چند ماه قبل به شخصه کاملاً ناامید شده بودم. گمان می کردم حکومت ها بحران فعلی را که در آن گرفتار شده اند، هم چون بحران های پیشین اداره خواهند کرد و از این مرحله هم به سلامت عبور می کنند. اما ...
در چند هفته ی اخیر علایمی دیده ام که به وضوح ثابت می کنند که: نه، این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست؛ وضعیت برای حکومت ها به طرز بی سابقه ای وخیم است و هر چه زمان پیش می رود، وضع بدتر می شود و بهتر نمی شود. و علایم بحران، با وجود تلاش شدید حکومت ها برای عادی جلوه دادن اوضاع، هر روز بیش تر نمایان می شوند.
جالب است که در تمام این دنیای وسیع تلاش آن چنان مؤثری هم برای نابودی حکومت ها در جریان نیست و تلاش ها همه در جهت حفظ حکومت هاست. ولی گویا حکومت ها "خود به خود" و بی نیاز از هرگونه عامل خارجی در حال فروپاشی هستند. ساختمان حکومت در سراسر جهان، مثل ساختمان برج های دوقلو، آتش گرفته و ستون ها در حال ذوب هستند و ساختمان ... هر آن در آستانه ی ریزش. دنیای امروز عرصه ای بسیار تنگ برای جنایتکاران و عرصه ای بسیار تنگ تر برای خیانتکاران شده. آن ها به هر دری می زنند تا شاید از این مخمصه بگریزند ولی گویی زمین با همه ی بزرگی اش برایشان کوچک شده و راه فراری نیست.
به هر حال به نظر می رسد این بار دیگر جدی جدی تاریخ به انتهای خود رسیده است. اما به راستی تکلیف انسان آینده چیست؟ در پیش روی انسان آینده یک تاریخ طولانی پر از مصنوعات جعلی، ساختگی و قلابی قرار خواهد گرفت. مسلم است که او این جعلیات را دور خواهد ریخت و به "زباله دان تاریخ" خواهد سپرد؛ اما ... هولناک است! در این صورت او با یک خلأ وسیع، عاری از هرگونه ساختار، علم، هنر، ورزش، فلسفه و ... عاری از هرگونه مفهوم رو به رو خواهد شد! درست است؛ هولناک است. اما حقیقت دارد. آینده ی بشر این گونه خواهد بود.
اولین بار دوست دانشمندی به نام جناب آقای سیروس الوند، کارگردان محترم سینما، نظر مرا به مسئله ی "مدرنیسم" جلب کرد. تا پیش از مصاحبه ی ایشان من هرگز به اهمیت این مسئله نیندیشیده بودم. مدرنیسم ایده ی عجیبی است. مدرنیسم یعنی انسان تمام عناصر و مفاهیم دنیای پیرامونش را مدام نو کند. هر آن در حال جدید شدن باشد و این نو شدن ها را "پیشرفت" بنامد. واقعاً معلوم نیست عناصر جدید قرار است چه مشکلی از او حل کند؛ عناصر جدید بی هیچ دلیلی اهمیت دارند. غالباً عناصر جدید حتی برای بشر مشکل ساز هستند؛ اما به هر حال چون جدید هستند، برای او جذابیت دارند و مورد پذیرش و استفاده ی او قرار می گیرند. مدرنیسم در واقع روندی برای جلوگیری از ثبات در دنیا و در نتیجه جلوگیری از تأمل و تفکر بشر در مورد حقایق دنیاست؛ به بیان ساده یکی از روش های بسیار مهم برای سرگرم کردن بشر است.
شخصاً یکی دو سال پیش به تحلیلی در رابطه با چرایی طرح مقوله ی "پست مدرنیسم" در دنیای مدرن رسیدم. به هر حال حقیقت این است که گروهی از فلاسفه ی مزدور حکومت در طول قرن بیستم با اطلاع از تصنعی بودن دنیای مدرن و پیش بینی فروپاشی دیر یا زود آن، گریز بشر از چارچوب های وضع شده توسط مدرنیسم را اجتناب ناپذیر و موجه قلمداد کردند. این فیلسوفان البته به عادت معهود به طرح مسائل انحرافی هم پرداختند و مقوله های حساسیت برانگیزی مثل "هم جنس گرایی" و "اسکیزوفرنی" را مورد بحث قرار داده و آن ها را نوعی گرایش به عبور از مدرنیسم و ساختارشکنی هایی عادی دانستند. کوتاه سخن این که هراس از پایان تاریخ ریشه در گذشته ای نسبتاً دور دارد.
البته از طرفی باید توجه داشت دغدغه ی "چگونه زندگی کردن" یک دغدغه ی همیشگی برای بشر بوده. کسی که اهل اندیشه باشد، قطعاً نگران این است که فرصت محدود زندگی را چگونه بگذراند. مرحوم شریعتی دو جمله ی بسیار معروف دارد: "خدایا چگونه زندگی کردن را به من بیاموز؛ چگونه مردن را خود خواهم آموخت" و "خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم". هم چنین شنیده ام که یکی از پرفروش ترین کتاب های قرن بیستم، کتابی به نام "آیین زندگی" از دِیل کارنِگی (یک مزدور دیگر حکومت!) بوده است.
یک ایده ی بسیار پرطرفدار برای چگونگی گذران عمر، زندگی را صرف کسب علم کردن است. اما متأسفانه آن چه به عنوان علم به بشر معرفی شده، در هر زمینه ای از آن، انبوهِ باورنکردنی از مسائل پیچیده و از طرفی کم کاربرد بوده که به صورت کاملاً هدفمند برای مشغول کردن ذهن بشر و سر کار گذاشتن او "تولید شده". امروزه حتی ثابت شده که آن چه به عنوان علم به بشر معرفی شده به جای آن که روشی برای کشف حقایق طبیعت باشد، روشی برای دخل و تصرف در طبیعت است. آن چه علم نامیده شده، به جای آن که ابزار تسهیل زندگی برای بشر باشد، به ابزاری برای کنترل، آزار و حتی نابودی بشر تبدیل شده. از طرفی حتی اگر آن چه علم نامیده شده، در حدِ تئوری باقی بماند و بدین ترتیب برای بشر و طبیعت بی خطر باشد، باز این سؤال پیش می آید که فایده ی آن برای بشر چیست. به عنوان مثال دانش "زیست شناسی" را در نظر بگیرید: برای مثال در این علم گروه کثیری "دانشمند" زمان زیادی را صرف می کنند، پرندگان زیادی را تشریح می کنند، پرندگان بیش تری را در شرایط آزار دهنده ای تحت نظر می گیرند، تا بالأخره متوجه شوند مثلاًٌ ریه ی پرندگان از شش کیسه ی هوایی تشکیل شده و طرز تنفس پرندگان از طریق این شش کیسه به گونه ای است که شرح داده شده. مشخص نیست ضرورت آگاهی از این مسائل چیست. یا در دانش پر سر و صدای "فیزیک کوانتوم" دانشمندان زیادی با مشقت بسیار پی برده اند که مثلاً ذرات زیر اتمی می توانند تغییر در وضع یکدیگر را از فواصل بسیار دور درک کنند و از این یافته می توان برای سرعت بخشیدن به ارتباطات استفاده کرد. واقعاً مشخص نیست چرا باید به ارتباطات سرعت بخشید و اصلاً "ارتباطات" چه اهمیتی دارند (؟؟؟). ذکر این نکته را هم در این جا خالی از لطف نمی دانم که بخش قابل توجهی از آن چه به عنوان علم به بشر معرفی شده، جعلیات محض است و تناظر بیرونی ندارد.
در هر حال برای بشر تبلیغ شده که علم مسئله ی مهمی است و پیگیری آن باعث اهمیت پیدا کردن فرد می شود. اکثریت مردم اما به خاطر پیچیدگی ظاهری "علم" و احساس نابسندگی در فراگیری آن به سراغش نمی روند و سعی می کنند از روش های دیگر برای کسب "ثروت" استفاده کنند. و یکی از مهم ترین اهدافی که برای زندگی بشر به او معرفی شده، کسب "ثروت" است که البته در این جا نمی خواهم در مورد آن بیش تر توضیح دهم.
به هر حال بشر در طول تاریخ همواره در میان انبوهی از مسائل جذاب و جالب توجه و در عین حال بی ریشه و اصالت سردرگم بوده. با پایان تاریخ به نظر می رسد مهم ترین سؤال او چگونگی گذراندن یک زندگی عاری از مصنوعات جعلی است.
از دید من، پیگیری خدا، یک خدای خالص و عاری از انبوه مسائل ساختگی، می تواند منطقی ترین روش باشد. تعجب نکنید؛ به نظر من با پایان تاریخ و البته فروکش کردن انبوه هیاهوهایی که نیروی تفکر و نتیجه گیری منطقی بشر را از کار انداخته، به احتمال بسیار قوی اکثریت قریب به اتفاق مردم خداپرست خواهند بود. من فکر می کنم در پایان تاریخ خدا حقانیت خود را بیش از هر زمان دیگری و به طور عینی به بشر نشان خواهد داد.
متأسفانه در حال حاضر و بدون مقدمات فراوانی که لازم است، نمی توان در این زمینه بیش تر حرف زد. در واقع در شرایط حاضر هرگونه بحث از خدا، تبلیغی، متملقانه، ایدئولوژیک و غیر واقع گرایانه به نظر خواهد رسید. اما وقتی که خدا، یک خدای منزه از هرگونه افسانه پردازی بشر، اثبات شود، احتمالاً گذران زندگی با عبادت او، تفکر و مطالعه در نشانه های او و تلاش برای حفظ مرزهای او پربازده ترین روش است.
این بحث را، با وجود نیاز به بسط بیش تر، در همین جا به پایان می رسانم و امیدوارم همگی با مجاهدت و مبارزه پایان تاریخ را نزدیک تر کنیم.