این یادداشتی است مربوط به ماه رمضان هفت سال پیش؛ جمعه 23 شهریور 1386. به یاد دارم که آن سالها و روزها برایم بسیار سخت میگذشت. من بسیار ناامید و بی انگیزه بودم. اتفاقات بد بسیاری برایم روی داده بود و من هیچ فردایی را برای خود متصور نبودم. یادداشت را عیناً در این جا میآورم:
"دم دمای غروب روز دوم رمضان است. خسته و ضعیف منتظر افطارم. در این حال نزار بهتر میتوان به فلسفهی زندگی اندیشید. زندگی یعنی تا آخرین لحظه ماندن و کوشیدن. زندگی یعنی تا آخرین هنگام زنده بودن و برای زنده ماندن و بهتر زیستن تلاش کردن. زندگی یعنی امید. یعنی تا جان داریم، دست از تلاش نکشیم. زندگی یعنی بودن تا مرگ.
با این حال ضعف بهتر میتوان شکوه زندگی را درک کرد. حالا میتوان فهمید که چرا باید برای زیستن جنگید و در جدال بود. در این حال بهتر میتوان برتری زندگی را بر مرگ فهمید.
حالا میتوان فهمید که تک تک لحظات زندگی یعنی چه. حالا میتوان فهمید که چرا باید از این تک تک لحظات لذت برد. حالا میتوان برای کوشش تا آخرین لحظه سوگند خورد. حالا میتوان زیبایی کوشش و مبارزه را فهمید.
چه لذتی دارد این حال نزار، زمانی که میتوان از آن این اندازه خوب یاد گرفت. حال بهتر میتوان به ضرورت شکل گیری این حالت پی برد."