سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادم می آید زمانی که به دانشگاه می رفتم، روزی سر کلاس ترمینولوژی، مدرس مربوطه که خود پزشک بود، تعریف می کرد که شبی در بخش اطفال بیمارستان، نوزاد بدحالی را آورده بودند که پدر و مادر معتادش به او قدری مواد مخدر خورانده بودند!

من با شنیدن این ماجرا چشمانم گرد شد و بی اختیار فریاد زدم: "آخر چرا؟"

به مجرد این که این دو کلمه از دهان من بیرون آمد، یعنی همین که من فقط پرسیدم "چرا؟"، ناگهان کلاس درس از خنده منفجر شد!!!

یادم نمی آید مدرس چه توضیحی به این سؤال بدیهی داد و یا اصلاً فرصت کرد در آن هیاهو پاسخی بدهد یا نه.

به هر حال آن روز گذشت.

و اکنون من پس از سال های سال هنوز که هنوز است نفهمیده ام چرا. نه فهمیده ام چرا برخی والدین به نوزادانشان مواد مخدر می دهند؛ و نه فهمیده ام بچه های کلاس آن روز به چه می خندیدند.


نوشته شده در  یکشنبه 100/11/24ساعت  6:35 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درندگی
فهمیدگی
نان و دلقک
سنگ پای ازغد
لانه نه، آن جا سگدانی بود
سیاست داخلی
[عناوین آرشیوشده]