وجود دارد!!!

به این پاسخ احتمالی استاد خوب دقت کنید. درد ما این است که فقط ظاهر را می‌بینیم و بیشتر نمی‌پرسیم. بیشتر از آن فکر نمی‌کنیم. برای ما مهم این است که یک چیزهایی وجود دارد. مهم این است که از گذشته هم وجود داشته. بیشتر از این در مورد چیزها فکر نمی‌کنیم.

و نتیجه این می‌شود که امروز با آن مواجهیم. من یکی که به قدرت‌های ماورای طبیعی حکومت، اعتقاد راسخ دارم.


نوشته شده در  پنج شنبه 103/4/14ساعت  6:4 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

باخبر شدم که بی‌بی‌سی فارسی دست کم در وب سایت اینترنتی‌اش بدجوری پیگیر استفاده‌ی مسعود پزشکیان، "رئیس جمهور بالقوه‌ی ایران"، از لفظ "اعدام" در مناظرات انتخاباتی شده.

بی‌بی‌سی این موضع پزشکیان را نوعی تلاش برای عادی سازی بحث در مورد این "مجازات" دانسته.

اما جالب آن‌که مقاله‌ی بی‌بی‌سی در این خصوص بسیار بسیار مفصل‌تر از اشاره‌ی کوتاه پزشکیان به این واژه، موشکافانه تک تک اجزای این رویه‌ی شوم حکومتی را مورد تجزیه تحلیل قرار می‌دهد.

خواهش می‌کنم مقاله‌ی بی‌بی‌سی را بخوانید. با جمله به جمله‌اش تهوع می‌گیرید؛ و متعجب می‌شوید که یک رسانه‌ی "متمدن" و "دموکراتیک" چه قدر ساده و با طیب خاطر دست به کاربرد چنین عبارت هولناکی می‌زند. گویی از شکلات بحث می‌کند. معروف است که فیلم "Good Fellas" ساخته‌ی دهه‌ی 1990 آمریکا در استفاده از واژه‌ی f رکورددار است. حالا می‌بینم بی‌بی‌سی فارسی هر وقت بحث ا ع د ا م را پیش می‌کشد، رکورد تازه‌ای را می‌شکند.

این در حالی است که این رسانه مدعی دشمنی با چنین روش بی‌شرمانه‌ای است.

جالب توجه آن‌که اعدام فقط در تصورات وجود دارد و فرد فهیم، و نه گر گوری‌های ساکن ایران را، صرفاً در خیالات مورد آزار قرار می‌دهد. اما به هر حال اگر شما هم دوست دارید قدری وارد وادی فهم شوید، باید بدانید که حتی تصور قدری جزئی گرایانه‌ی یک مورد اعدام، انسان را تا یک ماه بی خواب و خور می‌کند. و حال آن‌که بی‌بی‌سی مدعی است جمهوری ایران ده‌ها هزار اعدام در تاریخش مرتکب شده. و البته بازخواست هم نشده! و بی‌بی‌سی هم اصرار دارد صرفاً باید خبر آن را منتشر کند و به عنوان یک "رسانه‌ی بی طرف" کاری به کار سیاستمداران در این خصوص ندارد.

به هر حال اعدام یک نمایش وقیحانه است. اما فقط یک نمایش است. سؤالی که من می‌خواهم در این‌جا مطرح کنم و در واقع باید سؤال دست کم نخبگان ایرانی هم باشد، این‌که چنین نمایشی با چه مکانیسم مشخصی عملی می‌شود (؟). فکرش را بکنید فردی را می‌گیرند، در خیابان، پس از قرائت حکم و تلاوت کلام الله مجید در روز روشن و جلو چشم خلق دار می‌زنند. حتی شنیده‌ام که در این مواقع گاهی چند خیابان آن‌ورتر تاکسی دارها فریاد می‌زنند: فلان جا اعدام است؛ نمی‌بینید؟ و مردم فرهیخته‌ی ایران را با تبلیغات سوار می‌کنند تا صحنه را از دست ندهند.

و سؤال این است: این نمایش با چه ساز و کاری امکان پذیر می‌شود؟ یعنی این فردی را که "در ملأ عام" دار می‌زنند، از کجا آورده‌اند؟ اصلاً آیا او یک آدم است؟ آدم آهنی است؟ حیوان است؟ جن است؟ موجود فضایی است؟

در یک کلام، این چشم بندی چه طور ممکن می‌شود؟

و مشکل دقیقاً این است که کسی در این خصوص از خود سؤال نمی‌کند. من که به قدرت ماورای طبیعی حکومت اعتقاد راسخ دارم.


نوشته شده در  پنج شنبه 103/4/14ساعت  3:55 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
انکار واقعیت
تغییر صدا
سیاست قدیمی
درندگی
فهمیدگی
[عناوین آرشیوشده]