اخیراً در همین وبلاگ از بی بندوباری و فسق و فجور نامحدود اعضای حکومت صحبت کردهام. گفتهام که کار دنیا آنقدر خراب است که حتی در بسیاری موارد اصلاً معلوم نیست پدر و مادر واقعی افراد کیست.
بنده این حقیقت را طبق تأکید رسانههای محور مبارزه دریافتهام. دو وب سایت تلویزیون ZDF آلمان و آنادولوی ترکیه مهمترین منابع من برای اطلاع از این حقیقت و بسیاری واقعیات تلخ دیگر پشت پردهی جهان بودهاند.
اما مشکلی که هست اینکه ممکن است مخاطب جویای واقعیت از من مدرک محکمتری برای چنین ادعایی بخواهد. در واقع ممکن است آنان به راهنماییهای مبارزان اعتماد نداشته باشند.
مهمترین مدرک، شخصیتی است که ما از عوامل حکومت سراغ داریم. آنان به هیچ مرامی پایبند نیستند. آنان از هر لحاظ فوقالعاده شرورند و برای شرارت و شیطنت مدام در حال سبقت از یکدیگرند.
13 سال پیش که تازه یک چیزهایی دستگیر بنده شده بود، پی بردم که اعضای حکومت شخصیتشان طوری است که قورباغه را هم رنگ میکنند و جای قناری قالب میکنند. متأسفانه هر روز که از این استنباط میگذشت، ابعاد تازهای از خباثت این گروه برملا میشد. تا اینکه امروز به این نتیجه رسیدهام که آنان، بلا استثنا، اصلاً علاقهای به قناری نداشتهاند؛ آنان علاقه مند به خود قورباغه بودهاند. و آنان همواره قناریها را رنگ میکنند و جای قورباغه قالب میکنند. و این است که دنیای امروز مملو از قورباغهها شده!
ما با افرادی بسیار پست و فرومایه طرفیم. چنین افرادی مسلماً تعهد و پایبندی را از دست دادهاند و هر فسادی از آنها ساخته است. از طرفی چنین شخصیتهایی حاضر نیستند از شهواتی که خود به طور روزمره به جهانیان معرفی میکنند، از شهواتی که خود مروج و مبلغ آن و به انواع و انحا هستند، چشم پوشی کنند.
شخصیت نخبگان عبارت از این است. توده تا حد زیادی معصومتر به نظر میرسند و من هنوز هم نمیخواهم آنان را به این اندازه مفسده متهم کنم. منتها تأکید محور مبارزه این است که خانه از پایبست ویران است. من شخصاً خیلی کم با سایرین نشست و برخاست داشتهام. اما همان مراودات محدود آکنده از علایم نامساعد بوده. در زیر به موردی اشاره خواهم کرد. اما تأکید میکنم که من هنوز درصدی از ملت را مصون از بسیاری زشتیها از جمله انحرافات جنسی و یا اعتیاد میدانم؛ حتی شاید 10 درصد را.
سیستم حاکمیتی به گونهای است که روان افراد را تحت تأثیر قرار داده و تخریب میکند. نتیجهی روشهای حکومت صرفاً جنون است و بس. در واقع خلایق مأمور به فعالیت شغلی و تحصیلی برای حکومت هستند که خود بی ارزش، فرساینده و مخرب است و زمان فراغت را هم ناچارند به جنون بگذرانند!
ترم اولی که به دانشگاه رفتم، مسائل عجیب و غریب زیادی دیدم. یک شب در خوابگاه یکی از دانشجویان سال بالایی هفت هشت نفر اعضای کلاس ما را دعوت به سیب زمینی آتیشی با کره کرد. به این ترتیب که پیشنهاد داد در بیابان اطراف خوابگاه آتش روشن کنیم و سیب زمینی سرخ کنیم. چهار تا از همکلاسیها که با او بیشتر دم خور بودند، زودتر از همه در محل حاضر شده بودند؛ به علاوهی یک هم کلاسی مذهبی؛ یکی از همانها که روی بحث زیارت حرم مطهر امام هشتم توسط یک سگ، عجیب غیرت میورزید!
یادم هست که من هم داشتم به آنها ملحق میشدم که فرد مذهبی را در حال بازگشت دیدم. او خیلی کوتاه گفت: تو برو، من نمیآیم. بعدها متوجه شدم که او از سایرین قدری دیوانگی دیده و مأیوس شده و برگشته و بقیه را هم که تا حدی مذهبی بودند، منصرف کرده. به فردی مثل من هم که نمیتوانست حقیقت را بگوید. به دلیل شخصیت من!
به آنها پیوستم. زندگی در خوابگاه و تحصیل در دانشگاه مرا به شدت ضعیف، رنجور و حتی بیمار کرده بود. از طرفی سطح استرسم در اوج بود. و من در حین آتش بازی از این چهار پنج نفر حرفهای زشت شنیدم. به هر حال آنها سیب زمینیهایشان را به کره آغشته کردند و بلعیدند و وقتی از بزرگترشان، یعنی هم دانشگاهی سال بالایی پرسیدند پس "علی" چه بخورد! او هذیان وار جواب داد: علی ... منو بخوره!
من با تماشای این دیوانه بازیها، در آن حال نزار در شوک فرو رفتم. حالتی داشتم که بازیکنان پرسپولیس و استقلال موقع تجربهی اولین داربی دارند. اصلاً احساس نمیکردم در چه موقعیتی قرار دارم.
غذا داشت تمام میشد و دانشجوها باز باید بر میگشتند سر درس. و فکر این هم آنها را بیشتر دیوانه میکرد. فکر اینکه زمان فراغت رو به پایان است و آنها دوباره باید مشغول فعالیت شوند. اینجا بود که سال بالایی فریاد زد: بچهها زود بخورید، باید روی آتش دستشویی کنیم!
بهت من بیشتر میشد و شوک امکان هر تصمیمی را از من میگرفت. حتی تصمیم به جدا شدن از آنها را. انتظار داشتم همکلاسیها نه بگویند؛ منتها آنان همراهی کردند و یکی یکی رفتند روی آتش (!) دستشویی کردند! البته شب بود و زیاد هم شلوارشان را پایین نکشیدند!
من فقط اینقدر نا داشتم که قدری بهشان اخم و تخم کنم و ابراز نارضایتی.
راستی، از نظر شما دستشویی کردن روی آتش لذت دارد؟ آیا سرگرم کننده است؟ به راستی چه مزیتی دارد؟ باید تصدیق کنید که این فقط معنی جنون میدهد.
از این دست لاابالیگریها من بسیار از تودهی مردم سراغ دارم. به ویژه از همان چهار پنج هم دانشگاهی. البته من خیلی کم با سایرین ارتباط دارم. میخواهم بگویم مشت نمونهی خروار است. و میخواهم بگویم افرادی تا این حد دیوانه از مفاسد رویگردان نیستند و در واقع اهل هر دیوانگی هستند.
البته درست همین افراد در کلاسهای درس دانشگاه و، در آینده، در کنفرانسها و سمینارها و برنامههای زنده و مردهی تلویزیونی با ظاهر و ژستی رسمی شرکت کرده و میکنند. و درست از همان داشجویان که میپرسیدم، مثلاً، آیا در خانهتان ماهواره دارید، به شدت انکار میکردند!
میخواهم درک کنید ما در این دنیا با چه موجوداتی سر و کار داریم. طیف مذهبی هم دیر یا زود شریک بقیه میشوند و به ویژه از "منقل" صرف نظر نمیکنند!
اما در اینجا یکی دو مثال دیگر میزنم تا بهتر بتوانید قضاوت کنید. شما به مورد "بروس لی" دقت کنید. من بارها به او ارجاع دادهام. به هر حال او خیلی رسواست و هر چه مورد هجمه قرار بگیرد، حقش است. گفتهام که او آیکون همجنس گرایی در دنیاست. برای اثبات این گفته، همین بس که وقتی حکومت میخواهد با فیلم "کوهستان بروکبک" در دههی 2000 مستقیمتر و چالشیتر در مورد همجنس گرایی حرف بزند، کارگردانی فیلم را به فردی همنام و هموطن او، به نام "آگه لی" میسپارد. در مورد خود فیلم کوه بروکبک ذکر این نکته خالی از لطف نیست که بر خلاف گذشته افراد را به شاهد بازی و تمنای افراد زیبارو فرا نمیخواند. بلکه توصیه میکند که حتی مردهای بی ریخت و پشمالو هم برای سکس، از زن بهترند! به هر حال این یک بحث تخصصی است که سینماگرها به خوبی آن را درک میکنند.
اما برگردیم به بروس لی. من با توجه به اینکه او نماد همجنس گرایی بوده، سعی کردم قدری در موردش تحقیق کنم. سعی کردم وارد تاریخ شوم و جزئیات را در مورد او درک کنم. مشخص است که حکومت در آن سالها قصد داشته با ابزار فیلم همجنس گرایی را بیش از پیش ترویج دهد. و برای این منظور هم سراغ شرق دور رفته که مردانش بی مو هستند!
به هر حال من تمام فیلمها و سریالهایی را که بروس لی بازی کرده بود، با زحمت از اینترنت گرفتم. و تماشای آنها را هم به زمانی که انگلیسیام قویتر شد موکول کردم، تا بهتر بتوانم در موردشان تحقیق کنم! اما همین اواخر از سر بی حوصلگی، سری به یکی از فیلمهای لی به نام "رئیس بزرگ" زدم. دقایقی از فیلم را تماشا کردم. فیلم هیچی نداشت. نه سر و ته، نه قصه، نه بازی، و خلاصه هیچ نکتهی هنری نداشت. یک فیلم کاملاً ضعیف. تنها چیزی که در آن موج میزد، شهوت بود و شهوت. البته، میدانید که، شهوت به مرد! همان اوایل فیلم بود که عموی بروس به بهانهی یادآوری قولی که او به مادرش داده، به طرزی حساسیت برانگیز و تحریک کننده، دستش را در یقهی او میکند و گردنبند مادرش را به او نشان میدهد. و در ادامه هم فیلم مملو از مردانی با سطوح مختلفی از برهنگی است. البته آنها همه چیز را نشان نمیدهند، چون خیلی از آنها بد قیافه هستند! خلاصه هیچ چیزی برای تحقیق در فیلم نبود. هیچ سیاستی، هیچ فلسفهای و هیچ هنری، هر چه بود، شهوت بود.
من از بررسی بیشتر در این مورد منصرف شدم!
به هر حال، همه میدانیم که در فیلمها بروس لی فقط برای اینکه بقیه را کتک بزند، لخت میشود. برای کتک زدن بقیه لخت میشود! حالا بیایید قدری در زمان و مکان حرکت کنیم و به محل ساخت فیلمهای او برویم. تصور کنید: بروس لی با آن اندام تحریک کننده برهنه است، از واکس بدن هم استفاده کرده، نورپردازی و سایر جلوههای تصویری هم او را بیش از پیش زیبا نشان میدهند، سایرین هم مشغول فیلمبرداری هستند. به هر حال فیلمبرداری تمام میشود. اینجاست که تازه همه چیز شروع میشود! شما چه فکر میکنید؟ تصور کنید: آیا به بروس لی میگویند "خیله خب بروس، فیلمبرداری تمام شد. لباسهایت را بپوش و برو خانهتان"!
شما چه فکر میکنید؟ فکر میکنید سایرین از چنین موقعیتی به همین راحتی صرف نظر میکنند؟ آن هم افرادی با چنین شخصیتهایی؟
یک مورد دیگر. یادم هست تیر ماه سال 99 که پی به تو زرد بودن میر حسین موسوی خامنه بردم، برنامهی عصر جدید یک پسر نوجوان 13 سالهی زیبارو را برای خوانندگی روی سن میبرد. پسرک معمولاً پیراهن سفید داشت و جلیقهی دکمه دار هم میپوشید. به هر حال شبی که به طرز شوکه کنندهای پی به جریان موسوی بردم، وب سایت RT روسیه در همان حالت شوک من، دست به یکی از خیانتهای مرسوم آن زمان زد و علایم ناراحت کنندهای به من نشان داد. آنها در آن موقع هنوز مبارز به نظر میرسیدند و این یک خیانت بود. من هم در میانهی انواع شوکها قرار داشتم. از طرفی گمان میکردم شنود افکارم در اختیار همگان قرار میگیرد. با آگاهی از خیانت جدید، من حسابی بر آشفتم و در ذهنم شروع به سر و صدا کردم. در میان سر و صداها اتفاقاً گفتم: من مطمئنم آدمهایی مثل شما از همان پسر برنامهی عصر جدید هم صرف نظر نمیکنید!
و حالا از شما میپرسم: نظر شما چیست؟ آیا مثلاً عوامل عصر جدید از آن پسر صرف نظر میکنند؟ آیا وقتی ضبط برنامه تمام شد، او را روانهی خانه میکنند؟ آیا عوامل آنقدر متعهد هستند که پسری که هر کس و ناکسی را تحریک میکند، راحت بگذارند؟ آیا مثلاً به همین بسنده میکنند که دستی به سر و روی او بکشند و بگویند: بچهی ناز! سلام برسون؟
آیا اصلاً این بچه پدر و مادر با غیرتی دارد که مراقب او باشند؟
من فکر میکنم چنین افرادی چنین موقعیتهایی را از دست نمیدهند. افرادی که خودشان شهوت را تولید کردهاند. و البته افرادی که ناچارند زمان محدود فراغت را به جنون بگذرانند.