سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیروز بعد از ظهر یک کاپشن گرفتم برای استفاده در زمستان ِ پیش رو.2 کاپشن ساخت روسیه بود و روی آن به زبان انگلیسی نوشته شده بود: "پشم شتر". اما چیزی که حسابی نظر مرا جلب کرد تصویری از چند نفر شتر1 بسیار عجیب روی مارکِ کاپشن بود. آن طور که مشخص بود شترها خاص مناطق فوق العاده سردسیر روسیه بودند. تصویر آن ها در میان برف گرفته شده بود!

فکر می کنم همه ی ما شتر را حیوان ِ خاص بیابان های سوزان خاورمیانه می دانیم. اما گویا منطقه ی با دمای شصت هفتاد درجه ی سلسیوس سردتر هم نژاد یا گونه ی دیگری از شتر را دارد.

سؤالی که بلافاصله در ذهن آدم شکل می گیرد، این است که حتی اگر این دو نمونه ی شتر (شتر خاورمیانه و شتر سیبری) از دو گونه ی زیست شناسی متفاوت باشند، چرا در دو محیطِ به غایت متفاوت زندگی می کنند و در طی "تغییر و تکامل گونه ها" شتر خاص هیچ یک از دو منطقه حذف نشده.

اما با شناختی که از روس ها دارم و آن ها را منتقد سیستم حاکم بر جهان می دانم، می توانم مطمئن باشم که هر دو نوع شتر از گونه ی زیست شناسی یکسان هستند و قادر به آمیزش و تولید نسل طبیعی هستند و این حقیقت سؤال یاد شده را بسیار برجسته تر می کند. در واقع روس ها از هر فرصتی برای انتقاد از ایده های دروغین سیستم حکومتی جهانی استفاده می کنند و در این مورد هم سعی داشته اند، نظریه ی تکامل را زیر سؤال ببرند.

فکرش را بکنید ما روباه قطبی و خرس قطبی را هم می شناسیم. حتی اگر آن ها از گونه هایی متفاوت با روباه و خرس مناطق گرم تر باشند، باز شباهت دو گونه حیوان به تنهایی می تواند نظریه ی تکامل را رد کند.

روس ها به خدا اعتقاد ندارند و در مبارزه با حکومتِ جهانی هم هیچ گاه جدی نبوده اند. آن ها در طی دهه های متمادی بعد از جنگ دوم صرفاً مشغول یک "رقابت عصبی" با حاکمان جهان و عوامل مزدور آن ها بوده اند؛ رقابتی مبتنی بر تحت فشار قرار دادن حریف از نظر روحی. در دهه ی اخیر هم که فروپاشی حکومت بسیار نزدیک تر از همیشه به نظر می رسید، ابتدا خیانت آن ها برملا شد و، به فاصله ی چند سال از برملا شدن خیانت، آن ها به ظاهر از خیانت پشیمان شده و در حال حاضر هم مشغول یک سری "بازی های متفاوت" هستند.3

از نظر روس ها نظریه ی تکامل یک دروغ بزرگ است، اما آفریننده ای به نام خدا هم وجود ندارد!!!

به هر حال فکر می کنم بی ایمانی مهم ترین نقطه ضعف روس هاست که آنان را در این جهان سردرگم و سرگشته کرده.

 


1 جهت اطلاع خوانندگان: واحد شمارش شتر در زبان فارسی، "نفر" است.

2 این پاورقی در فروردین 99 اضافه می شود. فکرش را که می کنم می بینم به راستی که عجب زمستانی بود! پر از کشمکش برای مقام معظم رهبری. هنوز هم تمام نشده که هیچ، روز به روز وضع بدتر و بدتر هم می شود. چه بسا زمان خداحافظی نزدیک باشد.

3 این پاورقی هم در فروردین 99 اضافه می شود. عبارت "بازی های متفاوت" از وب سایت بی بی سی فارسی اقتباس شده که با آن قصد داشت مبارزان ایرانی را از روسیه ناامید کند.


نوشته شده در  چهارشنبه 98/6/27ساعت  3:13 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

مدت زیادی فکر می کردم تشابه اشعار حافظ و سعدی، با توجه به این که دوران حیات سعدی را پیش تر از حافظ ذکر کرده اند، به دلیل تضمین های هنرمندانه ای است که حافظ با توجه به شهرت بالای سعدی از اشعار او کرده. از این منظر سعدی را یک شاعر درباری می دانستم که به لطف قدرت حاکمان و بدون برخورداری از هنر آن چنانی در میان مردم معروف شده؛ حافظ هم با تأخیر حدود دو قرن اشعار او را که ورد زبان مردم بوده، با هنر خاص خود در میان اشعارش به کار برده. اما با این تحلیل به سختی می شد باور کرد که دوازده مصراع کاملاً یکسان از سعدی در میان اشعار حافظ وجود داشته باشد و حافظ نه تنها به ضمنی بودن آن ها در شعرهایش اشاره نکرده، بلکه یک اشاره ی خشک و خالی به خود سعدی در میان انبوه شعرهایش نکرده باشد. توجه کنید که تضمین در شعر فارسی عمدتاً با اشاره ی مستقیم به صاحب اصلی بیت تضمینی همراه است. چنان که خود سعدی وقتی از فردوسی تضمین می کند که:

میازار موری که دانه کش است – که جان دارد و جان شیرین خوش است

در بیت قبلی می آورد:

چنین گفت فردوسی پاک زاد – که رحمت بر آن تربت پاک باد

یا محمد حسین بهجت تبریزی (متخلص به شهریار) وقتی از خود حافظ تضمین می کند که:

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی – به پیام آشنایی بنوازد آشنا را

پیش تر اشاره می کند که:

چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم – که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را

به نظر می رسد یکسان بودن یک بیت یا حتی یک مصراع بین دو شاعر بدون ذکر صاحب اصلی فقط خبر از یک دزدی می دهد. مگر این که آن بیت یا مصراع واقعاً در جامعه جا افتاده باشد و همه اطلاع داشته باشند صاحب اصلی آن کیست. در این صورت ذکر نام صاحب اصلی ضرورت ندارد. مثلاً حافظ خیلی استادانه به بیت مشهور منتسب به رودکی (بوی جوی مولیان آید همی – یاد یار مهربان آید همی) اشاره می کند و آن را این گونه در خلال غزل دل انگیز خود می آورد:

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم – کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

مع الوصف استفاده ی حافظ از دوازده مصراع سعدی یا می تواند به دلیل شهرت بسیار زیاد سعدی و آن دوازده مصراع باشد، یا یک سوء استفاده. همان طور که گفتم حافظ حتی در میان تمامی اشعارش کوچک ترین اشاره ای به شخص سعدی هم نکرده. از طرفی حافظ یک سوء استفاده گر نیست! و از طرفی حافظ با آن مشخصات نیازی به سوء استفاده از آثار یک شاعر مشخصاً متوسط ندارد.

مسئله فقط به آن دوازده مصراع خلاصه نمی شود. روح حاکم بر شعرهای حافظ، یعنی عشق، بر شعرهای سعدی هم حاکم است؛ فقط با این تفاوت که حافظ عشق را از زمین کنده و به اوج آسمان رسانده و سعدی عشق را روی زمین به بند کشیده. آیا این جا هم باید گفت حافظ تحت تأثیر شهرت سعدی از عنصر خاص او سود برده و حتی اسمی هم از سعدی در دیوانش نیاورده؟

مسئله فقط به این ها ختم نمی شود. تشابه اصطلاحات و واژگان مورد استفاده ی دو شاعر بسیار زیاد است. حافظ می گوید:

از کیمیای عشق تو زر گشت روی من – آری به یمن لطف شما خاک زر شود

و سعدی می گوید:

گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد – اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم (!)

معنی این فقط تقلید است و حافظ با آن شخصیت اهل تقلید نیست و از طرفی نیازی به تقلید ندارد و از طرفی سعدی با آن هنر محدود برای حافظ نمی تواند جایگاه یک تقلید شونده را داشته باشد.

همه ی این ها بود تا زمانی که یک اصطلاح اختصاصی حافظ، یعنی "غلامِ همت"، را در یک بیت سعدی دیدم! نه، این یکی دیگر به هیچ وجه قابل توجیه نیست. این فقط نشانه ی کارشکنی است. این بوی توطئه می دهد. و با کمی تأمل پی به زوایای این توطئه بردم. بله، سعدی یک شاعر درباری بوده که پس از حافظ می زیسته و به طور مشخص برای تحت الشعاع قرار دادن حافظ شعر می سروده. او عشق آسمانی حافظ را به زمین تقلیل داده و با تبلیغات زیاد سعی داشته توجهات را از حافظ به سوی خود معطوف کند. او حتی هیچ ابایی از تقلیدِ صریح از حافظ نداشته. در ضمن او هنر چندان والا و قابل اعتنایی هم نداشته. گاهی با دقت در اشعار سعدی آن ها را صرفاً نوعی بازی ناشیانه با کلمات می بینم؛ و گاهی برخی آن ها را مهمل گویی محض می بینم! به این بیت سعدی توجه کنید:

هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن – اگر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

مرد می خواهم این بیت را معنی کند!

به هر حال از یک طرف به دلیل سادگی و قابل فهم بودن اکثریت اشعار سعدی و از طرفی تحت تأثیر تبلیغات هدفمند حاکمان به منظور منحرف کردن اذهان از حافظ، این سعدی است که در میان طبقه ی تحصیل کرده (؟)ی ایران شهرت و مقبولیت زیادی دارد.


نوشته شده در  جمعه 98/6/22ساعت  6:37 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

تشابه بسیار زیاد اشعار دو شاعر مشهور، حافظ و سعدی، به یکدیگر فقط آدم را به این نتیجه می رساند که یکی از دیگری تقلید کرده. بسیاری کلماتِ ویژه ی حافظ توسط سعدی هم به کار برده شده، مضمون کلی شعرهای حافظ که بر پایه ی عشق است مورد کاربرد سعدی هم بوده و آن طور که شنیده ام دو شاعر دوازده مصراع کاملاً یکسان در میان اشعارشان دارند!

از طرفی عجیب به نظر می رسد که دو نفر از پنج نفر شاعر شناخته شده تر تاریخ ایران هر دو از یک منطقه ی خاص باشند. هم چنین شخصاً در جایی نشنیده ام که سعدی در میان نوشته هایش به "شیراز" اشاره کرده باشد (اگر شما شنیده اید، لطفاً تذکر دهید). اگرچه مطمئن هم نیستم شیرازی که حافظ به آن اشاره کرده، همین جایی باشد که امروز شیراز نامیده می شود.

به هر حال وقتی حافظ از شاعری تضمین می کند، به او احترام زیادی نشان می دهد و در میان اشعارش از او به طور مشخص اسم می برد. هم چنین چنین تضمین هایی بسیار اندک و موردی هستند. مثلاً مولوی می گوید: بشنو از نی چون حکایت می کند – از جدایی ها شکایت می کند

و حافظ می گوید: زان یار دلنوازم شکری است با شکایت – گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

و حافظ در میان اشعارش از مولوی اسم برده (ساقی مگر وظیفه ی حافظ زیاده داد – که آشفته گشت طره ی دستار مولوی؟). هم چنین نظامی می گوید: هم قصه ی نانموده دانی – هم نامه ی نانوشته خوانی

و حافظ می گوید: هواخواه توام جانا و می دانم که می دانی – که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی

و حافظ در میان اشعارش از نظامی اسم برده (چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ - که گاه لطف سبق می برد ز نظم نظامی).

حالا فوق العاده عجیب است که مثلاً حافظ این قدر رسوا از یک شاعر متوسط مثل سعدی تقلید کرده باشد و حتی هیچ اسمی هم از او در دیوانش نبرده باشد! به یکی از ابیات مشهورترین غزل حافظ توجه کنید:

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند – چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

و سعدی در دیباچه ی گلستان می گوید: چه غم دیوار امت را چو دارد چون تو پشتیبان – چه غم از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان

احتمالاً با من هم عقیده اید که شباهت آن قدر زیاد است که فقط می توان گفت یکی از دیگری تقلید کرده است. اما به راستی کدام یک؟

به هر حال ما ایرانی ها به سنت پدرانمان نسل اندر نسل سعدی را که صرفاً یک شاعر معمولی است، ستایش می کنیم و سؤالی هم در ذهنمان شکل نمی گیرد!


نوشته شده در  جمعه 98/6/15ساعت  7:58 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

تاریخ معماهای نسبتاً پیچیده ی زیادی دارد. برای من اما دو سؤال اساسی وجود داشته که مدت زیادی ذهنم را به خود مشغول کرده بود. متأسفانه به دلیل مطالعه ی ناکافی متون اصیل تاریخی، متونی مثل قرآن و دیوان های شعر قابل اعتماد، پیدا کردن جواب برای این دو سؤال برای من زمان زیادی برد.

بسیاری از ما انسان ها عمرمان را که باید صرف مطالعه و تحقیق شود، به بطالت می گذرانیم. در واقع بسیاری از ما وقت خود را صرف مطالعه می کنیم؛ اما مطالعه ی متونی که ارزش ندارند یا حتی کاملاً جعلی هستند. در واقع متون اصیل را از دید ما مخفی نگه داشته اند و ما را سرگرم یادگیری شعبده برای آزار یکدیگر کرده اند؛ و یا در بهترین حالت سرگرم خنثی کردن شعبده ها!

به هر حال یک سؤال مهم برای من که آگاهی نسبتاً خوبی از جعلیات تاریخی پیدا کرده ام، ساز و کار مصونیت قرآن، کتاب شریف خداوند، از گزند تحریف بوده. به عبارت ساده تر برای من سؤال بود که چگونه در شرایطی که دیگر کتب پیامبران به وضوح دستخوش تحریف شده، قرآن قابل تحریف نبوده. اکنون به این پاسخ رسیده ام که قرآن در شرایطی به دست حاکمان جهان رسیده که به هر دلیل اثری از سایر کتاب های پیامبران نبوده. در واقع اگر کتاب های دیگر باقی می ماندند، آن ها هم غیر قابل تحریف بودند. جا افتادن یک متن ارزشمند، علمی و سودمند در میان جمعیت های بشری به بیان ساده مثل جا افتادنِ مثلاً نوشته های مرحوم شریعتی است: همان طور که حتی صد سال بعد هم اگر کسی تلاش کند در آن دخل و تصرف کند، به دلیل زبان فاخر از یک طرف و عقایدِ بکر و خاص نویسنده از سوی دیگر، به سرعت دستش رو می شود، در مورد متنی مثل قرآن هم -بلا تشبیه- همین گونه است. قرآن هم به دلیل داشتن زبانی بی نظیر و هم چنین به دلیل بحث از مسائل خاص خود هرگز قابل تحریف نیست.

من اکنون بیش از هر وقت دیگر معتقدم مسیحیت، یهودیت و بسیاری عناوین و نحله های مذهبی دیگر همگی از قرآن اقتباس شده اند. و این اعتقاد، یا دست کم فرض، کمک خوبی برای یافتن جواب برای معماهای تاریخی ام است. البته باید با مطالعه ی بیش تر برای این عقیده دلایل محکم پیدا کنم؛ ولی متأسفانه در حال حاضر امکان مطالعه ندارم.

به هر حال سؤال دوم من دلیل اهمیت سرزمین، زبان و اندیشه ی فارسی در طول تاریخ بود. این سرزمین از نظر من یک سرزمین جادویی است. "مردم صاحب کمال" در این سرزمین از هر جای دیگر دنیا بسیار بیش ترند. و در این سرزمین اتفاقات بزرگ بسیاری در طول تاریخ رخ داده که بی مانند است. ایمان در این سرزمین جلوه ی بارزی دارد. انسانیت در این سرزمین نمود بیش تری دارد.

جوابی که برای این سؤال به دست آورده ام، امتزاج و اختلاط احتمالی دو جمعیت فارس و عرب در طول تاریخ بوده. چیزی که باعث شده فارس ها به خوبی به عظمت قرآن پی ببرند؛ حتی اگر نتوانسته باشند به دلیل قلب مداوم حقایق تا به امروز تمامی حقایق آن را درک کرده باشند.

تسلط فوق العاده ی شاعران بزرگ ایرانی به زبان عربی، تا آن جا که آن ها دل انگیزتر از هر عرب زبانی شعر عربی می سروده اند، می تواند دلیل مناسبی بر امتزاج تاریخی فارس و عرب باشد.

از نظر من خط فارسی همیشه ی تاریخ به همین شکل امروزی بوده و مثلاً به دلیل حمله ی اعراب از شکل "میخی" به این شکل در نیامده!

هم چنین اگر به شاهنامه ی فردوسی اعتماد کنیم که در آن "عجم" را معادل فارسی نامیده، می توان احتمال داد که "عجمی" یا "اعجمی" که در قرآن از آن اسم برده شده، همین فارسی است.

 روشن است که برای اثبات درستی این پاسخ ها نیاز به ارائه ی مدارک قوی تری دارم. اما همان طور که گفتم فعلاً قادر به مطالعه نیستم. امیدورام با تغییر شرایط بتوانم به پاسخ معماهای تاریخی ام برسم.


نوشته شده در  جمعه 98/6/15ساعت  7:23 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

فیلم “The Nick of Time” ساخته ی سال 1995 آمریکا به کارگردانی فردی به نام John Badham یک فیلم قوی است که به منظور ایجاد ترس در مخاطبین از سیاستمداران و به طور کل سیاست ساخته شده.

فیلم داستان مردی است (با بازی Johnny Depp) که همراه با دختربچه اش در ایستگاه راه آهن به گروگان دو فرد که خود را به جای پلیس جا زده اند، در می آید. این دو فرد دختربچه را پیش خود نگه می دارند و مرد را مجبور می کنند فرماندار ایالت را که یک زن است، بکشد. آن ها او را تهدید می کنند که اگر این کار را نکند، دخترش را خواهند کشت. در نهایت مرد، دخترش و هم چنین فرماندار به طرز معجزه آسایی نجات پیدا می کنند.

فیلم دو شوک روحی به مخاطب وارد می کند: یکی زمانی که مرد جوان پی می برد محافظان فرماندار همگی با قاتلان هم دست هستند و یکی زمانی که او در می یابد حتی همسر فرماندار و به عبارتی عمده ی اطرافیان او اعم از محافظ و سیاستمدار با قاتلان هم دستند و سعی در کشتن فرماندار دارند.

فیلم تلاش زیادی می کند به مخاطب القا کند، سیاستمداران همگی افرادی بسیار شرور و البته خطرناک هستند. احتمالاً از نظر مخاطب در شرارت سیاستمداران شکی نیست؛ اما این که آن ها خطرناک هستند چیزی است که فیلم سعی می کند آن را برجسته کند؛ چیزی که ابداً واقعیت ندارد.

تنها افرادی که در این فیلم قابل اعتماد نشان داده می شوند، قشر تهیدست جامعه هستند که مرد جوان با کمک آن ها قادر است دخترش را نجات دهد.

در پایان با گریختن یک سیاستمدار از مهلکه، فیلم تداوم شرارت و البته خطر آن را به مخاطب گوشزد می کند.


نوشته شده در  جمعه 98/6/15ساعت  6:33 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
سیاست قدیمی
درندگی
فهمیدگی
نان و دلقک
سنگ پای ازغد
لانه نه، آن جا سگدانی بود
[عناوین آرشیوشده]