یا ایها الناس اتقوا ربکم ان زلزلةَ الساعةِ شیء عظیم
(سورهی حج – آیهی 1)
سال 1400 بود که در یک نوشته، کیومرث پور احمد را به عنوان یک سینماگر با کفایت معرفی کردم. چرا باید از او تعریف میکردم؟ چون احساس کردم فردی کاردان است و از این رو سزاوار تمجید است. از طرفی آنچنان در آثارش دست به شرارت نزده. بنابراین شایستگی تحسین را از دست نداده.
از طرفی من اگر حرف میزنم، اگر تلاش میکنم حقیقتی را با زبان اثبات کنم، بیش از همه به خاطر این است که احساس تعهد میکنم. تعهد به آگاه کردن. تعهد به تلنگر زدن. از وقتی خود را شناختهام، حتی فارغ از این سالهایی که رسماً مشغول مبارزه بودهام، عقیده داشتهام که اگر از حقیقتی آگاهم، حقیقتی که میتواند برای دیگری راهگشا باشد، باید آن را در میان بگذارم. اگر معتقدم، حتی به اشتباه، که چیزی میدانم که دیگری نمیداند، باید به اطلاع او برسانم تا خود را اصلاح کند.
و پور احمد فردی بود که به خاطر سن و سال نسبتاً بالا، خواه ناخواه یک پایش لب گور بود. من دوست داشتم با ابراز احساسات به او، چه بسا به او مسیری تازه را نشان دهم. چه بسا او را به دوستی فراخوانم. چه بسا به او تلنگر بزنم. کسی که گمان میکردم استحقاقش را دارد.
و یک سال بعد همین کارگردان سینما با ساخت فیلمی، درست به درخواست اربابان، خواه ناخواه درصدد پاسخ به من بر میآید. و من اکنون میفهمم که به این ترتیب، به عبارتی آب پاکی را روی دست من میریزد.
وقتی شروع به تماشای فیلم او کردم، با انواع عناصر جهت داری که او در اثر تعبیه کرده بود، متقاعد شدم که قصد داشته رو در رو با من حرف بزند. و به تماشای فیلم ادامه دادم. هر چند با یک "داستان" مهوع دیگر رو به رو بودم؛ در این تردید نداشتم.
فیلم مملو از اتفاقات و صحنههای تکان دهنده بود و اگر حرفی برای گفتن داشت عبارت از این بود که مجازات در هر صورت کریه است. و من از گذشتهی دور به همین نتیجه رسیده بودم. منتها با برخورد 13-14 ساله با افرادی غیر عادی مثل عوامل حکومت کاملاً در نتیجه گیری تجدید نظر کرده بودم و مجازات را روا میدانستم.
القصه، پور احمد با یک "فیلم" تکان دهنده ظاهراً قصد داشت پوزش بخواهد و مرا، دست کم مرا، از مجازات منصرف کند. پوزشی بزرگ به خاطر هر آنچه هر کسی مرتکب شده. پور احمد دار و دستهی خود را به کودکانی تشبیه کرده بود که تازه پشت لبشان سبز شده و ناخواسته و کاملاً اتفاقی دست به بزه میزنند و به ناگه تبدیل به قاتل میشوند. پور احمد با هر آنچه هنر بلد است، به داستان پر و بال میدهد و آن را تبدیل به شاهکاری دیگر از خود میکند و آن را تأثیرگذار میکند.
فیلم را که دیدم، برای چند ساعت کاملاً تحت تأثیر بودم. آن هم فرد با تجربهای مثل من. برای چند ساعت مجاب شده بودم که حتی با "اژدها" هم میتوان دست داد1. مجاب شده بودم که فردای فروپاشی، میتوان به جای قتل عام، عفو عمومی اعلام کرد. مجاب شده بودم که حتی حاکمان هم شایستهی ترحمند! مجاب شده بودم که آنها به معصومیت و لطافت "فرهاد" و یا حتی "قنبر" هستند. مجاب شده بودم که آنها هم "احساس" میکنند! مجاب شده بودم که کشتن آنها کار یک فرد خشن، بی منطق و ستمگر، مثل "آقای سرابی" است و بس.
مجاب شدم که "فردا" برای عفو دست به دامان خلایق شوم.
ولی صد افسوس که با اندکی به خود آمدن پی بردم که این هم یک بازی کثیف دیگر بود که این بار از یک فرد موجهتر سر زده بود.
در واقع اگر بنا به عذرخواهی است، میشد 10 سال پیش اینکار را کرد. اگر بنا به عذرخواهی است، میتوان با لطافت بیشتری اینکار را کرد. میتوان از ساخت یک فیلم تکان دهنده خودداری کرد و دست کم شرارت را متوقف کرد. میتوان از در آشتی درآمد. میتوان سعی در اصلاح اشتباهات بر آورد. نه اینکه با یک جادو، شعبده و شامورتی دیگر به دشمنی ادامه داد.
در واقع پور احمد فرد با احساسی نیست. او احساس را در درونش کشته. وقتی که از کودکان قصهاش هم خردسالتربوده. او درک و فهم را در خود از بین برده. اصلاً این شرط ورود به این سیستم مخوف است. این قدم اول است.
و اگر در فیلم از احساسات حرف میزند، فقط یک ترفند دیگر است. او احساس ندارد؛ اما به خوبی قادر است احساسات یک خلق را به بازی بگیرد. به خوبی قادر است با احساسات بازی کند. و این جای تأسف دارد. و شرم آور است.
در واقع پور احمد با چنین روشهای هوشمندانهای صرفاً قصد دارد در آخرین لحظات هم در مورد مبارزه تردید ایجاد کند.
به هر حال مجاب شدهام که پور احمد هنوز هم در پی دشمنی است. حتی در این آخرین لحظات. او مثل دشمن در فیلمهایی میماند که درست زمانی که مورد بخشش قرار گرفته، تصمیم میگیرد از پشت خنجر بزند و خیانت کند. متأسفم که سعی کردم به او تلنگر بزنم.
یک بار دیگر به آیات ابتدایی سورهی ص توجه کنید. حکایت چنین افرادی است.
بسم الله الرحمن الرحیم . ص و القرآن ذی الذکر . بل الذین کفروا فی عزة و شقاق . کم اهلکنا من قبلهم من قرن فنادوا و لات حین مناص ...
بالاتر از اعدام
آلبر کامو، فیلسوف مخالف اعدام، در کتاب بیگانه از زبان قهرمان مینویسد: "هیچ چیز بالاتر از اعدام نیست". منظورش این است که هیچ چیز جدیتر از آن نیست. هیچ چیز مثل آن نمیتواند باعث شود یک فرد آزاده، مو به تنش سیخ شود. هیچ چیز نمیتواند مثل آن او را ذره ذره ذوب کند. هیچ چیز نمیتواند مثل اعدام او را مچاله کند.
اعدام چنین قدرتی دارد! و البته افراد ناآگاهتر هم تحت تأثیر آن قرار میگیرند. بیش از هر چیز دیگری. آنها به وسیلهی اعدام هیجان و حتی شهوتی بی نظیر را احساس میکنند!
و اعدام چنین قدرتی دارد. اما خود کامو در همان کتاب به نقل از همان قهرمان مینویسد که وقتی اولین بار عکس یک اعدام را دیده، قدری ناامید شده. او فکر میکرده اعدام شامل یک سن، یک استیج باشکوه است که قربانی از آن بالا میرود و سایر جزئیاتی که قلم من از آن شرم دارد ولی در جمهوری ایران هم باب بوده. کامو میگوید چنین تصوری از اعدام داشته. و وقتی عکس اعدام را میبیند، ناامید میشود. در عکس، اعدام در یک کوچهی دو سر باز کاملاً هم سطح زمین به اجرا در آمده. و گیوتین، صرفاً یک وسیلهی فسقلی بوده که موقتاً آنجا روی زمین گذاشتهاند!
فارغ از هر نتیجهگیری ، معتقدم "عشق" از اعدام هم بالاتر است. عشق فردی مثل مرا وادار میکند فیلم پور احمد را تا آخرین دقیقه تماشا کنم. فیلمی که از همان ابتدا میدانم قصد دارد یک اعدام دیگر را روایت کند.
1 برگرفته از شعر مولوی: در محل قهر این رحمت ز چیست - اژدها را دست دادن کار کیست