یک دیدگاه این است: اوضاع خیلی خراب است. فقط یک کودک جسور لازم است تا از میان یک جمع متحیر فریاد بزند: شاه برهنه است! ...
اما ...
... زمین پر شده از سپر و نیزهی شکستهی سربازان. در گوشهای تلنباری از خون؛ در گوشهای تکههای یک جسد. سگ وارد معرکه میشود. گوشه گوشه را جستجو میکند. به هر قطعهی بازمانده که میرسد، با دقت آن را بو میکشد. این طرف و آن طرف میزند. بالأخره وارد یک دالان میشود. و در یک لحظه ... سگ به وجد میآید. گویی چیزی دیده. هیجانش باز هم بیشتر میشود. او مطمئن شده. بله، این صاحبش است. صاحبی که روی زمین ولو شده. صاحبی که در جنگ کشته شده. و این جسد اوست. و سگ هم پس از چنان پیکاری انتظاری جز جسد آن صاحب را نداشته؛ سگ منطقی است. و خود را به طرفةالعینی به صاحب مردهاش میرساند. گویی دنیا را به او داده باشند؛ نه، او همهی دنیا را هم نمیخواهد. او فقط صاحبش را میخواهد. و شروع به لیسیدن جسد میکند ...
اینها توصیف یکی از سکانسهای آغازین فیلم محبوب من، فیلم آمریکایی Troy، ساختهی سال 2004 است. فیلمساز، آقای ولفگانگ پترزن که همین یکی دو سال پیش هم درگذشته، با این روایت قصد دارد تأکید کند که یک سگ حتی جسد صاحبش را هم با اشتیاق زایدالوصفی میپرستد. و یک سگ هرگز به صاحبش خیانت نخواهد کرد. از نظر فیلمساز در حال حاضر هم، یعنی در وضعیتی که از پس سالها پیش بینی میشده، باز هم خیانتی صورت نخواهد گرفت. و این یعنی اینکه نمیتوان امیدوار به یک کودتا بود.
به راستی کدام دیدگاه درست است؟ حق با کیست؟ چه خواهد شد؟
به نظر میرسد فقط باید نشست و منتظر ماند.
باید یادآوری کنم که وقتی از تاکتیک در فوتبال یا هر ورزش دیگری سخن گفته میشود، بحث فقط مربوط به جمهوری آلمان نیست. در واقع تاکتیک و نظم نیاز ضروری ورزشها و به ویژه فوتبال است. بدون تاکتیک هیچ موفقیتی بدون تقلب حاصل نخواهد شد. مثلاً اگر شما بهترین بازیکنان جهان را در یک تیم جمع کنید (بازیکنانی که واقعاً بهترین هستند؛ نه افرادی مثل مسی و رونالدو!) ولی برای آنها مربی انتخاب نکنید و آنها را به مصاف تیمی با یک مربی متوسط از بوندسلیگای 2 یا دستهی قهرمانی انگلستان بفرستید، مطمئن باشید که ستارگان شما با 4 گل خواهند باخت. پس همهی تیمهای ورزشی نیاز به برنامه، تاکتیک و نظم دارند و آنچه فرق تیمها را تعیین میکند، میزان نظم آنهاست. این یک نکتهی حیاتی است.
اما بهترین تاکتیکها در آلمان شکل میگیرند. من به آنها علاقه ندارم؛ ولی آنها بهترین هستند. بازی افتتاحیهی بوندسلیگا در فصل جاری که از تلویزیون جمهوری ایران پخش شد، حسابی به دل من نشست. آنها حتی پاسگاریهای خندهدار دور و بر دروازه را هم از نو تعریف کرده و تبدیل به یک استراتژی کرده بودند.
به هر حال با ایجاد آگاهی نسبت به تظاهر جمهوری آلمان به مبارزه، در ورزش هم صفبندیهای تازهای به وجود آمده. من لازم میدانم به افراد واقعبین و خیرخواه در سراسر جهان هشدار دهم که هرگز به حاکمان جمهوری آلمان اعتماد ندارم و اتفاقات غیرقابل بازگویی زیادی بین من و آنها رخ داده که جای هیچ تردیدی در خصوص "سگ زرد" بودن آنها باقی نگذاشته. اما در ورزش من به ذکر دو مدرک مستند در این خصوص خواهم پرداخت. به عنوان مثال اول توجه داشته باشید که در جام جهانی فوتبالی که در خاک ایتالیا برگزار شده (سال 1990)، با مهندسیها آلمان قهرمان شده و ایتالیا سوم؛ و در جام جهانی که در خاک آلمان برگزار شده (سال 2006)، ایتالیا قهرمان شده و آلمان سوم. چنین رخدادهایی نمیتواند تصادفی باشد و فقط نشانگر تلاش حاکمان برای بازی با افکار عمومی و به ویژه بازی دادن عواملشان است. مثال دوم هم برمیگردد به جام جهانی سال 2010 که تصمیم رئوس حکومت مبنی بر قهرمانی اسپانیا بود و تلاش دول محور و به طور مشخص سوئیس و آلمان که در این رقابتها حریف اسپانیا شده بودند، نیز قهرمان کردن اسپانیا به شکلی دراماتیک بود. یعنی "محور" همراستا با حکومت جهانی زمینهی قهرمانی اسپانیا را بدون هیچ توجیه مبارزاتی فراهم کرد. جالب آنکه در آن مسابقات بازیهای تعیین کننده مورد "پیشبینی" هم قرار میگرفت؛ آن هم توسط یک اختاپوس. به هر حال همه چیز از یک همکاری حکایت دارد.
پینوشت: شایان ذکر است که در میانهی همهی این بلواها، دغدغهی یک عده همواره این است که نکند خدای نکرده یک وقت به کسی بیاحترامی صورت پذیرفته باشد!
معتقدم عوامل حکومتها در هر منطقهی جغرافیایی، چیزی بیش از یک برگهی A4 حرف حسابی برای گفتن ندارند. البته شاید هم به آنها اجازه داده نمیشود بیش از این حرف بزنند. آنها برای هر حوزه از زندگی بشر یک سری کلید واژهی محدود در ذهن دارند و همواره حول همانها روده درازی میکنند.
مثلاً در ایران ما ... . اگر از اندیشمندان ساکن این منطقه خواسته شود که به عنوان مثال از سیاست حرف بزنند، آنها بلافاصله پای امام و انقلاب و هشت سال دفاع مقدس را پیش میکشند. اگر به آنها بگویی از فرهنگ صحبت کنند، باور کنید فقط دو کلید واژه را مورد بحث قرار میدهند: تهاجم فرهنگی و حجاب. اگر از سیاست خارجی بگویی، فوراً میگویند: اسرائیل. اگر بگویی:دین، فوراً به ائمه و حقی که از مولا علی ضایع شد، میپردازند. اگر بگویی: رسانه، فوراً به یاد فیلمهای مستهجن و بازیهای رایانهای خشن میافتند. اگر بگویی: ادبیات، میگویند: استاد شهریار و یا نهایتاً خیام. اگر بگویی: فلسفه، زندگی علامه طباطبایی را برایت مرور خواهند کرد. و اگر از عرفان بگویی، باور کنید بی معطلی بحث را میکشند به این شعر زیبا: "پیش منی در یمنی، در یمنی پیش منی"1!
اخیراً بخشهایی از مناظرهی معروف سال 1388 بین محمود احمدی نژاد و میر حسین موسوی خامنه را مرور کردم. یک ساعت و نیم بحث بر سر امام بود و اسرائیل. یکی میخواست خاطره بگوید، از خاطرهای که در پیشگاه امام داشت و بر میگشت به اسرائیل حرف میزد. به او میگفتند سیاست شما برای آینده چیست؟ بلافاصله گریز میزد به اسرائیل. اگر میخواستند از افراط و تفریط هم انتقاد کنند، موردی راکه به اسرائیل برمیگشت، مصداق میآوردند. یکی در بحث کم میآورد، فوری میگفت: در ضمن اسرائیلیها هم ...!
در این بین احمدی نژاد با نادانی و در خلال بحثها به طور تلویحی اعتراف کرد که فرق دو نفر در تاکتیکهاست و نه در اصول!
این هم تولیدات فکری ایرانیها.
همان طور که میدانید مقام معظم رهبری سالیان درازی هم هست که سالها را با کلید واژهی "تولید" نامگذاری میکنند. در زمینهی این نامگذاری تکراری هم، با وجود استهزای مداوم هرگز از رو نمیروند. و تولید هم قطعاً از نظر اندیشمندان حکومتی همردیف "خودکفایی" و ارمغانآور "استقلال" خواهد بود. به هر حال امسال هم "رشد تولید و مهار تورم" نام گرفته. من در پایان یک بار دیگر یادآوری میکنم که تورم سرسام آور حسابی به مردم فشار آورده. در مقابل مسئولین ادعا میکنند تورم به "کانال" 30 درصد رسیده ("کانال" هم ساخت دستگاه واژهپردازی ایران است - آنها ایدههای تکراری را مدام با واژههای نو زینت میدهند). یعنی چیزی بین 31 تا 39 درصد. که هر جور به آن نگاه کنیم، هولناک است. یعنی با پایین آمدن نرخ تورم، قیمتها کاهش نیافته؛ بلکه با سرعت نسبتاً کمتری همچنان در حال افزایش است. و این یعنی تداوم فاجعه. یادآوری میکنم که چنین دستاوردی هرگز جای مباهات ندارد. برای جبران این آشفته بازار اقتصادی، تورم باید مدتها صفر و یا حتی منفی باشد. و اگر مقام معظم رهبری کشورش را با کشورهای پیشرفتهی دنیا مقایسه میکند، باید بداند که تورم صفر در آن مناطق یک روتین است.
1 اشاره به روایتی مربوط به دیدار محقق نشدهی یک فرد یمنی با رسول خدا دارد.
پینوشت: ناگفته نماند که بسیاری عوامل حکومتها حتی برگهی A4 مختص خود را هم درست از بر نکردهاند.
روند اتفاقات فقط آدم را مجاب میکند که آب جداً دارد سر بالا میرود. من 45 دقیقهی تمام حرف میزنم و به فاصلهی 45 دقیقه شبکهی 4 تلویزیون که شبکهی فرهیختگان است، یک برنامهی ترکیبی ضبط شده پخش میکند و ضمن ایراد گرفتن از 30 ثانیه حرفهای من مدعی میشود رستاخیز به پا شده.
به اوج بیسوادی شاعر میزبان این برنامهی ترکیبی تأسف میخورم. و جداً حیرت زدهام که در این فاصله چه طور میتوان چنین برنامهی مفصلی را ضبط کرد و مجوز پخشش را هم گرفت.
به مخاطب فهمیده یادآوری میکنم که از نظر من یک کلام فاخر علاوه بر انتقال مفاهیم بلند، باید فرم زیبایی داشته باشد. در شعر، فرم عمدتاً با صنایع ادبی به دست میآید. ارتباط معنایی کلمات با یکدیگر یک ترفند کاری است. در مورد حافظ من حتی در ابیات بسیار سادهی او هم ارتباط معنایی بین کلمات را مشاهده میکنم. مثلاً بیت فوق العاده سادهی زیر را در نظر بگیرید:
گر در سرت هوای وصال است حافظا - باید که خاک درگه اهل هنر شوی
من در این بیت بین "سر" و "درگه" از یکسو و "هوا" و "خاک" از سوی دیگر تضاد میبینم. شاعر میگوید: "گر در سرت هواست، باید خاک درگه شوی" و "اگر در سرت هواست، باید خاک درگه شوی".
امیدورام دو زاری شاعر نامبرده افتاده باشد. و جای بسی خرسندی است که من تمام سعی خود را میکنم از مسائل پیچیده برای امثال وی استفاده نکنم؛ و الا چه رستاخیزهایی به پا میشد!
یکی از میهمانان امشب برنامهی "چاووش" فردی به نام دکتر محمد امین ناصح بود.
اجازه بدهید به خوانندهی فهمیده تذکر دهم که اینجانب قصد دارم در این نوشته ملاحظات پیشین را قدری کنار بگذارم. همانطور که از نوشتههایم بر میآید، همواره بسیار میکوشم آن گروه را که "مبارزان" نامیده میشوند، به طور مستقیم مورد خطاب قرار ندهم و حتی اصل قرار گرفتن خود در یک مبارزه را هم به روی خودم نیاورم.
اما امشب میخواهم قدری صریحتر حرف بزنم.
به هر حال استاد فوق الذکر از سر تا پای فردی مثل من ایراد گرفت. لازم میدانم برخی نکات را به وی گوشزد کنم:
1. من تعجب میکنم که چنین اساتیدی چه اصراری دارند بنده را با خودشان مقایسه کنند؟ من بارها گفتهام ایشان متفکرین ایران زمین هستند و من هم جایگاه خودم را دارم.
2. این استاد شدیداً اصرار داشت که بنده بیش از حد ساده حرف میزنم! گیرم که این طور باشد؛ آخر پدر آمرزیده! حالا که ساده حرف میزنم، به اندازهی موهای نداشتهی سرت با دیگر اساتید به سوء تفاهم بر خوردهام. چه برسد به زمانی که بخواهم پیچیده حرف بزنم! به هر حال جای شکرش باقی است که این استاد دانشگاه علامه طباطبایی اعتراف کرده که من ساده حرف میزنم. من از این اعتراف نتیجه میگیرم که سوء تفاهمهای پیشین با افرادی مثل استاد پناهیان، استاد رحیم پور (ازغدی)، آقای خیابانی، آقای محمد خاتمی، آقای حسن خمینی، آقای محمود رضا قدیریان، آقای قوامی، خانم لواسانی (شاعره و مجری سابق تلویزیون) و ... دیگران تقصیر بی سوادی نامبردگان بوده که حتی متن ساده را هم درک نمیکردهاند. از طرفی به کار بردن کلماتی مثل "گویشور" (یکی از کلماتی که "میزبان" ادیب برنامه در همین برنامه به کار برد) به معنی سنگین حرف زدن نخواهد بود.
3. ایشان که از دیگران در این برنامه با تجربهتر به نظر میرسید، همچنین از شوخی کردن خوشش نمیآمد. جا دارد یک بار دیگر این بیت سعدی، شاعر سهل و ممتنعگوی ایران زمین که کشته مردههای زیادی هم دارد، را خاطر نشان کنم: اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب - گر ذوق نیست تو را کج طبع جانوری. ( لازم به ذکر است که به عنوان مثال من اکراه دارم از واژهای مثل "سهل و ممتنعگو" استفاده کنم و احتمالاً این قبیل استفاده نکردنها باعث شده استاد ناصح بنده را سادهگو قلمداد کنند).
4. در مورد ارفاق کردن به دانشجویان یا دانشآموزان، فقط به ذکر این نکته بسنده میکنم که استادان واقعی، دانشگاه یا مدرسه را آن اندازه که دکتر ناصح جدی میگیرند، جدی نمیگیرند . و من فکر میکنم حق با آنهاست.
5. برویم سر اصل مطلب. دو عبارت کلیدی در فرمایشات این استاد فرزانه مرا مجاب کرد که آنچه در ذهن من میگذرد، به طور غیر مستقیم در اختیار ایشان قرار گرفته. در واقع ایشان از دو عبارت من تقلید کرده بودند: "در مشت داشتن زبان" و "بازی دادن مخاطب". من این دو عبارت را در ذهن خود و معمولاً در مورد حافظ به کار می برم. به این ابیات از حافظ توجه کنید:
شبی گفتا که چشم کس ندیده ست - ز مروارید گوشم در جهان به
سخن اندر دهان دوست شکر - و لیکن گفتهی حافظ از آن به
مخاطب کمتر با تجربه در نگاه اول ممکن است استنباط کند که حافظ گفتهی خود را از سخن دوست بهتر تلقی کرده. کاری به این نداریم که این یک توهین است؛ اما حافظی که میگوید: عرض هنر پیش یار بیادبی است و یا " بهسان سوسن اگر ده زبان شود حافظ - چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد" چنین اعتقادی ندارد. در واقع با قدری تمرکز بر دو بیت پیش گفته مقصود حافظ روشنتر میشود: منظور حافظ این است که گفتهاش از مروارید گوش یار که خود یار آن را بهترین نامیده، بهتر است!
به این میگویند بازی دادن مخاطب مغرض. درست مثل قرآن کریم که تأکید دارد هر که را بخواهد هدایت کرده و هر که را بخواهد، گمراه میکند.
***
به هر حال وارد بحث شدن یک اشتباه بیهوده است. گفتنیها گفته شده و از طرفی همین تلاش شبانه ورزی اساتید ثابت میکند که آب دارد سر بالا میرود. در پایان، یک بیت ساده از حافظ که امیدوارم اساتید درکش کنند:
اگرچه زنده رود آب حیات است - ولی شیراز ما از اصفهان به