امشب "آخرین برنامهی جام جم" در سال جاری از تلویزیون پخش شد. این برنامهای است که به شکل مناظره در مورد عملکرد صدا و سیما و به طور زنده پخش میشود.
امشب هم دو مهمان بحثی ظاهراً چالشی را در مورد "سبک زندگی" مطرح کردند.
یکی از دو مهمان که جوانتر بود را من یکی دو سال است در تلویزیون میبینم. به عبارتی از نیروهای تازه نفس و از برگههای تازه رو شدهی سازمان (صدا و سیما) است. وی تبحر زیادی در مباحثه نشان میداد و حتی به نظریات فلاسفه هم ارجاع میداد. من تعجب کردم که او که احتمالاً تازه وارد سازمان شده، کی فرصت کرده فلسفه یاد بگیرد. و یا به عبارتی مسئولان سازمان کی فرصت کردهاند به او این همه اطلاعات یاد بدهند. این بحث هم تا حدی شبیه به بحث مربوط به سرآغاز موسیقی پاپ در ایران است. همانطور که گفتهام، در مورد موسیقی پاپ هم به یکباره و یک شبه انبوهی موزیسین کارکشته وارد معرکه شدند. در حالی که تا قبل از آن این فرم موسیقی و آلات آن کلاً در کشور ممنوع بود. آدم تعجب میکرد که آنها کی و کجا آموزش دیدهاند.
به هر حال، میهمان دیگر مسنتر بود و جزو فعالان آکادمیک بود. وی مصر بود که اشکال صدا و سیما در رابطه با تبلیغ سبک زندگی، تلاش برای تحمیل سبک مورد نظر است.
میهمان قبلی اصرار داشت که سازمان در تلاش برای تحمیل چیزی نیست و فقط دارد در مقابل "هجمهی فرهنگی غرب" از خود مقاومت نشان میدهد. او تلویحاً تأکید میکرد که برای چنین مقاومتی لازم است مخاطب را فریب داد.
نکتهی دیگر در خصوص این مناظره، حرفهای شعاری و احساسی همین فرد تازه وارد بود. او با تأکید بر مفاهیمی پر تکرار مثل "خانواده" و یا به طور تلویحی "وطن" سعی میکرد هر خطایی را توجیه کند.
در مقابل میهمان مسنتر خیلی دست و پا بسته به نظر میرسید و به وضوح خود سانسوری میکرد. او اجازه نداشت 99 درصد استدلالهایش را به زبان بیاورد؛ چرا که در این صورت احتمالاً به دشمنی با همان کلیشههای طرف مقابل محکوم میشد.
به هر حال، میهمان تازه به دوران رسیده در عین حیرت، باز هم از سکس انتقاد میکرد. و البته از سیگار، مشروبات الکلی و مواد مخدر!
من عجیب اعتقاد دارم که فیلم "بمب خنده" بی دلیل ساخته نشده. این فیلم که ساختهی مهران مدیری است و من بارها به آن نقب زدهام، در واقع تلاش میکند، واقعیت آنان که پشت دوربین قرار میگیرند را برملا کند. فیلم ورود یک "رسانه" را به فضای یک خانوادهی چشم و گوش بستهی اصیل ایرانی روایت میکند. این رسانه البته به دلیل همان خود سانسوری، تلویزیون جمهوری ایران نام ندارد؛ بلکه عبارت از تلویزیونهای "معاند" است.
فیلم از یکسو صدر تا ذیل افراد رسانهای را اهل انواع فسق و فجور، منجمله "عرق و کباب"، کاباره، دود و دم و منقل و غیره معرفی میکند؛ از یکسو آنان را به شدت از لحاظ جنسی بی بندوبار نشان میدهد و از سویی دیگر بی سوادی آنان را مورد تأکید قرار میدهد. آنان آنقدر بیسوادند که وقتی میخواهند مصرع "گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است" از حافظ را تفسیر کنند، خانواده با دستپاچگی کانال را عوض میکند!
به هر حال به زودی پردهها فرو خواهد افتاد و ادعای این فیلم مورد آزمون همگان قرار خواهد گرفت. منتها یک بخش فیلم از همه جالبتر است. آنجا که یکی از بازیگران به نام آقای بهرام آریایی که اتفاقاً سودای ریاست "رادیو و تلویزیون" را دارد، محض خاطر "وطنش"، مادرش را هم به حراج میگذارد. "مادرش" فقط 20 هزار دلار. فقط و فقط در راه وطن!
من ارچه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه - هزار شکر که یاران شهر بیگنهند!
(حافظ)
سر شب من پس از مدتها یک بار دیگر از کوره در رفتم و قدری با مادرم تند صحبت کردم. حق البته با من بود؛ همیشه در چنین شرایطی حق با من است. من به ناحق عصبانی نمیشوم. من تا حد ممکن مدارا میکنم.
ظاهراً همین اتفاق مستمسک تازهای برای عوامل حکومت برای یک بلوای تازه بر ضد من شده.
یکی از وب سایتهای آنان نوشته بود: "همه شنیدند". منظورش این بود که یک دنیا از این رفتار زشت من مطلع شدهاند!
جالب آنکه اصلاً اتفاق تازهای نیفتاده. طبق تأکید خود عوامل حکومت در گذشته (در طی بیش از 13 سال) بارها از این اتفاقات افتاده. من حتی در این مدت چند بار پا را از سر و صدا هم فراتر گذاشتهام و مثلاً با پدرم گلاویز هم شدهام.
اینکه رفتار من تا چه حد طبیعی و نرمال بوده، چیزی است که به زودی آیندگان قضاوت خواهند کرد. ولی سؤال این است که آیا عوامل حکومت رفتار خودشان با اطرافیان محترمانهتر از این است. با مراوداتی که من با سایرین داشتهام، مطمئن هستم که "مردم" به مراتب خشنتر از من هستند. آنهم به دلایلی بسیار بیهودهتر از آنچه من به خاطرش عصبانی میشوم. عوامل رده بالای حکومت هم، با شناخت فعلی که از آنها دارم، "فحش خواهر و مادر" برایشان یک روتین تکراری و ملال آور است؛ در واقع آنان همواره برای ابداع روشهای تازه برای دشنام و پرخاش به یکدیگر در تلاشند.
ممکن است در پاسخ ادعا شود که آنها در مقابل دوربین این کارها را نمیکنند. این عذر بدتر از گناه است و گواه ریاکاری آنان. اما مگر همین اواخر، مشاور آقای پزشکیان در مناظرات انتخاباتی شروع به سر و صدا، پرخاش و احتمالاً فحاشی نکرد؟ و مگر میکروفون را با شدت به سمت میز پرتاب نکرد؟ آنهم جلو دوربین؟ ومگر دهها میلیون نفر این "صحنه" را ندیدند؟ تازه شانس آوردیم چاقوی ضامن دار دم دستش نبود! به هر حال این فقط یک نمونهی کوچک است و از این دست موارد بیشمارند.
ماجرا قدری شبیه به بحث در مورد سکس است. من سال 99 در خانهمان و دور از چشم هر بنی بشری قدری سکس کردم. و ... بازخوردش هولناک بود! حتی تا همین امروز و هر روز شدیدتر از گذشته، هجمه به بنده بابت یک چنین سانحهای ادامه دارد؛ پس از 4 ساااااال. من سادهی خنگ اوایل با خودم میگفتم: وای، حتماً کار خیلی بدی کردهام! حتماً کاری کردهام که اصلاً عوامل حکومت تا حالا اسمش را هم نشنیدهاند! (جالب آنکه حتی اگر کاری کرده بودم که تا به حال هیچ بنی بشری نکرده بود، باز هم این سر و صدا در مورد آن مبالغه آمیز بود). با خود میگفتم: دیدی چه شد؟ این افراد چشم و دل پاک را مجبور کردم، نگاه ناآلودهشان به یک فاجعه دوخته شود. آنها که اصلاً نمیدانند این چیزها چیست! آنها که اصلاً این چیزها را ندیدهاند!
من ساده لوح البته مطمئن بودم که جمع بندیام اشتباه است و اعضای حکومت خیلی از این حرفها پلیدترند؛ منتها واکنش آنها به موضوع آدم را فقط به این نتیجه میرساند که آنان خود "بیگنهند"!
گذشت و ما هر روز چشمهی تازهای از کثافت این گروه دیدیم. و به ضرس قاطع به این نتیجه رسیدیم که "آن قدر شیوع سکس در این گروه زیاد است که حتی گاهی مشخص نیست چه کسی بچهی چه کسی است"!
با توجه به سفلگی و فرومایگی که از این گروه سراغ داریم، رواج هر نوع هرزگی در میان آنان پر بیراه نیست و میتوان از آن مطمئن بود. منتها سؤال من این بود که آیا فاجعه به نخبگان محدود میشود یا توده هم درگیر آنند. توده البته کمتر ریاکار است و کت و شلواری و پشت میز نشین و جلو دوربین تلویزیون بیا نیست. منتها اینکه پدر و مادر بچههایش معلوم نباشد، زیادی ادعای بزرگی به نظر میرسید.
منتها رسانههای محور مبارزه مرا مطمئن کردهاند که اوضاع در میان توده هم از همین قرار است. راست و دروغش با خودشان.
در پایان یادآوری میکنم که نخبگان زمانی به من صرفاً به خاطر دست دادن با [پیر]زن نامحرم هم گیر داده بودند و بلوا به راه انداخته بودند!
تعداد فیلمهایی که دربارهی فرزندانی با پدر و مادر نامعلوم ساخته میشود به طرزی غیر عادی زیاد است.
فیلم "ماما میا" که از آن به عنوان یکی از موفقترین فیلمهای بریتانیا یاد شده، در مورد دختر جوانی است که در آستانهی ازدواج قرار دارد. مادر وی در گذشته، در برههی زمانی کوتاهی و یکی پس از دیگری با سه مرد مختلف مراودهی جنسی داشته و دختر به طرز نامعلومی زادهی یکی از آنهاست. دختر داستان با نامه نگاری هر سه مرد را به مراسم ازدواجش دعوت میکند تا با بحث و بررسی با آنها پدر واقعی خود را پیدا کند.
در فیلم After We Fell پسر جوانی در نهایت پی میبرد که فرزند پدری غیر از آنکه فکر میکرده است. او متوجه میشود مادرش مدتی را به شکل موازی صرف ارتباط جنسی با مرد دیگری غیر از همسر رسمیاش کرده و پسر داستان در واقع زادهی این ارتباط مخفی است.
در فیلم Anonymous که قبلاً در همین وبلاگ در مورد آن صحبت شده، شخصیت اصلی نادانسته با محارم ارتباط جنسی برقرار کرده و از آنها صاحب فرزند هم میشود.
در ایران هم فیلمها و سریالهای زیادی در مورد افرادی که پس از سالیان دراز پی میبرند در واقع برادر و خواهر بودهاند، ساخته شده. یکی از این سریالها، "معصومیت از دست رفته" نام دارد.
اکنون 80 سال است که دانشمندان با کشف "ژن" روشی را برای تشخیص هویت و خانوادهی واقعی بچههای مشکوک معرفی کردهاند. در ایران از همین روش برای تعیین خانوادهی آنچه "شهدای گمنام" نامیده شده، استفاده میشود.
اختلاف نظر
هفتهی پیش یک مسابقهی فوتبال مهم در منطقهی ایران بین دو تیم سپاهان اصفهان و پرسپولیس در چارچوب جام حذفی برگزار شد. بنده خیلی کم فوتبال تیمهای ایرانی را میبینم و سطح کیفی فوتبال ایران را هم بسیار نازل، اگر نه نازلترین میدانم. اما حضور یک مربی سطح جهانی و البته مبارز در کادر پرسپولیس، مرا به تماشای لحظاتی از این بازی به خصوص ترغیب کرد.
بازی تا دقایق پایانی به سود پرسپولیس پیگیری میشد که تیم داوری (شامل اتاق ویایآر) با تبادل نظر در مورد یک اتفاق ابتدایی، تصمیم به اخراج یک بازیکن پرسپولیس گرفتند. با این اخراج، سپاهان اصفهان موفق به تساوی و در نهایت برد بازی طی 120 دقیقه شد.
اتفاق منجر به اخراج بازیکن پرسپولیس شامل لگد کردن پای بازیکن سپاهان از سوی او به شکلی صد در صد غیر عمدی بود. صحنه بسیار واضح بود و نیازی به بحث نداشت. یک اتفاق کاملاً معمولی. چیزی که هر مخاطب عادی فوتبال هم میتواند آن را تشخیص دهد.
ضمن اینکه گل تساوی سپاهان هم به خاطر اعلام یک خطای مشکوک روی بازیکن این تیم به دست آمد.
جالب اینجا بود که علاوه بر سه چهار داور تیم داوری این مسابقه که ظاهراً با سردرگمی و ناشیگری رأی به اخراج بازیکن پرسپولیس دادند، کارشناسان داوری فوتبال ایران هم در رسانهها متفق القول این تصمیم داوران بازی را تأیید کردند. این یکی دیگر از عجایب روزگار بود! حتی یک کارشناس داوری هم آنچه را مثل روز برای هر بینندهای روشن بود، تصدیق نکرد؛ همگی اشتباه مسلم داور را تأیید کردند.
بعد از یکی دو روز و به فراخور هیجانات شکل گرفته، یک وب سایت معتبر ورزشی در صفحهای، در کنار اعلام رأی حدود هفت هشت کارشناس داوری ایرانی که البته به نفع داور مسابقه بود، نظر پنج شش کارشناس داوری خارجی را منعکس کرد. جالب اینجا بود که داوران خارجی اگر چه به درستی و به شکل هم نظر، تصمیم داور این بازی را نفی کرده بودند، اما مدعی بودند باید به بازیکن پرسپولیس یک کارت زرد داده میشد.
لازم به ذکر است که صحنه مربوط به یک برخورد کاملاً غیر عمدی بود که هیچ بی ملاحظگی یا بی احتیاطی در آن رخ نداده بود که منجر به اعلام خطا و یا دریافت کارت شود.
درست روز بعد از این بازی، تلویزیون در چارچوب لیگ قهرمانان اروپا، بازی دو تیم فاینورد و میلان را پخش کرد. یک برخورد غیر عمدی بسیار شدید بین دو بازیکن دو تیم، دروازه بان فاینورد و مهاجم میلان، اتفاق شوکه کنندهی این یکی بازی بود. منتها چون برخورد غیر عمدی بود، داور تصمیم خاصی نگرفت و فقط برای مداوای دو بازیکن قدری زمان بازی را نگه داشت.
اتفاق مربوط به مسابقهی فوتبال در ایران هم از این دست بود. بازیکن اخراج شده در حال راه رفتن عادی بود که بدون هیچ قصدی، و بدون اینکه هیچ بی ملاحظگی یا بی احتیاطی از او سر بزند، پای بازیکن حریف را لگد کرد.
اینکه تصمیم داور بازی ایرانی عمدی و با سوء نیت به ضرر پرسپولیس و به ویژه به سود تیم اصفهانی بوده، خارج از حوصلهی بحث است و برای بنده هم ثابت شده نیست. منتها اینکه تا این اندازه کارشناسی این رویداد آکنده از بی دانشی است، بیشتر بحث برانگیز است. آیا کارشناسان داوری با خود فکر میکنند مخاطبان نفهم هستند؟
دیدگاه کارشناسان داوری خارجی هم مبنی بر کارت زرد جای تأمل دارد. آنان با این اظهارنظرها در واقع سعی میکنند اتفاق رخ داده را پیچیده و تخصصی جلوه دهند و از این رو تا حدی به داور و به عبارتی به کارشناسان داوری ایران حق بدهند. این در حالی است که صحنه خیلی ساده و قضاوت در مورد آن جزو ابتدائیات فوتبال بوده. به آن داوران خارجی که یکصدا رأی به کارت زرد دادند، یادآوری میکنم که ویایآر در مورد کارت زرد حق مداخله ندارد.
حقیقت در مورد "فاطی"
در همان مسابقهی فوتبال مورد بحث و به طور مشهود برای بنده، به بازیکنان سپاهان توصیه شده بود که با به ثمر رسیدن گل پیروزی، لباس خود را در بیاورند. زنندهی گل پیروزی سپاهان در این بازی فردی به نام م. ز.پ. بود که طبعاً طبق توصیه بعد از گل لباسش را در آورد. معلوم شد که زیر لباس، او اندامی ورزیده و متناسب دارد. اگرچه صورتش چندان زیبا نبود. به هر حال او گویا "فیگور" هم گرفته بود که نشان میدهد خیلی به خودش مینازد. و وقتی خبرنگاران در مورد فیگور گرفتن از او سؤال کرده بودند، عیناً گفته بود: "گفتم [سایرین] حال کنند"!
البته منظورش از "حال کردن" قطعاً بعد جنسی مسئله نبود و فقط قصد داشت روی فرم بودن بدنش را از لحاظ ورزشی، به عنوان الگویی برای سایرین مورد تأکید قرار دهد. اما من به تجربه دریافتهام که همواره در این قبیل موارد سر و سری نهفته است. از این رو به این فوتبالیست تازه به دوران رسیده یادآوری میکنم که امثال تو دیگر حال کردن ندارید؛ به ویژه در این مقطع از تاریخ. ضمن اینکه تو همواره به دیگران حال میدهی؛ همه نوع حال، و این دیگر برای فردی مثل من قابل انکار نیست.
طبق اطلاعات واصله، سکس در میان عوامل حکومت، به علل مختلف، شیوعی بسیار فراتر از حد تصور دارد. در واقع حتی افراد محجبه هم (فاطی کماندوها) به ندرت مصون هستند. در واقع فرد پاکدامن، فردی مثل من، تقریباً در این دنیا نایاب است. به عبارتی مفهوم "خانواده" در این سیستم بی حیا، کاملاً غریب است. توضیح بیشتری نمیدهم. فقط خاطر نشان میکنم که این تنها تو خواهر یا برادری که اکنون پشت اینترنت نشستهای، نیستی که تا این حد دچار مشکل هستی و این وضع عمومیت دارد؛ بین تک تک "فرزندان" بشر.
نظر "اسلام"
اخیراً آیت ا... بیبیسی در وب سایتش یادآوری کرده بود که خمینی در دههی 40 شمسی، و با تأکید بیبیسی دههی 60 میلادی، فتوا بر آزادی "تغییر جنسیت" داده. بیبیسی قصد دارد تأکید کند که خمینی در دههی شصت میلادی هم وجود خارجی داشته و از طرفی افراد مبتلا به گرایشهای نامتعارف جنسی، از نظر اسلام خشن هم، آنچنان بیمارند، که شایستهی ترحم و به حال خود واگذاشتنند. به عبارتی اسلام هم راه آنان را برای فعالیتهای نامتعارف جنسی باز گذاشته.
تأکید بیبیسی به ویژه در مورد گرایش جنسی مرد به مرد است. بیبیسی مصر است بدین وسیله آنچه را "همجنس گرایی" نامیده میشود، تحقیر کند. این در حالی است که تمامی این فعالیتها، رفتارها، گرایشها و خلاصه سر و سرها در میان عوامل حکومت، اموری کاملاً رایج هستند! در واقع آنان به هیچ وجه از چنین لقمههای "دندان گیری" صرف نظر نمیکنند.
یکی دو هفته از تحویل چند تن از گروگانهای اسرائیلی و سایر کشورها به شکلی پر سر و صدا از سوی حماس میگذرد. آنطور که گزارش شده، تحویل گروگانها با صحنههای "فاجعه بار" همراه بوده. حماس حسابی گروگانها را برای برگزاری یک شو پیروزمندانه تحت فشار قرار داده. بیبیسی فارسی کل ماجرا را سانسور کرده بود. تلویزیون ایران هم مدام بر نظامی بودن گروگانها تأکید داشت و از تایلندی بودن نیمی از گروگانهای آزاد شده، مطلقاً حرفی نزد.
تأکید بر نظامی بودن گروگانها در حالی است که افراد مورد تأکید صرفاً "سرباز" بودهاند و حدود 20 سال سن داشتهاند. نمیدانم با این طرز پوشش رخدادها از سوی رسانههای حامی ایران، دیگر کمترین اعتباری برای آنها باقی میماند یا نه. البته این رسانهها در این خصوص یک تز قدیمی دارند. آنان شدیداً معتقدند مخاطبانشان چیزی جز یک عده الاغ نیستند که به راحتی میتوان از آنان سواری گرفت.
از طرفی با توجه به محدودیتهای بیسابقهی اینترنتی، به عبارتی از کار افتادن معدود فیلترشکنهای باقی مانده، ممکن است اصلاً هیچ تصوری از اصل ماجراها برای مخاطب ممکن نباشد.
به هر حال این شیوهی آزادسازی گروگانها با این هدف طراحی شده بود که حماس بیش از پیش سرکش، وحشی و غیر قابل مهار معرفی شود و شکست اخیر اسرائیل در نابودی آن نزد مخاطب بین المللی توجیه شود.
از طرف دیگر حکومت در هفتههای اخیر بندهی حقیر را شدیداً تحت فشار قرار داده. وضع زندگی من به شدت نابسامان است. من فقط قادرم نفس بکشم و عقب افتادن برنامهها هم، خود بیش از پیش مرا افسرده میکند. آنها نه تنها بیماریهای مرا برطرف نمیکنند که مدام بر آن میافزایند. خرابی مداوم وسایل کامپیوتری (کامپیوتر، لپ تاپ و تلفن همراه) هم مرا کلافه کرده. ساعتی پیش پرسشی را با وب سایت ZDF مطرح کردم و وقتی برای دریافت پاسخ سعی کردم وب سایت را بالا بیاورم، مسدود شده بود (لازم به یادآوری است که رسانههای گروه محور به طور غیر مستقیم به سؤالات من جواب میدهند). گوشم اکنون حدود دو سال است گرفته و من با شنوایی محدود مشغول گذران زندگی هستم. بحرانهای خانوادگی هم مزید بر علت هستند.
خلاصه که از همه طرف بدبیاری. سال 1394 که به موردی از کارشکنیهای حاکمان اعتراض کردم، نخبگان در مقابل فصل تازهای از هجمه به بنده را آغاز کرده و مرا کم تحمل نامیدند! بدین ترتیب اعتراض به مزاحمتها هم برای من هزینه بردار شده بود. هر بار اعتراض مساوی بود با سیلی از اتهامات به بنده با محوریت "کم تحملی". در آن موقع من زیاد با فرهنگ ویژهی نخبگان آشنایی نداشتم. من گمان میکردم آنها مسئله را بد فهمیدهاند. بنابراین سعی در تصحیح نگرش آنها داشتم. من مدام به آنها گوشزد میکردم که من به مزاحمتها صرفاً اعتراض میکنم؛ این وظیفهی هر انسان است. من میگفتم واکنش نشان ندادن به معنای "ببو" بودن است. اگر در مقابل ستمگری سکوت شود، ستمگر جریتر میشود. در این صورت او فرد را ساده لوح فرض میکند. خلاصه حرفهایی از این دست میزدم. حرفهایی که بدیهی بود.
اکنون که با نخبگان آشناتر شدهام، پی میبرم که انتظار آنان در چنین مواردی چیزی حتی خیلی بیشتر از سکوت محض است. آنان خود به گونهای بار آمدهاند که اگر از کسی یک سیلی خوردند، بلافاصله طرف دیگر صورتشان را برای سیلی بعدی به او نشان میدهند! و نخبگان اینگونه هستند. و توده هم آنگونه. آیا امیدی باقی میماند؟