سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من به فیلم Munich ساخته‌ی سال 2005 آمریکا خیلی علاقه دارم و قبلاً هم در همین وبلاگ از این علاقه مندی پرده برداشته‌ام. یک گوینده‌ی خبر در این فیلم درست پس از قطعی شدن هلاکت ورزشکاران اسرائیلی و پیش از اعلام این خبر جمله‌ی جالبی دارد. او می‌گوید:

When I was a kid, my father used to say: our greatest hopes and our worst fears are seldom realised.

و ادامه می‌دهد که: Our worst fears have been realised tonight.

و سپس خبر هولناک مربوطه را اعلام می‌کند.

و من امشب این‌جا نشسته‌ام که با تأسف به همه‌ی افراد فهمیده و رشد یافته اعلام کنم که بدترین ترس‌های من اکنون تحقق یافته.

خیانت بازیکن فوتبالیست ترکیه‌ای تیم الهلال عربستان، همان‌طور که در ابتدا به نظر می‌رسید، نمود یک فساد وسیع در تشکیلات محور بوده و این اکنون ثابت شده.

من همین امروز با توجه به این‌که نسبت به این حقیقت تردید کرده بودم، توضیحاتی اشتباه را در این خصوص با دیگران در میان گذاشتم. منتها با جستجوی بیش‌تر اکنون مطمئن شده‌ام که "بدترین ترس‌های بشر" اکنون تحقق یافته.

و اگر نظر مرا بخواهید مسئله از این هم که اکنون به نظر می‌رسد، هولناک‌تر است. من احتمال می‌دهم که این تشکیلات از اساس بخشی از حکومت بوده باشد.

در مدت کم‌تر از 2 سالی که من با آن‌ها آشنا شده‌ام، من بارها و بارها چنین نتیجه گیری کرده بودم و حتی در مورد آن با دیگران صحبت کرده بودم. منتها اکنون به این دلیل بابت این حقیقت به طور ویژه ناراحتم که در رسانه‌ها شاهد سرور و پایکوبی بی‌سابقه‌ی بسیاری نوکران کارکشته‌تر حکومت از این بابت هستم. آن‌ها اکنون با ظاهری بسیار مطمئن‌تر از همیشه کار مبارزه را تمام شده می‌دانند.

همان‌طور که گفتم، یک مربی پرتغالی به نام ژرژ ژسوس، جزو اولین افرادی بود که این "شکست" را به رخ طرف مقابل کشاند. او که قاعدتاً با توجه به اتفاق پیش آمده، باید از همه شرمنده‌تر می‌بود، در ضمن این پایکوبی، بنده را هم "بلیه" نامیده بود!

من لزومی نمی‌بینم به افرادی تا این حد دون پایه در سیستم حکومتی، پاسخ بدهم؛ منتها مسئله به همین قبیل جیره خورها محدود نمی‌شود.

همین اول شب فردی به نام "رضا گنجی" در شبکه‌ی مستند با حفظ رل مبارز، مستندی را در خصوص بمباران اتمی هیروشیما، برای تماشا به مخاطبان معرفی می‌کرد. از نظر من منظورش از بمباران اتمی، بیش‌تر همین افشای فساد در محور بود. و همین اشاره نشان می‌دهد که در "ایران اسلامی" هم افرادی از اتفاق پیش آمده، اطلاع یافته و به وجد آمده‌اند. و همین اشاره کافی است که پی ببریم حاکمان و زیردستانشان حسابی جشن گرفته‌اند. تکرار می‌کنم که رضا گنجی در طی این برنامه به شدت سعی می‌کرد رل مبارز را حفظ کند و وانمود کند منظورش از بمب اتم، مثلاً همین افشای حرامزادگی نوع بشر است که همین اواخر، همین چند شب پیش، از سوی من صورت گرفته بود.

همان‌طور که می‌دانید چند شب پیش بود که بنده با توجه به عصبانیت، لازم دیدم احتمال حرامزادگی عوامل حکومت را با همگان در میان بگذارم. با توجه به ویژگی‌های ظاهری افراد از ملل مختلف، با توجه به قیافه‌های غیرعادی که ساکنان سرزمین‌های مختلف و نژادهای گوناگون دارند، احتمال حرامزادگی گسترده خیلی جدی است. ولی من شخصاً با توجه به اعتمادی که به محور کرده بودم، صرفاً این ادعای آنان را برای دیگران بازتاب دادم. به هر حال با توجه به توزرد بودن محور اکنون این احتمال به جد مطرح است که آن‌ها دروغ گفته باشند و بشر حداقل حرامزاده نباشد!

اما مسئله در حال حاضر این است: حرامزاده یا شناسنامه دار؛ چه فرقی می‌کند؟ مهم این است که این افراد در خدمت حکومتند. و همان‌طور که می‌بینید تحت هر شرایطی به این خدمتگزاری افتخار می‌کنند.

بله مسئله این است: این افراد جشن گرفته‌اند. و سؤال این است که این‌ها از چه خوشحالند. از این‌که شمه‌ی دیگری از شیطنت صاحبانشان رو شده؟ از این‌که احتمال می‌دهند به زودی نمی‌میرند و در واقع با فروپاشی مبارزه در دنیا کسی نیست که به سرعت آن‌ها را هلاک کند؟ از این‌که در این دنیا فرصت داشته‌اند مربی تیم فوتبال الهلال عربستان و یا یک سینماگر مستند ساز ایرانی باشند؟ از این‌که فرصت داشته‌اند در این دنیا شبانه روز قورباغه‌ها را رنگ کنند و جای قناری به سایرین قالب کنند و کسی هم نفهمد؟ از این‌که فرصت داشته‌اند مدت 50 یا 60 سال درست مثل چارپایان بخورند و بیاشامند و این مدت می‌تواند تا 30 سال دیگر هم ادامه یابد؟ از این‌که احتمال دارد حلال زاده باشند؟ و یا بدتر، از این‌که حرامزاده هستند؟

هیچ می‌دانید واقعیت در مورد افشاگری چند پیش من از این قرار است که حکومت با توجه به برخورداری از قدرت پیش‌بینی و با انواع ابزارها، در واقع بنده‌ی حقیر را مستقیماً به این سمت و سو سوق داد که حرامزادگی بشر را برایش افشا کنم؟ و هیچ می‌دانید این چه معنایی می‌دهد؟ هیچ می‌دانید این تلاش‌های حکومت بدین معنی است که آگاهی بشر از حرامزادگی عینی می‌تواند بیش‌تر به نفع حکومت باشد تا ناآگاهی او؟ هیچ می‌دانید آگاهی از حرامزادگی می‌تواند بشر را مطیع‌تر کند؟ و نه بیدارتر؟

با همه‌ی این اوصاف من هنوز متحیرم که چنین افرادی باید از چه بابت خوشحال باشند. وقتی که فهمیده‌اند این وضع ناگوار احتمالاً قرار است برای همه دوام بیاورد.

در پایان به آقای ولادیمیر پوتین، رئیس اوباش و ایضاً به لشگر میمون‌هایش، یک بار دیگر هشدار می‌دهم که مسیری که در پیش گرفته‌اند، آخر و عاقبت خوشی ندارد. و به همه یادآوری می‌کنم که در این برهه هم اتفاق خیلی جدیدی نیفتاده. همه تازه به آن‌جایی رسیده‌ایم که من 2 سال پیش رسیدم. همه تازه به این نقطه رسیده‌ایم که "شهر خالی است ز عشاق"1 و "سال‌ها آمد و کس مرد ره عشق ندید"2.

پی نوشت: عنوان نوشته (خرسندی (2)) برگرفته از نوشته‌ای دیگر در همین وبلاگ است که در سال‌های بسیار دور روی اینترنت قرار گرفته. عنوان آن نوشته "خرسندی" بود و من در آن با ذکر شعری از حافظ، از اوضاع ظاهراً بد آن روزهایم، ابراز خرسندی کرده بودم. و حالا با نوشتن این یکی وبلاگ، به دلیل خرسندی نیروهای حکومت اشاره کرده‌ام. آن‌ها دست کم از این بابت بسیار خرسندند که یک "سگ" هستند و من دست کم به این دلیل می‌توانم خرسند باشم که هرگز یک سگ نبوده‌ام.

1 از حافظ
2 از هوشنگ ابتهاج


نوشته شده در  یکشنبه 04/2/14ساعت  3:49 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خرسندی (2)
این یک شمارش معکوس نیست
ایرونی
جنگل، نه جزیره
سوپر استار
[عناوین آرشیوشده]