چند شب پیش برنامهی "شب موسیقی" شبکهی چهار تلویزیون یک سرود قدیمی و بسیار معروف را که توسط گروه سرودی متشکل از تعدادی نوجوان به نام "گروه سرود آباده" در دههی شصت اجرا شده بود، پخش کرد. من حسابی تحت تأثیر این سرود قرار گرفتم و دیشب کلیپ آن را از اینترنت دانلود کردم. با گوش دادن به سرود احساس عجیبی به من دست داد و بی اختیار بغض شدیدی کردم. خیلی تلاش کردم جلو گریهام را بگیرم ولی اشکها تا حدی جاری شدند. یک سؤال مهم که قبلاً هم برایم پیش آمده بود و کم و بیش به پاسخ آن رسیده بودم، دو مرتبه برایم شکل گرفت: چه رازی در کودکی هست که تا این اندازه انسان را تحت تأثیر قرار میدهد؟
پاسخی که برای این سؤال از بسیاری افراد شنیدهام، این است که در کودکی زندگی آسان بود و در بزرگسالی زندگی سخت و طاقت فرسا میشود. اما از نظر من این نمیتواند باعث شود انسان با مرور خاطرات کودکی تا این اندازه به وجد بیاید؛ و این وجد حتی برای فرد با تجربهای مثل من که به راحتی تحت تأثیر قرار نمیگیرد هم ایجاد شود.
از نظر من مهمترین راز کودکی خوب بودن تمامی افراد دنیای کودک است. در واقع کودک هیچ آدم بدی در اطرافش ندارد و همه خوب هستند. همه به کودک احترام میگذارند و ملاحظهی او را میکنند و این باعث میشود کودک دچار این سوء تفاهم شود که همهی آدمها خوب هستند. با شروع بزرگسالی، فرد در دنیای اطراف فقط خباثت میبیند و بدین ترتیب کودکی برایش مثل یک گوهر از دست رفته عزیز میشود.
ولی واقعیت این است که در همان کودکی هم افراد دور و بر فرد وجههی انسانی آنچنانی ندارند و فقط برای کودک ساده لوح نقش بازی میکنند.
بله، با شنیدن سرود "مادر برام قصه بگو" من به یاد دنیایی فوق العاده خوب و دوست داشتنی افتادم. دنیایی که گرگ نداشت. دنیایی که با حالا یک دنیا توفیر داشت. و این باعث حسرت و افسوس زیادی شد که خود به خود به گریه انجامید. ولی واقعیت آن است که تصور من و همهی افراد از دنیای کودکی اشتباه است.
اما آن سرود جدای از زنده کردن کودکی فوق العاده پر احساس ساخته و تنظیم شده بود. آیا آن اندازه احساس از یک درون بی ریا و بی آلایش حکایت میکند یا فقط سیاستی برای تخدیر جامعه است؟ وقتی کمی به کلیپ فکر کردم، وقتی فکر کردم که سرود در استودیو ضبط شده و حین فیلم برداری بچههای گروه فقط لب میزنند، وقتی به شرایط زمانی ساخت سرود اندیشدیم و وقتی بسیاری علایم دیگر را بررسی کردم، فوراً متوجه شدم در دنیای سازندگان و اجراکنندگان هم خبری از معصومیت و بی آلایشی نیست و بر عکس همگی پدر سوخته هستند!
اما گذشته از کودکی، انسان در طول زندگی همواره در پی مهربانی واقعی است. او میکوشد فردی را بیابد که بدون هیچ چشم داشتی به او مهربانی کند. به او لطف کند و از نقصهایش چشم پوشی کند؛ و این لطف و چشم پوشی دائمی باشد. نه کودکان هم سال دوران کودکی و نه آدم بزرگهای آن دوران هیچ یک چنین قابلیتی ندارند. تنها یک نفر هست که دهها و دهها بار خود را رحمان و رحیم نامیده. تنها یک نفر هست که مهربان واقعی است.
بندهی پیر خراباتم که لطفش دائم است - ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
(حافظ)