پس از آنچه عملیات وعدهی صادق 2 نامیده شد، اکنون شاهد هستیم که رسانههای ایران راه و بیراه، مدام از آنچه شجاعت مسئولین این کشور خوانده شده، دم میزنند. گفته میشود مقام معظم رهبری مراسم "نماز جمعه" را طولانیتر از گذشته برگزار کرده تا نشان دهد از حملهی نظامی احتمالی اسرائیل به این مراسم (؟) هیچ واهمهای ندارد. از طرفی مدام برخی مقامات عالی رتبهی ایرانی منجمله وزیر خارجه و رئیس مجلس شورا به مناطق جنگ زده، مثل بیروت در لبنان، سفر کرده و رسانهها هم آن را نشانگر نترسی این مقامات اعلام میکنند.
از طرف دیگر اخیراً مقامات سر و صدای کر کنندهای بر ضد عملیات نظامی احتمالی اسرائیل در پاسخ به حملهی ایران برپا کردهاند. مقامات سیاسی و نظامی پشت سر هم برای اسرائیل رجز میخوانند و اداعا میکنند در صورت حملهی اسرائیل فلان میکنند و بهمان. در این اثنا فقط کم مانده آبدارچی ساختمان وزارت خارجه رجزخوانی کند!
اما آیا اینها میتواند نشانگر شجاعت باشد؟ دقت کنید که در واقع اگر در دنیا زمین هم به آسمان بیاید، هیچ خطری چنین مقاماتی را تهدید نمیکند. در واقع جنگ، زلزله، ویرانی، سوگ و خلاصه هر حادثهی تلخی ابداً دامن گیر مسئولین نخواهد شد. آنها در برج و باروهای خود بر تخت قدرت، بر اریکهی قدرت، تکیه زدهاند و در آرامش، همواره نظارهگر رنج بشر هستند. اگر جنگ ایجاد کنند، این آدمهای عادی هستند که کشته میشوند. مسئولین را کک هم نمیگزد!
همین دههی 60 را در نظر بگیرید. منظورم جنگ تمام عیار میان ایران و عراق است. همه میدانیم که به موازات جنگ، خمینی و صدام مدام در حال خط و نشان کشیدن برای هم بودهاند. آنها میدانستهاند که یک تار مو از سر هیچ یک کم نخواهد شد و این توده هستند که باید تاوان پس بدهند. بنابراین با طیب خاطر به بازی رسانهای هیجان انگیز با یکدیگر مشغول بودهاند.
خواهید پرسید اما ما سرداران زیادی داریم که "شهید" شدهاند؛ اما واقعیت این است که یک "سردار" هرگز کشته نمیشود. جنگ در دنیای معاصر فقط دامن سربازها را میگیرد. بنابراین افرادی مثل شهید همت، شهید باکری، شهید بروجردی و امثالهم فقط ادای شهادت را درآوردهاند. آنها همواره فرسنگها تا شهادت واقعی فاصله داشتهاند. این سردارانی هم که امروزه با جراحت جنگی عینی در تلویزیون حاضر میشوند، ممکن است وضعی مثل آقای سعید حجاریان داشته باشند که پس از یک سوء قصد ساختگی اکنون افلیج به نظر میرسد و یا در نهایت باید توجه داشت که این سرداران در زمان مصدومیت در جنگ سردار نبودهاند؛ سرباز بودهاند. باید توجه داشت حالا که سردار شدهاند، از جنگ که چه عرض کنم، از کارد میوه خوری هم میترسند!
بنابراین ظاهر شجاع مسئولین نباید ما را گول بزند. آنها در امنیت کامل هستند. دود حوادث به چشم خلق میرود. خطری آنها را تهدید نمیکند. و الا واقعیت این است که آنها مثل سگ میترسند!
"آیت ا... بیبیسی" عنوانی است که بسیاری مردم ایران در ایام پیروزی انقلاب 1357، با توجه به حمایت علنی بیبیسی فارسی از انقلاب، به این رسانه داده بودند. میتوان تصور کرد که در آن ایام مدام نقل قولهایی از آیت ا...های مختلف فضای جامعه را پر میکرده؛ و یکی از این آیت ا...ها هم، آیت ا... بیبیسی بوده!
به هر حال حتماً برای مخاطب محترم قابل تشخیص است که بنده با نوشتههایم تا حدی قصد دارم ایشان را با کنه "سیاست" آشنا کنم. در اینجا هم سعی میکنم با یک مثال از بیبیسی فارسی، سیاست این رسانه را آشکار نمایم.
همانطور که میدانید امروز سالگرد حملهی تروریستی گستردهی حماس به اسرائیل بود. به وب سایت رسمی بیبیسی فارسی که مراجعه کردم، در صفحهی اصلی فقط و فقط یک گزارش در مورد این حادثه یافتم؛ آن هم به عنوان یک خبر حاشیهای. این در حالی بود که حتماً میدانید که رسانههای معتبر، منجمله بیبیسی جهانی، یک سر مشغول اطلاع رسانی در مورد اتفاقات این روز هستند.
تیتر خبر مورد اشارهی بیبیسی فارسی نشان از شرح حادثه داشت. در نتیجه من با تعجب مجاب شدم که بالأخره بیبیسی فارسی هم ناچار شده، این حادثهی خونبار را برای مخاطب تشریح کند. خبر را که باز کردم، متوجه شدم یکی از کارکنان بخش جهانی بیبیسی آن را تنظیم کرده. دیگر مطمئن شدم که قرار است با یک روایت بی طرف، که قطعاً مطابق میل رژیم ایران نیست، رو به رو شوم.
اما گزارش طولانی را که گذرا خواندم، فقط متوجه شدم در مورد حمله به یک مرکز نظامی در اسرائیل است. در واقع هیچ خبری از کشتار 1200 غیر نظامی، حمله به کنسرت موسیقی، تجاوز به زنان و خلاصه هیچ یک از اتفاقاتی که امروز تمام دنیا 7 اکتبر را با آن میشناسد نبود.
گزارش خیلی طولانی بود. اما تماماً جزئیات موشکافانهای از حمله به یک پایگاه نظامی را شامل میشد. جزئیات در عالم سیاست، با هدف واقعی نشان دادن حوادث ارائه میشوند و یک سیاست بیبیسی فارسی هم همواره همین است.
از طرفی در این خبر بیبیسی فارسی تلاش شدیدی شده بود اقدام حماس قدرتمندانه به نظر برسد. گزارش علناً از زبان یک افسر اسرائیلی (در همان پایگاه نظامی!) اعلام میکند که بر خلاف تصور نظامیان مورد حمله قرار گرفتهی اسرائیلی، حماس یک "گربه" نبوده؛ بلکه یک "ببر" بوده!!!
باور کنید چیز بیشتری در گزارش نیست. همهاش مملو از اضطرابات یک درگیری تماماً نظامی است.
سؤال اینجاست: آیا تمام رسانههای جمهوری ایران هم جمع شوند، بهتر از این قادر خواهند بود مسائل را بمالند؟!
این هم روایت این آیت ا... از واقعهی تلخ 7 اکتبر! خالی از لطف نیست که اشاره کنم در متن گزارش مدام بر کلید واژهی "زن" تأکید میشد. و البته نیازی به تکرار نیست که زنان داستان هم، همگی نظامی و مسلح بودند. اما گویا بیبیسی، یا دست کم بیبیسی فارسی، با تأکید بر عنوان زن در واقع قصد داشت همچنان بر مردانگی شخص خود پافشاری کند. من فکر میکنم در این مرحله برای "راستی آزمایی" هم شده واقعاً بهتر است یک آزمایش "دیانای" از بیبیسی بگیریم، تا ثابت شود جنسیتش چیست! و یادمان نرود که همین امروز جایزهی نوبل پزشکی به خاطر کشف "میکرو آرانای" (!!!) به دو دانشمند آمریکایی اعطا شده! و این خبر هم با اهمیت بیشتر نسبت به گزارش مربوط به حملهی حماس در وب سایت بیبیسی فارسی مورد توجه قرار گرفته. کمی فکر کنید تا دلیل آن را دریابید!
دکتر شهریار زرشناس، یکی از متفکرین حکومت جمهوری ایران، در سالهای اخیر بارها در برنامههای تلویزیونی سعی کرده به مقولهی پوپولیسم از دیدگاه ریشهی لغوی نگاه کرده و بدین وسیله حکومت محبوب خود را در ایران که همواره مشهور به پیروی از این سیاست بوده، تا حدی تطهیر کند. آقای زرشناس معقتد است معنای لغوی پوپولیسم، "عوام فریبی" نیست، بلکه "مردم گرایی" است و چون معنای لغویش این است، در نتیجه نه تنها چیز بدی نیست، بلکه خیلی هم خوب است!
باید توجه داشت که صرف نظر از معنای لغوی، پوپولیسم معنای مصطلح خاص خود را دارد که عیناً شامل فریب مردم عادی میشود. به عبارتی اینکه معنای لغوی آن، طبق دیدگاه آقای زرشناس، بار معنایی منفی ندارد، باعث نمیشود از آن اعادهی حیثیت شود و عنوان پوپولیسم همواره مترادف یک ننگ برای سیاستمدار است.
از نقطه نظر واژه شناسی هم، popul-ism، از people گرفته نمیشود، بلکه از popular یا دست کم population مشتق میشود که بار معنایی آنچنان مثبتی ندارد. تعریف فرهنگ معتبر آکسفورد از این واژه هم، صرف نظر از ریشهی آن به این ترتیب است: "شیوهای از سیاست که مدعی نمایندگی دیدگاهها و آمال مردم عادی است"؛ که آن را اگر نه معادل "عوام فریبی"، دست کم معادل "عوام گرایی" معرفی میکند.
به هر حال پوپولیسم اصلاً چیز خوبی نیست و اینکه ایران به خصوص در این اواخر به آن اشتهار پیدا کرده، یک حسن محسوب نمیشود.
اما تکرار بحث در مورد پوپولیسم در میان متفکرین باهوشتر حکومت مثل آقای زرشناس (متفکرینی باهوشتر از استاد رحیم پور!) و حتی در بین خود سیاستمداران، نشانهی جالبی است. همین اواخر مقام معظم رهبری هم به دولتمردان توصیه کرد در میان مردم حاضر شوند و از انگ "عوام گرایی" نهراسند.
در واقع به نظر میرسد در دههی اخیر در سراسر دنیا حکومت دارد به سمت پوپولیسم شدیدتر از گذشته میرود. دونالد ترامپ نمایندهی بارز این گرایش است. نمایشهای حکومتی مثل جنگهای اخیر در سراسر دنیا هم مؤید این استنباط است. دقت کنید که مثلاً تلویزیون ایران، بی پروا ادعا میکند پس از عملیات وعدهی صادق 2، نتانیاهو از ترس میلرزیده (!) و حتی تصاویری هم در تأیید آن منتشر میکند!!!
همهی اینها یعنی رو آوردن به پوپولیسم به عنوان یک استراتژی. در واقع به نظر میرسد حکومت به این نتیجه رسیده که پایگاه خود را در بین قشر روشنفکر و اهل مطالعه به کل از دست داده و اکنون در پی حفظ "مردم عادی" است. رفتارهای حکومت هیچ نشانی از هوشمندی و زیرکی خاص او ندارد. او فقط به دنبال جذب افکار زودباور است. حتی از این طریق، حکومت در حال ستیز با قشر باهوشتر جامعه است. به این ترتیب که پوپولیسم او آنها را عصبانی و ناامید میکند.
باید دید سیاستهای حکومت در نهایت چه نتیجهای به بار خواهد آورد.
کشانی بدو گفت با تو سلیح – نبینم همی جز فسوس و مزیح
(شاهنامهی فردوسی – اشاره به جنگ رستم و اشکبوس کشانی دارد که در آن اشکبوس به متلک پراکنیهای رستم اینگونه پاسخ میدهد و تنها سلاح رستم را قوهی طنز او عنوان میکند)
دیروز لحظاتی از برنامههای تلویزیونی استاد رحیم پور را دیدم. جالب است که او همچنان ویژگیهای یک نخبهی عامل حکومت را بروز میدهد. او همچنان سرافراز است، خلط مبحث میکند و البته همه چیز و همه کس را دست میاندازد. به نظر میرسد این ویژگی آخری، یعنی مسخره بازی، این اواخر شدت بیسابقهای یافته. در واقع به نظر میرسد استاد کمتر سعی میکند ادعایی را مطرح کند و تمرکزش صرفاً بر لودگی است.
در زمانهای قدیم هم تلخکهای پادشاهان، در سختترین شرایط حس شوخ طبعی خود را حفظ میکردند. حتی زمانی که عرصه بر شاه حسابی تنگ میشد. اصلاً وظیفهی تلخک همین بود. و امروز هم استاد همین وظیفه را بر عهده گرفته.
به هر حال به نظر میرسد حاکمان در برههی کنونی به سیم آخر زدهاند و تنها چاره را برای بقای بیشتر در همین سیم آخر میبینند. اما ماله کشهای معرکه، افرادی چون استاد، بدین ترتیب سعی در ادارهی اوضاع دارند.
استاد حقیر
استاد در سخنرانیهای دیروز، جایی، به طور تلویحی استقبال از مرگ را "دیوانگی" نامید! این در شرایطی است که استاد در طی سالیان طولانی همواره از رشادتها و جانفشانیهایش در راه انقلاب سخن میرانده. این در حالی است که وی ادعا میکرده در جنگ با عراق یک "غواص" بوده و گاهی 48 ساعت نخوابیده به خط میزده! این در حالی است که وی همواره ادعا میکرده معلولیت جنگی دارد (جانباز است!) و حتی برادرش هم "شهید" شده!!!
به هر حال آب که سر بالا میرود، افراد اینطور رنگ عوض میکنند!
در پاسخ به این ادعای تازهی استاد (دیوانگی خواندن استقبال از مرگ) لازم میدانم توضیح دهم که دیوانگی آن است که فرد در زندگی به هر نکبتی تن بدهد، صرفاً برای این که زنده بماند. دیوانگی آن است که فرد شبانه روز، صرفاً برای فرار از مرگ، به غیرعاقلانهترین و جنون آمیزترین اعمال مشغول باشد. اگر شرایط عادی باشد، اگر در دنیا معضلی وجود نداشته باشد، آدم عاقل خود را به کشتن نمیدهد. اما اگر دنیا مملو از ستم باشد، آدم عاقل مرگ را ترجیح میدهد. و اگر دنیا فرد را به بردگی بکشد، تنها انتخاب مرگ است. اما اگر برای زنده ماندن فرد مجبور باشد شبانه روز کارهای جنون آمیز انجام دهد، او موظف است بمیرد. و اگر دنیا و زندگی فرد را به موجودی مثل استاد تبدیل کند، مرگ باید آرزوی شبانه روزی باشد.
به هر حال به نظر میرسد در شرایطی به سر میبریم که استاد قادر به پنهان کردن ترس خود نیست.
ان الذین لایرجون لقاءنا و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمأنوا بها و الذین هم عن آیاتنا غافلون
اولئک مأویهم النار بما کانوا یکسبون
آنان که اعتقاد و امیدی به دیدار ما ندارند و به زندگی دنیا راضی شدند و بدان آرام گرفتند و آنانکه از نشانههای ما غافلند
آنان به خاطر آنچه به دست میآوردند، جایگاهشان آتش است
(آیات 7 و 8 – سورهی یونس)
وقتی خیلی جوان بودم و به دانشگاه میرفتم، یادم میآید یک هم دانشگاهی داشتم که اساساً هیچ اعتقادی به خدا و پیغمبر نداشت. او همه چیز را رد میکرد. کاملاً کافر بود. یادم میآید که او یک تئوری داشت. یادم هست که میگفت: اگر هم بهشتی در کار باشد، چرا آدمی باید این دنیا را بگذارد و به بهشت بچسبد؟ لذات این دنیا در دسترسند و بهشت فقط یک احتمال. چرا نقد را ول کنیم و به نسیه بچسبیم؟
به هر حال او به دنبال این بود که از همین جهان چیزهایی "به دست آورد". او با اخلاق بود و به هر زشتی تن نمیداد؛ ولی افرادی با این طرز فکر معمولاً برای به دست آوردن لذات، به هر حیلهای رو میآورند.
از طرفی یادم میآید زمانی مادرم از یک فرد نسبتاً مسن نقل میکرد که در دنیا به همین که بتواند (مثلاً) تا سر کوچه برود و برگردد، قانع است!
امیدوارم بدون توضیح بیشتر درک کرده باشید که با چه افرادی طرفیم. میتوان حدس زد که چنین افرادی مثلاً در 95 سالگی صرفاً به همین که بتوانند نفس بکشند، راضی هستند. هر چه بر عمر این افراد افزوده شود، سطح توقعشان از زندگی پایینتر میآید! فقط و فقط برای اینکه از مرگ دوری کنند. اینها افرادی هستند که تمایل دارند تحت هر شرایطی، به هر قیمتی، زنده بمانند.
یک بیماری ریشهای
اگر از من بپرسید، خواهم گفت ریشهی تمام گرفتاریها و نابسامانیهای بشر، ترس از مرگ است. تمام جهل و ستمی که از او سر میزند، به این دلیل است. حتی تمام دوندگیهای او در زندگی، یا به خاطر فرار از مرگ است و یا به خاطر از یاد بردن آن. در واقع اگر بشر یاد میگرفت با مرگ کنار بیاید، هیچ مشکلی نداشت.
البته باید توجه داشت که ما را حاکمان از مرگ ترساندهاند. آنها با رسانه، هنر، فلسفه و خلاصه هر ابزار دیگری که در اختیار دارند، شبانه روز صرفاً در حال ترساندن بشر هستند. همین مراسمهای عجیب و غریبی که مثلاً برای دفن جانباخته در ایران مرسوم است را در نظر بگیرید. احمقانه است. در هر صورت من مطمئن هستم که مثلاً بشر در زمان پیامبر حتی یک درصد الآن هم نمیترسید. باید توجه داشت که تلاش گستردهای در کار است که مرگ یک واقعیت بیش از حد هولناک به نظر برسد.
اما گریزی از مرگ نیست. اگر امروز به فلان دلیل مرگ را عقب بیندازیم، پس از آن صرفاً مدت اندکی زنده خواهیم ماند. حتی اگر بیشتر زنده ماندنمان، چهل سال طول بکشد، مثل یک چشم بر هم زدن خواهد بود. میتوانید در مورد این حقیقت از افراد باتجربه سؤال کنید! باید یادمان باشد که مرگ دیر یا زود فرا میرسد. و اینکه ...
اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة ...
هر کجا که باشید، مرگ شما را در مییابد؛ حتی اگر در قلعههای مستحکم باشید ...
(بخشی از آیهی 78 – سورهی نساء)
وضع کنونی
اوضاع کنونی جهان همهی ما را در برابر یک آزمون دشوار قرار داده. من فکر میکنم اولین قدم این است که بحران را بپذیریم. با انکار بحران، بیشتر در آن غرق میشویم. و سپس سعی کنیم تصمیم بگیریم. حاکمان صرفاً تلاش میکنند با بالا نگه داشتن سطح التهاب در دنیا، امکان فکر کردن را از نیروهایشان بگیرند. ولی باید مطمئن بود که آنها در سردرگمی کامل به سر میبرند. آنها کنترل اوضاع را از دست دادهاند. سؤال این است: آیا وقت آن نرسیده که ترس را کنار بگذاریم؟ آیا وقت آن نرسیده که این حاکمان ستمگر و نادان را تنها بگذاریم؟