ان الذین لایرجون لقاءنا و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمأنوا بها و الذین هم عن آیاتنا غافلون
اولئک مأویهم النار بما کانوا یکسبون
آنان که اعتقاد و امیدی به دیدار ما ندارند و به زندگی دنیا راضی شدند و بدان آرام گرفتند و آنانکه از نشانههای ما غافلند
آنان به خاطر آنچه به دست میآوردند، جایگاهشان آتش است
(آیات 7 و 8 – سورهی یونس)
وقتی خیلی جوان بودم و به دانشگاه میرفتم، یادم میآید یک هم دانشگاهی داشتم که اساساً هیچ اعتقادی به خدا و پیغمبر نداشت. او همه چیز را رد میکرد. کاملاً کافر بود. یادم میآید که او یک تئوری داشت. یادم هست که میگفت: اگر هم بهشتی در کار باشد، چرا آدمی باید این دنیا را بگذارد و به بهشت بچسبد؟ لذات این دنیا در دسترسند و بهشت فقط یک احتمال. چرا نقد را ول کنیم و به نسیه بچسبیم؟
به هر حال او به دنبال این بود که از همین جهان چیزهایی "به دست آورد". او با اخلاق بود و به هر زشتی تن نمیداد؛ ولی افرادی با این طرز فکر معمولاً برای به دست آوردن لذات، به هر حیلهای رو میآورند.
از طرفی یادم میآید زمانی مادرم از یک فرد نسبتاً مسن نقل میکرد که در دنیا به همین که بتواند (مثلاً) تا سر کوچه برود و برگردد، قانع است!
امیدوارم بدون توضیح بیشتر درک کرده باشید که با چه افرادی طرفیم. میتوان حدس زد که چنین افرادی مثلاً در 95 سالگی صرفاً به همین که بتوانند نفس بکشند، راضی هستند. هر چه بر عمر این افراد افزوده شود، سطح توقعشان از زندگی پایینتر میآید! فقط و فقط برای اینکه از مرگ دوری کنند. اینها افرادی هستند که تمایل دارند تحت هر شرایطی، به هر قیمتی، زنده بمانند.
یک بیماری ریشهای
اگر از من بپرسید، خواهم گفت ریشهی تمام گرفتاریها و نابسامانیهای بشر، ترس از مرگ است. تمام جهل و ستمی که از او سر میزند، به این دلیل است. حتی تمام دوندگیهای او در زندگی، یا به خاطر فرار از مرگ است و یا به خاطر از یاد بردن آن. در واقع اگر بشر یاد میگرفت با مرگ کنار بیاید، هیچ مشکلی نداشت.
البته باید توجه داشت که ما را حاکمان از مرگ ترساندهاند. آنها با رسانه، هنر، فلسفه و خلاصه هر ابزار دیگری که در اختیار دارند، شبانه روز صرفاً در حال ترساندن بشر هستند. همین مراسمهای عجیب و غریبی که مثلاً برای دفن جانباخته در ایران مرسوم است را در نظر بگیرید. احمقانه است. در هر صورت من مطمئن هستم که مثلاً بشر در زمان پیامبر حتی یک درصد الآن هم نمیترسید. باید توجه داشت که تلاش گستردهای در کار است که مرگ یک واقعیت بیش از حد هولناک به نظر برسد.
اما گریزی از مرگ نیست. اگر امروز به فلان دلیل مرگ را عقب بیندازیم، پس از آن صرفاً مدت اندکی زنده خواهیم ماند. حتی اگر بیشتر زنده ماندنمان، چهل سال طول بکشد، مثل یک چشم بر هم زدن خواهد بود. میتوانید در مورد این حقیقت از افراد باتجربه سؤال کنید! باید یادمان باشد که مرگ دیر یا زود فرا میرسد. و اینکه ...
اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة ...
هر کجا که باشید، مرگ شما را در مییابد؛ حتی اگر در قلعههای مستحکم باشید ...
(بخشی از آیهی 78 – سورهی نساء)
وضع کنونی
اوضاع کنونی جهان همهی ما را در برابر یک آزمون دشوار قرار داده. من فکر میکنم اولین قدم این است که بحران را بپذیریم. با انکار بحران، بیشتر در آن غرق میشویم. و سپس سعی کنیم تصمیم بگیریم. حاکمان صرفاً تلاش میکنند با بالا نگه داشتن سطح التهاب در دنیا، امکان فکر کردن را از نیروهایشان بگیرند. ولی باید مطمئن بود که آنها در سردرگمی کامل به سر میبرند. آنها کنترل اوضاع را از دست دادهاند. سؤال این است: آیا وقت آن نرسیده که ترس را کنار بگذاریم؟ آیا وقت آن نرسیده که این حاکمان ستمگر و نادان را تنها بگذاریم؟