به راستی چرا؟
چرا دایناسور؟ مگر انسان بد بود؟
چرا شرارت؟ مگر نیکی بد بود؟
چرا جهل؟ مگر عقل بد بود؟
چرا خود فروشی؟ مگر عزت بد بود؟
چرا شیطان؟ مگر خدا بد بود؟
چرا جهنم؟ مگر بهشت بد بود؟
چرا کینه توزی؟ مگر مهرورزی بد بود؟
چرا عقب گرد؟ مگر پیشرفت بد بود؟
چرا هراس؟ مگر شجاعت بد بود؟
چرا ستم؟ مگر عدالت بد بود؟
چرا بیراهه؟ مگر راه راست بد بود؟
چرا دروغ؟ مگر صداقت بد بود؟
چرا تزویر؟ مگر یکرنگی بد بود؟
چرا شک؟ مگر ایمان بد بود؟
چرا تعلل؟ مگر تعجیل بد بود؟
چرا دشمنی؟ مگر دوستی بد بود؟
...
چرا و چرا و چرا ...؟
اخیراً به یکی دیگر از ویژگی های دشمنان پی برده ام و از آن شگفت زده شده ام. واقعیت این است که آن ها فوق العاده سرسخت هستند؛ آن ها به هیچ وجه از مواضعشان کوتاه نمی آیند. اما مثل بسیاری یافته های دیگرم، این یکی را هم حافظ از قبل می دانسته. آن جا که می گوید:
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب - جمله می داند خدای حال گردان، غم مخور
ابرام یعنی: پافشاری، اصرار، لجاجت، سرسختی، "جان سختی"، درست مثل سگ هفت جان داشتن، ... . بله، باز هم حافظ یک قدم از من جلوتر است.
فکر می کنم عنوان این نوشته به تنهایی یک دنیا حرف دارد؛ بنابراین لزومی نمی بینم در مورد آن توضیح بیش تری بدهم و آن را بدون شرح بیش تر به حال خود باقی می گذارم. اما دقایقی پیش به ذهنم خطور کرد که یک آیه ی بسیار زیبای قرآن را که به طور اتفاقی به آن برخورد کرده بودم، به کسانی گوشزد نمایم که گمان می کنند حیله گرتر از سایرین هستند و از طرفی حیله گری را یک امتیاز برای خود می پندارند. آیه از این قرار است:
و اتل علیهم نبأ نوح إذ قال لقومه یا قوم إن کان کبر علیکم مقامی و تذکیری بآیات الله فعلی الله توکلت فأجمعوا أمرکم و شرکائکم ثم لا یکن أمرکم علیکم غمة ثم اقضوا الی و لا تنظرون (یونس - 71)
به بیان ساده تر: بچرخ تا بچرخیم!
آیا می دانستید که در میان خروارها خروار حدیثی که از امامان 12 گانه به دست ما رسیده فقط و فقط یک بار صرفاً از اربعین اسم برده شده؟! آن حدیث هم از امام حسن عسگری است که یکی از علایم مؤمن را زیارتِ اربعین و نه این مراسم های عجیب و غریب چند سال اخیر نامیده! در مورد حضرت معصومه هم بد نیست بدانید که در میان همان خروارها حدیث فقط و فقط یک حدیث است که فقط به اسم "قم" اشاره کرده! آن حدیث هم از امام جعفر صادق است.
حالا ببینید دایناسورهای درنده ی حاکم بر کشور ما چه طور مسائل کاملاً حاشیه ای را به دغدغه های جامعه تبدیل می کنند.
چند شب پیش برنامه ی "شب موسیقی" شبکه ی چهار تلویزیون یک سرود قدیمی و بسیار معروف را که توسط گروه سرودی متشکل از تعدادی نوجوان به نام "گروه سرود آباده" در دهه ی شصت اجرا شده بود، پخش کرد. من حسابی تحت تأثیر این سرود قرار گرفتم و دیشب کلیپ آن را از اینترنت دانلود کردم. با گوش دادن به سرود احساس عجیبی به من دست داد و بی اختیار بغض شدیدی کردم. خیلی تلاش کردم جلو گریه ام را بگیرم ولی اشک ها تا حدی جاری شدند. یک سؤال مهم که قبلاً هم برایم پیش آمده بود و کم و بیش به پاسخ آن رسیده بودم، دو مرتبه برایم شکل گرفت: چه رازی در کودکی هست که تا این اندازه انسان را تحت تأثیر قرار می دهد؟
پاسخی که برای این سؤال از بسیاری افراد شنیده ام، این است که در کودکی زندگی آسان بود و در بزرگسالی زندگی سخت و طاقت فرسا می شود. اما از نظر من این نمی تواند باعث شود انسان با مرور خاطرات کودکی تا این اندازه به وجد بیاید؛ و این وجد حتی برای فرد با تجربه ای مثل من که به راحتی تحت تأثیر قرار نمی گیرد هم ایجاد شود.
از نظر من مهم ترین راز کودکی خوب بودن تمامی افراد دنیای کودک است. در واقع کودک هیچ آدم بدی در اطرافش ندارد و همه خوب هستند. همه به کودک احترام می گذارند و ملاحظه ی او را می کنند و این باعث می شود کودک دچار این سوء تفاهم شود که همه ی آدم ها خوب هستند. با شروع بزرگسالی، فرد در دنیای اطراف فقط خباثت می بیند و بدین ترتیب کودکی برایش مثل یک گوهر از دست رفته عزیز می شود.
ولی واقعیت این است که در همان کودکی هم افراد دور و بر فرد وجهه ی انسانی آن چنانی ندارند و فقط برای کودک ساده لوح نقش بازی می کنند.
بله، با شنیدن سرود "مادر برام قصه بگو" من به یاد دنیایی فوق العاده خوب و دوست داشتنی افتادم. دنیایی که گرگ نداشت. دنیایی که با حالا یک دنیا توفیر داشت. و این باعث حسرت و افسوس زیادی شد که خود به خود به گریه انجامید. ولی واقعیت آن است که تصور من و همه ی افراد از دنیای کودکی اشتباه است.
اما آن سرود جدای از زنده کردن کودکی فوق العاده پر احساس ساخته و تنظیم شده بود. آیا آن اندازه احساس از یک درونِ بی ریا و بی آلایش حکایت می کند یا فقط سیاستی برای تخدیر جامعه است؟ وقتی کمی به کلیپ فکر کردم، وقتی فکر کردم که سرود در استودیو ضبط شده و حین فیلم برداری بچه های گروه فقط لب می زنند، وقتی به شرایط زمانی ساخت سرود اندیشدیم و وقتی بسیاری علایم دیگر را بررسی کردم، فوراً متوجه شدم در دنیای سازندگان و اجراکنندگان هم خبری از معصومیت و بی آلایشی نیست و بر عکس همگی پدر سوخته هستند!
اما گذشته از کودکی، انسان در طول زندگی همواره در پی مهربانی واقعی است. او می کوشد فردی را بیابد که بدون هیچ چشم داشتی به او مهربانی کند. به او لطف کند و از نقص هایش چشم پوشی کند؛ و این لطف و چشم پوشی دائمی باشد. نه کودکان هم سال دوران کودکی و نه آدم بزرگ های آن دوران هیچ یک چنین قابلیتی ندارند. تنها یک نفر هست که ده ها و ده ها بار خود را رحمان و رحیم نامیده. تنها یک نفر هست که مهربان واقعی است.
بنده ی پیر خراباتم که لطفش دائم است – ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
(حافظ)