به نوشته‌های وبلاگم  که نگاهی می‌اندازم، می‌بینم در آن‌ها بسیار از اشعار حافظ سود برده‌ام. در واقع این نشانگر علاقه‌ی وافر من به حافظ و غزلیات اوست؛ چیزی که قابل انکار نیست. صد البته آشنایی اندک و ابتدایی با برخی اشعار حافظ دارم. ولی نه در حدی که بتوانم ذره ای به شناخت این شخصیت بزرگ و بی همتا نزدیک شوم. نخستین بار وقتی به حافظ علاقه مند شدم که این سؤال در ذهنم نقش بسته بود: یک انسان تا چه حد می‌تواند بزرگ باشد؟ به حافظ برخوردم و از بزرگی او متحیر شدم. در واقع لازم نبود آشنایی دیرپایی با حافظ داشت تا به بزرگیش پی برد. هر بیت از اشعار او مثل ضربه‌ی یک پتک آدم را دگرگون می‌کرد. حتی لازم نبود معنای اشعار را درک کرد. آهنگ و ریتم استثنایی کلام او به قدر کافی تأثیرگذار بود. در واقع هر کس که کم‌ترین آشنایی با زبان فارسی داشته باشد، این‌چنین تحت تأثیر قرار می‌گیرد. و اگر چون من در پی پاسخ به چنان سؤالی باشد، این‌چنین مفتون می‌گردد. اشعار حافظ در اولیه‌ترین برداشت مملو از شور و عشق و امیدند. آن‌ها آدم را به تحرک و جوشش وا می‌دارند. طوری که اگر یک مرده‌ی روحی به آن‌ها برخورد کند، زندگی را از سر می‌گیرد! و این رمز ماندگاری افرادی مثل حافظ است. چنان ماندگار که اگر از هر نوجوان دبیرستانی هم بپرسی یک شاعر را اسم ببر، نود درصد ابتدا حافظ را نام می‌برند.

امثال حافظ نه تنها در تاریخ ماندگارند، که در برابر حسودان و عنودان، پیروزمندان تاریخ هم هستند. امثال حافظ آن‌چنان تأثیرگذار و بزرگند که به تاریخ جهت می‌دهند. در مقابل، دسته‌ای دیگر قرار دارند که همواره می‌کوشند به طرز موذیانه‌ای آدمی را به ناامیدی و لاقیدی و انفعال فراخوانند. ولی کوشششان همواره عقیم می‌ماند و نه تنها در تاریخ تأثیرگذار نیستند، در دل توده‌ی بشری هم جایگاهی ندارند. یکی از آن‌ها خیام است. کسی که علاوه بر تنظیم تقویم "جلالی" افتخار سرودن - صرفاً - ده‌ها دو بیتی را هم داشته (به این دو بیتی‌ها، رباعی گویند!). دو بیتی‌هایی که صرفاً یک پیام دارند: خوش بگذرانید و کار دنیا را به صاحبانش واگذار کنید. امثال خیام اگرچه ممکن است به لطف تمجیدات آن نویسنده‌ی بی جهت عزیز، صادق هدایت، مدت کوتاهی ذهن آدمی را به خود وادارند، ولی خیلی زود حنایشان رنگ می‌بازد. چرا که از دغدغه‌های جدی آدمی نمی‌گویند. چرا که حرفشان حرف دل آدم نیست. و یا مثلاً خود هدایت را در نظر بگیرید. کسی که در نویسندگی هنر بسیار به خرج داده و نوشته هایش به معجزه شبیهند (البته معجزه از نوع شیطانی‌اش!). گرچه ممکن است آدمی در اوایل جوانی و کم تجربگی اسیر و معطل فردی مثل هدایت شود، ولی خیلی زود می‌کوشد خود را از جادوی او رها کند. چرا که آموزه های او را با طبیعت و سرشت خود سازگار نمی یابد. سرشت آدمی جویای زندگی است؛ ولی هدایت می‌کوشد او را به مرگ روحی دچار کند. امثال هدایت اگرچه ممکن است با تدبیر قلدرهای فرنگی هم که شده، چند صباحی به زور به تاریخ چسبانده شوند، ولی ماندگاری چندانی در تاریخ ندارند (معروف است که گویا یک وزیر فرانسوی پس از مرگ هدایت در تجلیل از او می گوید: ایران فقط کشور نفت نیست! یعنی ایران به جز نفت فردی مثل هدایت را هم دارد. حالا شما قضاوت کنید، آیا ایران با نفت و هدایت شناخته می‌شود؟!).

به هر حال تاریخ همواره صحنه‌ی مجادله‌ی این دو دسته است: دسته‌ای که در پی رشد و بلوغ آدمی است و دسته‌ای که مانع حرکت اوست. در این میان این دو دسته روش‌های متفاوتی را هم اختیار می‌کنند. اولی می‌کوشد اخلاقی عمل کند و دومی از هیچ نیرنگی ابا ندارد. در مورد خود حافظ هم بسیار نیرنگ شده تا پیام او تحریف شود. به نظر من اشعار ساختگی که جدا از غزلیات او در قالب قصیده و مثنوی و رباعی به او نسبت داده شده، از جمله‌ی این نیرنگ‌هاست. ولی بدتر از آن این‌که به نظر شخص من می‌رسد که موارد معدودی از غزلیات حافظ هم ساختگی باشند. در این‌جا یکی از غزلیات حافظ را که به نظر من ساختگی است، می‌آورم و سعی می‌کنم دلایل خود را در مورد ساختگی بودن آن ارائه دهم. از دوستان عزیزی که این نوشته را می‌خوانند و احتمالاً در ادبیات سررشته دارند، خواهش می‌کنم مرا راهنمایی کنند و اگر به نظرشان اشتباه می‌کنم، مرا آگاه نمایند.

 

1 صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد/ بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه/ زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد

ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان/ دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد

این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت/ و آهنگ بازگشت ز راه حجاز کرد

5 ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم/ زآنچ آستین کوته و دست دراز کرد

صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت/ عشقش به روی دل در معنی فراز کرد

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید/ شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد

ای کبک خوش خرام که خوش می روی به باز/ غرّه مشو که گربه ی زاهد نماز کرد

حافظ مکن ملامت رندان که در ازل/ ما را خدا ز زهد و ریا بی نیاز کرد

 

در سه بیت اول از این صحبت شده که صوفی تلاش می‌کند با بازی چرخ در افتد و در برابر آن عرض اندام کند، ولی روزگار او را از پای درمی‌آورد. در مجموع از واژه‌ی صوفی به عنوان یک عنصر مثبت استفاده شده (شاهد رعنای صوفیان) در حالی که صوفی در غزل حافظ عمدتاً یک عنصر منفی است. در بیت سوم عبارت "ساقی بیا" کاملاً بی هدف آورده شده؛ حافظ معمولاً وقتی ساقی را صدا می‌زند که از مسئله‌ای آزرده خاطر است و می‌خواهد از او طلب مِی کند. امّا این‌جا به نظر می‌رسد فقط برای تنظیم وزن شعری او را صدا زده است!

در بیت چهارم که بیت حساس شعر است، تلاش شده به طرز ناشیانه‌ای به قیام حضرت امام حسین اشاره شود. ولی همان‌طور که همه می دانیم ایشان هرگز "آهنگ بازگشت" نکرده. به نظر می‌رسد این‌جا هم برای تنظیم وزن، بیجا از این عبارت استفاده شده. ضمن این که بالأخره صوفی یا مطرب؟ شعر می‌کوشد عمل کدام یک را نقل کند؟

در بیت پنجم از عمل امام حسین (ع) اظهار ترس شده. مصرع دوم این بیت ضرباهنگ مناسبی ندارد. ضمناً تعبیر "آن‌چه آستین کوته و دست دراز کرد" جالب به نظر نمی‌رسد.

در بیت ششم، تعبیر "صنعت کردن" عیناً در غزل از نظر الفبایی قبلی حافظ هم آورده شده ("اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد") و دو بار استفاده از این تعبیر در دو غزل پشت سر هم عجیب به نظر می‌رسد. این بیت می‌کوشد انسان را به محبت‌های ظاهری دنیوی مشغول دارد و از پیگیری اعمال افرادی مانند امام حسین (ع) بازدارد.

در بیت هفتم مبارزه با ظلم "عمل مَجاز" خوانده می‌شود.

در مورد بیت هشتم باید گفت "کبک خوش خرامی که به سمت باز می‌رود" هرگز "غرّه" نمی‌شود؛ در واقع غرّگی از نظر او مذموم است. در این بیت تلاش می‌شود شهادت طلبی به بهانه‌ی وجود "گربه‌ی نماز خوان" عملی هولناک قلمداد شود. در حالی که در غزل حافظ عمدتاً از شهادت و شهیدان، با تعبیر لاله یا گل سرخ، تجلیل می‌شود.

در بیت نهم به حافظ گفته می‌شود رندان را ملامت نکند. برای حافظ کلمه‌ی رند یک کلمه‌ی بسیار مورد احترام و در واقع یک غایت و نهایت است؛ البته که او هرگز رندان را ملامت نمی‌کند. ضمن این‌که در این بیت رندی هم ردیف زهد و البته ریا آورده شده؛ در حالی که در اشعار حافظ زهد و رندی همواره در مقابل هم قرار می‌گیرند.

در پایان باز هم از دوستان عزیز می‌خواهم مرا در مورد این شعر راهنمایی کنند.

 

پی نوشت: این پی نوشت در سال 1403 اضافه می‌شود. به دلیل تجربیات پایین در زمان تنظیم این نوشته، از درک معنای واقعی ابیات اثر منظومی که به عنوان مثال آورده‌ام، عاجز بوده‌ام و ابیات را اشتباهی معنی کرده‌ام. با این حال هنوز به ساختگی بودن این اثر منظوم اعتقاد دارم. این شعر آشکارا فرد را به انفعال فرا می‌خواند و سعی در ترساندن او دارد. ضمن این‌که ارزش هنری آن هم، با وجود تلاش فراوان، در مقایسه با اشعار واقعی حافظ، نازل است.


نوشته شده در  دوشنبه 92/12/12ساعت  5:8 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
انکار واقعیت
تغییر صدا
سیاست قدیمی
درندگی
فهمیدگی
[عناوین آرشیوشده]