کشانی بدو گفت با تو سلیح – نبینم همی جز فسوس و مزیح
(شاهنامهی فردوسی – اشاره به جنگ رستم و اشکبوس کشانی دارد که در آن اشکبوس به متلک پراکنیهای رستم اینگونه پاسخ میدهد و تنها سلاح رستم را قوهی طنز او عنوان میکند)
دیروز لحظاتی از برنامههای تلویزیونی استاد رحیم پور را دیدم. جالب است که او همچنان ویژگیهای یک نخبهی عامل حکومت را بروز میدهد. او همچنان سرافراز است، خلط مبحث میکند و البته همه چیز و همه کس را دست میاندازد. به نظر میرسد این ویژگی آخری، یعنی مسخره بازی، این اواخر شدت بیسابقهای یافته. در واقع به نظر میرسد استاد کمتر سعی میکند ادعایی را مطرح کند و تمرکزش صرفاً بر لودگی است.
در زمانهای قدیم هم تلخکهای پادشاهان، در سختترین شرایط حس شوخ طبعی خود را حفظ میکردند. حتی زمانی که عرصه بر شاه حسابی تنگ میشد. اصلاً وظیفهی تلخک همین بود. و امروز هم استاد همین وظیفه را بر عهده گرفته.
به هر حال به نظر میرسد حاکمان در برههی کنونی به سیم آخر زدهاند و تنها چاره را برای بقای بیشتر در همین سیم آخر میبینند. اما ماله کشهای معرکه، افرادی چون استاد، بدین ترتیب سعی در ادارهی اوضاع دارند.
استاد حقیر
استاد در سخنرانیهای دیروز، جایی، به طور تلویحی استقبال از مرگ را "دیوانگی" نامید! این در شرایطی است که استاد در طی سالیان طولانی همواره از رشادتها و جانفشانیهایش در راه انقلاب سخن میرانده. این در حالی است که وی ادعا میکرده در جنگ با عراق یک "غواص" بوده و گاهی 48 ساعت نخوابیده به خط میزده! این در حالی است که وی همواره ادعا میکرده معلولیت جنگی دارد (جانباز است!) و حتی برادرش هم "شهید" شده!!!
به هر حال آب که سر بالا میرود، افراد اینطور رنگ عوض میکنند!
در پاسخ به این ادعای تازهی استاد (دیوانگی خواندن استقبال از مرگ) لازم میدانم توضیح دهم که دیوانگی آن است که فرد در زندگی به هر نکبتی تن بدهد، صرفاً برای این که زنده بماند. دیوانگی آن است که فرد شبانه روز، صرفاً برای فرار از مرگ، به غیرعاقلانهترین و جنون آمیزترین اعمال مشغول باشد. اگر شرایط عادی باشد، اگر در دنیا معضلی وجود نداشته باشد، آدم عاقل خود را به کشتن نمیدهد. اما اگر دنیا مملو از ستم باشد، آدم عاقل مرگ را ترجیح میدهد. و اگر دنیا فرد را به بردگی بکشد، تنها انتخاب مرگ است. اما اگر برای زنده ماندن فرد مجبور باشد شبانه روز کارهای جنون آمیز انجام دهد، او موظف است بمیرد. و اگر دنیا و زندگی فرد را به موجودی مثل استاد تبدیل کند، مرگ باید آرزوی شبانه روزی باشد.
به هر حال به نظر میرسد در شرایطی به سر میبریم که استاد قادر به پنهان کردن ترس خود نیست.
ان الذین لایرجون لقاءنا و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمأنوا بها و الذین هم عن آیاتنا غافلون
اولئک مأویهم النار بما کانوا یکسبون
آنان که اعتقاد و امیدی به دیدار ما ندارند و به زندگی دنیا راضی شدند و بدان آرام گرفتند و آنانکه از نشانههای ما غافلند
آنان به خاطر آنچه به دست میآوردند، جایگاهشان آتش است
(آیات 7 و 8 – سورهی یونس)
وقتی خیلی جوان بودم و به دانشگاه میرفتم، یادم میآید یک هم دانشگاهی داشتم که اساساً هیچ اعتقادی به خدا و پیغمبر نداشت. او همه چیز را رد میکرد. کاملاً کافر بود. یادم میآید که او یک تئوری داشت. یادم هست که میگفت: اگر هم بهشتی در کار باشد، چرا آدمی باید این دنیا را بگذارد و به بهشت بچسبد؟ لذات این دنیا در دسترسند و بهشت فقط یک احتمال. چرا نقد را ول کنیم و به نسیه بچسبیم؟
به هر حال او به دنبال این بود که از همین جهان چیزهایی "به دست آورد". او با اخلاق بود و به هر زشتی تن نمیداد؛ ولی افرادی با این طرز فکر معمولاً برای به دست آوردن لذات، به هر حیلهای رو میآورند.
از طرفی یادم میآید زمانی مادرم از یک فرد نسبتاً مسن نقل میکرد که در دنیا به همین که بتواند (مثلاً) تا سر کوچه برود و برگردد، قانع است!
امیدوارم بدون توضیح بیشتر درک کرده باشید که با چه افرادی طرفیم. میتوان حدس زد که چنین افرادی مثلاً در 95 سالگی صرفاً به همین که بتوانند نفس بکشند، راضی هستند. هر چه بر عمر این افراد افزوده شود، سطح توقعشان از زندگی پایینتر میآید! فقط و فقط برای اینکه از مرگ دوری کنند. اینها افرادی هستند که تمایل دارند تحت هر شرایطی، به هر قیمتی، زنده بمانند.
یک بیماری ریشهای
اگر از من بپرسید، خواهم گفت ریشهی تمام گرفتاریها و نابسامانیهای بشر، ترس از مرگ است. تمام جهل و ستمی که از او سر میزند، به این دلیل است. حتی تمام دوندگیهای او در زندگی، یا به خاطر فرار از مرگ است و یا به خاطر از یاد بردن آن. در واقع اگر بشر یاد میگرفت با مرگ کنار بیاید، هیچ مشکلی نداشت.
البته باید توجه داشت که ما را حاکمان از مرگ ترساندهاند. آنها با رسانه، هنر، فلسفه و خلاصه هر ابزار دیگری که در اختیار دارند، شبانه روز صرفاً در حال ترساندن بشر هستند. همین مراسمهای عجیب و غریبی که مثلاً برای دفن جانباخته در ایران مرسوم است را در نظر بگیرید. احمقانه است. در هر صورت من مطمئن هستم که مثلاً بشر در زمان پیامبر حتی یک درصد الآن هم نمیترسید. باید توجه داشت که تلاش گستردهای در کار است که مرگ یک واقعیت بیش از حد هولناک به نظر برسد.
اما گریزی از مرگ نیست. اگر امروز به فلان دلیل مرگ را عقب بیندازیم، پس از آن صرفاً مدت اندکی زنده خواهیم ماند. حتی اگر بیشتر زنده ماندنمان، چهل سال طول بکشد، مثل یک چشم بر هم زدن خواهد بود. میتوانید در مورد این حقیقت از افراد باتجربه سؤال کنید! باید یادمان باشد که مرگ دیر یا زود فرا میرسد. و اینکه ...
اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة ...
هر کجا که باشید، مرگ شما را در مییابد؛ حتی اگر در قلعههای مستحکم باشید ...
(بخشی از آیهی 78 – سورهی نساء)
وضع کنونی
اوضاع کنونی جهان همهی ما را در برابر یک آزمون دشوار قرار داده. من فکر میکنم اولین قدم این است که بحران را بپذیریم. با انکار بحران، بیشتر در آن غرق میشویم. و سپس سعی کنیم تصمیم بگیریم. حاکمان صرفاً تلاش میکنند با بالا نگه داشتن سطح التهاب در دنیا، امکان فکر کردن را از نیروهایشان بگیرند. ولی باید مطمئن بود که آنها در سردرگمی کامل به سر میبرند. آنها کنترل اوضاع را از دست دادهاند. سؤال این است: آیا وقت آن نرسیده که ترس را کنار بگذاریم؟ آیا وقت آن نرسیده که این حاکمان ستمگر و نادان را تنها بگذاریم؟
نخبگان عامل حکومت افراد ویژهای هستند. من در زندگی با افراد مختلفی سر و کار داشتهام. افرادی از شهرهای مختلف و حتی، به مدد اینترنت، افرادی از کشورهای مختلف. از طرفی به لطف اطلاعات کافی از دانش روان شناسی دارم، قادرم روحیات افراد را به خوبی درک کنم. اما در کمال تعجب دریافتهام نخبگان هیچ شباهتی به هیچ یک از انسانهایی که با آنان سر و کار داشتهام، ندارند. در واقع نخبگان ویژگیهایی دارند که هیچ انسان عادی ندارد.
نخبگان از یک طرف تعصب عجیبی روی ایدههایشان دارند. هیچ چیز قادر نیست به آنان ثابت کند که در اشتباهند. آنها سرسختانه به اصولشان پایبندند. مردم عادی به مراتب سادهتر به اشتباهشان اعتراف میکنند. از طرف دیگر نخبگان اعتماد به نفس فوقالعاده بالایی دارند. روحیهی آنها خیلی بالاست. شکستهای متعدد، بدبیاریها و غلط از آب در آمدن تمامی ادعاها، هیچ یک خللی در روحیهی آنها ایجاد نمیکند؛ آنان مثل روز اول و حتی مدعیتر از آن به فعالیت معمول خود ادامه میدهند؛ آنان همچنان سرافرازند! در همین مراودهای که شخص من در طول بیش از 12 سال با آنان داشتهام، گمان میکنم اگر حتی یک اپسیلون از آنچه بر آنها رفته، بر من میرفت، من خودکشی میکردم! در هر حال آنها همواره ضایع شدهاند، ولی از رو نرفتهاند. انسانهای عادی در موقعیتهای مشابه به سادگی از پا در میآیند.
یک ویژگی دیگر نخبگان، توانایی بالا و غیرعادی آنان برای مغلطه است. آنان با ترفندهای غیر قابل باور حتی سفید بودن ماست را هم زیر سؤال میبرند. نمیتوان هیچ چیز را به آنان اثبات کرد. حقیقت محض با کوشش آنان دستخوش تحریف و انکار میشود. آنان دست بردار نیستند. هر چه دلایل قوی به آنان نشان دهی، آنان ایراد میگیرند.
و ویژگی آخری که میخواهم در موردش صحبت کنم، استعداد عجیب و تکرار نشدنی نخبگان در طنزپردازی است. آنان به راحتی همه چیز را مسخره میکنند. جدیترین مسائل سوژهی تمسخر آنان میشود. آنان ترک دیوار را هم به مسخره میگیرند. اگر پایش بیفتد، مادرشان را هم مسخره میکنند. این استعداد آنان، حیرت انگیز است. آدم چه طور میتواند تا این حد بذله گو باشد؟ آنان متخصص مسخره بازی هستند. آنان در این زمینه PhD دارند! من در میان مردم عادی، ولو بسیار هرزه، بدزبان و لاابالی، هرگز کسی را نیافتهام که تا این اندازه قادر به تمسخر موقعیتها باشد.
در همان برنامهی تلویزیونی که در نوشتهی پیش از آن صحبت کردم، آقای محمد رضا احمدی، گزارشگر فوتبال، در بخشی، شمهی تازهای از این استعداد را بروز داد. او برای تمسخر من واژهی "بدنسازی" را صرفاً دو سه بار با لحن طنز بر زبان جاری کرد. به این معنی که با توجه به مراجعهی من به یک باشگاه بدنسازی، سعی کرد آن را مسخره کند. او با میهمانش، از بدنسازی تیم ملی فوتسال صحبت میکرد. اما همین اشارهی او به واژهی بدنسازی کافی بود که کل بدنسازی و پرورش اندام و bodybuilding، کاملاً مسخره به نظر برسد. بدنسازی ذاتاً هیچ ایرادی ندارند. اما احمدی که در طنزپردازی متخصص است، بدون آنکه مستقیماً از آن ایراد بگیرد، صرفاً با دو سه بار نام بردن از آن با لحن طنز، آن را به مسخرهترین کار دنیا شبیه کرد!
محض توجه آقای احمدی باید ذکر کنم من بدنسازی کار نمیکنم. دست کم فعلاً. من تمرین بدنی میکنم؛ که شامل کار با وزنه هم میشود. اما اینکه به بدنسازی گیر بدهند، مثل این میماند که من بگویم: آقای احمدی "گزارشگری" میکند و بزنم زیر خنده. و یا بگویم: آقای مسعود پزشکیان کار "ریاست جمهوری" انجام میدهد؛ کِر کِر کِر کِر!
سالها پیروی مذهب رندان کردم – تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم
(حافظ)
آقای محمد رضا احمدی، گزارشگر فوتبال و مجری برنامههای ورزشی تلویزیون جمهوری ایران، یک ایرانی وطن پرست است. حتماً میدانید که وی مسابقات فوتبال تیمهای ایرانی در برابر تیمهای خارجی را با شور و حرارت زایدالوصفی گزارش میکند. همه جیغ و داد ایشان را حین مسابقات فوتبال، بر سر مسائل عمدتاً جزئی، به نفع تیمهای کشورشان به خاطر دارند (مثلاً به این ترتیب: حالا توپ میرسه به سردار آزمون؛ موقعیت برای سردار؛ بزن سردار؛ میزنه سردار؛ میزنه؛ و گل برای ایران!).
این اواخر آقای احمدی در کنار سایر ایرانیها به شدت مشغول حمایت از رژیم سیاسی حاکم بر کشورشان هستند. ایشان با جدیت بیشتر نسبت به سابق و با تمام وجود سعی در حفظ حکومت جمهوری در تلاطمات فعلی دارند. یکی از حوزههای فعالیت این افراد و شاید مهمترین حوزه هم برمیگردد به تخریب شخص اینجانب. همین چند شب پیش بود که آقای احمدی را در حال اجرای برنامهای مربوط به فوتسال دیدم که در لحظاتی به کنایه از آنچه "دانش آموزان کم بضاعت" میخواند، سخن میراند. در واقع در آستانهی سال تحصیلی جدید ایشان به عنوان بخشی از برنامهی اصلی، با ارائهی شماره حساب بانکی، مردم را به کمک مالی به این افراد دعوت میکرد. چیزی که همیشه در جمهوری ایران سابقه داشته.
احمدی مشخصاً با تأکید بر لفظ "کم بضاعت" سعی داشت وضع مالی شخص اینجانب را یادآوری کند. البته من کم بضاعت نیستم. هیچ عاقله مردی در سراسر دنیا فردی مثل من را کم بضاعت نمیداند. سطح زندگی من نسبت به درصد بالایی افراد ساکن در ایران، بالاتر است. در واقع من همیشه در تمام طول زندگیام به آنچه آقای احمدی افراد "کم بضاعت" مینامد، کمک مالی کردهام. من نه تنها به طبقهی معیشتی کم بضاعت تعلق ندارم که به طبقهای متعلقم که از آن افراد دستگیری میکند.
ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که افراد کم بضاعت هم بخشی از حکومت و در واقع هم گروهی خود آقای احمدی هستند؛ بنابراین احمدی نباید زیاد به آنها خرده بگیرد. کیست که نداند حتی گداهای کوچه و خیابان (به قول حکومت: متکدیان!) و حتی کارتن خوابها هم، هم دستهای خود آقای احمدی و همچون وی عامل حکومتند. بنابراین اظهار بیزاری از آنان جایز نیست. آن هم از سوی فردی که اینقدر به حکومت ابراز علاقه میکند.
بماند که کم بضاعت بودن اساساً چیز بدی نیست و حتی آنطور که در ادامه توضیح خواهم داد، حتی یک موهبت است. به هر حال عیب نیست. عیب مسائل بسیار مهمتری هستند.
اما قابل تشخیص است که مثلاً وضع مالی من به خوبی خود آقای احمدی نیست. آقای احمدی از من پولدارتر است. منتهی آیا اینکه وضع مالی من به خوبی ایشان نیست، دلیل میشود که وی مرا کم بضاعت قلمداد کند؟ در نظر بگیرید که مثلاً علی دایی هم در مقابل آقای محمد رضا احمدی وضع مالی بسیار بهتری دارد. در واقع علی دایی در برابر احمدی آنقدر پول دارد که میتوان گفت، دایی با درآمد روزانهی احمدی، دماغش را تمیز میکند! اما آیا این دلیل میشود که علی دایی، احمدی را، مثلاً، کم بضاعت بنامد؟!
به هر حال اینکه احمدی از من پولدارتر است نباید باعث شود که مثلاً وی مرا کم بضاعت تلقی کند. ضمن اینکه دوباره تأکید میکنم، کم بضاعت بودن اصلاً عیب نیست. و حتی اگر به ادامهی بحث توجه کنید، در خواهید یافت که یک مزیت هم هست.
در دنیایی که در آن زندگی میکنیم، مال و منال ارزش ذاتی ندارد. اصالت ازلی ندارد. این قراردادهای بشری و در واقع آموزشهای حکومت است که باعث شده اموال دنیوی ارزشمند به نظر برسند. به عنوان مثال به مسابقات ورزشی توجه کنید. همین المپیک را که اخیراً برگزار شد، در نظر بگیرید. در نظر بگیرید که برای کسب مدال طلا، چه غوغایی برپاست. ولی آیا مدال طلای المپیک، ذاتاً ارزشمند است؟ توجه کنید که ما با یک تکه فلز بی خاصیت طرفیم. اما انبوه تبلیغات در طی دههها، باعث شده که بشر برای کسب این مدال سر از پا نشناسد و به هر تلاشی و حتی هر تقلبی دست بزند تا آن را به دست بیاورد. در واقع این ما آدمها، و بهتر است بگویم حکومتهایمان، هستیم که تصمیم گرفتهایم به مدال طلای المپیک اهمیت بدهیم!
همین مثال را میتوان به انواع زرق و برقهای دنیوی تعمیم داد. اشیا، موقعیتها، پوشاک و مسکن مجلل و غیره، با نگاهی دقیقتر نه تنها ارزشمند نیستند که حتی دردسرساز هم هستند. نه تنها بشر را آرام نمیکنند که زندگی را برای او پیچیدهتر میکنند. و در این میانه است که آنچه من آن را "درویشی" مینامم، میتواند یک شیوه و یک انتخاب آبرومندانه و معقول باشد. توانایی صرف نظر کردن از آت و آشغالها بی فایده و حتی مضر، یک برکت است.
صحبت را کوتاه میکنم. احتمالاً به زودی حکومت فرو خواهد پاشید و خیلی از افراد هم کشته میشوند؛ اما آنها که زنده میمانند، شاهد خواهند بود که شخص من در دنیای آینده زندگی بسیار سادهای را بر خواهم گزید؛ و این مرام من است. در واقع من به جز بازسازی خانهای که در آن زندگی میکنم و تهیهی یک سری خرت و پرتهای صوتی و تصویری و البته کتابهای اوریجینال آموزش زبان و خلاصه چیزهایی از این دست، برنامهی دیگری برای آینده ندارم. و تازه همهی اینها منوط به آن است که در دنیای آینده تجملات به آسانی در دسترس تمام افراد قرار گیرد. اما تجملات انتخاب من یکی نخواهد بود.
با فرا رسیدن روزهای مشهور به ولادت پیامبر، شاهد بودهایم که بار دیگر سر و صداهای زیادی در میان حاکمان ایران و فضای رسانهای این کشور در ارتباط با آنچه "وحدت" نامیده میشود، در گرفته. قضیه به اوایل انقلاب بر میگردد که خمینی، رهبر وقت جمهوری ایران، فاصلهی بین ولادت پیامبر از دیدگاه اهل سنت و شیعیان را، هفتهی وحدت مینامد. اما باید توجه داشت که وحدت بین مسلمانان با زبان و ادعا حاصل نمیشود و باید دید مثلاً همین جمهوری ایران در عمل در زمینهی وحدت مسلمانان چه کارنامهای داشته. در حقیقت با پیروزی انقلاب و با گذشت زمان، همواره کارنامهی حکومت تازه شکل گرفته در خصوص شکاف بین مسلمین، سیاه و سیاهتر میشده. مهمترین مشکل تبعیضهای غیر قابل توجیهی است که حکومت در خصوص جمعیت اهل سنت ساکن در ایران روا میدارد. حکومت عملاً اهل سنت را به شهروندان درجه 2 تبدیل میکند. از طرفی با وجودی که در دههی شصت حکومت در مورد بحث درگذشت فاطمهی زهرا که دختر پیامبر اعلام شده، محافظه کارتر است و در تقویمهای رسمی ایران، درگذشت او را صرفاً وفات یا رحلت مینامد، در تقویمهای سالهای بعد بی پروا درگذشت او را در تقویمها "شهادت" مینامد. و تریبونهای رسمی حکومت هم بی پروا یک شخصیت مذهبی مورد احترام اهل سنت، یعنی عمر را آشکار به قتل فاطمهی زهرا متهم میکنند.
جالب است بدانید که در تقویمهای دههی شصت، درگذشت خود پیامبر، "شهادت" خوانده شده و قاتل ایشان هم در تریبونها یک فرد یهودی معرفی میشده و پس از آن صرفاً صحبت از "رحلت" پیامبر مطرح است.
از طرف دیگر در طول دورهی حاکمیت روحانیون شیعه بر ایران، همواره تبلیغات وسیعی بر ضد شخصیتهای مذهبی مورد احترام اهل سنت در جریان بوده. شنیدهام که در فضای غیر رسمیتر حتی در سالمرگ عمر بن خطاب، روحانیون شیعه، عمامه به سر و عبا بر دوش، در مراسمهایی علناً میرقصند!
در سالهای ابتدایی دههی 70، حکومت ایران در تعرضی آشکار به مقدسات اهل سنت، یک مسجد متعلق به آنان را در شهر مشهد، شبانه تخریب کرده و بالفور به جای آن یک پارک میسازد. تخریب یک مسجد، متعلق به هر مذهبی که باشد، از دید فقه شیعه هم یک جنایت هولناک محسوب میشود. در پی این گستاخی است که گروه مجاهدان افغان-عرب، موسوم به طالبان، حملهای را به "حرم امام رضا" در مشهد ترتیب میدهد و در آنجا بمب گذاری میکند.
همانطور که میبینید، آنچه در عمل در ایران در جریان است، هیچ شباهتی به وحدت ندارد و بلکه آشکارا یک خصومت تمام عیار است. موارد متعددی از عملیاتهای تروریستی از هر دو گروه سنی و شیعه بر ضد دیگری در تاریخ جمهوری ایران به ثبت رسیده. حکومت در عمل کمترین احترامی برای سنیها قائل نیست. تبعیض صدای تمام سنیها را درآورده. و در این شرایط، حکومت مزورانه مدام اسم "وحدت" را به زبان میآورد.
من فکر میکنم اینکه هر سال صرفاً کله گندههای دو مذهب شیعه و سنی، دیداری را با رهبر معظم انقلاب ترتیب داده و در آن مکرراً اسم وحدت ببرند، به وحدت منجر نمیشود.