مطابق با تصمیم جدید هیئت حاکمه‌ی جمهوری ایران ساعت رسمی کشور آن‌ها از این پس در بازه‌ی تابستانی تغییر نمی‌کند.

 اولین تبعات این تصمیم در کامپیوترها و تلفن‌های موبایل مشاهده شد که در آغاز سال جدید طبق برنامه‌ریزی هوشمند ساعت را یک ساعت جلو کشیدند. تبعات بعدی حتماً در ریتم زندگی مردم در روزهای گرم احساس خواهد شد. به هر حال رژیم جمهوری یک بار هم حدود پانزده سال پیش در زمان ریاست جمهوری دکتر احمدی نژاد دست به چنین عملی زد و کسانی که سنشان اقتضا می‌کند، تبعات آن را به خاطر دارند.

 همین که شنیده شد قرار است ساعات کار ادارات و مدارس در بازه‌ی تابستانی قدری تغییر کند، نشانگر اطلاع قبلی حاکمان این منطقه از عواقب زیانبار تصمیمشان است. در واقع ساعت اداری یک ساعت عقب رفت تا در ادارات همه چیز مانند جلو کشیدن ساعت رسمی در سال‌های گذشته باشد.

 اما تا آن‌جا که می‌دانم جلو کشیدن تابستانی ساعت رسمی اتفاقی است که حداقل در 180 کشور از 200 کشور دنیا شاید بیش از یک قرن است سابقه دارد. حتی در بسیاری کشورهای پیشرفته بازه‌ی زمانی تابستانی برای جلو کشیدن ساعت رسمی به جای شش ماه، هفت ماه است. و این روند مطابق استدلال قوی صورت گرفته و به اصطلاح کاملاً علمی است.

 اما در جمهوری ایران ... . شبی را که مقامات خواب دیده بودند چنین بازیگوشی را عملی کنند، به خوبی به خاطر دارم. آن‌ها روز بعدش مطابق عادت از طریق دوربین‌های "رادیو تلویزیون دولتی ایران" به سراغ "مردم" رفته و در مصاحبه‌ها از آنان اعتراف گرفتند که تغییر تابستانی ساعت مضر است. و تنها استدلال آن مردم، تأکید می‌کنم: تنها استدلال آن‌ها، این بود که جلو و عقب بردن ساعت منزلشان هر شش ماه یک بار، برایشان زحمت دارد!!!!!

 به هر حال در میانه‌ی انواع مصائبی که رژیم جمهوری ایران در سالیان اخیر بر این مردم ساده دل تحمیل کرده، در میانه‌ی سر و صداها، تورم اقتصادی افسار گسیخته که همه را به ستوه آورده، سیل و زلزله‌ی هر از چندی، بیماری غیر قابل مهار کرونا و هزار و یک مشکل دیگر، مسئولین این رژیم اکنون با بحث تغییر ندادن ساعت وضع را برای مردم سخت‌تر هم خواهند کرد.

 به هر حال از همان ابتدای شکل‌گیری این رژیم مسئولین آن سخت اصرار داشتند که قصد دارند از همه جای دنیا مستقل باشند. و دود این استقلال هم فقط و فقط توی چشم خلق بی‌گناه می‌رود.

 ناگفته نماند که اصطلاح "رادیو تلویزیون دولتی ایران" را من اولین بار در وب سایت بی‌بی‌سی فارسی دیدم که در بحبوحه‌ی ناآرامی‌های چند ماه پیش برای نام بردن از صدا و سیما به کار برده بود. کم مانده بود با این بی‌احتیاطی‌ها و فراموشکاری‌ها بی‌بی‌سی بگوید: "رادیو و تلویزیون ملی ایران"!

 به هر حال در مقابل نگاه حیران مردم مظلوم ایران در خصوص طرح عجیب و غریب افزایش جمعیت و یا به قول حکومت: "جوانی جمعیت" که بعید نیست بعدها بی‌بی‌سی فارسی به آن نام "نجات جمعیت" هم بدهد (!!!)، و به خصوص در مقابل این سؤال که تأمین اشتغال جمعیت اضافه شده آن هم در این تنگنای اقتصادی قرار است چگونه صورت گیرد، شخصاً شاهد بودم که این رسانه مدام اخباری مبنی بر نگرانی سایر کشورها از جمله چین بابت کاهش نیروی کار در نتیجه‌ی سالمندی جمعیت منتشر می‌کرد!!! و اگر با دقتی بیش از معمول به این رسانه مراجعه کنید متوجه خواهید شد که تقریباً تمامی طرح‌هایی که حاکمان ایران خوابش را برای مردم آن می‌بینند به نحوی زیرکانه توسط بی‌بی‌سی مورد تأیید و تشویق قرار می‌گیرد. ممکن است قبلاً همین طرح جلو نبردن ساعت هم مورد حمایت بی‌بی‌سی قرار گرفته باشد. فعلاً اطلاعی ندارم.

تقدیم اجباری
 یکی از کارهای دود از کله برون آور دیگر در جمهوری ایران مربوط به تلویزیون آن‌ها و برنامه‌های پخش زنده‌ی فوتبال می‌شود. آن‌ها در حین پخش زنده ناگهان بازی را قطع کرده و تصاویر به ثمر رسیدن یک گل در مسابقه‌ی فوتبالی که هم‌زمان برگزار می‌شود را نمایش می‌دهند.

 ناگفته نماند که آن‌ها قبل از شروع بازی و از زبان "آقا رضای جاودانی" به مخاطب اطلاع می‌دهند که: "هر اتفاقی که در بازی هم‌زمان بیفتد، حتماً تقدیمتان می‌کنیم".

 به هر حال همه می‌دانند که ممکن است هم‌زمان با بازی فوتبال در حال پخش بازی مهم دیگری در جریان باشد و اطلاع از نتیجه‌ی آن هم برای مخاطب اهمیت داشته باشد. ولی هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد که شما به عنوان پخش کننده‌ی یک مسابقه‌ی فوتبال، ناگهان تصاویر را قطع کرده و یک مسابقه‌ی دیگر را نشان دهید.

 به هر حال افراد حتماً علاقه داشته‌اند این مسابقه را ببینند که به شما مراجعه کرده‌اند و احتمالاً علاقه دارند هیچ یک از جزئیات این بازی را به هیچ بهانه‌ای از دست ندهند. ضمن این‌که در حین قطع این بازی ممکن است اتفاق تعیین کننده‌ای، مثل به ثمر رسیدن گل، روی دهد و تداخل تصاویر نامربوط در این شرایط یک خسارت برای مخاطب است (لازم به ذکر است که اتفاق اخیر را بنده بارها به چشم دیده‌ام).

 همه‌ی این‌ها در حالی است که در این دنیای پر هیاهو اگر هم کسی مشتاق به اطلاع از نتیجه و یا "اتفاقات" سایر مسابقات باشد، به راحتی با ابزار اینترنت می‌تواند جویای آن شود.

 و در نهایت یک چیز می‌گویم که امیدوارم گریه‌تان را در نیاورد و آن هم این که همه‌ی این بلبشوی تلویزیونی یا به نظر من "شو در شو تلویزیونی" در شرایطی است که همواره بازی فوتبال تداخل کننده از شبکه‌ی دیگری از تلویزیون جمهوری ایران در حال پخش مستقیم است!!!

 واقعاً نمی‌دانم استدلال مسئولین مربوطه برای چنین اصراری به تقدیم سایر مسابقات در حین یک مسابقه چیست. ولی به نظر می‌رسد آن‌ها حتماً به اصل "استقلال شبکه‌های تلویزیونی از یکدیگر" در ایران اعتقاد جدی دارند (!) و بر این اساس احترامی برای پخش مسابقه‌ی هم‌زمان از شبکه‌ی دیگر قائل نیستند و دوست دارند مخاطب همه چیز را از شبکه‌ی خود خودشان ببیند. نمی‌دانم مخاطب تا چه حد به این اصل اعتقاد دارد.

 به هر حال توجه داشته باشید که این پخش هم‌زمان با فرض احتیاج مخاطب باز هم هیچ سودی برای او ندارد و تصاویر تداخل یافته فقط او را گیج می‌کند.

 در مشاهدات میدانی متوجه شده‌ام که این رویه‌ی تلویزیون جمهوری ایران سال‌هاست صدای مخاطبان را در آورده. ولی هر چه در اینترنت جستجو کرده‌ام مطلبی در انتقاد به آن ندیده‌ام. در حالی که مثلاً پانزده سال پیش در فضای مجازی انتقادات شدیدی به نحوه‌ی پخش زنده‌ی مسابقات ورزشی از سوی رعیت صورت می‌گرفت. مثلاً وقتی تلویزیون حاشیه‌ی تصاویر عریض (16 به 9) را می‌زد تا قالب 4 به 3 شوند، در اینترنت انتقاد می‌شد که چرا بخشی از تصویر را نشان نمی‌دهند. در حالی که در همان زمان همه شاهد بودیم که تلویزیون کشور کوچکی مثل جمهوری آذربایجان هم این تصاویر را با تکنیک letterbox پخش کرده و نشان می‌داد به حرفه‌ی خود واقف است. انتقاد از کپی تصاویر از سایر شبکه‌های تلویزیونی ورزشی که جای خود دارد و سر و صدای زیادی در فضای مجازی ایجاد می‌کرد.

 به هر حال از چنین آزار آشکاری کسی جرئت نمی‌کند انتقاد کند و این در حالی است که مثلاً بی‌بی‌سی فارسی بابت این‌که از حجاب اجباری در ایران انتقاد می‌شود، مدام وضع این منطقه را رو به پیشرفت قلمداد می‌کند.

 به هر حال تقدیم تصاویر نامربوط پیشینه‌ی ده ساله دارد و مقامات تلویزیون جمهوری هم هرگز سعی در تصحیح این اشتباه نداشته‌اند. در سیاست این یک اصل است که: برای انکار اشتباه بودن کارت، مدام به آن ادامه بده.

 شنیده‌ام که در زمان‌های بسیار دور که تاکسی‌ها در لندن هنوز درشکه‌ای بودند و توسط اسب حمل می‌شدند، قانون ارابه رانان را موظف کرده بود که همواره مقداری یونجه در قسمتی از درشکه برای زمان گرسنگی اسب‌ها همراه داشته باشند. وقتی که اتومبیل اختراع شد و تاکسی‌ها هم خودروی شدند، در کمال تعجب همه و تا مدت‌ها، و صرفاً به دلیل عدم تغییر قانون به هر دلیلی، راننده‌ها مجبور بودند همواره مقداری یونجه روی داشبورد اتومبیلشان با خود حمل کنند!

 پی‌نوشت: این پی‌نوشت کم‌تر از یک روز بعد اضافه می‌شود. با پوزش فراوان از مخاطب محترم ناچارم یک اشتباه بزرگ در این نوشته را تصحیح کنم. با کمی جستجو در اینترنت دریافتم تغییر ساعت تابستانی دقیقاً در 77 کشور جهان صورت می‌گیرد. کشورهایی که این تغییر را اعمال نمی‌کنند عمدتاً در عرض‌های جغرافیایی بسیار پایین یا بسیار بالا واقع هستند که چنین تغییری عملاً برایشان بی‌معنی است. کشورهای وابسته به بلوک شرق هم از اعمال این تغییر سر باز می‌زنند. یک چیز مسلم است و آن هم این‌که چنین تغییری برای ایران ما ضروری است. یک چیز دیگر هم مسلم است و آن هم این‌که تصمیم فعلی هیئت حاکمه‌ی جمهوری ایران برای عدم تغییر، بر خلاف تصمیمات دفعات پیش در این خصوص، چه تصمیم بر تغییر و چه تصمیم بر عدم تغییر و چه در زمان حکومت پهلوی و چه در زمان جمهوری، تقریباً با هیچ انتقاد و بحثی رو به رو نشده.

 به خوبی به یاد دارم که در سال 86 که پس از سالیان متمادی تصمیم به عدم تغییر تابستانی ساعت رسمی گرفته شد، یک روزنامه‌ی اصلاح طلب با انتقاد شدید نوشته بود که این تغییر در صد و پنجاه و چند کشور اعمال می‌شود. اشتباه من در خصوص تعداد کشورها هم از آن خاطره ناشی می‌شود (به همراه قدری مبالغه به منظور تأکید بر حساسیت مسئله). هم‌چنین ابراهیم نبوی، منتقد جدی رژیم ایران هم در آن برهه خیلی از تصمیم حکومت انتقاد می‌کرد.


نوشته شده در  چهارشنبه 02/1/30ساعت  12:36 صبح  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

اخیراً یک فیلم آلمانی به نام Toni Erdmann را دیدم. فیلم نامزد بهترین فیلم خارجی زبان اسکار در سال 2017 شده بود. اول از همه اجازه بدهید توصیه کنم که به هیچ وجه فیلم را نبینید! چرا که، باور کنید، فیلم یک سر خل مشنگ بازی است! و من با توجه به این‌که به فاصله‌ی چند روز دو فیلم آلمانی دیگر، که در همین دهه‌ی 2010 ساخته شده بودند، دیدم و آن دو فیلم هم، البته به میزان قابل توجهی کم‌تر، آکنده از خل مشنگ بازی بودند، نزدیک بود نتیجه بگیرم که فیلم‌های آلمانی همگی خل مشنگ بازی هستند و سیاست حکومت این است.

اما از آن‌جا که در همان برهه‌ی زمانی یک فیلم هالیوودی هم دیدم که آن هم یک خل مشنگ بازی بود، قضاوت کمی سخت شد. با این حال با توجه به این‌که فیلم آمریکایی هم در همین دهه ساخته شده بود، فعلاً نتیجه‌گیری من این است که مشکل از این دهه است. احتمالاً فیلم‌سازان، مثل بسیاری دیگر از حیوانات حکومت، در این دهه، احیاناً به اشتباه، احساس خطر کرده‌اند و حکومتشان را در آستانه‌ی فروپاشی دیده‌اند و بنابراین به منظور بحران سازی رو به خل مشنگ بازی آورده‌اند.

و از آن‌جا که تجربه ثابت می‌کند فیلم هر چه خل مشنگ‌تر به اسکار نزدیک‌تر (!)، فیلم مورد بحث آلمانی هم به اسکار نزدیک شده. و البته استدلال اعضای آکادمی اسکار هم برای انتخاب چنین فیلم‌هایی این است که در آن‌ها یک مسائل پیچیده‌ای در جریان است که افراد عادی قادر به تشخیصش نیستند!

به هر حال من با توجه به تجربیاتم تأکید می‌کنم که هیچ چیز پیچیده‌ای در کار نیست و هر چه هست خل مشنگ بازی است!

بگذریم ... فیلم در ضمن خل مشنگ بازی‌ها سعی می‌کند پایه‌های مراودات اجتماعی در دنیای امروز را مورد اشاره قرار دهد. مراوداتی بر مبنای دروغ و غیبت. هر دو نفری که در فیلم به هم می‌رسند گویی با تمام دنیا بیگانه و از طرفی تنها دوستان یکدیگرند، شروع به انواع قصه‌پردازی‌ها در مورد زندگی شخصی خود و دیگران کرده و این را تحت عنوان راز به دیگری تحویل می‌دهند. و هر یک بلافاصله وقتی به نفر سومی می‌رسند، گویی با فرد قبلی غریبه بوده، شروع به قصه پردازی‌های جدید و البته غیبت از فرد غایب می‌کنند. و این چرخه همین‌طور ادامه پیدا می‌کند. ضمن این‌که افراد از دروغ پردازی‌ها و فریب یکدیگر برای کسب مراتب اجتماعی، مثل ارتقای شغلی و ...، سود زیادی می‌برند.

با توجه به این عادت گاهی برخی از آنان به تنگ آمده و یکی را بابت آن "جانور" می‌نامند. مثلاً در یک دیالوگ می‌آید: "عجب جونوری هستی." و یا "تو اسم خودتی گذاشتی انسان؟".

به هر حال اگر دقت کنیم این اتفاقات در دنیای اطراف ما زیاد می‌افتد. اما بیش از همه این اتفاقات در میان عوامل حکومت است که رخ می‌دهند. مشکل در بین آن‌ها هزار برابر شدیدتر است و در میان مردم عادی خیلی خفیف‌تر.

این تنها نکته‌ی فیلم بود که نیاز به توجه دارد.

پی نوشت: عنوان نوشته (Good Fellas، که در ایران "رفقای خوب" ترجمه شده) در واقع نام فیلمی پر سر و صدا از مارتین اسکورسسی، فیلم ساز آمریکایی، در دهه‌ی 1990 است که به روابط بین اعضای یک گروه مافیایی می‌پردازد.

پی نوشت 2: این پی نوشت اول اردیبهشت 1402 اضافه می‌شود. با بررسی یکی دو فیلم آلمانی دیگر مطمئن شده‌ام که متأسفانه سینمای آلمان به هیچ وجه قابل احترام نیست. فیلم سازان با به تصویر کشیدن چیزهای غیر عادی، کثیف، زننده، گیج کننده و حتی شوکه کننده سعی در خراب کردن روحیه‌ی مخاطبشان دارند. برخی صحنه‌ها به وضوح در آدم حالت تهوع ایجاد می‌کنند. از نظر فنی هم فیلم سازان با وجود کار بلد بودن فیلم‌هایشان را به عمد بد و بی کیفیت تولید می‌کنند.


نوشته شده در  شنبه 01/12/13ساعت  7:20 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

پیش‌تر در مورد نگارش این متن تردید داشتم. اما با توجه به دیدگاهی که ابوالقاسم طالبی، کارگردان سینما و تلویزیون، اخیراً در یک برنامه‌ی تلویزیونی مطرح کرد، تردید را کنار گذاشته و تصمیم به نوشتن گرفتم.

ابوالقاسم طالبی معتقد بود اگر وطن برای آدم وجود نداشته باشد، دیگر چیزی برای عشق ورزیدن برای او نمی‌ماند!

وقتی دانشگاه می‌رفتم، و این مربوط به بیش از پانزده سال پیش می‌شود، دوستی می‌گفت اگر خدا را از خداپرستان بگیری، در زندگی آنان خلأی ایجاد می‌شود که باید به وسیله‌ای دیگر آن را پر کرد. یعنی باید برای آنان چیزی را جایگزین خدا کرد؛ و الا قادر به ادامه‌ی حیات نیستند.

اما حاکمان به عنوان دشمنان خدا و دشمنان مفهوم خدا این حقیقت را خیلی زودتر و خیلی دقیق‌تر درک کرده‌اند. آنان پس از تلاش برای زدودن اعتقادات بشر سعی کرده‌اند مفاهیم قلابی دیگری را جایگزین کنند. تا آن‌جا که من دریافته‌ام، آنان در این زمینه ذیل سه رأس کلی تلاش کرده‌اند:

1. فرد پرستی
حاکمان تلاش شدیدی می‌کنند از افراد مختلف برای بشر قهرمان، کاریزما و یا عناوینی این‌چنینی خلق کنند. آنان حتی تا جایی پیش می‌روند که فرد را مستقیماً خدا معرفی می‌کنند؛ مانند نمونه‌ی عیسی مسیح. در ایران ما امامت و در قرن اخیر، امام خمینی نمود بارز تلاش حاکمان برای محترم کردن بیش از حد افراد است.

2. انسان پرستی (اومانیسم)
من فکر می‌کنم احترام انسان‌ها به یکدیگر بدون اعتقاد به آفریدگار توجیه چندانی ندارد. یعنی اگر انسان‌ها به خدا اعتقاد نداشته باشند، چندان ضروری نمی‌بینند که به هم احترام بگذارند. در نهایت نتیجه می‌شود همین چیزی که اکنون در ترکیه و سوریه می‌بینیم. انبوهی انسان ملحد بدون این‌که کم‌ترین احترامی برای هم‌نوع قائل باشند، یک زمین‌لرزه‌ی مهیب ایجاد می‌کنند و تعداد معتنابهی را کشته و بسیاری دیگر را به خاک سیاه می‌نشانند.

اما همین افراد ملحد، یعنی حاکمان، با ریاکاری خود را مدافع انسان‌ها معرفی کرده و حتی مفهوم انسان‌گرایی را بین بشر ترویج می‌دهند.

با وجود خداست که زکات و یا به عبارتی کمک به هم‌نوع معنا پیدا می‌کند.

یکی از جنبه‌های اومانیسم عشق به دیگری است. لازم می‌دانم توضیح دهم که احتمال دارد چنین عشقی در واقع صورت تحریف شده‌ی چیزی باشد که شعرای مبارز ایران، یعنی حافظ و مولوی، به آن دعوت می‌کنند. نشان به آن نشان که بخش اعظم ادبیات و موسیقی معاصر سرگرم پرداختن به مقوله‌ی عشق به دیگری بوده.

3. وطن پرستی (ناسیونالیسم)
این یکی دود از کله‌ی من یکی که در می‌آورد! به بشر آموخته‌اند برای محدوده‌ی جغرافیایی که در آن زندگی می‌کند و یا در آن به دنیا آمده، احترام ویژه قائل شود! قضیه آن‌قدر بیخ پیدا کرده که برخی با دیدن یک نقاشی از وطنشان، یعنی پرچم کشور و یا بدتر، نقشه‌ی جغرافیایی آن، می‌زنند زیر گریه!!!

اجازه دهید در مورد نقشه‌ی کشورها قدری بیش‌تر بحث شود. فکرش را بکنید خطوطی که محدوده‌ی جغرافیایی یک کشور را از نظر بین‌المللی تعیین می‌کنند، به شکل نقاشی درآمده و به آن احترام غیر منطقی گذاشته می‌شود. این مثل آن است که مثلاً یک کشاورز ملاک که به زمین زراعی‌اش علاقه دارد، تصویری از محدوده‌ی آن نقاشی کند و به دیوار اتاقش بزند و هر صبح با دیدن نقشه اشک از چشمانش جاری شود. امیدوارم توانسته باشم عمق فاجعه را شرح دهم.

در مورد ایران ما می‌گویند نقشه‌اش شبیه گربه است. فقط لازم می‌دانم یادآوری کنم که خود من هر چه در این نقاشی دقت کرده‌ام، متوجه نشده‌ام که کجایش شبیه گربه است و مثلاً شبیه خرگوش نیست!

در پایان لازم به توضیح است که مرحوم شریعتی از منتقدین جدی هر سه تعبیر یاد شده در بالا بوده.


نوشته شده در  پنج شنبه 01/11/20ساعت  5:9 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

1.       همه‌ی ما در طول زندگی قطعات موسیقی بسیار زیادی با صدای خوانندگان مختلف شنیده‌ایم. من هم شخصاً موسیقی زیاد شنیده‌ام و در میان موسیقی‌هایی که شنیده‌ام آثار تحسین برانگیز زیادی هم جای داشته. موسیقی‌هایی که مرا حسابی تحت تأثیر قرار داده. اما در میان تمام این موسیقی‌های خوب و بد، تا آن‌جا که به خاطر دارم، فقط صدای دو نفر بوده که فراتر از تأثیرگذاری، مرا حیرت زده کرده. صداهایی که زیبایی آن‌ها برای من فراتر از تصور و به عبارتی غیر طبیعی بوده. یکی سال 1377 و وقتی من سیزده ساله بودم و آن صدای محمد اصفهانی بود که کلیپ معروف حسرت را برای اولین بار در تلویزیون می‌خواند. من وقتی آن صدا را شنیدم سر جایم خشکم زد. یعنی چه؟ مگر می‌شد صدای یک آدم به این زیبایی باشد؟ 

و یکی زمانی که برای اولین صدای داریوش اقبالی را از برنامه‌ی شب ششم یا شب هفتم رادیو بی‌بی‌سی فارسی شنیدم. سال 1382 بود. پیش‌تر اسم داریوش را از یک هم کلاسی مدرسه شنیده بودم. او خیلی به داریوش علاقه نشان می‌داد و این کنجکاوی مرا بر انگیخته بود. به هر حال وقتی صدای داریوش را شنیدم، باز هم شگفت زده شدم. مگر می‌شد صدای یک فرد به این زیبایی باشد؟

لازم به ذکر است که صداهای فوق العاده قابل احترامی مثل صدای هایده یا شجریان هم در عین تأثیرگذاری برای من شگفت انگیز نبوده‌اند.

به هر حال حتماً با من موافقید که چنین شگفتی‌هایی در زندگی گذرا هستند و حتی گرد تکرار آن‌ها را از رونق می‌اندازد. ولی:

در جمال تو چنان صورت چین حیران شد - که حدیثش همه جا بر در و دیوار بماند

2.       تابستان 1381 روزی در برنامه‌ی آیینه و آواز شبکه‌ی رادیویی جوان چند موسیقی‌دان دعوت شده بودند. برای آن‌ها که می‌خواهند برنامه را به خاطر بیاورند، لازم است ذکر کنم که آن‌طور که یادم هست برادر آقای امیر تاجیک هم جزو دعوت شدگان بود. بقیه را یادم نیست. 

یکی از مدعوین یک آلبوم موسیقی را مثال زد که پیش از انتشار از فرط سادگی و کم تکنیکی هیچ موسیقی‌دانی احتمال موفقیت آن را نمی‌داده. ولی وقتی آلبوم منتشر شده، به موفقیت بی‌سابقه‌ای رسیده و فروش فوق العاده‌ای داشته. با وجودی که قطعاتش در تلویزیون هم پخش نشده.

آن فرد دعوت شده به برنامه‌ی رادیویی از این مثال نتیجه گرفت که ملاک ارزشمندی موسیقی پاپ فقط علاقه مندی مردم است. من حدس می‌زنم منظور دعوت شدگان از آن آلبوم موسیقی که اسمش را نبردند، آلبوم معروف دهاتی از شادمهر عقیلی بوده. امیدوارم این حدس اشتباه باشد؛ چرا که شخصاً هنر شادمهر عقیلی را محترم می‌دانم و آن را بیش از حد ساده و عاری از تکنیک نمی‌دانم. ولی مسلم است که او در آن یکی دو آلبوم اول خود که البته در جامعه هم غوغایی به پا کرد و بسیار موفق بود، قدری از موسیقی علمی فاصله گرفته و آثار مردمی‌تری ارائه داده.

به هر حال قدر مسلم این که هر هنری حتی اگر با استقبال بی نظیری رو به رو شود، باز در بین متخصصان ممکن است واجد نقص شمرده شود. یعنی هر چه از یک نظر زیبا باشد، از نظر دگیر ناقص به نظر آید. ولی:

لب لعل و خط مشکین، چو اینش هست آنش نیست – بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد

3.       وقتی فیلم "تروی" را برای اولین بار دیدم، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. زمانی بود که من تازه داشتم با زیبایی‌های قرآن، کتاب خدا، آشنا می‌شدم. یک سؤال در ذهنم شکل گرفت. هنر قرآن تحسین برانگیز بود؛ اما فیلم تروی هم بسیار زیبا بود. بلافاصله به یاد ابیات زیر افتادم: 

هزار نقد به بازار کاینات آرند - یکی به سکه‌ی صاحب عیار ما نرسد (صاحب عیار = دارای عیار بالا)
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی – به دلپذیری نقش نگار ما نرسد

4.       بهروز افخمی، سیاستمدار و سینماگر، فرد باهوش و باکفایتی است. کسی در تلویزیون از او نقل می‌کرد که: "فیلم‌سازی فطری است". این یک نکته‌ی تعیین کننده است. و من فکر می‌کنم هنر در کل فطری است و از قواعد بشری خاصی پیروی نمی‌کند. 

به هر حال افخمی در یک برنامه‌ی تلویزیونی می‌گفت: مردم کم کم دارند دوباره رو به هنرهای نوشتاری می‌آورند. و او برای اثبات این ایده‌ی خود آمار فروش کتاب را مثال زد که با یک محاسبه‌ی پیچیده، از نظر او رو به افزایش است.

اما من فکر می‌کنم افخمی در این مورد بیش‌تر آرزوی خود را بیان کرده و هنر نوشتاری روز به روز بیش از گذشته طرفدارنش را از دست می‌دهد. همین اواخر وب سایت بی‌بی‌سی جهانی را دیدم که ضمن نقد یک رمان، ادبیات را در دنیای امروز به کل از مد افتاده (outdated) نامیده بود. با این حال:

از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر – یادگاری که در این گنبد دوار بماند

(شعرها از حافظ)


نوشته شده در  یکشنبه 01/11/9ساعت  6:58 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

فیلم "بعد از ظهر نحس (Dog Day Afternoon)" اثر سیدنی لومت، کارگردان مطرح سینمای جهان، و فیلم "آژانس شیشه‌ای" مشهورترین اثر ابراهیم حاتمی کیا، کارگردان شناخته شده‌ی ایرانی است. اگر هر دو فیلم را دیده باشید، شاهد شباهت‌های غیر قابل انکار در آن‌ها خواهید بود. شباهت‌ها آن‌قدر زیاد است که ناخودآگاه شما را به این نتیجه می‌رساند که حاتمی کیا از فیلم لومت تقلید کرده.

با این حال وقتی حدود بیست سال پیش در مصاحبه‌ای در شبکه‌ی 4 تلویزیون از حاتمی کیا در مورد این مشابهت سؤال شد، او با خونسردی جواب داد که اصلاً فیلم لومت را ندیده!

در سری مصاحبه‌های معروف حاتمی کیا با اکبر نبوی، منتقد سینما، در سال 1380 در شبکه‌ی 2 تلویزیون که هم زمان با هفته‌ی گرامیداشت جنگ ایران و عراق صورت گرفت، حاتمی کیا در مورد فیلم "آژانس شیشه‌ای" از یک ایده‌ی اساسی صحبت کرد که به او کمک ویژه‌ای در خلق اثر کرده و تأکید کرد که اگر این ایده نمی‌بود، او نمی‌توانست اجزای فیلمش را به هم پیوند دهد. ایده‌ی مورد اشاره نوشتن وصیت نامه توسط قهرمان داستان در حین پیشرفت فیلم است. و جالب است بدانید که این ایده‌ی کاری حاتمی کیا هم در فیلم "بعد از ظهر نحس" تکرار شده. چرا که در آن فیلم هم فرد گروگانگیر در برهه‌ای وصیت نامه می‌نویسد.

به هر حال به نظر می‌رسد که ابراهیم حاتمی کیا، دست کم در این مورد، نه تنها دست به دزدی هنری زده، بلکه با انکار آن، به دروغ گویی هم پرداخته. به نظر می‌رسد حاتمی کیا یک شیاد است.


نوشته شده در  دوشنبه 01/11/3ساعت  5:22 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شامورتی
سرّ دلبران
ساخت ایران
قمار ترامپ
توهمات آقای رئیس
توبه
[عناوین آرشیوشده]