اگر خوانندهی فهیم این وبلاگ را دنبال کرده باشد، متوجه خواهد شد که چندی قبل این احتمال را مطرح کرده بودم که ممکن است شریعتی بر خلاف تصورات قبلیام زنده باشد. یعنی شریعتی با حکومت تبانی کرده و جان خود را حفظ کرده باشد. خواهش میکنم برای بررسی این احتمال به نوشتهی مربوطه (آیا شریعتی زنده است؟) مراجعه کنید. به هر حال اندک غیرتی برای فرزندان ناخلف این مرد بزرگ قائل شده بودم و به دلیل چنان غیرتی بعید دانسته بودم که شریعتی را کشته باشند؛ زیرا در این صورت فرزندان او حداقل میبایست از غلامی حلقه به گوش حکومت سرباز میزدند. اما در یک هفتهی گذشته آگاهی بسیار بیشتری کسب کردهام. درک کردهام که انسان نه تنها ممکن است از اندک غیرت هم تهی شود، بلکه از اندک فهم و بدتر، از اندک عقل و بدتر، از اندک سلامت روانی هم ممکن است تهی شود. البته چنین موجودی غیر قابل تصور است ولی متأسفانه وجود دارد! نمونهاش فرزندان شریعتی!
به هر حال با استدلالهای تازهتر دوباره این احتمال در ذهنم شکل گرفته که شریعتی را کشته باشند. چون غیرتی وجود ندارد که بتواند مانع قتل او شود. البته راستش را بخواهید یکی دو روز به این نتیجه رسیده بودم که اصلاً ممکن است شریعتی هم مثل این حجم انبوه "شتر، گاو، پلنگ" یکی دیگر از عوامل حکومت باشد. ولی با بررسی مجدد دیدگاههای او اکنون تا حد زیادی این احتمال را منتفی میدانم.
نظر فعلی من این است: شریعتی را کشتهاند و او نه تنها یک عامل نبوده، بلکه با حکومت هیچ تبانی هم نکرده. و این یعنی این که او یک فرد بی نهایت بزرگ بوده. در این صورت سؤال فعلی من که متوجه قاتلان اوست، بدین ترتیب است: آیا شریعتی واقعاً مرده است؟ چیرگی تفکرات شریعتی پس از چهل سال به ما ثابت میکند که او مردنی نیست.