خیلی ناراحتم. خون خونم را می‌خورد. دیشب تیم فوتبال اتریش که مدعی مبارزه بود، در چارچوب یورو 24، بدون هیچ دلیل موجهی، به عمد، به تیم ضعیف و البته دوپینگی تحت هدایت وینچزو مونتلا، مربی حکومتی باخت.

یک سال است که از ادعای کشورهای تحت عنوان محور، که در ایران با نام متحدین شناخته می‌شوند، مبنی بر مبارزه‌ی مخفیانه با حکومت مطلع شده‌ام. در این مدت رفتارهای متناقض زیادی از آن‌ها دیده‌ام. بارها نظر خود را راجع به آن‌ها تغییر داده‌ام. فرض من در مورد سایرین مبتنی بر اطمینان است. بنابراین همواره سعی می‌کردم علایم واضح مبنی بر خیانت پیشگی آن‌ها را پیش خودم زیر سؤال ببرم و به دنبال توجیهی مبارزاتی برای آن باشم.

محور مدعی است که آگاهی روزافزون جمعیت و به ویژه نخبگان از گستره‌ی وسیع حکومت و ناکارآمدی و فساد آن، یک فروپاشی قریب الوقوع را ناگزیر کرده.

حکومت هم با حیله‌گری، مدام علایمی از یک بحران بی‌سابقه را بروز می‌دهد.

حقیقت برای من همواره مسلم بوده. این سی کرور گر گوری (کور و کچل) یعنی همان ملت‌ها و یا حتی نخبگان کت و شلواری‌شان خیلی خیلی ضعیف‌النفس‌تر و ساده لوح‌تر از آنند که به حکومتشان شک کنند. و یا خیلی ترسوتر از آنند که پس از انواع آگاهی‌ها اراده‌ی ضربه زدن به حکومت یا بی وفایی به او را بروز دهند.

اما من با توجه به این‌که همواره تمایل دارم اوج جاکش بودن آدم‌ها را باور نکنم، بارها و بارها در طی این یک سال، حقیقت مسلم و تحلیل منطقی خود را زیر سؤال برده و باز به ادعای محور اعتقاد پیدا می‌کردم.

به هر حال فکر می‌کنم اکنون مطمئن شده‌ام. محور در واقع بخشی از حکومت است. این حکومت بسیار شرورتر از این حرف‌هاست. انسانیت بسیار بی دست و پاتر از این حرف‌هاست که در حال یک مبارزه‌ی تاریخی توسط بخشی از خود به نام محور باشد. آن‌ها فقط در حال وقت کشی هستند. آگاهی هر چه بیشتر مردم و نخبگان صرفاً آن‌ها را مطیع‌تر می‌کند. چه بسا بتوان ادعا کرد که آگاهی ایجاد شده به ویژه در بین نخبگان حتی به ضرر هر گونه مبارزه است.

من یک بار صریحاً در خصوص محور به قرآن تفأل زدم. آیات ابتدایی سوره‌ی بقره آمد. برای افراد اهل دل دو سه آیه‌اش را در این‌جا می‌آورم:

یخادعون الله و الذین آمنوا و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون

...

و اذا لقوا الذین آمنوا قالو آمنا و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزؤن

الله یستزئ بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون

جالب آن‌که محور برای فریب من و در مراودات غیر مستقیم حتی ادعای مسلمان بودن تاریخی و مخالفت همیشگی با آن‌چه مسیحیت نامیده می‌شود را هم مطرح کرد.

اما قدری از آدم‌هایی که ما با آن‌ها طرفیم، قدری از جمعیت زیر دست حکومت، قدری از عوام، قدری از رعیت بشنوید و بببنید می‌توان به تحرک آن‌ها کم‌ترین امیدی داشت.

همین برادر خود من که نزدیک من است و با توجه به ارتباط علنی با بالاترین اجزای حکومت به بهانه‌ی اداره‌ی من، فساد حکومت را با گوشت و استخوان درک می‌کند، او را در نظر بگیرید. وقتی "مهدی طارمی"، فوتبالیست ایرانی، در مسابقات معتبر لیگ قهرمانان اروپا با تیم مطرح پورتو، به تیم مطرح‌تر چلسی انگلستان، آن هم با یکی ضربه‌ی غیر معمول و با قیچی برگردان، یک گل بی سابقه می‌زند، فکر می‌کنید این، برادرم را که پیگیر فوتبال هم هست، دست کم اندکی متعجب می‌کند؟ باور کنید: خیر!

من از او می‌پرسم نظرت درباره‌ی این گل طارمی چه بود و انتظار دارم چنین بی احتیاطی‌هایی از سوی رژیم، قدری آگاهی در جامعه ایجاد کرده باشد و برادم را قدری مشکوک کرده باشد؛ اما جواب او درست مثل آن می‌ماند که در مورد وضع آب و هوای روز گذشته از او سؤال کرده باشید؛ عیناً و بدون کم‌ترین هیجان جواب می‌دهد: "قشنگ بود". و احتمالاً اعتقاد هم دارد که این فقط یکی از چشمه‌های استعداد بازیکنان ایرانی‌است و خیلی هم بین آن‌ها مرسوم است و نیازی ندارد زیاد درباره‌اش طول و تفصیل داد!!!

شخصاً در سه جا گل قیچی برگردان دیده‌ام؛ یکی در کارتون فوتبالیست‌ها، یکی توسط کریستیانو رونالدو، و یکی هم طارمی. کارتون فوتبالیست‌ها که توسط ژاپن ظاهراً مبارز برای کاستن از هیجان فوتبال ساخته شده، صرفاً شور و هیجان و هم‌ذات پنداری بیش‌تر را در میان کودکان ایران در پی داشت و آن‌ها از آن الگوبرداری می‌کردند و شاید طارمی هم ضربه‌ی برگردان را در کودکی از همین کارتون یاد گرفته باشد؛ هر چند بزرگ‌ترها قدری آن را مبالغه آمیز می‌دانستند! و اما در مورد دو ضربه‌ی برگردان دیگر، باید گفت وقتی به طارمی شک نمی‌کنند، چرا باید به کریستیانو رونالدو شک کنند؟ به عبارتی هر سه اتفاق نادری که از آن صحبت کردم، کارتون فوتبالیست‌ها، مورد رونالدو و مورد طارمی، صرفاً اثری ملیح روی این جمعیت خوابالو بر جای گذاشته!

امیدوارم منظور مرا درک کرده باشید. و البته مرا ببخشید که این همه به فوتبال ارجاع می‌دهم. آخر انتظار به حق فردی مثل من این است که عرصه‌ی فوتبال، دست کم یه کوچولو، عرصه‌ی احقاق حق باشد. انتظار من این است که اگر جنگ خونینی بر ضد این همه گستاخی در جریان نیست، دست کم زمین فوتبال زمین جنگ باشد. به معنای واقعی کلمه، arena باشد. اما چه انتظار خامی! این‌جا هم صرفاً عرصه‌ی دوست داشتن و یا کاسه لیسی است!

به هر حال من کاملاً مطمئن شده‌ام که تشکیلات موسوم به محور هم همواره در پی آسیب روحی و در نتیجه از پا در آوردن من بوده. ذکر اعمال خشن و هولناک آن‌ها از حوصله‌ی بحث خارج است.

اما قدری بیشتر از فوتبال. به راستی چرا در بین همین نخبگان دودوزه باز، در بین همین نخبگانی که آن‌قدر موذی هستند که قورباغه را رنگ می‌کنند و جای قناری می‌فروشند، چرا مثلاً یک نفر پیدا نمی‌شود از خود بپرسد مثلاً همین حادثه‌ای که در بازی معروف آلمان و فرانسه در جام جهانی 1982، بازی که به حق عنوان بازی قرن را گرفته، روی داد، حادثه‌ی مربوط به برخورد شدید و کشنده‌ی دروازه‌بان آلمان، شوماخر، با بازیکن فرانسه، با چه ساز و کاری به وقوع پیوسته. دقت کنید که بازی صد در صد مهندسی شده بوده و من آن را بارها به اطلاع همین نخبگان رسانده‌ام. اما سؤال این‌جاست که آن برخورد شدید که خیلی‌ها آن را "اقدام به قتل" از سوی دروازه‌بان آلمان می‌نامند، آن هم در یک بازی صد در صد تعیین شده، با چه مکانیسمی روی داده. کسی نیست این سؤال در ذهنش شکل بگیرد که حکومت در این زمینه از چه ترفندی استفاده کرده. این چشم بندی چه طور شکل گرفته. اصلاً چه شد که بازیکن فرانسه طبق قول قرارها به مافوقش اجازه داد که یک اقدام به قتل عینی آن هم در روز روشن و جلو چشم همه روی او صورت بگیرد. توجه کنید این یکی دیگر یکی شکستگی ساده‌ی بینی نیست! یا اصلاً چه‌طور شد که این بازیکن از سانحه جان بدر برد؟ اصلاً این یک آدم بود که دچار چنین برخوردی شد، آدم آهنی بود، حیوان بود، جن بود، موجود فضایی بود، چه بود؟

قدری جلوتر بیاییم. جیبریل سیس بازیکن فرانسوی، در حین یک مسابقه‌ی قطعاً تعیین شده‌ی دیگر در دهه‌ی 2000 جلو چشم عالم و آدم پایش قلم شد. و باز هم کسی نپرسید و نمی‌پرسد که مکانیسم آن چه بود.

جای دوری نرویم. همین لاشه‌ای که تحت عنوان "سعید حجاریان" الآن 20 سال آزگار است روی ویلچر این طرف و آن‌ طرف می کشندش و نطق می‌کند و مطلب می‌نویسد و همه‌ی ویژگی‌های یک آدم معلول شده، همه‌ی ویژگی‌های سعید حجاریان را که معلول شده، دارد، کیست؟ از کجا آمده، چه طور یک چنین بازی در مورد او امکان پذیر شده؟

هیچ کس این سؤالات را از خود نمی‌پرسد. آن‌هم در میان نخبگان آگاه شده. آن‌هم در میان نخبگان پدر سوخته و تیزهوش.

و نتیجه‌ی سؤال نپرسیدن هم بساط امروز است. من که مطمئن شده‌ام که تنها مبارزی که در حال حاضر در صحنه‌ی گیتی زندگی می‌کند، فقط من هستم. ذکر این نکته هم مغفول نماند که من به قدرت‌های ماورایی حکومت، اعتقاد راسخ دارم.


نوشته شده در  چهارشنبه 103/4/13ساعت  6:33 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
سیاست قدیمی
درندگی
فهمیدگی
نان و دلقک
سنگ پای ازغد
لانه نه، آن جا سگدانی بود
[عناوین آرشیوشده]