تابستان 1384 بود. رژیم در نمایش انتخابات یک فرد تندرو به نام احمدی نژاد را به ریاست جمهوری برگزیده بود. تأسیسات هستهای طی یک توافق پلمب بود. و محمد خاتمی رئیس جمهور وقت در همین برهه دستور فک پلمب داده بود تا به گفتهی او از سرگیری فعالیتهای هستهای به پای رئیس جمهور بعد نوشته نشود و تصمیم کل رژیم تلقی شود. به هر حال هر طور به ماجرا نگریسته میشد، این به معنای شروع تحریمهای بین المللی بر ضد ایران بود.
کارنامههای کنکور صادر شده بود. من به همراه پدرم با اتومبیل خودمان به محل توزیع کارنامهها رفته بودیم و کارنامهی حاوی نتیجهای ناامید کننده را دریافت کرده بودیم. در راه برگشت بود که از رادیوی ماشین خبردار شدم، یک بار دیگر مردم انقلابی در حمایت از فعالیتهای هستهای تظاهرات کردهاند. و گویندهی رادیو از "زبان حال" آنان میگفت که: "نان و پنیر خودمان را میخوریم و به فعالیت اتمی ادامه میدهیم". منظورشان این بود که حتی اگر بنا باشد در نتیجهی تحریم مجبور به سر کردن با نان و پنیر باشند، باز هم از انرژی هستهای دست نمیکشند!
اکنون حدود 20 سال گذشته. 10 سال است که نان و پنیر به زحمت گیر میآید. 15 سال است دیگر آن فاطی ج...، ببخشید، فاطی کماندوهایی که به همراه برادران بسیجی در حمایت از انرژی هستهای شعار میدادند حق مسلمشان است، از رو رفتهاند و دیگر راهپیمایی برگزار نمیکنند. کشور و کل پهنهی گیتی به تازگی از شر "ویروس منحوس کرونا" راحت شده. سایهی جنگ با اسرائیل میهن را فرا گرفته. گفته شده در یکی از ماههای اخیر، رژیم جمهوری رکورد تعداد اعدام در یک ماه را شکسته. عوارض تظاهرات اعتراضی سالهای قبل هنوز پابرجاست. رئیس جمهور و وزیر خارجه به تازگی در اتفاقی نادر در حادثهی سقوط هلی کوپتر به هلاکت رسیدهاند. خلاصه که از همه طرف خبر بد. و تنها دلخوشی که دولت "اصلاح طلب" فعلی ملت را معطش کرده، یکی کشف حجاب است و یکی اینترنت؛ که البته با این سرعتی که پیش میرود، معلوم نیست کی محقق میشود.
درست در چنین شرایطی است که سر و صدای تازهای به پا میشود: جیره بندی برق! ماجرا از این قرار است که دولت تصمیم گرفته برای کاهش مصرف برق، در تمام کشور روزی دو ساعت برق را قطع کند. دلایل عجیب و غریبی هم برای آن ارائه شده. بحث "مازوت" پیش کشیده شده و دلسوزی دولت برای مردمی که دود آن را استنشاق میکنند! و جای تعجب نیست که تلویزیون موقع بحث در این رابطه، با "رئیس سازمان انرژی اتمی" هم تماس تلفنی برقرار میکند تا یک بار دیگر به ملت یادآوری کند، انرژی صلح آمیز هستهای به عنوان "سوخت پاک" یک نیاز واقعی بوده.
تلویزیون فارسی بیبیسی را که نمیشود نگاه کرد. کارشناسان آن فقط پرت و پلا میگویند و حرفهای بی ربط میزنند. من که چیزی نمیفهمم. ولی وب سایت آنها قدری قابل درکتر است. به وب سایت که مراجعه کردم، شاهد بودم یک مقالهی مفصل در مورد تعریف علمی مازوت از دیدگاه شیمی جلب توجه میکرد. گویا از نظر بیبیسی سؤال مردم ایران همین است! البته بیبیسی هم از پا ننشسته بود و به وضوح پای انرژی هستهای را هم به ماجرا باز کرده بود.
به هر حال شرایط این است. هر دم از این باغ [وحش] بری میرسد. شما فکر میکنید چه باید کرد؟
در شهر ما، سبزوار، وقتی کسی را میبینند که از رو نمیرود و به هیچ وجه رویش کم نمیشود، به او میگویند: "عجب رویی داری! رو که نیست، سنگ پای قزوین است". سنگ پا در تمام ایران کنایه از صورتهای متخلل است که به هیچ عنوان تحت تأثیر حوادث قرار نگرفته و هرگز شرمنده نمیشوند.
هر چه فکر میکنم، میبینم این حکایت نخبگان عامل حکومت است. سیل حوادث در طی سالها، که هر یک قاعدتاً باید فرد را تا ابد شرمنده کند، روی آنها چندان تأثیرگذار نیست و از ادعاهای آنان نمیکاهد. در این بین اما حسن رحیم پور ازغدی، شخصیتی ویژه است. او که مشهورترین متفکر جمهوری ایران است، هر چه در این مدت طولانی تحقیر شده، هر چه مورد تمسخر قرار گرفته، هر چه خراب و ضایع شده و خلاصه هر چه اشتباهاتش ثابت شده، هرگز خللی در اعتماد به نفسش ایجاد نشده!
سعی کنید انبوه ادعاهای او را در این مدت نسبتاً طولانی در ذهن مرور کنید. مثلاً بلوای فرهنگی را که او یک تنه در حمایت از "مسئولین" به راه میانداخت، به یاد دارید؟ یادتان میآید برای چند سال متوالی تا بندهی حقیر به فساد کسی اشاره میکردم، او بلافاصله یک سخنرانی یک ساعته در تلویزیون ترتیب میداد و هر چه لایق خودش و خانوادهاش بود، بار من میکرد؟
به هر حال اخیراً ثابت شد که خانه از پایبست ویران است. اما استاد خم به ابرو نیاورد!
یادتان میآید او شهر ما را، شهر فاخر ما را "روستا" مینامید؟ و کمی که در اینترنت جستجو شد، پی بردیم که خودش اهل روستایی به نام "ازغد" از توابع شهرستان "بینالود" در استان "خراسان رضوی" بوده؟
یادتان میآید او مرا به خاطر نداشتن تحصیلات در محیطهای مبتذل آکادمیک، بی سواد قلمداد میکرد؟ و بعد معلوم شد خودش در حوزهی علمیه تحصیل کرده؟
یادتان میآید او برای سالها چه بلوایی در خصوص "مسئلهی زن" به پا میکرد؟ در واقع او در دو مقطع مخالفانش را به "ترس" متهم میکرد: یکی زمانی که مسئولین ما را به خاطر توافق برجام و به عبارت بهتر توافق با روسیهی قدیم، ترسو مینامید، و یکی سالیان طولانی که بندهی حقیر را به بهانهای به ترس متهم میکرد. و میبینید اکنون که مسئولینی باقی نمانده، و از طرفی ترس و لرز خود این استاد به عینه مشاهده شده، آن هم یک ترس و لرز غیر طبیعی، میبینید اکنون او باز هم در خطابههایش در تلویزیون از "زنان" انتقاد میکند؟ یادتان میآید چه قدر بابت فطرت "سخن چینی" که در او نهادینه است، بحث میشد و او متأثر نمیشد؟ و میبینید که در این شرایط هم او روشش را تغییر نمیدهد؟
یادتان میآید، به عنوان یک نمونه از هزاران، او روزی به تعریف بندهی حقیر از "پست مدرنیسم" چگونه با شدت واکنش نشان داد؟ و یادتان میآید در این مورد و در هزاران مورد دیگر ثابت شد اشتباه از خودش بوده و در واقع زیاد از این چیزها سرش نمیشده؟ البته پست مدنیسم چیز مهمی نیست و اگر کسی آن را نمیفهمد، بی سواد نیست که حتی دوری از این مزخرفات، مزخرفاتی مثل این فلسفهها، از مصادیق سواد است؛ منتها استاد با سررشته نداشتن از آن، در موردش مدعی بود!
یادتان میآید چند برنامهی مفصل را همین استاد به پرده خوانی و نقالی، به قصههای کلثوم ننه و حسین کرد شبستری، شما بخوانید به قصههای "کربلا" و "جنگ تحمیلی"، اختصاص داد تا به همه ثابت کند بندهی ناچیز مثلاً کم تحمل هستم؟ و میبینید که اکنون هم که پس از 4 سال خونریزی، صاحبان او هنوز متقاعد نشدهاند مرا راحت بگذارند و این به تنهایی هر الاغی را به نتیجه میرساند که من تا چه حد تحت فشارم، میبینید اکنون هم او در سخنرانیها پای "کودک" را وسط میکشد؟
یادتان هست او از رشادتهایش در جنگ هشت ساله چه قدر داستان سرایی میکرد؟ یادتان هست که ادعا میکرد سختترین کار ممکن در یک جنگ، یعنی "غواصی"، بر عهدهی او بوده؟ یادتان هست که او وجههی یک "رینجر" را میگرفت؟ یعنی چیزی شبیه به فیلمهای "جمشید هاشم پور"؟ حتی او از "شهادت" برادرش و جانبازی خودش هم مفصل صحبت کرده. یادتان میآید او 48 ساعت نخوابیده، به خط میزده؟ و یا به سیم آخر میزده؟! به راستی بعد از یک چنین اظهاراتی، سنگ پا که چه عرض کنم، کوه هم آب نمیشود؟
یادتان میآید او در یک تناقض آشکار، در عین انتقاد از کم تحملی من، فشارها بر من را با تحریمهای فلج کنندهی آمریکا مقایسه میکرد و شرایط سخت مرا به رخم میکشید؟! و اکنون که ثابت شده در این دنیا، من در مقایسه با سایرین، در مقایسه با افرادی مثل خود این استاد، باید گفت در یک هتل 5 ستارهی دنج و اکازیون، به دور از آسیب ناشی از یک دنیا حیوان درنده، در آسایشم، میبینید استاد باز هم وضع خود را از من بهتر میداند؟ در حالی که من حداقل مجبور به خرحمالی برای دیگری نیستم؟
به هر حال این اندازه گستاخی قابل درک نیست. البته استاد رحیم پور در برنامههای زندهای که در تلویزیون دارد، خیلی تسلط و اعتماد به نفس کمتری نسبت به سخنرانیهای ضبط شده، از خود بروز میدهد و این حقیقت شائبه ایجاد میکند که نکند در سخنرانیها با استاد واقعی طرف نباشیم. ضمن اینکه به هر حال او سوگلی حکومت است و از آزادی عمل زیادی برای حرافی و واق واق برخوردار است. و ضمن اینکه تکنیکهای رسانهای متنوع در خدمت اوست. و همهی اینها به او کمک میکند با خونسردی بیشتری نسبت به مثلاً بهروز افخمی، کارگردان سینما، یا هر نخبهی دیگری به طرح ادعا بپردازد. ولی باور کنید با همهی اینها باز هم این اندازه وقاحت، غیر طبیعی است.
از طرفی استاد کتاب خوانده است و این باعث شده این انگارهی غلط در ذهنش شکل بگیرد که چیزی بارش است. این هم در پررویی او بی تأثیر نیست. منتها باز هم مورد او عجیب است.
لحظاتی پیش به طور اتفاقی بخشی از برنامهی تلویزیونی امروز استاد رحیم پور را مشاهده کردم. ایشان به مناسبت سالگرد اشغال سفارت آمریکا، مشغول ارائهی یک سری دلایل ناموجه دیگر برای چنان اقدامی بود. ضمن اینکه با تأکید بر کلمهی "لانه" یک بار دیگر سعی داشت یک فعالیت جنسی ساده را که در نتیجهی انواع سوء تفاهمات، چهار سال پیش از من سر زده بود، "حیوانی" تلقی کند!
من خیلی وقت است برنامههای حسن رحیم پور ازغدی را تماشا نمیکنم. او یکی از پرروترین موجوداتی است که تاریخ بشر به خود دیده. حتی محمود احمدی نژاد هم به پای او نمیرسد. در واقع من عقیده دارم کلاً ایرانیها خیلی بدتر و شرورتر از هم نوعان خود در خارج از کشور هستند. مثلاً من معتقدم بی ناموستر از روحانیون شیعه در تاریخ زاده نشده.
من مدام رسانههای مطرح غربی را رصد میکنم. به والله حتی جزئی از شرارتی که در ایران میبینم را در آنجا نمیبینم. آنها در مقابل ایرانیها واقعاً جنتلمن هستند. ایرانیها سفلهترین سگهای حکومتند.
مع الوصف من ترجیح میدهم کمتر شاهد برنامههای استاد باشم. ایشان پس از انبوهی ضایع شدنها، همواره فقط در حال ادعاست. ضمن اینکه به انواع ابزارها هم مسلح است. وی هر هفته 4 برنامهی یک ساعته برای واق واق صرف از صدا و سیما در اختیار دارد. کسی هم پاپی او نمیشود. دستش باز است. کسی هم او را به خاطر سطحی نگرانهترین و پوپولیستترین استدلالها مورد نکوهش و یا حداقل مؤاخذه قرار نمیدهد. به هر حال تا بن دندان مسلح است.
به هر حال این برنامهی استاد در تلویزیون مرا بر آن داشت چند سؤال از او بپرسم. جای سؤال است؛ آیا وی که سکس را تا این اندازه قبیح میداند، خودش تا حالا سکس نکرده؟! آیا مثلاً در سگدانی شخصیاش سکس نمیکند؟ آیا تا حالا توله به دنیا نینداخته؟ آیا اگر کسانی به این محدودهی شخصی او وارد شوند، میتواند تعهد دهد که، حتی در اثر سوء تفاهم، به سکس ادامه نمیدهد؟
ببخشید، قدری عفت کلام را زیر پا گذاشتم. منتها هنوز به اندازهی استاد بی تربیتی نکردهام! به هر حال استاد طوری وانمود میکند که گویی یک روحانی شیعه نیست و یک روحانی مسیحی است که کلاً تارک دنیا و بیگانه با سکس است!
بگذریم ... اجازه بدهید در اینجا قدری راجع به سفارت آمریکا صحبت کنیم. اخیراً تأکید میشود جنگ ایران و عراق در نتیجهی اشغال سفارت نبوده. میدانید چرا؟ چون میخواهند این تلقی را در اذهان ایجاد کنند که اشغال سفارت برای ایران حتماً هزینه بر بوده و از طرفی جنگ ایران با آمریکا یک جنگ زرگری نیست. به هر حال آنطور که به نظر میرسد آنها به سرعت دارند افکار عمومی را از دست میدهند و سعی میکنند با این ترفندها وجههی خود را حفظ کنند. اما اشغال یک سفارت در هر حال مذموم است. سفارت در واقع بخشی از خاک یک کشور طرف مراوده در کشور دیگر است. کشور میزبان موظف است امنیت آن را تأمین کند. در صورت تعرض به آن، حتی کارکنان آن حق دارند به روی متعرضین آتش اسلحه بگشایند.
همهی اینها چیزهایی است که همه میدانیم. حداقل، امروزه، همه میدانیم. و اکنون که همه میدانیم، جمهوری تلاش میکند اثبات کند که آنجا یک سفارت نبوده؛ بلکه مثلاً جاسوسخانه بوده!
در مقابل خیلیها گفتهاند: گیرم جاسوسخانه بوده؛ جاسوسی برای سفرا یک عرف غیر رسمی است. سفرای ایران هم در همه جای دنیا به طور غیر رسمی در حال جاسوسیاند.
این دلیلی است که بحث از آن تا آنجا بین افراد رایج شده که همین امروز استاد رحیم پور هم به طور مبهم به آن پرداخت و توضیحات عجیب و غریب بیشتری دربارهاش ارائه داد.
به هر حال دیدگاه حاکمیت ایران این است که در سفرات آمریکا توطئههای غیرعادی در جریان بوده. آنها معتقدند در همان ساختمان سه در چهار متر، سفرا در حال نقشه ریختن برای سقوط انقلاب بودهاند!!!
البته مدارک آن هم منتشر شده. منظورم مدارک این توطئه است. و این دقیقاً خنده دارترین بخش ماجراست! گفته میشود، درست قبل از تسخیر سفارت، کارکنان تمام اسناد را رشته رشته کردهاند؛ منتها از قضا با فعالیت جهادی دانشجویان پیرو خط امام، تمام اسناد بازسازی شده! به عبارتی ادعا میشود که دانشجویان، افرادی مثل معصومه ابتکار، عباس عبدی و سعید حجاریان، دور هم نشسته و از میان انبوهی رشتهی باریک کاغذ، رشتههایی که گنجایش دو حرف الفبای انگلیسی را دارند، تمام مدارک اولیه را ترمیم کردهاند!!!
این کار البته ممکن است؛ ولی اگر از هوش مصنوعی هم بخواهید تخمین بزند به چند سال زمان نیاز دارد، پاسخ خواهید شنید: یک میلیون سال!!!
به هر حال رشته رشته کردن "مدارک" اساساً روشی برای امحای دائمی و غیر قابل بازگشت آنهاست؛ منتهی گویی مجاهدان خمینی در این زمینه هم یک جادو سوار کردهاند!
به هر حال این مدارک هفتاد جلد (!) کتاب شده که منتشر هم شده. و به نظر میرسد بیش از این نیازی به مدرک برای جاسوسی نباشد!
تا اینجای مسئله در دنیای امروز هم در موردش بحث میشود. در اوایل کار که مردم ساده دل ایران نیاز به این همه بحث نداشتهاند و خیلی راحتتر کنترل میشدهاند. ولی امروز کار به جایی رسیده که بحث اینقدر طولانی شده.
و تازه از اینجاست که انبوهی بحث دیگر شکل میگیرد. سؤال اینجاست که به عنوان مثال اگر هم در سفارت، آمریکاییها مشغول توطئه بودهاند، چرا خمینی و پیروانش رو به روش عاقلانهتری برای مقابله نیاوردهاند؟ مثلاً چرا به طور رسمی رابطهشان را با آمریکا قطع نکردهاند؟ چرا سفارتخانه را رسماً تعطیل نکردهاند؟ چرا اعضای سفارت را اخراج نکردهاند؟
جوابی داده نمیشود! در واقع این سؤال فعلاً به طور رسمی مطرح نشده! شاید چند سال دیگر مطرح شود و از همین پاسخهایی که میبینید، به آن داده شود! شاید، شاید!!!
ممکن است جواب دار و دستهی خمینی این باشد که برخورد با این شیطنت، صرفاً نیازمند یک اقدام انقلابی بوده. یعنی الا و بلا باید به این طریق سفارت بسته میشده!!! در این صورت باز سؤال پیش میآید که گروگان نگه داشتن کارکنان سفارت برای مدتی بیش از یک سال چه معنایی میدهد؟!
مهدی بازرگان، رئیس دولت موقت، در کتابی مینویسد (دقت کنید که ممکن است در دورهی کنونی، متن کتابهای او هم مورد سانسور و جعل قرار گرفته باشد؛ به کتاب مراجعه نکنید، من اطلاعات موثق به شما میدهم) اگر دانشجویان اصرار داشتند که سفرا جاسوس هستند، چرا مثلاً برای آنها دادگاه تشکیل ندادند و آنها را محاکمه نکردند؟! چرا به این رویهی عجیب اصرار کردند؟ و بازرگان بارها تکرار میکند که اگر آنها خطا کرده بودند، چرا و چرا و چرا آنها را محاکمه نکردید؟؟؟
در همان کتاب، بازرگان مینویسد روز اشغال سفارت 14 آبان بوده و دولت موقت روز قبل از آن، یعنی 13 آبان، استعفا کرده بوده و بدین وسیله سعی دارد تأکید کند که استعفای دولت ربطی به اشغال سفارت نداشته.
به هر حال بازرگان این کتاب را برای الیت نوشته. وگرنه مردم که این چیزها را نمیفهمیدهاند!!!
فکر میکنم به قدر کافی در این مورد بحث شد. ببینیم پاسخ تازهی حکومت چیست.
شایان ذکر است که هدف اصلی از کل این بازی تحقیر ملت ایران بوده. در میزگردهای معروف آقای قدیری ابیانه، سفیر اسبق ایران در ایتالیا، به همراه روزنامه نگار آمریکایی که از تلویزیون ایتالیا پخش میشود، فرد آمریکایی گستاخانه مشکل به وجود آمده را ناشی از فرهنگ پایین ایرانیها عنوان میکند. او میگوید شرقیها قادر به درک "اصل مصونیت" نیستند؛ همانطور که، به گفتهی او، وقتی در گذشتهی دور برای حکومت عثمانی سفیر فرستاده میشده، این حکومت سر بریدهی آنها را برای غرب پس میفرستاده!
جالب است بدانید که، آنطور که من پی بردهام، تقریباً تمام آنچه "مشکلات فنی" در تلویزیون نامیده میشود، عمدی و بیشتر به خاطر سر کار گذاشتن بیننده است. مشکلاتی مثل قطع تصویر، قطع صدا، قطع ارتباط تلفنی، و خلاصه چیزهایی مثل این. در واقع افراد کارمند در تلویزیون آنقدر کار بلد هستند و ابزارهایی هم که در اختیار آنهاست، آنقدر بی نقص است که احتمال اشکال به طور طبیعی به صفر میرسد. منتها به دلایل مختلف، آنها به طور عمدی در برنامهها نقص ایجاد میکنند.
یکی از برنامهی محوری تلویزیون ایران در سالهای اخیر، برنامهای است به نام "سیاست خارجی". برنامهای که با سر و صدای زیاد به موضوعات روز میپردازد. اما آنچه جالب است اینکه این برنامه معمولاً مملو از "اشکالات فنی" است. ممکن است اکنون رویهی آنها تغییر کرده باشد، منتها اگر سابقاً برنامهی آنها را تماشا کرده باشید، حتماً با انبوه غیرعادی از مشکلات فنی مواجه شدهاید. شاید بتوان گفت تقریباً هر 5 دقیقه یک بار، یک اشکال فنی در این برنامه رخ میدهد.
به هر حال تعدد اشکالات فنی در این برنامه غیر طبیعی است و این برنامه هم به شکل مستقیم، یک برنامهی "سیاسی" است. در واقع آنها آنقدر در این برنامه اشکال ایجاد میکنند که بیننده مجاب میشود آنها سعی دارند بدین وسیله به ساختگی بودن اشکالات اعتراف کنند. آنها علناً فریاد میزنند که کلاً اشکالات فنی در صدا و سیما، یک سیاست است. و به نظر هم میرسد این رویه، یعنی اعتراف به عمدی بودن مشکلات، برای ترساندن مخاطب است که پیگیری میشود. در واقع وقتی شما به طور غیر مستقیم پی ببرید که اشکالات فنی سراسر ساختگی است، نسبت به نهایت شرور بودن حاکمان تا حدی دچار ترس میشوید. به هر حال این حقیقتی است که اکنون از من، به طور مستقیم میشنوید!
خانوادهی فهمیده
حسین فهمیده، یک کاراکتر تقریباً پر کاربرد در سیاست جمهوری ایران است. میدانیم که اساساً چنین فردی، مثل بسیاری موارد دیگر، وجود خارجی ندارد. با توجه به نامی که برای او انتخاب کردهاند، نامی که ویژه است و بار معنایی زیادی در ادبیات سیاسی ایران دارد، میتوان مطمئن بود که برای مورد او، حکومت حتی سعی نکرده از یک فرد واقعی، که ممکن است هر نامی داشته باشد، سود ببرد. در واقع ابتدا اسم او خلق شده و بعد بازی که قرار است با او بشود، طراحی شده.
به هر حال همانطور که میدانید، یک خانوادهی دور و دراز برای این موجود خیالی در نظر گرفتهاند که گاهی درتلویزیون هم ظاهر میشوند. اما سؤال اینجاست که با چه مکانیسمی، تعداد معتنابهی افراد با نام فامیلی "فهمیده" کنار هم گرد آورده شده و تظاهر میکنند خانوادهی آن فرد ساختگی هستند.
مسلماً چنین فردی وجود نداشته. یا اگر هم یک پسر بچه مثل او با همان سیما و دارای یک خانوده شامل همین افراد یا افراد دیگر وجود داشته، دست کم مطمئناً نامشان فهمیده نبوده. و اکنون ما با یک خانواده با این نام سر و کار داریم. سؤال این است که این افراد کی هستند. اگر واقعاً یک خانودهاند، چهطور و چگونه و چه زمانی نام فامیلشان را به فهمیده تغییر دادهاند؟ چهطور اطرافیان آنان به چنین قضیهای شک نکردهاند؟ و خلاصه انبوهی سؤالات مثل این. چنین سؤالاتی یک بار دیگر ثابت میکنند که سیاست موجود بی پدر و مادری است.
اخیراً پیام خمینی در خصوص شهادت او را به گونهای بی سابقه از تلویزیون جمهوری ایران شنیدم. تا آنجا که از قدیم یادم میآید، گفته شده بود درست روز شهادت این کودک، خمینی پیام داده و پیامش هم صرفاً از این قرار بوده: "رهبر ما آن طفل دوازده سالهای است که نارنجک به کمر خود میبندد و زیر تانک میرود". اما در روایت جدیدی که از تلویزیون شنیدم، تاریخ صدور پیام، دومین سالگرد پیروزی انقلاب و متن آن بدین صورت بود: "رهبر ما آن طفل سیزده سالهای است که با قلب کوچکش که از هزاران ...". خلاصه، پیام، یک متن مفصل بود.
همچنین تا جایی که به خاطر دارم، زن حمید نوری، متهم اعدامهای دههی شصت، "زهرا کاظمی" نام برده شده که باز هم به خاطر شباهت نام با خبرنگار کانادایی-ایرانی مشهور، یک نام ویژه است که نمیتواند به شکل تصادفی روی چنین فرد خاصی گذاشته شود. اکنون هر چه در اینترنت جستجو میکنم نمیتوانم نام زن نوری را پیدا کنم. ممکن است اخیراً نوری به زنش تعصب بیشتری پیدا کرده و کلاً نام او را از صفحهی روزگار محو کرده! به هر حال هر چه هست، نمیتوانم در این زمینه مطمئن شوم؛ ولی تا جایی که یادم هست، اسم او همین بود. و اگر اینطور باشد، همهی سؤالهایی که در مورد خانوادهی حسین فهمیده مطرح است، در مورد زن حمید نوری هم مطرح خواهد بود.
شرایط بسیار ناامید کنندهای برای مبارزه در جریان است. متأسفانه پس از یک فراز و نشیب 16 ماهه، بالأخره ثابت شده و پذیرفته شده که دولت آلمان هم یک همدست تاریخی حکومت بوده و تمام تلاشهایش نمایشی و به قصد معطل کردن نخبگان و بنده، در این برههی حساس بوده.
از طرفی اوضاع برای عموم ایرانیان ناامید کننده است. ایران و اسرائیل مدام در حال "پاسخ" دادن به یکدیگر هستند و این جمعیت را به شدت نگران کرده. به نظر میرسد آنها قرار است این بازی را برای مدت نامحدود ادامه دهند. و در این صورت وضع برای مردم ایران چیزی شبیه به بحران کرونا خواهد بود. به هر حال حکومتها بی دلیل با هم بازی میکنند و تاوان آن را زیردستان ناآگاهشان پس میدهند. هر چه هست، درگیری لفظی و "حملات نظامی" بین این دو حکومت برقرار است و ظاهراً ادامه هم خواهد داشت. در جمهوری ایران، همانطور که قبلاً در همین وبلاگ به آن اشاره کردهام، اکنون هر فرد یک لا قبایی، فارغ از اینکه از لحاظ سلسله مراتب چه قدر فرد مهمی باشد، در حال رجز خواندن برای اسرائیل است.
در این اثنا رسانههای فارسی زبان "معاند" هم سعی میکنند بر آتش مناقشه بیشتر بدمند و از سویی ایران را در برابر اسرائیل قدرتمند جلوه دهند. آنها قصد دارند این حقیقت را که اسرائیل ارتش چهارم جهان را داراست، از اذهان پاک کنند و جنگ ایران را با اسرائیل پایاپای جلوه دهند. همین امروز بیبیسی فارسی یک بار دیگر گزارشهایی از کمک "پهپادی" جمهوری ایران به "روسیه" برای جنگ با اوکراین منتشر کرده بود.
اجازه بدهید که در پرانتز یک حقیقت تصادفی (random fact) را مورد اشاره قرار دهم. شما هیچ میدانید که اساساً در میان فلسطینیها و در میان کل دنیای عرب، ایران در مقابل اسرائیل یک دوست به حساب نمیآید؟ ایران به عنوان دشمن صدام، در حقیقت در افکار عمومی فلسطینیان یک دشمن است. امیدوارم از من نخواهید این را برایتان اثبات کنم، اما مطمئن باشید تمام این واق واق ایرانیها بر ضد اسرائیل، در خود فلسطین اصلاً شنیده نمیشود.
بگذریم ... زندگی شخصی من هم اصلاً تعریفی ندارد. متأسفانه حکومت و شیاطین همراهش تأکید زیادی بر حفظ مشکلات من دارند.
به هر حال از همه طرف ناامیدی است که میبارد. و درست در همین شرایط ناگهان خبر میرسد که در ایران "یک دختر لخت شده"!!! موضوع مربوط به برهنه شدن حساسیت برانگیز یک دختر جوان در دانشگاهی در تهران است. البته لخت شدن در ملأعام در بسیاری کشورهای دنیا به عنوان اعتراض به وضع حقوق بشر، تغییرات اقلیمی، حمایت از حیوانات و غیره یک روتین است؛ اما مشخص نیست چرا چنین موردی در ایران این قدر سر و صدا به پا کرده. البته در واقع آنطور که در ادامه توضیح خواهم داد، دلیلش مشخص است. ولی این سر و صدا در هر حال غیرعادی است.
به هر حال به نظر میرسد سازمان اطلاعات ایران با انتشار این خبر بار دیگر قصد داشته بر "سکس" و به طور مشخص فعالیت جنسی جنجالی شخص من، تأکید کند. میدانید که آنها در این موارد خیلی غیر مستقیم عمل میکنند. در این برهه هم آنها به طور غیر مستقیم و برای بار چند هزارم یک بار دیگر این بحث را پیش کشیدهاند.
همانطور که میدانید من سال 99، یعنی بیش از 4 سال پیش، برای چند بار به شکلی که تا آن روز متداول نبود، دست به فعالیت جنسی زدم. چیزی که سر و صدای بیسابقه و غیرعادی نخبگان را در پی داشت. البته من بارها به تفصیل در این خصوص توضیح دادهام. منتها همان طور که میبینید این بحث تا همین امروز کش پیدا کرده و نخبگان هر جا در ارتباط با بنده کم میآورند، یک بار دیگر به آن ماجرا ارجاع میدهند.
من توضیحات مبسوطی را که در یک رشته مقاله در سال 1401 ارائه دادم، برای خود نقطهی پایان این بحث دامنه دار در نظر گرفتم و پس از آن همواره در مقابل ادعاها در این زمینه سکوت کردم. ولی متأسفانه همانطور که میبینید سکوت من در این رابطه از گستاخی حکومت کم نمیکند و آنها تا دری به تخته میخورد، باز هم این بحث نخ نما را پیش میکشند.
جالب آنکه درست به همین دلیل، درست به دلیل یک فعالیت جنسی مختصر، کاری که عمومیت دارد، برخی نخبگان وقاحت را از حد گذرانده و با تأکید بر کلماتی مثل حیوان و جنگل، مرا به دوری از انسانیت متهم کردهاند! آن هم نه به خاطر بی بندوباری، بی بندوباری: چیزی که تک تک آنها بدان دچارند، بله، نه به خاطر بی بندوباری، بلکه فقط به خاطر خود ارضایی! اینجاست که باید گفت ظاهراً کار به جایی رسیده که حتی سگ هم برای ما آدم شده!
مشخص است که بحث از آغاز یک بهانه جویی صرف بوده و من مطمئن هستم اگر از همان سال 93، یعنی سال آغاز ارتباط تصویری من با سایرین، من به همین شیوه سکس میکردم، کوچکترین واکنشی را دربر نداشت؛ منتها مسئله این است که در طی سالیان، نخبگان روز به روز گستاختر شده و هر روز از چیز تازهای ایراد میگرفتند.
به هر حال در اینجا سعی خواهم کرد بار دیگری توضیحاتی ارائه دهم. باشد که افراد ناآگاهی که تحت تأثیر این عملیات روانی پیچیده قرار گرفتهاند، آگاه شوند.
همانطور که بارها تأکید کردهام، این کار من در واقع از یک سوء تفاهم بزرگ ناشی میشد. من در آن برهه به اشتباه گمان میکردم شنود افکارم در اختیار عموم نخبگان قرار میگیرد، گمان میکردم توضیحاتی که در ذهن ارائه دادهام به سمع آنان رسیده و به ویژه گمان میکردم آنان توضیحات مرا پذیرفته و با این مسئله کنار آمدهاند. اگر به هر نحو آگاه بودم که چنین رفتاری در نظر نخبگان، نخبگانی که در جامعه ویژه هستند و با افراد عادی از هر لحاظ متفاوتند، مذموم و غیر قابل قبول است، مطلقاً این کار را نمیکردم. کما اینکه تا فهمیدم، دیگر اصراری به تکرار نشان ندادم. بنابراین مناقشه بر سر اینکه من کار زشتی کردهام، اساساً بی معناست. من اگر میدانستم نخبگان آن را زشت میدانند، هرگز آن را مرتکب نمیشدم.
من باید میدانستم که آنها به عنوان یک سیاست حتی به پلک زدن من هم گیر میدهند و باید از چنین رفتارهایی اجتناب میکردم. منتهی بحث بر سر یک سوء تفاهم است.
مشاجره درست بر سر این است که سکس در مقابل دید دیگران بسیار زشت است؛ اما باید توجه داشت که این من نبودهام که برای سکس خود را در معرض دید قرار دادهام، بلکه این دیگران بودهاند که به حریم شخصی من تعرض کردهاند؛ این آنها هستند که بی دلیل به خانهی من سرک میکشند. اگر بنا به زشتی باشد، آنها مرتکب کار زشت شدهاند.
باید به این نکته توجه داشت که من در شرایطی که قرار دارم، اگر بنا باشد ملاحظهی تماشای دیگران را بکنم، در واقع باید 99 درصد کارهای روزمره را رها کنم و فقط یک دست کت و شلوار بپوشم و 24 ساعت شبانه روز، دست به سینه روی یک مبل بنشینم.
با همهی این توضیحات، ممکن است سؤال شود که مگر نباید شرم و حیا داشت و با وجود همهی این استدلالها باز هم از سکس حتی در چنین شرایطی پرهیز کرد. باید پاسخ داد که فعالیت جنسی من درست پس از آگاهی از نهایت بیشرمی حاکمان و نهایت وسعت حکومت، درست پس از آگاهی از توزرد بودن میرحسین موسوی خامنه و امام خمینی، صورت گرفت و من در چنان شرایطی چنین عمل پیش پاافتادهای را بیشرمانه به حساب نمیآوردم. حتماً به من حق میدهید. منتهی بحث اینجاست که شما در آن مقطع از آگاهی من از چنین فجایعی کاملاً بیاطلاع بودید. اینجاست که باز هم بر سوء تفاهم شکل گرفته باید تأکید کرد.
به هر حال لازم میدانم تأکید کنم که من در پاکدامنی شهرهی خاص و عام هستم و این چیزی است که حتماً تأیید میکنید.
پوپولیسم مذهبی
یک مشکل اساسی حساسیت بیش از حدی است که حکومت نسبت به مسئلهی سکس و کلاً لهو و لعب ایجاد کرده. حکومت طوری اذهان را شستشو داده که گویی تنها گناه برای بشر سکس است. شما همین الآن اگر از 95 درصد افراد بپرسید چرا امام حسین بر ضد یزید قیام کرد، مگر یزید چه عیبی داشت، پاسخ خواهید شنید: یزید شرابخوار بود!!!
و یا اینکه حکومت در مقابل این سؤال که حکومت پهلوی چه عیبی داشت که آن را برانداختید؟ مگر مردم آن زمان در ناز و نعمت نبودند؟، گستاخانه پاسخ خواهد داد که در زمان پهلوی مشروب خانهها برقرار بود و حتی سکس هم رایج بود و همین برای یک انقلاب دلیل مکفی است!!!
به هر حال آنها با این روشها، با ایجاد این حساسیتها، در واقع سعی در ترویج سکس و بی بندوباری دارند.
جالب آنکه معمولاً وقتی در مقابل هیاهوی اعضای حکومت، آنها را به دیدگاه سنتی و قدیمی متهم میکنیم، آنها مدعی میشوند که این سکس است که قدیمی است و سابقهی آن به عصر حجر برمیگردد! این در حالی است که منظور ما از قدیم، دقیقاً چیزی مثل قرون وسطی است. وقتی میگوییم دیدگاه آنها قدیمی است، منظورمان ارتجاع آنان به قرون وسطی است.
لازم میدانم یادآوری کنم که اگر بنا بر کنترل شهوت باشد، در واقع فردی چون من سردمدار آن است و نه حاکمان. باید خاطر نشان کرد که در این زمینه هم گویی جای شاکی و متهم عوض شده.
بحث به درازا کشید. آنچه که میخواهم در پایان روی آن تأکید کنم این است که از نظر من حتی اگر یک فرد درست وسط خیابان هم سکس کند، چیزی که گمان میکنم در بسیاری ممالک غربی مرسوم است، باز هم زشتی این عمل بسیار کمتر از حتی یک درصد آن چیزی است که نخبگان هر روز انجام میدهند. ضمن اینکه راه برای آدم شدن همواره باز است. همانطور که:
سگ اصحاب کهف روزی چند، پی نیکان گرفت و مردم شد.