فکر میکنم قبلاً در همین وبلاگ اشاره کردهام که هر انسان در هر کجای این کرهی خاکی دست کم تا حدی ویژگیهای مربوط به آنچه یک بیماری روحی خوانده میشود، را داراست. اخیراً به این نتیجه رسیدهام که آنچه در روان پزشکی بیماریهای روان خوانده میشود، در واقع بهتر است خصایص روانی خوانده شود؛ چرا که همانطور که گفتم هر کس دست کم به یکی از آنها مبتلاست و منطقی نیست که همهی بشریت را از نظر روحی بیمار بدانیم. از این منظر، خصایص روانی، افراطهای روان بشر به سمت یک سری ویژگیهای روحی است. و روح هر انسان به سمتی خاص افراط و تمایل بیش از حد دارد.
به هر حال از آنجا که هر انسان را دارای خصیصهی روانی خاصی میدانستم، سعی کردم برای حافظ بزرگ هم تشخیص روان پزشکی بگذارم و به او هم خصیصهی روانی ویژهای را نسبت دهم. و چه کار احمقانه، سطحی نگرانه و کوته بینانهای! با توجه به این که حافظ زیاد از فال حرف میزند، این را نوعی خرافه گرایی پنداشتم و بر همین اساس او را مبتلا به "اختلال شخصیت اسکیزوتیپال" قلمداد کردم. و تا چه حد احمقانه! به هر حال افراد مبتلا به این خصیصه علاقهی وافری به توصیف گری دارند و حافظ بسیار کم حرف است؛ پس هرگز نمیتواند به این خصیصه مبتلا باشد. اما در غیر این صورت روان حافظ به چه سمت افراط دارد؟ هر چه بیشتر با حافظ آشنا میشوم، بیشتر او را از هر گونه افراط روحی مبرا میبینم. حافظ کاملاً سالم است! و این یک شگفتی دیگر شخصیت بی مانند حافظ است.
ما بسیاری چیزها را راجع به تاریخ نمیدانیم. در واقع از تاریخ هیچ نمیدانیم. اما نشانههایی که من میبینم و در اینجا قادر به بر شمردن آنها نیستم، حاکی از آن است که همهی تاریخ ایران یک طرف و حافظ یک طرف دیگر. حافظ از هر آنچه که بخواهیم تصور کنیم، بزرگتر، تأثیرگذارتر و پر اهمیتتر است. تا آنجا که یکی از مشکلات مهم هر حکومتی که در ایران بر سر کار میآمده، نحوهی برخورد با پدیدهی عظیمی مثل حافظ بوده.
شما ببینید علامه محمد قزوینی در برخورد با حافظ تا چه حد سردرگم و دستپاچه عمل میکرده. حافظ میگوید: "حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد"؛ قزوینی تصحیح میکند که "زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد" و توجه ندارد که "زاهد" هیچ وقت خلوت نشین نیست و از طرفی ممدوح حافظ نیست که از او ستایش کند و از طرف دیگر در سراسر دیوان میان او و میخانه تعارض وجود دارد. قزوینی به این چیزها فکر نمیکند. فقط از حافظ هراسان شده و سعی میکند او را در اذهان از شدت بیندازد.
گاهی حین مطالعهی دیوان متعجب میشوم که حافظ به چنین مسئلهای که خود من بعد از یک عمر تحقیق بدان پی بردهام، هم فکر میکرده؟ و وقتی حیرت زایل میشود، در مییابم که این من هستم که صرفاً فرصت داشتهام به برخی از اندیشههای والای حافظ فکر کنم.1
و در پایان: "حافظا! تشخیص گذاشتن برای تو جز نشان دیوانگی نیست".
1 گاهی نکات ظریفی در دیوان میبینم که خود من با تلاش زیاد توانسته بودهام به آنها پی ببرم. اما باید توجه داشت که این حافظ نیست که به دریافتهای من پی برده. این من هستم که با تلاش وافر به بخش کوچکی از دریافتهای حافظ پی بردهام. و در واقع من همواره از او عقبترم.