در قرآن کریم آمده است که خداوند همواره پیامبران را با زبان قومشان به سوی آنان روانه میکرده. من شخصاً به عنوان یک مصلح اجتماعی دیر سالی بود تلاش میکردم برخی مفاهیم ناب را از طرق مختلف با قوم خود در میان بگذارم. اما در این راه با مشکلات متعددی رو به رو شدم و تجربیات تلخی را از سر گذراندم. من نمیدانستم مشکل کجاست؛ اما هر چه میگفتم، قومم متوجه نمیشدند. خیلی وقتها سوء تفاهمات عینی رخ میداد؛ من حرفی میزدم و قوم بی درنگ فریاد بر میآورد که: بی ربط و نامربوط است. به عبارتی آنها حرف مرا نمیفهمیدند و مدعی بودند حرفم نامربوط است! و آن وقت من با تلاش بسیار سعی میکردم زبان آنها را بفهمم که کدام قسمت کلام خودم بی ربط به نظر میرسد و با زحمتی صد چندان منظور واقعیام را از کلام مورد نظر توی کلهی قوم فرو کنم.
بله، بعضی حرفهایم بی ربط به نظر میآمد و 99 درصد مابقی هم اصلاً به حساب نمیآمد. به عبارتی عمدهی گفتههای من، صرف نظر از واکنشهایی کوتاه مدت، در این قوم هیچ اثر نمیکرد.
زمان گذشت تا یکی دو سال اخیر فرا رسید. من در این برهه آشنایی بسیار بیشتری با قوم خود پیدا کردم. آنها به دلایل مختلف هر روز بیشتر حجاب از چهرهشان میافکندند و واقعیت خود را بروز میدادند. از طرفی این آشنایی بیشتر باعث شد من کم کم پی ببرم با چه زبانی باید با آنها حرف بزنم.
اکنون دو هفته از جنگ 12 روزه گذشته. در حین این جنگ، من آشنایی بی نظیری با این قوم و زبان آنها پیدا کردم. آنها در این مدت نشان دادند چه هستند و چگونه باید باهاشان صحبت کرد. و اکنون من در یافتهام که از قبل من با زبان اشتباهی با آنها حرف میزدهام. و همین بوده که باعث میشده آنها حرفهایم را درک نکنند.
من تا پیش از این به زبان آدمیزاد با قوم خود حرف میزدم. من آنها را درست نمیشناختم. من گمان میکردم آنها در بدترین حالت هم، هنوز انسان هستند. جنگ 12 روزه که پیش آمد و پرده و نقاب از صورت آنان کنار زده شد، مسلم شد که آنها بدترین موجوداتی هستند که ممکن است باشند! و من اکنون دریافتهام که باید با زبان "گاو و خر" و "خوک و سگ" با این افراد ارتباط برقرار کنم. البته هنوز در اوایل راهم و به این زبان جدید تسلط کامل ندارم. ولی از هم اکنون میتوانم پیش بینی کنم که منبعد حرفهایم تأثیر چشمگیری بر قومم خواهد گذاشت.