سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اخیراً وب‌سایت بی بی سی فارسی بیانیه‌ای از 15 تشکل صنفی منتشر کرد که در آن آمار تازه‌ای از جمعیت ایران ارائه شده بود. طبق این آمار جمعیت ایران 90 میلیون نفر شده.

در ظاهر قصد بیانیه ارائه‌ی آمار نبود و صرفاً در آستانه‌ی روز جهانی کارگر در پی انتقاد از سرکوب رژیم بود. اما مگر چه دلیلی داشت در حالی که تا همین پنج شش سال پیش در چنین بیانیه‌هایی جمعیت 80 میلیون نفر ذکر می‌شد، این بیانیه آمار تازه‌ای ارائه دهد؟

در واقع به نظر من صادرکنندگان بیانیه بیش‌تر به دنبال دامن زدن به بحث افزایش جمعیت بودند. می‌دانید که آن‌ها عامل حکومتند و با چنین ظریف کاری‌هایی سعی در حمایت ضمنی از حکومت دارند. این‌جا هم در جمعیت مبالغه می‌کنند تا طرح یا "قانون جوانی جمعیت" را تشویق کرده باشند.

البته به نظر من در تمام دنیا جمعیت همواره بسیار بیش‌تر از آن چیزی بوده که به طور رسمی اعلام می‌شده و نگاهی گذرا به شکل میدانی به جامعه‌ی ایران هم جمعیتی حدود 120 میلیون نفر را نشان می‌دهد. به هر حال بر بنده پوشیده است که چرا همواره حکومت‌ها جمعیت را بسیار پایین‌تر اعلام می‌کنند.

به هر حال با آمار تازه‌ی 15 تشکل صنفی طرف هستیم و تبلیغات شدید حکومتی برای افزایش جمعیت. با وجودی که برای شخص بنده و عموم مخالفان جمهوری ایران رشد جمعیت همواره نگران کننده بوده که در ادامه در مورد آن بیش‌تر صحبت خواهم کرد.

ناگفته نماند که تشکل‌های یاد شده اسم‌های عجیب و غریبی داشتند و به عبارتی گم‌نام بودند. این مرا به یاد تجمعات سال 98 می‌اندازد که در آن بی بی سی مدام اسم شهرهای ناشناخته‌ی ایران را به عنوان محل تجمعات گزارش می‌کرد. شهرهایی بسیار ناشناخته در حد ایذه، علی آباد کتول، ساوجبلاغ، قهدریجان، کپر بالا، قزل قلعه و ... ! دلیل این سیاست برجسته کردن اسم‌های عجیب و غریب هم برای من نامعلوم است.

به هر حال همان‌طور که گفتم به اعتقاد بنده ایران در وضعیت انفجار جمعیتی به سر می‌برد. فارغ از آمارها و مطابق با مشاهدات میدانی. هر کس می‌تواند ترافیک سنگین حتی در شهرهای کوچک را گواهی دهد. شلوغی کاملاً مشهود است. نرخ بالای بیکاری و سایر شاخص‌های اقتصادی هم بر این ایده صحه می‌گذارد.

در این شرایط طرح افزایش جمعیت از سوی حکومت حیرت انگیز است. و اصلاً یکی از دلایل چنین طرح‌هایی ایجاد همین حیرت است.

طرح نه، قانون!
برای این‌که بار معنایی قضیه بیش‌تر شود، اخیراً به جای عنوان "طرح" در این خصوص از واژه‌ی "قانون" استفاده می‌شود. این مرا به یاد موارد مشابه در سال‌های دور می‌اندازد. زمانی که قرار بود با طرح هدفمندی یارانه‌ها اقتصاد ایران جراحی شود و چون حیرت و خشم آحاد جامعه را دیدند، به جلو فرار کرده و به آن نام "قانون هدفمندی یارانه‌ها" دادند. به هر حال نیک می‌دانید که با وجود آن قانون وضع اقتصاد به چه روزی در آمد!

دیدگاه‌های سنتی
هیچ منطقی نمی‌پذیرد که در این دنیای شلوغ و در شرایطی که جهان از جمعیت مملو است و در شرایطی که در ایران شرایط اقلیمی جای کافی را در اختیار جامعه برای زیستن نمی‌دهد، جمعیت بیش از این افزایش یابد.

استدلال حکومت این است که با افزایش مداوم سالمندان به دلیل بهداشت بهتر نسبت به گذشته، نسبت جمعیت جوان به سالمند مدام کاهش خواهد یافت.

البته ناگفته نماند که در ابتدای پیش کشیده شدن چنین بحثی خبری از چنین استدلال‌هایی نبود و محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور وقت، صرفاً اعلام کرد که آمادگی مدیریت 150 میلیون جمعیت را دارد. هم او که به شهادت آگاهان توانایی مدیریت یک روستای 400 نفره را هم نداشت!

به هر حال معلوم است که دلیل قانع کننده‌ای وجود نداشت و دلایلی هم که امروز ارائه می‌شود، با تلاش‌های اتاق فکر و برای تنبیه بیش‌تر نگاه‌های حیران صاحب‌نظران ارائه می‌شود. به هر حال حکومت که قرار نیست از طرح خودش عقب نشینی کند. بلکه هر روز بیش‌تر از آن دفاع می‌کند. هر چند کاملاً غیر منطقی باشد.

اما اتفاقاً افزایش سالمندان خود دلیلی بود که قبلاً همین حکومت در کتاب‌های جغرافی دوم دبیرستان قدیم برای جلوگیری از رشد جمعیت ارائه می‌داد. می‌دانید که آن‌ها قبلاً در پی مهار جمعیت بودند. به هر حال آن‌ها به گونه‌ای تخصصی اعلام می‌کردند دنیا تغییر کرده و پیشرفت‌ها باعث شده طول عمر بیش‌تر شود و خود این نشان می‌دهد که زاد ولد باید کاهش یابد تا رشد جمعیت مهار شود.

دقت کنید همین امروز هم گفته نمی‌شود سیاست سابق حکومت مبنی بر کنترل جمعیت باعث کاهش جمعیت جوان شده. بلکه فقط اصرار بر این است که نسبت جوانان به سالمندان در میان جامعه در حال کاهش است. من نمی‌دانم این چه عیبی دارد!

در مقابل این شگفتی آن‌ها همین اواخر استدلال کردند که در صورت کاهش نسبت جوانان به سالمندان در آینده نیروی کار کافی برای جمعیت کاهش خواهد یافت. در مقابل این بیکاری فعلی، این استدلال درست مثل یک فحش مضاعف بود.

به هر حال بر کسی پوشیده نیست که ایده‌ی افزایش جمعیت در دنیای امروز به هر بهانه‌ای یک ایده‌ی منسوخ و قدیمی است. این حرف‌ها که حکومت می‌زند، شاید دویست سال قبل خریدار داشت، ولی حالا ... .

از کمدی به تراژدی
ایده‌ی کرونا هم در ابتدا ایده‌ای کمیک و خنده‌دار به نظر می‌رسید ولی اکنون یک تراژدی بی‌سابقه از آب در آمده. البته تراژدی برای بشر. وگرنه حکومت که همواره به ریش ما می‌خندد. به هر حال افزایش جمعیت هم در ابتدا خنده‌دار و مضحک بود ولی با تلاش شبانه روزی اکنون وجهه‌ای غیر قابل انکار پیدا کرده.

به عنوان مثال آنان هر روز بیش از پیش در این زمینه از اصطلاحات ظاهراً علمی و پیچیده استفاده می‌کنند. آخرین آن‌ها تأکید بر این بود که اگر زودتر بچه نیاورید، ایران شما، وطن شما، بالفور در یک "سیاهچاله‌ی جمعیتی" فرو خواهد رفت!!! یکی "سیاهچاله" را برای من یکی توضیح دهد!

تولیدی
گیرم که واقعاً بشر نیاز به افزایش جمعیت داشته باشد. نشان به آن نشان که چین هم برای تبدیل این کمدی ایرانی به تراژدی، دیریست دست به کار شده و قوانین لازم برای افزایش جمعیت را به کار گرفته.

باید دید این نیاز بشر به "حمایت از خانواده" منتهی می‌شود یا به فروپاشی خانواده. دقت داشته باشید که در زمان باب بودن بحث کنترل جمعیت، یکی دیگر از دلایل حکومت همین تعلیم و تربیت صحیح در خانواده‌های کم جمعیت بود!

به هر حال فرض کنید خانواده‌های وطن پرست ایرانی زیر بار بروند و شروع به بچه دار شدن کنند. امیدوارم 5 بچه برای مقام معظم رهبری کافی باشد. اما به دنیا آوردن 5 بچه واقعاً پر زحمت است! فرض کنید فاصله‌ی فرزند آوری تا حاملگی بعدی فقط یک سال باشد. در این صورت با احتساب حدود یک سال حاملگی، یک زن و شوهر باید 10 سال تمام برای به دنیا آوردن 5 بچه تلاش کنند! این یعنی 4 سال تمام تحمل حاملگی برای یک زن ناتوان و هم‌چنین 5 بار تحمل درد‌های مربوط به زایمان برای او در طی 10 سال. البته هزینه‌های بچه‌ها را حکومت می‌دهد. اما ده سال بغل کردن یکی دو بچه و در سال‌های پایانی، هم‌زمان با بغل کردن، به دنبال خود کشیدن یکی دو بچه‌ی دیگر خیلی زور دارد.

همه‌ی این‌ها 10 سال زمان می‌برد. اما تربیت بچه‌ها، بزرگ کردن آن‌ها، ازدواج آن‌ها و ... . به هر حال الآن قدیم نیست و همه‌‌ی این‌ها چالش برانگیز است.

من فکر می‌کنم یک زن و شوهر تولیدی بچه نیستند.

 


نوشته شده در  جمعه 102/2/15ساعت  4:52 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

در سبزوار ما یک ضرب المثل رایج است که می‌گوید: بد رنگی هم برای خودش یک رنگ است.

این ضرب المثل را وقتی می‌گویند که مثلاً چند نفر برای خودنمایی لباسهای جدید پوشیده‌اند و در این میان یکی از آن‌ها لباسی به وضوح بدقواره پوشیده؛ و وقتی از او در این خصوص سؤال می‌شود، پاسخ می‌دهد که این هم بالأخره یک لباس متفاوت است؛ یک چیز جدید است!

لباس‌های مد شده در دهه‌ی اخیر در سراسر جهان که شامل شلوارهای جین چسب، کفش‌های اسپورت بزرگ و جوراب‌های کوتاه می‌شود، بهترین مثال برای این ضرب المثل است. این ترکیب لباس اصلاً قشنگ نیست و حتی خیلی هم زشت است ولی با ساز و کارهای حاکمان مد شده. و وقتی از طراحان این لباس‌ها دلیل چنین طراحی پرسیده شود، احتمالاً جواب می‌دهند که این طرح‌ها مدرن و متفاوت هستند!

سینمای آلمان و احتمالاً بسیاری جنبه‌های هنر تصویری آنان هم می‌تواند یک نمونه باشد. آن‌ها هم با تولید آثار زشت احتمالاً قصد دارند مدرن و متفاوت باشند. به هر حال بد رنگی هم یک رنگ است!


نوشته شده در  جمعه 102/2/1ساعت  8:30 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

 مطابق با تصمیم جدید هیئت حاکمه‌ی جمهوری ایران ساعت رسمی کشور آن‌ها از این پس در بازه‌ی تابستانی تغییر نمی‌کند.

 اولین تبعات این تصمیم در کامپیوترها و تلفن‌های موبایل مشاهده شد که در آغاز سال جدید طبق برنامه‌ریزی هوشمند ساعت را یک ساعت جلو کشیدند. تبعات بعدی حتماً در ریتم زندگی مردم در روزهای گرم احساس خواهد شد. به هر حال رژیم جمهوری یک بار هم حدود پانزده سال پیش در زمان ریاست جمهوری دکتر احمدی نژاد دست به چنین عملی زد و کسانی که سنشان اقتضا می‌کند، تبعات آن را به خاطر دارند.

 همین که شنیده شد قرار است ساعات کار ادارات و مدارس در بازه‌ی تابستانی قدری تغییر کند، نشانگر اطلاع قبلی حاکمان این منطقه از عواقب زیانبار تصمیمشان است. در واقع ساعت اداری یک ساعت عقب رفت تا در ادارات همه چیز مانند جلو کشیدن ساعت رسمی در سال‌های گذشته باشد.

 اما تا آن‌جا که می‌دانم جلو کشیدن تابستانی ساعت رسمی اتفاقی است که حداقل در 180 کشور از 200 کشور دنیا شاید بیش از یک قرن است سابقه دارد. حتی در بسیاری کشورهای پیشرفته بازه‌ی زمانی تابستانی برای جلو کشیدن ساعت رسمی به جای شش ماه، هفت ماه است. و این روند مطابق استدلال قوی صورت گرفته و به اصطلاح کاملاً علمی است.

 اما در جمهوری ایران ... . شبی را که مقامات خواب دیده بودند چنین بازیگوشی را عملی کنند، به خوبی به خاطر دارم. آن‌ها روز بعدش مطابق عادت از طریق دوربین‌های "رادیو تلویزیون دولتی ایران" به سراغ "مردم" رفته و در مصاحبه‌ها از آنان اعتراف گرفتند که تغییر تابستانی ساعت مضر است. و تنها استدلال آن مردم، تأکید می‌کنم: تنها استدلال آن‌ها، این بود که جلو و عقب بردن ساعت منزلشان هر شش ماه یک بار، برایشان زحمت دارد!!!!!

 به هر حال در میانه‌ی انواع مصائبی که رژیم جمهوری ایران در سالیان اخیر بر این مردم ساده دل تحمیل کرده، در میانه‌ی سر و صداها، تورم اقتصادی افسار گسیخته که همه را به ستوه آورده، سیل و زلزله‌ی هر از چندی، بیماری غیر قابل مهار کرونا و هزار و یک مشکل دیگر، مسئولین این رژیم اکنون با بحث تغییر ندادن ساعت وضع را برای مردم سخت‌تر هم خواهند کرد.

 به هر حال از همان ابتدای شکل‌گیری این رژیم مسئولین آن سخت اصرار داشتند که قصد دارند از همه جای دنیا مستقل باشند. و دود این استقلال هم فقط و فقط توی چشم خلق بی‌گناه می‌رود.

 ناگفته نماند که اصطلاح "رادیو تلویزیون دولتی ایران" را من اولین بار در وب سایت بی بی سی فارسی دیدم که در بحبوحه‌ی ناآرامی‌های چند ماه پیش برای نام بردن از صدا و سیما به کار برده بود. کم مانده بود با این بی‌احتیاطی‌ها و فراموشکاری‌ها بی بی سی بگوید: "رادیو و تلویزیون ملی ایران"!

 به هر حال در مقابل نگاه حیران مردم مظلوم ایران در خصوص طرح عجیب و غریب افزایش جمعیت و یا به قول حکومت: "جوانی جمعیت" که بعید نیست بعدها بی بی سی فارسی به آن نام "نجات جمعیت" هم بدهد (!!!)، و به خصوص در مقابل این سؤال که تأمین اشتغال جمعیت اضافه شده آن هم در این تنگنای اقتصادی قرار است چگونه صورت گیرد، شخصاً شاهد بودم که این رسانه مدام اخباری مبنی بر نگرانی سایر کشورها از جمله چین بابت کاهش نیروی کار در نتیجه‌ی سالمندی جمعیت منتشر می‌کرد!!! و اگر با دقتی بیش از معمول به این رسانه مراجعه کنید متوجه خواهید شد که تقریباً تمامی طرح‌هایی که حاکمان ایران خوابش را برای مردم آن می‌بینند به نحوی زیرکانه توسط بی بی سی مورد تأیید و تشویق قرار می‌گیرد. ممکن است قبلاً همین طرح جلو نبردن ساعت هم مورد حمایت بی بی سی قرار گرفته باشد. فعلاً اطلاعی ندارم.

تقدیم اجباری
 یکی از کارهای دود از کله برون آور دیگر در جمهوری ایران مربوط به تلویزیون آن‌ها و برنامه‌های پخش زنده‌ی فوتبال می‌شود. آن‌ها در حین پخش زنده ناگهان بازی را قطع کرده و تصاویر به ثمر رسیدن یک گل در مسابقه‌ی فوتبالی که هم‌زمان برگزار می‌شود را نمایش می‌دهند.

 ناگفته نماند که آن‌ها قبل از شروع بازی و از زبان "آقا رضای جاودانی" به مخاطب اطلاع می‌دهند که: "هر اتفاقی که در بازی هم‌زمان بیفتد، حتماً تقدیمتان می‌کنیم".

 به هر حال همه می‌دانند که ممکن است هم‌زمان با بازی فوتبال در حال پخش بازی مهم دیگری در جریان باشد و اطلاع از نتیجه‌ی آن هم برای مخاطب اهمیت داشته باشد. ولی هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد که شما به عنوان پخش کننده‌ی یک مسابقه‌ی فوتبال، ناگهان تصاویر را قطع کرده و یک مسابقه‌ی دیگر را نشان دهید.

 به هر حال افراد حتماً علاقه داشته‌اند این مسابقه را ببینند که به شما مراجعه کرده‌اند و احتمالاً علاقه دارند هیچ یک از جزئیات این بازی را به هیچ بهانه‌ای از دست ندهند. ضمن این‌که در حین قطع این بازی ممکن است اتفاق تعیین کننده‌ای، مثل به ثمر رسیدن گل، روی دهد و تداخل تصاویر نامربوط در این شرایط یک خسارت برای مخاطب است (لازم به ذکر است که اتفاق اخیر را بنده بارها به چشم دیده‌ام).

 همه‌ی این‌ها در حالی است که در این دنیای پر هیاهو اگر هم کسی مشتاق به اطلاع از نتیجه و یا "اتفاقات" سایر مسابقات باشد، به راحتی با ابزار اینترنت می‌تواند جویای آن شود.

 و در نهایت یک چیز می‌گویم که امیدورام گریه‌تان را در نیاورد و آن هم این که همه‌ی این بلبشوی تلویزیونی یا به نظر من "شو در شو تلویزیونی" در شرایطی است که همواره بازی فوتبال تداخل کننده از شبکه‌ی دیگری از تلویزیون جمهوری ایران در حال پخش مستقیم است!!!

 واقعاً نمی‌دانم استدلال مسئولین مربوطه برای چنین اصراری به تقدیم سایر مسابقات در حین یک مسابقه چیست. ولی به نظر می‌رسد آن‌ها حتماً به اصل "استقلال شبکه‌های تلویزیونی از یکدیگر" در ایران اعتقاد جدی دارند (!) و بر این اساس احترامی برای پخش مسابقه‌ی هم‌زمان از شبکه‌ی دیگر قائل نیستند و دوست دارند مخاطب همه چیز را از شبکه‌ی خود خودشان ببیند. نمی‌دانم مخاطب تا چه حد به این اصل اعتقاد دارد.

 به هر حال توجه داشته باشید که این پخش هم‌زمان با فرض احتیاج مخاطب باز هم هیچ سودی برای او ندارد و تصاویر تداخل یافته فقط او را گیج می‌کند.

 در مشاهدات میدانی متوجه شده‌ام که این رویه‌ی تلویزیون جمهوری ایران سال‌هاست صدای مخاطبان را در آورده. ولی هر چه در اینترنت جستجو کرده‌ام مطلبی در انتقاد به آن ندیده‌ام. در حالی که مثلاً پانزده سال پیش در فضای مجازی انتقادات شدیدی به نحوه‌ی پخش زنده‌ی مسابقات ورزشی از سوی رعیت صورت می‌گرفت. مثلاً وقتی تلویزیون حاشیه‌ی تصاویر عریض (16 به 9) را می‌زد تا قالب 4 به 3 شوند، در اینترنت انتقاد می‌شد که چرا بخشی از تصویر را نشان نمی‌دهند. در حالی که در همان زمان همه شاهد بودیم که تلویزیون کشور کوچکی مثل جمهوری آذربایجان هم این تصاویر را با تکنیک letterbox پخش کرده و نشان می‌داد به حرفه‌ی خود واقف است. انتقاد از کپی تصاویر از سایر شبکه‌های تلویزیونی ورزشی که جای خود دارد و سر و صدای زیادی در فضای مجازی ایجاد می‌کرد.

 به هر حال از چنین آزار آشکاری کسی جرئت نمی‌کند انتقاد کند و این در حالی است که مثلاً بی بی سی فارسی بابت این‌که از حجاب اجباری در ایران انتقاد می‌شود، مدام وضع این منطقه را رو به پیشرفت قلمداد می‌کند.

 به هر حال تقدیم تصاویر نامربوط پیشینه‌ی ده ساله دارد و مقامات تلویزیون جمهوری هم هرگز سعی در تصحیح این اشتباه نداشته‌اند. در سیاست این یک اصل است که: برای انکار اشتباه بودن کارت، مدام به آن ادامه بده.

 شنیده‌ام که در زمان‌های بسیار دور که تاکسی‌ها در لندن هنوز درشکه‌ای بودند و توسط اسب حمل می‌شدند، قانون ارابه‌رانان را موظف کرده بود که همواره مقداری یونجه در قسمتی از درشکه برای زمان گرسنگی اسب‌ها همراه داشته باشند. وقتی که اتومبیل اختراع شد و تاکسی‌ها هم خودروی شدند، در کمال تعجب همه و تا مدت‌ها، و صرفاً به دلیل عدم تغییر قانون به هر دلیلی، راننده‌ها مجبور بودند همواره مقداری یونجه روی داشبورد اتومبیلشان با خود حمل کنند!

 پی‌نوشت: این پی‌نوشت کم‌تر از یک روز بعد اضافه می‌شود. با پوزش فراوان از مخاطب محترم ناچارم یک اشتباه بزرگ در این نوشته را تصحیح کنم. با کمی جستجو در اینترنت دریافتم تغییر ساعت تابستانی دقیقاً در 77 کشور جهان صورت می‌گیرد. کشورهایی که این تغییر را اعمال نمی‌کنند عمدتاً در عرض‌های جغرافیایی بسیار پایین یا بسیار بالا واقع هستند که چنین تغییری عملاً برایشان بی‌معنی است. کشورهای وابسته به بلوک شرق هم از اعمال این تغییر سر باز می‌زنند. یک چیز مسلم است و آن هم این‌که چنین تغییری برای ایران ما ضروری است. یک چیز دیگر هم مسلم است و آن هم این که تصمیم فعلی هیئت حاکمه‌ی جمهوری ایران برای عدم تغییر، بر خلاف تصمیمات دفعات پیش در این خصوص، چه تصمیم بر تغییر و چه تصمیم بر عدم تغییر و چه در زمان حکومت پهلوی و چه در زمان جمهوری، تقریباً با هیچ انتقاد و بحثی رو به رو نشده.

 به خوبی به یاد دارم که در سال 86 که پس از سالیان متمادی تصمیم به عدم تغییر تابستانی ساعت رسمی گرفته شد، یک روزنامه‌ی اصلاح طلب با انتقاد شدید نوشته بود که این تغییر در صد و پنجاه و چند کشور اعمال می‌شود. اشتباه من در خصوص تعداد کشورها هم از آن خاطره ناشی می‌شود (به همراه قدری مبالغه به منظور تأکید بر حساسیت مسئله). هم‌چنین ابراهیم نبوی، منتقد جدی رژیم ایران هم در آن برهه خیلی از تصمیم حکومت انتقاد می‌کرد.


نوشته شده در  چهارشنبه 102/1/30ساعت  12:36 صبح  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

اخیراً یک فیلم آلمانی به نام Toni Erdmann را دیدم. فیلم نامزد بهترین فیلم خارجی زبان اسکار در سال 2017 شده بود. اول از همه اجازه بدهید توصیه کنم که به هیچ وجه فیلم را نبینید! چرا که، باور کنید، فیلم یک سر خل مشنگ بازی است! و من با توجه به این‌که به فاصله‌ی چند روز دو فیلم آلمانی دیگر، که در همین دهه‌ی 2010 ساخته شده بودند، دیدم و آن دو فیلم هم، البته به میزان قابل توجهی کم‌تر، آکنده از خل مشنگ بازی بودند، نزدیک بود نتیجه بگیرم که فیلم‌های آلمانی همگی خل مشنگ بازی هستند و سیاست حکومت این است.

اما از آن‌جا که در همان برهه‌ی زمانی یک فیلم هالیوودی هم دیدم که آن هم یک خل مشنگ بازی بود، قضاوت کمی سخت شد. با این حال با توجه به این‌که فیلم آمریکایی هم در همین دهه ساخته شده بود، فعلاً نتیجه‌گیری من این است که مشکل از این دهه است. احتمالاً فیلم‌سازان، مثل بسیاری دیگر از حیوانات حکومت، در این دهه، احیاناً به اشتباه، احساس خطر کرده‌اند و حکومتشان را در آستانه‌ی فروپاشی دیده‌اند و بنابراین به منظور بحران سازی رو به خل مشنگ بازی آورده‌اند.

و از آن‌جا که تجربه ثابت می‌کند فیلم هر چه خل مشنگ‌تر به اسکار نزدیک‌تر (!)، فیلم مورد بحث آلمانی هم به اسکار نزدیک شده. و البته استدلال اعضای آکادمی اسکار هم برای انتخاب چنین فیلم‌هایی این است که در آن‌ها یک مسائل پیچیده‌ای در جریان است که افراد عادی قادر به تشخیصش نیستند!

به هر حال من با توجه به تجربیاتم تأکید می‌کنم که هیچ چیز پیچیده‌ای در کار نیست و هر چه هست خل مشنگ بازی است!

بگذریم ... فیلم در ضمن خل مشنگ بازی‌ها سعی می‌کند پایه‌های مراودات اجتماعی در دنیای امروز را مورد اشاره قرار دهد. مراوداتی بر مبنای دروغ و غیبت. هر دو نفری که در فیلم به هم می‌رسند گویی با تمام دنیا بیگانه و از طرفی تنها دوستان یکدیگرند، شروع به انواع قصه‌پردازی‌ها در مورد زندگی شخصی خود و دیگران کرده و این را تحت عنوان راز به دیگری تحویل می‌دهند. و هر یک بلافاصله وقتی به نفر سومی می‌رسند، گویی با فرد قبلی غریبه بوده، شروع به قصه پردازی‌های جدید و البته غیبت از فرد غایب می‌کنند. و این چرخه همین‌طور ادامه پیدا می‌کند. ضمن این که افراد از دروغ پردازی‌ها و فریب یکدیگر برای کسب مراتب اجتماعی، مثل ارتقای شغلی و ...، سود زیادی می‌برند.

با توجه به این عادت گاهی برخی از آن به تنگ آمده و یکی را بابت آن "جانور" می‌نامند. مثلاً در یک دیالوگ می‌آید: "عجب جونوری هستی." و یا "تو اسم خودتی گذاشتی انسان؟".

به هر حال اگر دقت کنیم این اتفاقات در دنیای اطراف ما زیاد می‌افتد. اما بیش از همه این اتفاقات در میان عوامل حکومت است که رخ می‌دهند. مشکل در بین آن‌ها هزار برابر شدیدتر است و در میان مردم عادی خیلی خفیف‌تر.

این تنها نکته‌ی فیلم بود که نیاز به توجه دارد.

پی نوشت: عنوان نوشته (Good Fellas، که در ایران "رفقای خوب" ترجمه شده) در واقع نام فیلمی پر سر و صدا از مارتین اسکورسسی، فیلم ساز آمریکایی، در دهه‌ی 1990 است که به روابط بین اعضای یک گروه مافیایی می‌پردازد.

پی نوشت 2: این پی نوشت اول اردیبهشت 1402 اضافه می‌شود. با بررسی یک دو فیلم آلمانی دیگر مطمئن شده‌ام که متأسفانه سینمای آلمان به هیچ وجه قابل احترام نیست. فیلم سازان با به تصویر کشیدن چیزهای غیر عادی، کثیف، زننده، گیج کننده و حتی شوکه کننده سعی در خراب کردن روحیه‌ی مخاطبشان دارند. برخی صحنه‌ها به وضوح در آدم حالت تهوع ایجاد می‌کنند. از نظر فنی هم فیلم سازان با وجود کار بلد بودن فیلم‌هایشان را به عمد بد و بی کیفیت تولید می‌کنند.

 


نوشته شده در  شنبه 101/12/13ساعت  7:20 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

پیش‌تر در مورد نگارش این متن تردید داشتم. اما با توجه به دیدگاهی که ابوالقاسم طالبی، کارگردان سینما و تلویزیون، اخیراً در یک برنامه‌ی تلویزیونی مطرح کرد، تردید را کنار گذاشته و تصمیم به نوشتن گرفتم.

ابوالقاسم طالبی معتقد بود اگر وطن برای آدم وجود نداشته باشد، دیگر چیزی برای عشق ورزیدن برای او نمی‌ماند!

وقتی دانشگاه می‌رفتم، و این مربوط به بیش از پانزده سال پیش می‌شود، دوستی می‌گفت اگر خدا را از خداپرستان بگیری، در زندگی آنان خلأی ایجاد می‌شود که باید به وسیله‌ای دیگر آن را پر کرد. یعنی باید برای آنان چیزی را جایگزین خدا کرد؛ و الا قادر به ادامه‌ی حیات نیستند.

اما حاکمان به عنوان دشمنان خدا و دشمنان مفهوم خدا این حقیقت را خیلی زودتر و خیلی دقیق‌تر درک کرده‌اند. آنان پس از تلاش برای زدودن اعتقادات بشر سعی کرده‌اند مفاهیم قلابی دیگری را جایگزین کنند. تا آن‌جا که من دریافته‌ام، آنان در این زمینه ذیل سه رأس کلی تلاش کرده‌اند:

1. فرد پرستی
حاکمان تلاش شدیدی می‌کنند از افراد مختلف برای بشر قهرمان، کاریزما و یا عناوینی این‌چنینی خلق کنند. آنان حتی تا جایی پیش می‌روند که فرد را مستقیماً خدا معرفی می‌کنند؛ مانند نمونه‌ی عیسی مسیح. در ایران ما امامت و در قرن اخیر، امام خمینی نمود بارز تلاش حاکمان برای محترم کردن بیش از حد افراد است.

2. انسان پرستی (اومانیسم)
من فکر می‌کنم احترام انسان‌ها به یکدیگر بدون اعتقاد به آفریدگار توجیه چندانی ندارد. یعنی اگر انسان‌ها به خدا اعتقاد نداشته باشند، چندان ضروری نمی‌بینند که به هم احترام بگذارند. در نهایت نتیجه می‌شود همین چیزی که اکنون در ترکیه و سوریه می‌بینیم. انبوهی انسان ملحد بدون این‌که کم‌ترین احترامی برای هم‌نوع قائل باشند، یک زمین‌لرزه‌ی مهیب ایجاد می‌کنند و تعداد معتنابهی را کشته و بسیاری دیگر را به خاک سیاه می‌نشانند.

اما همین افراد ملحد، یعنی حاکمان، با ریاکاری خود را مدافع انسان‌ها معرفی کرده و حتی مفهوم انسان‌گرایی را بین بشر ترویج می‌دهند.

با وجود خداست که زکات و یا به عبارتی کمک به هم‌نوع معنا پیدا می‌کند.

یکی از جنبه‌های اومانیسم عشق به دیگری است. لازم می‌دانم توضیح دهم که احتمال دارد چنین عشقی در واقع صورت تحریف شده‌ی چیزی باشد که شعرای مبارز ایران، یعنی حافظ و مولوی، به آن دعوت می‌کنند. نشان به آن نشان که بخش اعظم ادبیات و موسیقی معاصر سرگرم پرداختن به مقوله‌ی عشق به دیگری بوده.

3. وطن پرستی (ناسیونالیسم)
این یکی دود از کله‌ی من یکی که در می‌آورد! به بشر آموخته‌اند برای محدوده‌ی جغرافیایی که در آن زندگی می‌کند و یا در آن به دنیا آمده، احترام ویژه قائل شود! قضیه آن‌قدر بیخ پیدا کرده که برخی با دیدن یک نقاشی از وطنشان، یعنی پرچم کشور و یا بدتر، نقشه‌ی جغرافیایی آن، می‌زنند زیر گریه!!!

اجازه دهید در مورد نقشه‌ی کشورها قدری بیش‌تر بحث شود. فکرش را بکنید خطوطی که محدوده‌ی جغرافیایی یک کشور را از نظر بین‌المللی تعیین می‌کنند، به شکل نقاشی درآمده و به آن احترام غیر منطقی گذاشته می‌شود. این مثل آن است که مثلاً یک کشاورز ملاک که به زمین زراعی‌اش علاقه دارد، تصویری از محدوده‌ی آن نقاشی کند و به دیوار اتاقش بزند و هر صبح با دیدن نقشه اشک از چشمانش جاری شود. امیدوارم توانسته باشم عمق فاجعه را شرح دهم.

در مورد ایران ما می‌گویند نقشه‌اش شبیه گربه است. فقط لازم می‌دانم یادآوری کنم که خود من هر چه در این نقاشی دقت کرده‌ام، متوجه نشده‌ام که کجایش شبیه گربه است و مثلاً شبیه خرگوش نیست!

در پایان لازم به توضیح است که مرحوم شریعتی از منتقدین جدی هر سه تعبیر یاد شده در بالا بوده.


نوشته شده در  پنج شنبه 101/11/20ساعت  5:9 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
املای درست
Here
ملا محمد
وارد آتش شوید
اقدام پاکستان
[عناوین آرشیوشده]