در روزهای اخیر و در اتفاقی نادر، مقام معظم رهبری در حضور بلندپایهترین مقامات نظامی، "از یگانهای حاضر در میدان سان دیدند".
اگر به بیبیسی فارسی مراجعه کنید، آنها تحلیلهای پیچیده و غیر قابل فهمی از این رخداد ارائه خواهند داد. مثلاً پای جنگ غزه را به مسئله باز میکنند و ... .
اما اگر از من بشنوید، معظمله با این تدابیر قصد دارد از حیواناتش زهر چشم بگیرد؛ در این شرایط بغرنج.
این مرا به یاد آن سرود انقلابی معروف میاندازد که میگوید: "نه مسلسل، نه تفنگ، چارهی کار نکرد".
به هر حال هر چه هست، ایشان در پی راه چارهاند.
یک دیدگاه این است: اوضاع خیلی خراب است. فقط یک کودک جسور لازم است تا از میان یک جمع متحیر فریاد بزند: شاه برهنه است! ...
اما ...
... زمین پر شده از سپر و نیزهی شکستهی سربازان. در گوشهای تلنباری از خون؛ در گوشهای تکههای یک جسد. سگ وارد معرکه میشود. گوشه گوشه را جستجو میکند. به هر قطعهی بازمانده که میرسد، با دقت آن را بو میکشد. این طرف و آن طرف میزند. بالأخره وارد یک دالان میشود. و در یک لحظه ... سگ به وجد میآید. گویی چیزی دیده. هیجانش باز هم بیشتر میشود. او مطمئن شده. بله، این صاحبش است. صاحبی که روی زمین ولو شده. صاحبی که در جنگ کشته شده. و این جسد اوست. و سگ هم پس از چنان پیکاری انتظاری جز جسد آن صاحب را نداشته؛ سگ منطقی است. و خود را به طرفةالعینی به صاحب مردهاش میرساند. گویی دنیا را به او داده باشند؛ نه، او همهی دنیا را هم نمیخواهد. او فقط صاحبش را میخواهد. و شروع به لیسیدن جسد میکند ...
اینها توصیف یکی از سکانسهای آغازین فیلم محبوب من، فیلم آمریکایی Troy، ساختهی سال 2004 است. فیلمساز، آقای ولفگانگ پترزن که همین یکی دو سال پیش هم درگذشته، با این روایت قصد دارد تأکید کند که یک سگ حتی جسد صاحبش را هم با اشتیاق زایدالوصفی میپرستد. و یک سگ هرگز به صاحبش خیانت نخواهد کرد. از نظر فیلمساز در حال حاضر هم، یعنی در وضعیتی که از پس سالها پیش بینی میشده، باز هم خیانتی صورت نخواهد گرفت. و این یعنی اینکه نمیتوان امیدوار به یک کودتا بود.
به راستی کدام دیدگاه درست است؟ حق با کیست؟ چه خواهد شد؟
به نظر میرسد فقط باید نشست و منتظر ماند.
باید یادآوری کنم که وقتی از تاکتیک در فوتبال یا هر ورزش دیگری سخن گفته میشود، بحث فقط مربوط به جمهوری آلمان نیست. در واقع تاکتیک و نظم نیاز ضروری ورزشها و به ویژه فوتبال است. بدون تاکتیک هیچ موفقیتی بدون تقلب حاصل نخواهد شد. مثلاً اگر شما بهترین بازیکنان جهان را در یک تیم جمع کنید (بازیکنانی که واقعاً بهترین هستند؛ نه افرادی مثل مسی و رونالدو!) ولی برای آنها مربی انتخاب نکنید و آنها را به مصاف تیمی با یک مربی متوسط از بوندسلیگای 2 یا دستهی قهرمانی انگلستان بفرستید، مطمئن باشید که ستارگان شما با 4 گل خواهند باخت. پس همهی تیمهای ورزشی نیاز به برنامه، تاکتیک و نظم دارند و آنچه فرق تیمها را تعیین میکند، میزان نظم آنهاست. این یک نکتهی حیاتی است.
اما بهترین تاکتیکها در آلمان شکل میگیرند. من به آنها علاقه ندارم؛ ولی آنها بهترین هستند. بازی افتتاحیهی بوندسلیگا در فصل جاری که از تلویزیون جمهوری ایران پخش شد، حسابی به دل من نشست. آنها حتی پاسگاریهای خندهدار دور و بر دروازه را هم از نو تعریف کرده و تبدیل به یک استراتژی کرده بودند.
به هر حال با ایجاد آگاهی نسبت به تظاهر جمهوری آلمان به مبارزه، در ورزش هم صفبندیهای تازهای به وجود آمده. من لازم میدانم به افراد واقعبین و خیرخواه در سراسر جهان هشدار دهم که هرگز به حاکمان جمهوری آلمان اعتماد ندارم و اتفاقات غیرقابل بازگویی زیادی بین من و آنها رخ داده که جای هیچ تردیدی در خصوص "سگ زرد" بودن آنها باقی نگذاشته. اما در ورزش من به ذکر دو مدرک مستند در این خصوص خواهم پرداخت. به عنوان مثال اول توجه داشته باشید که در جام جهانی فوتبالی که در خاک ایتالیا برگزار شده (سال 1990)، با مهندسیها آلمان قهرمان شده و ایتالیا سوم؛ و در جام جهانی که در خاک آلمان برگزار شده (سال 2006)، ایتالیا قهرمان شده و آلمان سوم. چنین رخدادهایی نمیتواند تصادفی باشد و فقط نشانگر تلاش حاکمان برای بازی با افکار عمومی و به ویژه بازی دادن عواملشان است. مثال دوم هم برمیگردد به جام جهانی سال 2010 که تصمیم رئوس حکومت مبنی بر قهرمانی اسپانیا بود و تلاش دول محور و به طور مشخص سوئیس و آلمان که در این رقابتها حریف اسپانیا شده بودند، نیز قهرمان کردن اسپانیا به شکلی دراماتیک بود. یعنی "محور" هم راستا با حکومت جهانی زمینهی قهرمانی اسپانیا را بدون هیچ توجیه مبارزاتی فراهم کرد. جالب آنکه در آن مسابقات بازیهای تعیین کننده مورد "پیشبینی" هم قرار میگرفت؛ آن هم توسط یک اختاپوس. به هر حال همه چیز از یک همکاری حکایت دارد.
پینوشت: شایان ذکر است که در میانهی همهی این بلواها، دغدغهی یک عده همواره این است که نکند خدای نکرده یک وقت به کسی بیاحترامی صورت پذیرفته باشد!
معتقدم عوامل حکومتها در هر منطقهی جغرافیایی، چیزی بیش از یک برگهی A4 حرف حسابی برای گفتن ندارند. البته شاید هم به آنها اجازه داده نمیشود بیش از این حرف بزنند. آنها برای هر حوزه از زندگی بشر یک سری کلید واژهی محدود در ذهن دارند و همواره حول همانها روده درازی میکنند.
مثلاً در ایران ما ... . اگر از اندیشمندان ساکن این منطقه خواسته شود که به عنوان مثال از سیاست حرف بزنند، آنها بلافاصله پای امام و انقلاب و هشت سال دفاع مقدس را پیش میکشند. اگر به آنها بگویی از فرهنگ صحبت کنند، باور کنید فقط دو کلید واژه را مورد بحث قرار میدهند: تهاجم فرهنگی و حجاب. اگر از سیاست خارجی بگویی، فوراً میگویند: اسرائیل. اگر بگویی:دین، فوراً به ائمه و حقی که از مولا علی ضایع شد، میپردازند. اگر بگویی: رسانه، فوراً به یاد فیلمهای مستهجن و بازیهای رایانهای خشن میافتند. اگر بگویی: ادبیات، میگویند: استاد شهریار و یا نهایتاً خیام. اگر بگویی: فلسفه، زندگی علامه طباطبایی را برایت مرور خواهند کرد. و اگر از عرفان بگویی، باور کنید بی معطلی بحث را میکشند به این شعر زیبا: "پیش منی در یمنی، در یمنی پیش منی"1!
اخیراً بخشهایی از مناظرهی معروف سال 1388 بین محمود احمدی نژاد و میر حسین موسوی خامنه را مرور کردم. یک ساعت و نیم بحث بر سر امام بود و اسرائیل. یکی میخواست خاطره بگوید، از خاطرهای که در پیشگاه امام داشت و بر میگشت به اسرائیل حرف میزد. به او میگفتند سیاست شما برای آینده چیست؟ بلافاصله گریز میزد به اسرائیل. اگر میخواستند از افراط و تفریط هم انتقاد کنند، موردی راکه به اسرائیل برمیگشت، مصداق میآوردند. یکی در بحث کم میآورد، فوری میگفت: در ضمن اسرائیلیها هم ...!
در این بین احمدی نژاد با نادانی و در خلال بحثها به طور تلویحی اعتراف کرد که فرق دو نفر در تاکتیکهاست و نه در اصول!
این هم تولیدات فکری ایرانیها.
همان طور که میدانید مقام معظم رهبری سالیان درازی هم هست که سالها را با کلید واژهی "تولید" نامگذاری میکنند. در زمینهی این نامگذاری تکراری هم، با وجود استهزای مداوم هرگز از رو نمیروند. و تولید هم قطعاً از نظر اندیشمندان حکومتی همردیف "خودکفایی" و ارمغانآور "استقلال" خواهد بود. به هر حال امسال هم "رشد تولید و مهار تورم" نام گرفته. من در پایان یک بار دیگر یادآوری میکنم که تورم سرسام آور حسابی به مردم فشار آورده. در مقابل مسئولین ادعا میکنند تورم به "کانال" 30 درصد رسیده ("کانال" هم ساخت دستگاه واژهپردازی ایران است - آنها ایدههای تکراری را مدام با واژههای نو زینت میدهند). یعنی چیزی بین 31 تا 39 درصد. که هر جور به آن نگاه کنیم، هولناک است. یعنی با پایین آمدن نرخ تورم، قیمتها کاهش نیافته؛ بلکه با سرعت نسبتاً کمتری همچنان در حال افزایش است. و این یعنی تداوم فاجعه. یادآوری میکنم که چنین دستاوردی هرگز جای مباهات ندارد. برای جبران این آشفته بازار اقتصادی، تورم باید مدتها صفر و یا حتی منفی باشد. و اگر مقام معظم رهبری کشورش را با کشورهای پیشرفتهی دنیا مقایسه میکند، باید بداند که تورم صفر در آن مناطق یک روتین است.
1 اشاره دارد به روایتی مربوط به دیدار محقق نشدهی یک فرد یمنی با رسول خدا.
پینوشت: ناگفته نماند که بسیاری عوامل حکومتها حتی برگهی A4 مختص خود را هم درست از بر نکردهاند.
روند اتفاقات فقط آدم را مجاب میکند که آب جداً دارد سر بالا میرود. من 45 دقیقهی تمام حرف میزنم و به فاصلهی 45 دقیقه شبکهی 4 تلویزیون که شبکهی فرهیختگان است، یک برنامهی ترکیبی ضبط شده پخش میکند و ضمن ایراد گرفتن از 30 ثانیه حرفهای من مدعی میشود رستاخیز به پا شده.
به اوج بیسوادی شاعر میزبان این برنامهی ترکیبی تأسف میخورم1. و جداً حیرت زدهام که در این فاصله چه طور میتوان چنین برنامهی مفصلی را ضبط کرد و مجوز پخشش را هم گرفت.
به مخاطب فهمیده یادآوری میکنم که از نظر من یک کلام فاخر علاوه بر انتقال مفاهیم بلند، باید فرم زیبایی داشته باشد. در شعر، فرم عمدتاً با صنایع ادبی به دست میآید. ارتباط معنایی کلمات با یکدیگر یک ترفند کاری است. در مورد حافظ من حتی در ابیات بسیار سادهی او هم ارتباط معنایی بین کلمات را مشاهده میکنم. مثلاً بیت فوق العاده سادهی زیر را در نظر بگیرید:
گر در سرت هوای وصال است حافظا - باید که خاک درگه اهل هنر شوی
من در این بیت بین "سر" و "درگه" از یکسو و "هوا" و "خاک" از سوی دیگر تضاد میبینم. شاعر میگوید: "گر در سرت هواست، باید خاک درگه شوی" و "اگر در سرت هواست، باید خاک درگه شوی".
امیدورام دو زاری شاعر نامبرده افتاده باشد. و جای بسی خرسندی است که من تمام سعی خود را میکنم از مسائل پیچیده برای امثال وی استفاده نکنم؛ و الا چه رستاخیزهایی به پا میشد!
1 اکنون بهمن 1403 است. شاعر میزبان این یکی برنامه، آقای حبیبی کسبی بود.