سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باید بپذیرم که دیگر جوان نیستم. سخت است ولی واقعیت دارد. از شور و شوق سابق دیگر خبری نیست. شور و شوق که راستش را بخواهید هیچ وقت به آن معنا ازش خبری نبوده؛ هم‌چون جوانی‌های دیگر جوانان این وطن محنت زده. ولی به هر حال چند سال پیش سردماغ‌تر بودم؛ دل و دماغ بیش‌تری داشتم. در هر صورت از این گذار عمر شکایتی ندارم. جسم پیر می‌شود و روحم همواره پیر بوده. اما این بد نیست که اولی طبیعت هر "انسان" و دومی طبیعت هر "دردی کش عاشق" است و در برابر طبیعت نه تنها باید تمکین کرد که باید سپاسگزار آن هم بود؛ چه، دست تدبیر وجودی برتر چنین طبیعتی را رقم زده. به ویژه به این سبب نباید از پیر شدن ناراحت بود که جوانی همواره در وجود و قامت هم‌نوعان نازنین در دسترس است. می‌توان با جوانان پر شور دنیای اطراف طرح دوستی ریخت و فردای این سرزمین را ساخت. در نهایت به قول یکی از بزرگانمان:

اگرچه پیرم ولی هنوز، مجال تعلیم اگر بود - جوانی آغاز می‌کنم کنار نوباوگان خویش

پی نوشت: حافظ از مشرب "قسمت" گله بی انصافی است - "طبع" چون آب و غزل‌های روان ما را بس

 


نوشته شده در  جمعه 93/10/12ساعت  2:29 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درندگی
فهمیدگی
نان و دلقک
سنگ پای ازغد
لانه نه، آن جا سگدانی بود
[عناوین آرشیوشده]