سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت - ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
(حافظ)

همان‌طور که همه می‌دانند اکنون ده دوازده روزی می‌شود که با توجه به خیانت‌های گسترده در تشکیلات محور، عملاً پرده از همدستی آنان با حکومت برداشته شده.

قبل از هر چیز لازم می‌دانم یادآوری کنم که این تشکیلات خیلی پیچیده عمل می‌کرد و تشخیص فساد در آن بسیار دشوارتر از هر مورد دیگری بود. بارها رفتارهای متناقض از آن‌ها مشاهده شد؛ اما همه‌ی این رفتارها نوعی مبارزه معرفی می‌شد و بر لزوم آن تأکید هم می‌شد. تا این‌که بالأخره یک مدرک قوی به دست آمد. این مدرک عبارت بود از همکاری یک فوتبالیست ترکیه‌ای با حکومت برای تعیین نتیجه‌ی یک مسابقه‌ی نسبتاً مهم فوتبالی. احتمالاً می‌دانید که نگاه بهت زده‌ی نیروهای سالم‌تر محور به دنبال هر توضیحی برای این خیانت آشکار بود، به جز این‌که کل سیستم فاسد باشد. اما ...

آن‌ها ابتدا در رسانه‌هایشان احتمال پیشنهاد یک مبلغ پولی نجومی به بازیکن خاطی را مطرح کردند. چیزی که ابداً منطقی به نظر نمی‌رسید؛ چرا که در این دنیا پول فقط می‌تواند مردم عادی را فریب دهد، نه یک مبارز حرفه‌ای را. یک عضو الیت جامعه نیازی به پول ندارد و با پول هم نمی‌توان او را فریفت. الیت با حرف زور، با فشار و تهدید است که خود را می‌بازند.

در مرحله‌ی بعد رسانه‌های محور اعتراف کردند که به سرعت نمی‌توان توضیح قابل قبولی برای این سانحه ارائه داد. و پس از یکی دو روز ادعا شد که حکومت از طریق تهدید به قتل نامزد اریک دمیرال، فوتبالیست ترکیه‌ای مورد بحث، او را با خود همراه کرده. چیزی که فقط در فیلم‌ها و سریال‌های جنایی رخ می‌دهد! به هر حال چنین ادعایی هرگز نمی‌توانست واقعی به نظر آید.

این‌جا بود که همه پذیرفتند که خانه از پایبست ویران است. همه پی بردند که خیانت با مکانیسم پیچیده‌تری صورت گرفته و به چند نفر و یک گروه هم محدود نیست.

خیانت دمیرال فقط می‌توانست با دستور مستقیم یک مقام سیاسی بلند پایه در تشکیلات محور امکان پذیر شود؛ مقامی به بلندپایگی حداقل رئیس فدراسیون فوتبال ترکیه. و خیانت چنین فردی هم حاکی از حقیقت تلخ همراهی کل تشکیلات با حکومت بود.

به ویژه از این منظر باید به مسئله دقت داشت که مسئولین رده بالا در محور با موجودات غیر عادی که قادر به پیش‌بینی تمام جزئیات آینده از پس حداقل ده‌ها سال هستند، مراوده دارند. و عدم پیش بینی حادثه‌ی شوم مربوط به خیانت یک فوتبالیست، خود گواه مخفی نگه داشتن پیش بینی‌ها از سوی سران محور است و از همین طریق خیانت آنان را افشا می‌کند.

یک سؤال باقی بود و آن هم این‌که چرا حکومت در این برهه‌ی خاص رو به چنین رفتارهایی آورده. یعنی چرا حالا اقدام به رسوا کردن گروهی دیگر از هم‌پیمانانش کرده. پاسخ این است که آنان در این خصوص خیلی تدریجی و مرحله به مرحله عمل کردند. آنان در طول 14 سال برجسته شدن شخص بنده، رفته رفته اطلاعات هولناکی در خصوص گستره‌ی حاکمیت خود ارائه دادند تا بدین ترتیب فشار را بر شخص من مضاعف کرده و فرسودگی مرا تشدید کنند. از طرفی آن‌ها همواره مطلع بوده‌اند که بنده به فراخور وظیفه‌ای که مبنی بر آگاه سازی برای خود قائلم، تمام حقایق مربوط به گستردگی حکومت را بدون استثنا با نخبگان در میان می‌گذارم. و این دقیقاً چیزی بود که آن‌ها به دنبالش بودند. قصد آن‌ها از مانیتور شدید و مزاحمت مداوم در طول 14 سال این بود که حقایق از طریق فرد مورد اعتمادی مثل من به گوش تک تک زیردستانشان در طبقه‌ی الیت برسد. باید گوشزد کرد که آگاهی الیت از وسعت حکومت آن‌ها را مطیع‌تر از پیش می‌کرد. سران حکومت که دندان‌های عوامل خود را شمرده‌اند، خوب می‌دانند که آگاهی این عوامل خطری که برای آن‌ها ندارد هیچ، حتی پایه‌های حکومتشان را بیش از پیش قوی می‌کند.

من از حقایق هولناکی حرف می‌زنم. این واقعیت که حکومت تا این اندازه شرور است که 14 سال تمام برای همه‌ی این اتفاقات نقشه بکشد، خیلی ناامید کننده است. ولی باید آن را پذیرفت.

با این حساب فقط یک کورسوی امید باقی می‌ماند و آن‌هم نیروهای عضو محور فارغ از حاکمانشان بود. یعنی بالقوه می‌شد امیدوار بود که این اعضای محور به سرعت حساب خود را از اربابانشان جدا کنند و یک مبارزه‌ی عینی و مفید را در پیش بگیرند. مبارزه‌ای که عبارت بود از آگاه سازی مستقیم و بی پرده‌ی کل توده. منتها با گذشت زمان و عدم همراهی این نیروها، این امید هم نقش بر آب شده. من مستقیماً از این افراد تقاضای ایستادگی و تلاش کردم؛ اما جواب سر راست آن‌ها را  که در واقع آب پاکی را روی دست من می‌ریخت، در یکی از تیترهای وب سایت ZDF ملاحظه کردم. آنان در جواب من و در یک تیتر برجسته آشکارا اعتراف کردند که: ?Was kann ich denn dafür (چه کاری از دست من ساخته است؟).

البته که من معتقدم کارهای زیادی از این عده بر می‌آید؛ منتها ظاهراً آن‌ها حاضر به همراهی نیستند. آن‌ها نمی‌خواهند هزینه بپردازند.

همین دیشب با همگان از امکان فروپاشی قریب الوقوع حکومت به طور اتوماتیک و با توجه به آگاهی ایجاد شده در توده حرف زدم. اما باید این حقیقت را هم پذیرفت که حاکمان دندان‌های توده را بهتر از نخبگانش شمرده‌اند و خطری از جانب توده هم احساس نمی‌کنند. من خیلی سعی کردم با خوشبینی به این آخرین امیدها در واپسین دقایق مبارزه و شاید واپسین زمان‌های عمر نگاه کنم؛ منتها حقیقت چیز دیگری است.

علایم شدیدی که حاکمان مبنی بر سقوط عن‌قریب خود بروز می‌دهند، شمه‌ی دیگری از موذیگری و شیطنت صرف آن‌هاست. آن‌ها همه را به بازی گرفته‌اند.

من امشب این‌جا نشسته‌ام تا با همه به تلخی وداع کنم. دیدار ما احتمالاً به قیامت خواهد بود. امید دیگری برای اصلاح این کره‌ی پر فساد باقی نمانده. باید حقیقت را پذیرفت. باید با آن کنار آمد.

در پایان همه را به خدای یکتا می‌سپارم. از این که فرصت یک مبارز واقعی بودن را داشته‌ام، به خود می‌بالم. این افتخاری است که نصیب کم‌تر کسی می‌شود. و از این‌که کسی مرا همراهی نکرد، بسیار متأسفم.


نوشته شده در  شنبه 04/2/20ساعت  9:44 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

من به فیلم Munich ساخته‌ی سال 2005 آمریکا خیلی علاقه دارم و قبلاً هم در همین وبلاگ از این علاقه مندی پرده برداشته‌ام. یک گوینده‌ی خبر در این فیلم درست پس از قطعی شدن هلاکت ورزشکاران اسرائیلی و پیش از اعلام این خبر جمله‌ی جالبی دارد. او می‌گوید:

When I was a kid, my father used to say: our greatest hopes and our worst fears are seldom realised.

و ادامه می‌دهد که: Our worst fears have been realised tonight.

و سپس خبر هولناک مربوطه را اعلام می‌کند.

و من امشب این‌جا نشسته‌ام که با تأسف به همه‌ی افراد فهمیده و رشد یافته اعلام کنم که بدترین ترس‌های من اکنون تحقق یافته.

خیانت بازیکن فوتبالیست ترکیه‌ای تیم الهلال عربستان، همان‌طور که در ابتدا به نظر می‌رسید، نمود یک فساد وسیع در تشکیلات محور بوده و این اکنون ثابت شده.

من همین امروز با توجه به این‌که نسبت به این حقیقت تردید کرده بودم، توضیحاتی اشتباه را در این خصوص با دیگران در میان گذاشتم. منتها با جستجوی بیش‌تر اکنون مطمئن شده‌ام که "بدترین ترس‌های بشر" اکنون تحقق یافته.

و اگر نظر مرا بخواهید مسئله از این هم که اکنون به نظر می‌رسد، هولناک‌تر است. من احتمال می‌دهم که این تشکیلات از اساس بخشی از حکومت بوده باشد.

در مدت کم‌تر از 2 سالی که من با آن‌ها آشنا شده‌ام، من بارها و بارها چنین نتیجه گیری کرده بودم و حتی در مورد آن با دیگران صحبت کرده بودم. منتها اکنون به این دلیل بابت این حقیقت به طور ویژه ناراحتم که در رسانه‌ها شاهد سرور و پایکوبی بی‌سابقه‌ی بسیاری نوکران کارکشته‌تر حکومت از این بابت هستم. آن‌ها اکنون با ظاهری بسیار مطمئن‌تر از همیشه کار مبارزه را تمام شده می‌دانند.

همان‌طور که گفتم، یک مربی پرتغالی به نام ژرژ ژسوس، جزو اولین افرادی بود که این "شکست" را به رخ طرف مقابل کشاند. او که قاعدتاً با توجه به اتفاق پیش آمده، باید از همه شرمنده‌تر می‌بود، در ضمن این پایکوبی، بنده را هم "بلیه" نامیده بود!

من لزومی نمی‌بینم به افرادی تا این حد دون پایه در سیستم حکومتی، پاسخ بدهم؛ منتها مسئله به همین قبیل جیره خورها محدود نمی‌شود.

همین اول شب فردی به نام "رضا گنجی" در شبکه‌ی مستند با حفظ رل مبارز، مستندی را در خصوص بمباران اتمی هیروشیما، برای تماشا به مخاطبان معرفی می‌کرد. از نظر من منظورش از بمباران اتمی، بیش‌تر همین افشای فساد در محور بود. و همین اشاره نشان می‌دهد که در "ایران اسلامی" هم افرادی از اتفاق پیش آمده، اطلاع یافته و به وجد آمده‌اند. و همین اشاره کافی است که پی ببریم حاکمان و زیردستانشان حسابی جشن گرفته‌اند. تکرار می‌کنم که رضا گنجی در طی این برنامه به شدت سعی می‌کرد رل مبارز را حفظ کند و وانمود کند منظورش از بمب اتم، مثلاً همین افشای حرامزادگی نوع بشر است که همین اواخر، همین چند شب پیش، از سوی من صورت گرفته بود.

همان‌طور که می‌دانید چند شب پیش بود که بنده با توجه به عصبانیت، لازم دیدم احتمال حرامزادگی عوامل حکومت را با همگان در میان بگذارم. با توجه به ویژگی‌های ظاهری افراد از ملل مختلف، با توجه به قیافه‌های غیرعادی که ساکنان سرزمین‌های مختلف و نژادهای گوناگون دارند، احتمال حرامزادگی گسترده خیلی جدی است. ولی من شخصاً با توجه به اعتمادی که به محور کرده بودم، صرفاً این ادعای آنان را برای دیگران بازتاب دادم. به هر حال با توجه به توزرد بودن محور اکنون این احتمال به جد مطرح است که آن‌ها دروغ گفته باشند و بشر حداقل حرامزاده نباشد!

اما مسئله در حال حاضر این است: حرامزاده یا شناسنامه دار؛ چه فرقی می‌کند؟ مهم این است که این افراد در خدمت حکومتند. و همان‌طور که می‌بینید تحت هر شرایطی به این خدمتگزاری افتخار می‌کنند.

بله مسئله این است: این افراد جشن گرفته‌اند. و سؤال این است که این‌ها از چه خوشحالند. از این‌که شمه‌ی دیگری از شیطنت صاحبانشان رو شده؟ از این‌که احتمال می‌دهند به زودی نمی‌میرند و در واقع با فروپاشی مبارزه در دنیا کسی نیست که به سرعت آن‌ها را هلاک کند؟ از این‌که در این دنیا فرصت داشته‌اند مربی تیم فوتبال الهلال عربستان و یا یک سینماگر مستند ساز ایرانی باشند؟ از این‌که فرصت داشته‌اند در این دنیا شبانه روز قورباغه‌ها را رنگ کنند و جای قناری به سایرین قالب کنند و کسی هم نفهمد؟ از این‌که فرصت داشته‌اند مدت 50 یا 60 سال درست مثل چارپایان بخورند و بیاشامند و این مدت می‌تواند تا 30 سال دیگر هم ادامه یابد؟ از این‌که احتمال دارد حلال زاده باشند؟ و یا بدتر، از این‌که حرامزاده هستند؟

هیچ می‌دانید واقعیت در مورد افشاگری چند پیش من از این قرار است که حکومت با توجه به برخورداری از قدرت پیش‌بینی و با انواع ابزارها، در واقع بنده‌ی حقیر را مستقیماً به این سمت و سو سوق داد که حرامزادگی بشر را برایش افشا کنم؟ و هیچ می‌دانید این چه معنایی می‌دهد؟ هیچ می‌دانید این تلاش‌های حکومت بدین معنی است که آگاهی بشر از حرامزادگی عینی می‌تواند بیش‌تر به نفع حکومت باشد تا ناآگاهی او؟ هیچ می‌دانید آگاهی از حرامزادگی می‌تواند بشر را مطیع‌تر کند؟ و نه بیدارتر؟

با همه‌ی این اوصاف من هنوز متحیرم که چنین افرادی باید از چه بابت خوشحال باشند. وقتی که فهمیده‌اند این وضع ناگوار احتمالاً قرار است برای همه دوام بیاورد.

در پایان به آقای ولادیمیر پوتین، رئیس اوباش و ایضاً به لشگر میمون‌هایش، یک بار دیگر هشدار می‌دهم که مسیری که در پیش گرفته‌اند، آخر و عاقبت خوشی ندارد. و به همه یادآوری می‌کنم که در این برهه هم اتفاق خیلی جدیدی نیفتاده. همه تازه به آن‌جایی رسیده‌ایم که من 2 سال پیش رسیدم. همه تازه به این نقطه رسیده‌ایم که "شهر خالی است ز عشاق"1 و "سال‌ها آمد و کس مرد ره عشق ندید"2.

پی نوشت: عنوان نوشته (خرسندی (2)) برگرفته از نوشته‌ای دیگر در همین وبلاگ است که در سال‌های بسیار دور روی اینترنت قرار گرفته. عنوان آن نوشته "خرسندی" بود و من در آن با ذکر شعری از حافظ، از اوضاع ظاهراً بد آن روزهایم، ابراز خرسندی کرده بودم. و حالا با نوشتن این یکی وبلاگ، به دلیل خرسندی نیروهای حکومت اشاره کرده‌ام. آن‌ها دست کم از این بابت بسیار خرسندند که یک "سگ" هستند و من دست کم به این دلیل می‌توانم خرسند باشم که هرگز یک سگ نبوده‌ام.

1 از حافظ
2 از هوشنگ ابتهاج


نوشته شده در  یکشنبه 04/2/14ساعت  3:49 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

اگر این اواخر رسانه‌های دنیا را با دقت بررسی کرده باشید، شاهد خواهید بود که برخی تقریباً حاضرند قسم بخورند که این اگر نه هفته‌های پایانی، دست کم ماه‌های پایانی حیات حکومت است. به عبارتی برخی معتقدند که شمارش معکوس برای زوال حکومت آغاز شده.

اما شخصاً چنین عقیده‌ای ندارم. قبلاً تأکید کرده‌ام که به آینده خوشبین نیستم و دلایلی محکمی هم برای این طرز فکر دارم.

اجازه بدهید یادآوری کنم که این اواخر شاهد بوده‌ام برخی سیاستمداران ایرانی با شوخ طبعی و بازیگوشی با احتمال فروپاشی برخورد می‌کنند. مثلاً چند روز پیش در تلویزیون دیدم که رئیس جمهور پزشکیان با پیراهن سفید جلسه‌ی هیئت دولت را برگزار کرده بود. این در نگاه اول معنای تسلیم می‌داد. منتها وقتی که دوربین تلویزیونی به ایشان نزدیک‌تر شد، یک لکه‌ی تیره‌ی بسیار کوچک گلدوزی شده، روی قسمت قلب پیراهن وی مشهود بود. و چنین اشاره‌ی ظریفی حاکی از تهدید بود. به عبارتی وی با مزاح تأکید کرده بود که هرگز تسلیم نمی‌شود و حتی آماده‌ی خون و خونریزی است.

از طرفی به عنوان مثال وزیر خارجه‌ی ایران، یعنی آقای عراقچی، طی مذاکرات با آمریکا لحنی بسیار رجزگونه و  تحریک کننده دارد که قبل‌تر سابقه نداشته. هم‌چنین وی همواره با ظاهری خندان به سؤالات رسانه‌ها پاسخ می‌دهد و برای زمین و زمان خط و نشان هم می‌کشد.

من احساس می‌کنم که سیاستمداران ایرانی هرگز احساس خطر نمی‌کنند و در حین توجه جهانی بی‌سابقه که اکنون به ایران معطوف شده، مشغول عیاشی از یک سو و نمایش برای جلب توجه بیش‌تر از سویی دیگر هستند. هر چه هست، احساس خطر نمی‌کنند. اگرچه مطمئناً احساسات آن‌ها نمی‌تواند چیزی را ثابت کند.

به هر حال، من دلایل محکمی دارم که ثابت می‌کند حکومت در آستانه‌ی فروپاشی نیست. حتی ممکن است آن‌ها در حال یک بازی سرگرم کننده‌ی تازه برای دست انداختن تحلیلگران باشند. اول این‌که سقوط سوریه که قاعدتاً باید تعیین کننده می‌بود، کم کم دارد از اذهان محو می‌شود، اما تأثیر عینی بر جا نگذاشته و روسیه را وادار به تسلیم نکرده. همین واقعیت ثابت می‌کند که کوشش‌های با ادعای مبارزه چندان موفق از آب در نمی‌آیند و حتی ممکن است یک بازی باشند.

از طرفی وضع زندگی شخصی من، می‌تواند یک مدرک واضح باشد. آن‌ها مشکلات مرا برطرف نمی‌کنند و این به معنای خاطر جمعی آن‌ها، دست کم از آینده‌ی نزدیک است. همین دیشب من پاهای بی‌قرار خیلی شدیدی داشتم. شاهد بوده‌ام که برخی پزشکان در تلویزیون حاضر می‌شوند و پاهای بی‌قرار را صرفاً "نیاز به حرکت دادن پا در موقع خواب" معرفی می‌کنند! لازم می‌دانم تأکید کنم که پاهای بی‌قرار، دست کم نوعی از آن که در نتیجه‌ی عوارض دارویی و به شکل مصنوعی ایجاد می‌شود، به مراتب هولناک‌تر است. به معنای واقعی یک شکنجه است.

به هر حال آن‌ها به ایجاد مزاحمت برای من ادامه می‌دهند. و این به خوبی نشان می‌دهد که نگران آینده نیستند. جالب آن‌که همین هفته‌ی پیش با مراجعه به رسانه‌های جهانی حکومت، شاهد بودم که آن‌ها برای عفو تقریباً التماس می‌کنند. در واقع آن‌ها وانمود می‌کردند کارشان یکسره است و اکنون در پی بخشش خواهیند. و بلافاصله یکی دو روز پس از این حادثه، آن‌ها مشکلات نسبتاً جدی که نیاز به یادآوری ندارد، برای من ایجاد کردند. یعنی از یک سو برای عفو تلاش می‌کنند و از سویی دیگر مرا اذیت می‌کنند. این نشان می‌دهد که آن‌ها همه را به بازی گرفته‌اند.

در الکلاسیکوی گذشته (بازی فوتبال بارسلونا و مادرید)، که همین چند شب پیش برگزار شد، اتفاق بی‌سابقه‌ای رخ داد. حتماً می‌دانید که مربی بارسلونا یک آلمانی است. در این بازی تمامی بازیکنان دو تیم با آگاهی قبلی از نقشه‌ی مربی آلمانی در حال تبانی به شکلی بسیار پیچیده‌تر از گذشته بودند. بازیکنانی من‌جمله رافینیا از برزیل و حتی آنتونی رودیگر از خود آلمان. البته رودیگر خیانت نکرده بود و فقط به شکل حرفه‌ای مشغول تبعیت از مربی ایتالیایی تیم خود بود. منتها نفس چنین تبانی که من احتمال می‌دهم حتی آقای فلیک هم تا انتهای بازی به آن پی نبرد، نشانگر تسلط حکومت بر اوضاع کنونی و تلاش او برای تغییر شرایط به نفع خود، و در نهایت نشانگر بی نیازی از تسلیم دست کم در این برهه بود.

کشورهای محور
در این‌جا لازم می‌دانم جهت تنویر افکار، لیستی ناقص از کشورهای موسوم به محور را که ادعای مبارزه دارند، ارائه دهم.

در شرق دور: ژاپن، اندونزی و مالزی
در اروپا: آلمان، اتریش، سوئیس (و لوکسامبورگ و لیکتن اشتاین)، مجارستان، بلغارستان و بوسنی
در آسیای میانه: ترکیه، ترکمنستان، آذربایجان و ارمنستان (و قبرس شمالی)
در خاورمیانه: سوریه، اردن و عمان (و اقلیم کردستان عراق)
در آفریقا: مصر، تونس، لیبی، سودان (و سودان جنوبی) و کنیا (و حداقل چهار پنج کشور دیگر)
در آمریکای لاتین: ونزوئلا، بولیوی و نیکاراگوئه

می‌توان این لیست را تا حدود 40-45 کشور گسترش داد. کشورهایی که من فعلاً از آن اطلاعی ندارم. مهم این است که ما با تعداد محدودی کشور و با جمعیت محدودی با ادعای مبارزه رو به رو نیستیم. و این که آن‌ها از روش متعصبانه‌ی خود نتیجه‌ی فوری نمی‌گیرند، مایه‌ی بدبینی است.

مخلص کلام این‌که: خیالتان کاملاً راحت! "حالا وقت سگ کشی نیست".


نوشته شده در  سه شنبه 04/2/9ساعت  5:11 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

یک آهنگ از خواننده‌ی‌ معروف پیش از انقلاب، یعنی ویگن هست که می‌گوید: "مثل زن ایرونی هیچ جا ندیدم". به شکلی مشابه، من هم هرچه در سراسر دنیا سراغ گرفته‌ام، بی ناموس‌تر از سیاستمداران ایرانی هیچ جا ندیده‌ام. منظورم از سیاستمدار، حاکمان پیش از انقلاب 1357 هستند؛ وگرنه حاکمان بعد از آن که اصلاً سیاستمدار نبوده‌اند؛ یک عده کوتوله‌ی سیاسی و یا یک عده تفاله‌ی سیاسی بوده‌اند. استفراغ حکومت پهلوی بوده‌اند بر پیکره‌ی ایران.

به هر حال، سیاستمداران ایرانی از همه بی ناموس‌ترند. فکرش را بکنید آنان با تبعیت از "بریتانیا"، ایران را دو دستی تقدیم یک قوم بربر کرده‌اند. و پس از آن هم دست کم از صحنه‌ی تاریخ گم و گور که نشده، هیچ، بلکه با تمام توان به حفظ حکومت شیطانی جدید کمک کرده‌اند. فکرش را بکنید که آن‌ها تا همین امروز 46 سال است شاهد دست و پا زدن مردم بی‌گناه خود در چنگال پست‌ترین حکومتی بوده‌اند که بشر به خود دیده و نه تنها موضع نگرفته‌اند، حتی نه تنها خفقان نگرفته‌اند، که برای کمک به حفظ حکومت تازه، مشغول به ایفای رل "عقب مانده‌ی ذهنی" در رسانه‌ها شده‌اند. به این معنی که شروع به فعالیت‌های بی محتوا به نام اپوزیسیون کرده‌اند و در کنار آن، به عینه حالت عقب مانده‌ها را به خود گرفته‌اند. در مورد شیوه‌ی مبارزاتی آنان جای بحث زیاد است!

هفت هشت ماه پیش بود که دیدم یک مربی معروف شیلیایی فوتبال، به نام مانوئل پیگرینی در بازی‌های فوتبال لیگ اسپانیا، برای تحقیر ایران، فوتبال شلخته و بی در و پیکر فعلی را که در لیگ این کشور مشغول پیگیری است، مورد تقلید قرار داده بود. به عبارتی در یک بازی ادای فوتبال ایران را درآورده بود. و همین اواخر یک ویدیو از یک بازی دوستانه بین تیم ملی فوتبال ایران و شیلی را در اینترنت دیدم که مربوط به دهه‌‌ی 1370 هجری شمسی بود. و شیلی در برابر ایران حرفی برای گفتن نداشت. و ایران بازمانده‌ی فوتبال ناب و سطح بالای مربوط به قبل انقلاب بود که هنوز تباه نشده بود! پیگرینی باید به خاطر داشته باشد که ایران واقعی اصلاً شیلی را قاطی آدم حساب نمی‌کرده!

قدری از فوتبال ایران بگویم. در دهه‌ی 1360 و 70 ایرانی‌ها که وارث تاج و تخت بودند، به عمد به دیگران می‌باختند تا ملت ستمدیده را ناامید و ناامیدتر کنند و حلاوت قبل را از جامعه بزدایند. در واقع آنان در آسیا صاحب احترام بودند، ولی نتیجه نمی‌گرفتند تا سیاست صاحبانشان را پیگیری کرده باشند. بازیکنانی مثل احمد رضا عابدزاده واقعاً سطح جهانی بودند. میل دارم از بازیکنی اسم ببرم که از لحاظ آوازه هرگز به حقش در فوتبال ایران نرسیده، کریم باقری. و یا حمید استیلی که قدرت بازی سازی داشت. علی دایی قادر به بازی سازی نبود؛ ولی با دوندگی در نوک حمله، مدافعان را اذیت می‌کرد. از علی کریمی (اوریجینال!) و خداداد عزیزی به اندازه‌ی کافی حرف زده شده. میناوند هم خوب بود. ولی با بازیکنان دهه‌ی 60 آشنایی ندارم؛ که احتمالاً با توجه به نزدیکی به حکومت سابق، قابل احترام‌تر هم بوده‌اند.

به هر حال فوتبال ایران با تلاش همه جانبه‌ی مسئولین آن (!) به امروز رسیده که با توجه به نیاز به برد و سرگرم کردن جامعه‌ی فعلی، نتایج درخشانی می‌گیرد. اما اصلاً شایسته نیست و سوژه‌ی تمسخر فوتبالیست‌های تمام دنیا.

و وقتی از سرمربی تیم ملی فوتبال ایران، همین یکی دو سال پیش پرسیدند: چه‌طور موفق شدید ژاپن را ببرید، پاسخ می‌شنویم که گویا ایرانی‌ها، ژاپن را "آنالیز" کرده بودند!!!

پی نوشت: یکی از مقامات وقت آمریکا پس از اشغال سفارت می‌گوید: باید ریشه‌ی این ملت خشکانده شود. این از دهنش بیرون می‌پرد، اما کنه قضیه را آشکار می‌کند. آنان برای تنبیه این ملت، ملتی که شریعتی را معرفی کرده بود، از سر عصبانیت سال‌های سیاه آینده را طراحی می‌کنند. لازم به ذکر است که عبارت "نژاد گرایی" بیش‌تر ریشه در چنین تلاش‌هایی از سوی حاکمان جهان دارد؛ اما به شکل نا به جا به آلمان نسبت داده شده.


نوشته شده در  یکشنبه 04/2/7ساعت  2:48 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

سال‌هایی که فوتبال باشگاهی اروپا تازه داشت از تلویزیون ایران پخش می‌شد را به خوبی به یاد دارم. ابتدا به دلیل حضور بازیکنان ایرانی در آلمان، لیگ این کشور از تلویزیون پخش می‌شد. تا این‌که مسئولین "سازمان" تصمیم گرفتند مسابقات جذاب‌تر انگلستان را پخش کنند.

برنامه‌ی تلویزیونی به نام "فوتبال جزیره" به همین منظور تدوین شد. منظور از فوتبال جزیره، "English Premier League" بود که به دلایلی تا مدت‌ها نامعلوم برای من، در تلویزیون ایران این‌گونه نامگذاری شده بود.

یادم هست که من تا سال‌ها روی این موضوع "تحقیق" می‌کردم که عنوان "جزیره" از کجا پیدا شده که به این لیگ فوتبال نسبت داده شده. در آغاز تحقیقات من روی کلمه‌ی premier متمرکز شده بودم. این کلمه دقیقاً معنای "برتر" را نمی‌دهد؛ حداقل به عنوان یک اصطلاح. من در ابتدا گمان می‌کردم عنوان "جزیره" یک گرته برداری حرفه‌ای از همین کلمه است. اما متوجه شدم اشتباه می‌کرده‌ام.

سپس به اسپانسر مالی لیگ، که نامش را به عنوان پیشوند به نام لیگ چسبانده بود، یعنی به کلمه‌ی Barclays حساس شدم. به شدت به دنبال معنای این کلمه بودم. نمی‌دانستم که این عنوان یک سری بانک در بریتانیاست؛ احتمال می‌دادم که ممکن است به طرزی بسیار ظریف معنای "جزیره" بدهد! اما با گذشت مدت‌ها پی بردم این یکی هم نیست.

جالب آن‌که هر جا جستجو کردم، ببینم آیا مثلاً در بی‌بی‌سی فارسی و یا دیگر رسانه‌های فارسی زبان معاند، حتی یک بار از نام "جزیره" برای این لیگ استفاده کرده باشند، به در بسته خوردم.

یعنی چه؟ مسئولین سازمان از کجا این اسم را آورده بودند؟ پی بردم که کل کشور بریتانیا یک جزیره است؛ در کنار جزیره‌ی ایرلند و شماری دیگر از جزایر در اقیانوس آتلانتیک شمالی. این احتمال در ذهنم شکل گرفت که منظور از عنوان جزیره برای لیگ انگلستان، همین جزیره بودن کل بریتانیا باشد. با این‌که اصلاً خود انگلستان که یک جزیره نبود!

این احتمال از همه به واقعیت نزدیک‌تر بود. این‌که نام لیگ انگلستان، مربوط باشد به جزیره بودن کل بریتانیا. اما مشکل این بود که به جز تلویزیون جمهوری، احدالناسی در دنیا از این اصطلاح استفاده نمی‌کرد!

و بالأخره یافتم! و دریافتم که تلویزیون جمهوری ایران اکراه دارد اسم انگلستان یا بریتانیا، یا حتی عنوان تحقیر کننده‌ی "انگلیس" زیاد از این رسانه شنیده شود!!! و به این منظور نام لیگ را هم مطابق میل خودش و به شکلی بی مسما عوض کرده! در حالی که مسابقات آن را پخش می‌کند و از آن تعریف و تمجید هم می‌کند!

سؤال این بود که چه‌طور از همان نام "لیگ برتر" سود نبرده‌اند، بدون آن‌که نام انگلستان را ببرند. یعنی بی پسوند و پیشوند بگویند: لیگ برتر. در این صورت هم نامی از کشور متخاصم به میان نمی‌آمد. جواب این‌جاست که آن‌ها هم‌چنین اکراه دارند نام لیگ فوتبال کشور متخاصم را "برتر" صدا بزنند!!!

زمانی در تلویزیون یک کارشناس سیاسی در برنامه‌ای از یک کارشناس سیاسی دیگر این‌چنین متعصب، سؤال کرد چرا باید چنین مسائلی فقط در ایران رخ دهد. مگر "ما" با بقیه‌ی جاهای دنیا چه فرقی داریم؟ کارشناس متعصب جواب داد: "ما مستقلیم"!!! من دیریست در حال تحقیق برای یافتن پاسخ این سؤالم که کجای بدن او مستقل است! دعا کنید به جواب برسم!


نوشته شده در  یکشنبه 04/2/7ساعت  2:42 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بدتر از بد
خرسندی (2)
این یک شمارش معکوس نیست
ایرونی
جنگل، نه جزیره
سوپر استار
[عناوین آرشیوشده]