این متن را زمانی مینویسم که سر و صدای کر کنندهای در مورد یک جنگ تازه در فلسطین و اسرائیل سراسر جهان و به ویژه ایران را فرا گرفته. تلویزیون جمهوری ایران مانند موارد متعدد گذشته باز هم مدام تصاویر هولناکی از اجساد و خرابیها و گریه زاریها و خاک و خون و امثال آن منتشر میکند و به نقل از وزارت بهداشت فلسطین، مدعی است که شمار شهدا مدام در حال افزایش است و از آنجا که همچون شمار شرکت کنندگان در راهپیمایی عظیم اربعین، شمار شهدای مقاومت هم کنتور نمیاندازد، اکنون این عدد به رقم هولناک 4000 نفر رسیده؛ در میان "سکوت" مدعیان حقوق بشر!
در حالی که "تیم مقابل "هم در حال داد و بیداد و پرخاش بیسابقهای است و حتی به مقایسهی آنچه در اسرائیل رخ داده با حملات 11 سپتامبر میپردازد و وب سایت بیبیسی فارسی همین دیروز با احترام بیسابقهای که به مقام معظم رهبری در پی بیاحترامیهای بیسابقهای که در طی دو هفته به ایشان نشان داده شده و در ادامه در مورد آن صحبت خواهم کرد، نشان داده، از احتمال بروز جنگ جهانی سوم در صورت ورود "آمریکا" و "ایران" به این منازعه خبر داده!
به هر حال تلاش زیادی بین پادوهای حکومتها در جریان است و آنها با انواع اتهامات و با پرخاشی بیسابقه یکدیگر را مورد هجمه قرار میدهند. آنها در این دو هفته خواب و خور نداشتهاند و مدام در حال بازتاب رخدادها بودهاند؛ همچون بقیهی عمرشان!
حیوانات "اهلی"
یکی از مهم ترین اتفاقات، انفجار در یک بیمارستان در غزه بوده که حدود 500 کشته هم بر جا گذاشته. رقمی که در شب وقوع این رخداد و تا وقتی که من بیدار بودم از سوی تلویزیون جمهوری مدام در حال افزایش بود و به 830 رسید. آن شب تلویزیون جمهوری از فاجعهای بیسابقه در نتیجهی حملهی تعمدی اسرائیل به یک بیمارستان به نام "المعمدانی" خبر داد و شروع به یک گریه زاری بیسابقه در طول این جنگ نمود و تصاویری خشن منتشر کرد و اعلام عزای عمومی نمود و خلاصه کلی جیغ و داد و غیره و صبح که بیدار شدیم همگی دیدیم که اسرائیل با طیب خاطر اعلام کرده بود این حمله "کار خودشان بوده" و به این ترتیب بیش از همه مقام معظم رهبری را سنگ روی یخ کرد. البته تلویزیون جمهوری و سایر حیوانات هیچ به روی خود نیاورده و عزاداری موعود را بر پا کردند و کوچکترین اشارهی رسمی به محکومیت اسرائیل در مورد حمله و نسبت دادن آن به خود فلسطینیها و سایر اخبار رسانههای معتبر دنیا نکردند.
به هر حال در دنیای امروز این قبیل رفتارها از سوی رسانههای حکومت جمهوری ایران بیش از پیش به اعتبار آنها صدمه میزند. اما سؤالی که برای من شکل گرفت، این است که چرا حکومت جهانی در این برههی حساس تا این حد دارد مقام معظم رهبری را ضایع میکند. آنها میتوانستند حداقل حمله به بیمارستان را به نفع معظمله روایت کنند و برگ برندهای برای وی باقی بگذارند؛ ولی ... .
به هر حال احتمال میدهم این نحوهی پوشش اتفاقات در اسرائیل و غزه از سوی رسانههای جمهوری، نگاهها را در ایران هاج و واج و حیران کرده باشد.
نکتهی دیگر نام این بیمارستان بود که رسانههای معتبر دنیا آن را به اتفاق "الاهلی" عنوان میکنند و رسانههای ایرانی اصرار دارند آن را "المعمدانی" نامگذاری کنند. ممکن است بیمارستان دو اسم داشته باشد ولی این اندازه اصرار رژیم ایران بر این اسم غیر رایج، فقط و فقط میتواند نشانگر "استقلال" ایرانیها باشد!
پارس بیبیسی، واق واق "جوان"
یکی از روزنامههای سپاه به نام "جوان" روز گذشته با انتقاد از بیبیسی فارسی ادعا کرد که آنها به جای توجه به "جنایات اسرائیل در غزه" به اخباری مربوط به گربه و روباه اهمیت دادهاند. "راستی آزمایی" شخص من گواه است که بیبیسی فارسی یک سر مشغول پرداختن به اتفاقات غزه است و حتی جهتگیری او هم در انعکاس رخدادها به نفع مقام معظم رهبری است و اتفاقاً اخباری مربوط به گربه و روباه که جوان مدعی آن است در وب سایت رسمی بیبیسی فارسی به چشم نمیخورد.
همچنین جوان اصرار دارد که همگرایی عجیبی بین تمامی ایرانیها در محکومیت جنایات غزه شکل گرفته و به عنوان مثال از واق واق عبدالکریم سروش و عمادالدین باقی در محکومیت اسرائیل شاهد آورده. اینجاست که بنده گفته بودم ایرانیها همگی یک برگهی A4 واحد برای روخوانی دارند و اسرائیل هم بخشی از نوشتههای آن است!
پایان ماجرا
به هر حال سانسور اخبار از سوی رسانههای حکومت ایران در این برهه بیش از پیش به ضرر آنها تمام خواهد شد. سانسور این خبر مهم که اسرائیل برای "فرار" غیرنظامیان غزه بارها زمان و مکان تعیین کرده، خسارت بزرگی برای مقام معظم رهبری خواهد بود.
اما اگر میخواهید عاقبت تمام این ماجرا را بدانید، باید بگویم بالأخره شورای امنیت ملل متحد "آتش بس" اعلام خواهد کرد و دو طرف مثل بچهی آدم سر جای خود خواهند نشست و تلویزیون جمهوری ایران هم در کنار بقیهی رسانههای حکومتی مثل جوان از پیروزی مجدد جریان مقاومت بر اسرائیل خواهند گفت و اخباری مربوط به جشن ایرانیها در پی این پیروزی بزرگ منتشر خواهند کرد و ضمناً تأکید میکنند که این پیروزی وعدهی باری تعالی بوده و سازمان تبلیغات غیر اسلامی هم عید اعلام خواهد کرد و ... . درست مثل دفعات پیش!
قصههای مجید
اجازه بدهید بحث را قدری عوض کنیم. ارتباط دادن بحث تازه با آنچه در بالا آمد، با خودتان!
بارها از "دبیر جشنوارهی فیلم مردمی عمار" شنیدهام که سینمای ایران واقعیت را در مورد زندگی ایرانیها انعکاس نمیدهد. لازم میدانم خاطرنشان کنم که کلاً سینما قصد ندارد واقعیت را در هیچ جای دنیا منعکس کند. در فیلمها شما افراد ویژهای را میبینید که همگی خوشتیپ هستند، حرکات و سکناتشان به طرزی بیسابقه موزون است، بسیار فصیح حرف میزنند و حرفهایشان را یک فیلسوف هم در دنیای واقعی نمیزند، زندگی فوقالعاده پر حادثهای دارند اما حوادث هرگز آنها را تسلیم نمیکند، همگی از لحاظ روحی و جسمی به طرزی غیرعادی قدرتمند هستند و ... . در واقع مخاطب سینما و یا رسانه با دیدن چنین افرادی موظف است احساس کند که تمام مردم در دنیای اطراف به جز خود او اینگونهاند و او باید برای ارتقای زندگیاش به سمت زندگی آنها مدام در حال تلاش باشد. اصلاً این فلسفهی سینماست و ربطی به ایران ندارد.
در این میان من اما معدود فیلمسازانی را میشناسم که گویی به حقیقت تعهد دارند و فیلمهایی در مورد آدمهای واقعی میسازند که البته با این وجود تماشایی هم هستند. (مرحوم) کیومرث پوراحمد یکی از آنهاست. او فضای واقعی را به زیبایی و بدون مبالغه و یا کم و کاست، هنرمندانه روایت میکند. اخیراً بخشی از "قصههای مجید" او را از تلویزیون دیدم. خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. او دغدغههای یک کودک در آستانهی بلوغ را هنرمندانه به تصویر کشیده بود.
پوراحمد به نظر من یکی از بهترین فیلمسازان ایرانی است. هنر او خاص خود و صد در صد هم ایرانی و مبتنی بر واقعیات صرف جامعهی ایران است. به هر حال او خیلی اسم و رسم پیدا نکرده. به جای او مثلاً یک فرد ناشی همچون مسعود ده نمکی معروف شده که فیلمهایش، با وجود خرج زیاد و سود بردن از سرشناسترین عوامل و بازیگرها، حتی یک کودک دبستانی را هم نمیتواند سرگرم کند و من فکر میکنم حتی یک نوجوان دبیرستانی فیلمساز بهتر از او قادر به ساختن فیلم است؛ فیلمهایی آنچنان بد که این احتمال را در ذهن تقویت میکند که نکند ده نمکی مانند بسیاری موارد مشابه در سینما، عمداً بد فیلم میسازد!
به جای پوراحمد، فردی مثل اصغر فرهادی تبدیل به بهترین در تاریخ سینمای ایران میشود. کسی که آشکارا از (مرحوم) داریوش مهرجویی تقیلد میکند که خود، از نظر من، صرفاً یک فیلمساز متوسط است.
در روزهای اخیر و در اتفاقی نادر، مقام معظم رهبری در حضور بلندپایهترین مقامات نظامی، "از یگانهای حاضر در میدان سان دیدند".
اگر به بیبیسی فارسی مراجعه کنید، آنها تحلیلهای پیچیده و غیر قابل فهمی از این رخداد ارائه خواهند داد. مثلاً پای جنگ غزه را به مسئله باز میکنند و ... .
اما اگر از من بشنوید، معظمله با این تدابیر قصد دارد از حیواناتش زهر چشم بگیرد؛ در این شرایط بغرنج.
این مرا به یاد آن سرود انقلابی معروف میاندازد که میگوید: "نه مسلسل، نه تفنگ، چارهی کار نکرد".
به هر حال هر چه هست، ایشان در پی راه چارهاند.
یک دیدگاه این است: اوضاع خیلی خراب است. فقط یک کودک جسور لازم است تا از میان یک جمع متحیر فریاد بزند: شاه برهنه است! ...
اما ...
... زمین پر شده از سپر و نیزهی شکستهی سربازان. در گوشهای تلنباری از خون؛ در گوشهای تکههای یک جسد. سگ وارد معرکه میشود. گوشه گوشه را جستجو میکند. به هر قطعهی بازمانده که میرسد، با دقت آن را بو میکشد. این طرف و آن طرف میزند. بالأخره وارد یک دالان میشود. و در یک لحظه ... سگ به وجد میآید. گویی چیزی دیده. هیجانش باز هم بیشتر میشود. او مطمئن شده. بله، این صاحبش است. صاحبی که روی زمین ولو شده. صاحبی که در جنگ کشته شده. و این جسد اوست. و سگ هم پس از چنان پیکاری انتظاری جز جسد آن صاحب را نداشته؛ سگ منطقی است. و خود را به طرفةالعینی به صاحب مردهاش میرساند. گویی دنیا را به او داده باشند؛ نه، او همهی دنیا را هم نمیخواهد. او فقط صاحبش را میخواهد. و شروع به لیسیدن جسد میکند ...
اینها توصیف یکی از سکانسهای آغازین فیلم محبوب من، فیلم آمریکایی Troy، ساختهی سال 2004 است. فیلمساز، آقای ولفگانگ پترزن که همین یکی دو سال پیش هم درگذشته، با این روایت قصد دارد تأکید کند که یک سگ حتی جسد صاحبش را هم با اشتیاق زایدالوصفی میپرستد. و یک سگ هرگز به صاحبش خیانت نخواهد کرد. از نظر فیلمساز در حال حاضر هم، یعنی در وضعیتی که از پس سالها پیش بینی میشده، باز هم خیانتی صورت نخواهد گرفت. و این یعنی اینکه نمیتوان امیدوار به یک کودتا بود.
به راستی کدام دیدگاه درست است؟ حق با کیست؟ چه خواهد شد؟
به نظر میرسد فقط باید نشست و منتظر ماند.