در میان نتایج امروز فوتبال باشگاهی اروپا، یک نتیجه جلب توجه میکرد. ظاهراً در اسپانیا تیم مطرح اتلتیکو در زمین تیم کمتر شناخته شدهی لگانس، با یک گل شکست خورده. از طرفی در همین رقابتها امشب تیم مطرح دیگر این لیگ، یعنی بارسلونا میهمان تیم قابل احترام ختافه است.
به نظر میرسد مربی اتلتیکو با باخت غیر منتظرهی امروز سعی داشته بارسلونا و مربی آلمانی این تیم را تحت فشار قرار داده و از موفقیت آنها در بازی امشب جلوگیری کند. چرا که از آنجا که قبلاً اتلتیکو در کامپ نو بارسلونا را برده، پس قاعدتاً از بارسلونا قویتر به نظر میآید و هواداران انتظار دارند شکست اتلتیکو با شکست بارسلونا مقارن شود. در واقع فرض مربی اتلتیکو و صاحبانش این است که موفقیت بارسلونا در بازی امشب برای هواداران شک برانگیز خواهد بود و شائبهی فساد مربی آلمانی را مطرح میکند!
در واقع این همان روشی است که فوتبالیستهای محور مبارزه در طول دههها برای آگاهی توده به کار بردهاند. آنان نتایج مسابقات را طوری مهندسی میکردهاند که شائبهی فساد را در ورزش تقویت کنند. همان کاری که مثلاً اخیراً تیم ملی فوتبال ژاپن در ارتباط با تیم فوتبال چین و مربی آن، برانکو کرد.
از طرفی همین امروز ظاهراً در ایران دو قاضی سرشناس ترور شدهاند تا بار دیگر نام اسرائیل مطرح شود و بر دشمنی ایران با اسرائیل تأکید شود.
من جهت اطلاع یادآوری میکنم که آنطور که از ظواهر بر میآید، حالا دیگر وقت چنین ترفندهایی گذشته. حالا برای تدبیر خیلی دیر است. در واقع به نظر میرسد عوامل حکومت در طی دههها در تلهای افتادهاند که اکنون دامنگیرشان شده. آنان بدون اطلاع از نقشهی مبارزان صرفاً در حال اسطوره سازی بودهاند و آگاه نبودهاند که محور مبارزه در حال زیر سؤال بردن همهی اسطورههایشان بوده.
وقتی در جام جهانی فوتبال سال 2018 روسیه، مربیان احمق پرتغالی آن بازی دراماتیک را صرفاً برای لج بازی و خودنمایی بین ایران و پرتغال ترتیب میدهند، هرگز تصور نمیکنند که امروز، آگاهی از پشت پردهی ورزش با چه سرعتی بالا میگیرد.
باید یادآوری کرد که وقتی 50 سال پیش ارتش قدرتمند مصر ظرف 6 روز به ارتش اسرائیل وا میدهد، چنین روزهایی پیش بینی میشده. پیش بینی میشده که پیروزیهای مداوم "محور مقاومت" در برابر اسرائیل به آن قدرتمندی امروزه نزد افکار عمومی سؤال برانگیز میشود.
نوشدارو بعد از مرگ سهراب افاقه نمیکند. شما دیر متوجه شدید در چه دامی افتادهاید. حالا میتوانید هر شب در بخش خبری 21 زیرزمینیهای مملو از موشک بالستیک را نشان دهید تا خود را هم سطح اسرائیل نشان دهید. ولی هر الاغی در ایران میداند که شما یک ترقهی ساده را هم نمیتوانید تولید کنید. البته ترقه برای آتش بازی است و خطرناک است؛ بنابراین نخبگان تا حالا با آن سروکار نداشتهاند. ولی چوب کبریت ایرانی را همه دیدهاند و میدانند تا چه حد بیکیفیت است. و سؤال این است که افراد ناتوان از ساخت کبریت چهطور انبارهای فراوان موشک دوربرد را در اختیار دارند. نه، کسی باور نمیکند. وقت رفته. اکنون، زمان حساب پس دادن است.
از طرفی وقت از دست رفته هم برای شما به عیش و نوش نگذشته و به سگ دو زدن گذشته. اما فرض کنیم تاوانی در کار نباشد. بهشت و جهنمی هم نباشد. مبارزه هم در کار نباشد و شما بتوانید به همین ترتیب به سبک خودتان عمر کنید. سؤال این است که آیا این راضی کننده خواهد بود. از احمد جنتی بپرسید که 95 سال دارد و در آستانهی مرگ قرار گرفته. بپرسید که آیا این عمر دراز، در این واپسین لحظات، برایش خاطرهای خوش را تداعی میکند؛ یا فقط پوچی را.
خدا گفته ساعت عذاب خیلی ناگهانی فرا میرسد. در گذشته همینطور بوده؛ باید دید وعدهی ایشان این بار هم محقق میشود یا نه.
ظاهراَ یک توافق آتش بس به تأیید مقامات اسرائیل و حماس رسیده و آنطور که رسانهها میگویند قرار است جنگ 15 ماهه تمام شود.
جای تعجب نیست که در ایران این به منزلهی یک پیروزی دیگر برای مقام معظم رهبری و جبههی "مقاومت" تلقی شده و هنوز نه به بار است و نه به دار، "سراسر ایران اسلامی غرق در جشن و سرور شده".
آیت ا... بیبیسی، مهمترین بلندگوی آیت ا... خامنهای هم در نوشتهی امروز وب سایتش (به قلم کیوان حسینی) از سخت بودن تعیین پیروز این جنگ با توجه به "ممانعت اسرائیل از حضور خبرنگاران خارجی در محل و همچنین قتل 200 خبرنگار فلسطینی در غزه توسط اسرائیل" سخن گفته. بیبیسی همچنین ادعا کرده دلیلی که برای پیروزی جمهوری ایران در این جنگ میتوان ارائه داد، از جمله اولین حملات موشکی مستقیم به اسرائیل از سوی ایران در این مدت بوده و دلیلی که میتوان بر پایهاش اسرائیل را پیروز دانست، از جمله ویرانیها و به عبارتی "جنایاتی" است که اسرائیل مرتکب شده!!!
همانطور که میبینید بیبیسی فارسی برای اعلام نظر در این زمینه تلاش میکند کاملاً بی طرف باشد!!!
به هر حال مردم معذب ایران باز تا مدتی باید بوق و سرنای "نصر" را علاوه بر سایر مشقاتشان از تریبون "نظام" تحمل کنند. این اما فقط خشم آنها را بیشتر میکند. حتی اگر این سؤال کلیدی را در اوج بدبینی به تمام آیت ا...ها در ذهنشان شکل ندهد که: "چهطور ارتش 4 دنیا قادر نیست این جماعت یک لا قبا را سر جای خود بنشاند؟".
چندی پیش، پانزدهمین سالگرد 9 دی بود. روزی که رژیم ایران، به زعم خود، آنچه فتنهی 88 نامیده میشد را سرکوب کرد.
تلویزیون طبق معمول در سالگرد این حادثه، برنامههای مفصلی پخش کرد. آنان بیشتر قصد داشتند در این برهه با پیش کشیدن دعواهای زرگری مثل ماجرای 88 به مخاطب تلقین کنند که بین مقامات هیچ "وفاقی" برقرار نیست!
در یک مستند که تلویزیون روی آنتن برده بود، ادعا میشد نتیجهی انتخابات جنجالی 88 درست مطابق با نظرسنجیهای مؤسسات معتبر آمریکایی بوده است!!! به عبارتی تأکید میشد که از نظر خود دشمنان نظام هم انتخابات سالم بوده!!!
بندهی نوعی ذاتاً هیچ دل خوشی از هیچ یک از جریانهای سیاسی ایرانی ندارم. منتها این ادعاهای عجیب و غریب، آن هم بعد از 15 سال تمام و با وجود آگاهی روز افزون توده از نهایت فساد در ساختار حاکم، مرا به یاد انواع و اقسام ادعاها و شبهههای حاکمان و روزی خورانشان در خصوص همین انتخابات ریاست جمهوری 88 انداخت.
واقعیت آن است که آنان در برابر آنچه مهندسی واضح و بیسابقهی آرا در انتخابات ذکر شده به نظر میرسید، در طول سالیان هرگز از رو نرفته و مدام بر صحت انتخابات تأکید میکنند!
جالب آنکه نه بیبیسی فارسی و نه هیچ یک از دیگر مخالفان و نه حتی خود نیروهای سیاسی معترض به نتایج انتخابات، هیچ کدام جواب درخوری به یک سری ادعاهای همیشگی جناح حاکم نداده و نمیدهند.
از سال 88 تا کنون، یک نسل دیگر از مردم ایران هم قربانی مطامع اقلیتی بیمار، تحت عنوان حاکمان شدهاند. خود من آن زمان بیست و سه چهار سال داشتم و اکنون میانسالم. یادم نمیرود که برای همین انتخابات مورد بحث جوانان آن زمان، چه التهاباتی را متحمل شدند. یادم نمیرود مثلاً یک هم کلاسی در دانشگاه چگونه از اضطراب مربوط به اتفاقات انتخابات، آن هم در حین برگزاری امتحانات پایان ترم دانشگاه، تعریف میکرد. یادم نمیرود که میگفت حتی نیم ساعت هم نمیتواند ذهنش را روی مطالعهی درسی متمرکز کند و مدام پای اینترنت است تا از حوادث تازه اطلاع یابد.
البته ناگفته نماند که اینترنت هم چندان خبری پخش نمیکرد. فیلترشکنها با ادعای هجوم بیسابقهی مردم به آنها، عمدتاً از کار افتاده بودند؛ به عبارتی فیلترشکنهایی که ذاتاً برای کشور چین با یک و نیم میلیارد جمعیت در نظر گرفته شده بودند، توان پاسخگویی به یک جمعیت 70 میلیونی را از دست داده بودند! اینترنت هم عمدتاً تلفنی (دایل آپ) بود و سرعت چندانی نداشت. خلاصه جامعه از هر سو در مخمصه بود. چیزی شبیه همین که اکنون چند سالی است در آن قرار گرفته. دست آخر هم که مثلاً وب سایت مخالف بیبیسی فارسی را بالا میآوردی، چیز خاصی گیرت نمیآمد؛ نهایتاً یک خمیازه تحویلت میدادند!
بله، یک نسل از آن زمان گذشته. یک نسل که شاید اکنون انتظار دارد، دست کم پاسخ مناسبی به انواع و اقسام شبهات حاکمان در خصوص اتفاقات آن دوره داده شود.
و من دست کم به عنوان یکی از هم نسلیها، در این نوشته بر آنم پاسخی مناسب به برخی از سؤالات مغلطه وار حکومت ارائه کنم. پاسخهایی که در واقع باید توسط میر حسین موسوی خامنه و دیگر معترضان، و یا توسط بیبیسی فارسی و دیگر مخالفان، داده میشد.
سؤال اول، بحث بر سر اصل تقلب در انتخابات بود. رژیم با قاطعیتی عجیب و با اصراری عجیب بر صحت انتخابات تأکید میکرد. و این را در گوش اندک هوادارن رسمیاش (جمعیتی حدود 10 درصد) زمزمه میکرد. این در حالی بود که به قول حسین علی منتظری، مرجع تقلید فقید شیعه، هیچ عقل سلیمی نتایج انتخابات را باور نمیکرد. موج فراگیر موسوم به سبز را که کنار بگذاریم، با حقایقی بسیار موجهتر مبنی بر تقلب بر میخوریم. فرد پیروز در انتخابات، محمود احمدی نژاد، در دورهی ریاست جمهوری خود بسیار ضعیف عمل کرده بود و صدای همه را در آورده بود. محبوبیت موسوی اهمیت چندانی ندارد؛ مهم نفرتی بود که از احمدی نژاد در جامعه شکل گرفته بود. با دل پری که مردم داشتند، حتی انتظار نمیرفت احمدی نژاد 500 هزار رأی بیاورد. منتها برای او رقم 24 میلیون رأی را در نظر گرفته بودند که در تمام انتخاباتهای حکومت جمهوری رکورد شکن بود!
در میان نخبگان سیاسی هم، احمدی نژاد نفرت زیادی ایجاد کرده بود. هیچ سیاستمداری که سرش به تنش بیرزد، از موجود نکبتی مثل احمدی نژاد، دل خوشی نداشت. او صدای همه را در آورده بود. اصلاح طلب از او بیزار بود؛ اصولگرا بیزار بود. حتی خود خامنهای هم چند بار در طول چهار سال قبل با او در افتاده بود.
دلیل مهم دیگر که خود به تنهایی برای خط بطلان بر انتخابات کشیدن کافی بود، اعتراض تمامی نامزدها به نتایج، به جز فرد پیروز بود. از چهار نامزد، سه نفر نتایج را نپذیرفته بودند و فقط فرد پیروز که مجری انتخابات هم بود، قائل به صحت آن بود.
در مقابل ادعای حکومت، مخالفین رسمی به نتایج نظرسنجیها ارجاع میدادند که حاکی از برتری بی چون و چرای موسوی بود. منتها از همان هفتهی اول پس از انتخابات مدام از سوی حکومت اسم مراکز نظرسنجی عجیب و غریبی برده میشد که گویا پیش بینی کاملاً منطبق بر نتایج را ارائه داده بودند. این وضع تا همین امروز که صدا و سیما از مراکز نظر سنجی آمریکایی اسم میبرد، ادامه داشته. اما سؤالی که از همان ابتدا شکل گرفته بود، این بود که این مؤسسات نظر سنجی تا به آن موقع کجا بودند، که کسی خبر نداشت. مثلاً چرا چنین پیش بینیهایی از نتایج انتخابات، یک هفته قبل از انتخابات ارائه نشده بود، تا مردم تکلیف خود را بدانند؟!
واقعیت این است که کسانی که نتایج انتخابات به آن گستردگی را مهندسی میکردند، برای مهندسی نتایج نظرسنجیها با مشکل رو به رو نبودند.
بارها و بارها گفته شده که مسئول تنشهای پس از انتخابات، میر حسین موسوی خامنه بوده که درست بعد از ظهر انتخابات به طور رسمی از پیروزی خود سخن رانده. مدعیان معتقدند که موسوی حق نداشته انتخابات را پیش بینی کند! این در حالی است که مطرح کردن حدس خود از انتخابات به هیچ وجه غیر قانونی نیست. هیچ قانونی در هیچ جای دنیا حدس و پیش بینی یک نامزد از نتایج را ممنوع نکرده و این حتی در بسیاری کشورها رایج است. ضمن اینکه موسوی، در ظاهر، با این حدس زدن قصد داشته از اعلام یک نتایج غیر مترقبه جلوگیری کند. او قصد داشته دست خامنهای را توی پوست گردو بگذارد و او را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد و مانع از مهندسی انتخابات شود. این یک سیاست دقیق و شایستهی تحسین به نظر میرسد. ضمن اینکه هرگز غیر قانونی نیست.
بحث بعدی آن چیزی است که به آن نام "کف خیابان" داده شده. مدعیان معتقدند موسوی حق نداشته هوادارانش را به تظاهرات خیابانی فرا بخواند. این بحث برانگیزترین ادعاست. واقعیت این است که طبق قانون اساسی تظاهرات نیاز به مجوز از هیچ جایی ندارد. موسوی کاملاً محق است افراد را به تظاهرات فرا بخواند؛ همچنانکه محق است آنان را به تلاش مسالمت جویانه برای تغییر کل رژیم فرا بخواند. و همهی اینها عین قانون است. اصلاً با چنین استدلالی خود رژیم فعلی بر سر کار آمده.
تظاهرات طبق قانون اساسی نیاز به مجوز ندارد و نیازمند کردن آن به مجوز یک بدعت است. افراد حق دارند تظاهرات کنند و رژیم هم مسئول است امنیت آن را تأمین کند و از بروز خشونت پیشگیری کند.
موسوی بلافاصله پس از انتخابات طی نامهای به شورای نگهبان خواستار ابطال آن شد. عدهای معتقد بودند که او با وجودی که از تقلب در انتخابات سخن میگفته، در نامهاش صرفاً از تخلفات بحث کرده و این را یک تناقض میدانستند. واقعیت این است که با توجه به سازوکار انتخابات، موسوی و دیگران هرگز قادر نبودهاند دلایل محکمه پسند بر تقلب ارائه دهند؛ بنابراین به عنوان یک سیاست دیگر، در نامه به شورای نگهبان تخلفاتی را بر شمردهاند که هر کدامش برای ابطال انتخابات کافی بوده. آنان در پی ابطال انتخابات بودهاند و این روش مناسبی بوده. به هر حال شورای نگهبان این تخلفات را هم پیگیری نکرد.
در یکی از همین شلوغیهای چند سال اخیر، یکی از وب سایتهای زرد حامی رژیم، برای تأکید بر ضرورت کسب مجوز برای تجمعات، ادعا کرده بود که در طی سال قبل از آن 800 تجمع قانونی در سراسر کشور صورت گرفته! منظورش تجمعاتی محدود مثل کارگران هپکو و غیره بوده؛ وگرنه تجمعاتی که رژیم را به خطر بیندازد، هرگز مجوز نمیگیرند!
سؤال پایانی این است که همانطور که میبینیم دم به دقیقه هواداران حکومت با اعلام سازمان تبلیغات غیر اسلامی دست به تجمع میزنند و مجوز هم نمیگیرند! با این تناقض چه میکنید؟
آنچه در پی میآید، صرفاً یک فرض است. انتظار ندارم حتی بخشی از آن را بی برو برگرد بپذیرید. ولی خواهش میکنم در مورد آن هیاهو هم نکنید و مرا بابت عجیب بودن آن سرزنش نکنید. آن را به عنوان یک احتمال هرچند ضعیف به ذهن بسپارید. ممکن است راهگشا باشد. این فرض نتیجهی مدتها کلنجار رفتن من با انواع و اقسام علایم ضد و نقیض است. خاطر نشان میکنم، خبرنگاران گروه محور، به طور مشخص از طریق دو وب سایت آنادولو و زددیاف، آن را تأیید کرده و در تکمیل آن نقش داشتهاند.
بندهی پیر مغانم که ز جهلم برهاند - پیر ما هرچه کند عین ولایت باشد
در این بیت، حافظ لطف پیر مغان را، رهاندن وی از جهل عنوان میکند و این را نشانگر نهایت دوستی و ولایت میداند. واژهی ولایت در بیت حساسیت برانگیز است و از آنجا که حافظ خود را "بنده"ی این ولی اعلام میکند، نشان میدهد که از نظر حافظ، ولایت به هر معنایی مختص خداست.
در سراسر دیوان حافظ میتوان چنین طعنههایی به مفاهیم ولایت، زیارت، امامت (به معنای پیشنمازی، در زمان حافظ این کلمه معنایی بسیار عامتر داشته و هنوز مختص چند نفر نبوده) و غیره مشاهده کرد.
برای افراد پیگیر تاریخ این همواره یک سؤال است که چرا با توجه به قرارگیری مقر حکومت در بریتانیا، آدولف هیتلر، روسیه را به عنوان میدان جنگ اصلی انتخاب کرد و به بریتانیا که فاصلهای بسیار نزدیکتر هم داشت حمله نکرده، به روسیه لشکرکشی کرد. من قدیمها در اینترنت خواندم که این به آن دلیل بوده که هیتلر بریتانیا را دارای تاریخ غنی میدانسته و برای آن احترامی به مراتب بیشتر از روسیه قائل بوده.
از سقوط امپراتوری فراگیر فارس اکنون حدود 200 تا 250 سال میگذرد (ادعاهای من از اینجا شروع میشود! سقوط فارس، کمتر از 250 سال پیش). تهاجم فارس بر خلاف تمام تصورات نه از شرق و نه از غرب صورت گرفته. این یک حملهی وحشیانه بوده که از شمال روی داده؛ از سوی روسها. "شاهنامه" که پس از این جنگ در فارس تألیف میشود هم اختلاف "ایران" را با همسایهی شمالی، به نام توران، ذکر میکند.
بخش بزرگی از جمعیت فارس با این تهاجم به آلمان امروزی میگریزند و در آنجا حکومت تازه و کوچک، زبان تازه و، با جهت دادن به زاد ولدها، در طی چند نسل، نژاد و رنگ پوست و موی تازه را بر میگزینند. آنها برای مبارزه با حکومت تازه شکل گرفته، روسیه، خود را کاملاً مخفی میکنند.
روسیه هم خود را به عنوان مقر واقعی امپراتوری تازه شکل گرفته کاملاً مخفی میکند. آنها در ظاهر حکومت را به بریتانیا میسپارند.
پس از حمام خون در فارس، در سراسر قلمرو رسمی حکومت تازه شکل گرفته، مزدوران شروع به تنظیم کتب تاریخی و کلاً انواع و اقسام متون جعلی بازمانده تا امروز میکنند. آنان به سرعت این کار را میکنند.
همچنین آنان آیین مسیحیت را ابداع کرده و آن را ترویج میدهند.
رابطهی حکومت با توده خیلی سادهتر از آن چیزی است که ممکن است تصور شود. حکومت در هر آبادی چهار پنج گزمه که داشته، از طریق همانها کل جمعیت را تحت فرمان میگرفته. کافی بوده یک نظامی یک روز به خانهی یک دهقان زحمتکش و از همه جا بی خبر مراجعه میکرده و به او میگفته، مثلاً، به درخواست حاکم تا ده سال دیگر باید هفت بچه به دنیا بیاورد. سپس یک کیسه زر جلو او میانداخته و میگفته: "این هم مواجبت".
و با این سازوکار مثلاً میشده به زاد ولدها جهت داد و نژادهای تازه را روی کرهی خاکی ایجاد نمود.
دانشمندان بزرگ ایران، افرادی مثل مولوی و حافظ، از قبل مشغول مبارزه با ایدهی تشیع که قدمتی طولانی داشته، بودهاند. خاطر نشان میکنم که آیین حضرت محمد صرفاً حدود 800 سال است نازل شده.
حکومت به بریتانیا تفویض میشود. با قدرت گرفتن آلمان جنگ اول شکل میگیرد. با پایان این جنگ آیین یهودیت هم ابداع شده و گسترش مییابد. آنها این بار از افراد با قیافههای عجیب و ترسناک (weird) میخواهند آیین یهودیت را به عنوان یک نژاد و یک مذهب پایه ریزی کنند.
علت اعتراض هیتلر به یهودیت و به کمونیسم روسی هم در همین اتفاقات نهفته. کم کم جنگ دوم پیش میآید و با پایان آن، این بار ایالات آمریکا مأمور ایفای نقش حاکم میشود.
مراودات سیاستمداران
سیاستمداران در برخورد با هم به کل زیر هر واقعیتی میزنند و کاملاً رسمی برخورد میکنند. اینطور نیست که مثلاً تا به هم رسیدند، سفرهی دلشان را باز کنند. در همین مورد سوریه، مکانیسم مهاجرت آقای اسد به روسیه، به عنوان مثال به این ترتیب است که ایشان یک پیغام محرمانه به ولادیمیر پوتین میدهد و از او رسماً میخواهد با توجه به هم پیمانی رسمی دو کشور و با توجه به بحرانی که در سوریه پیش آمده، به ایشان پناهندگی بدهد. پوتین البته میتواند این را رد کند. ولی اگر در بین مأموران انتقال پیام فقط یک نفر وجود داشته باشد که از اصل ماجرا بی خبر باشد، امتناع پوتین میتواند در ذهن این مأمور سؤال ایجاد کند که چه طور در این شرایط بحرانی ما به کشور دوست خیانت کردیم. و این برای پوتین خطرناک است.
به هر حال از من بپذیرید یا نه؛ قلب فتنه و اتاق فرمان، مسکو است.
پی نوشت: تنها چیزی هم که میتواند حسن نیت آلمان را اثبات کند، فروپاشی قریب الوقوع حکومت است.
گروه نخبگان زمانی که گزک دستشان بدهی، هیاهو میکنند و وقتی هم آب سر بالا میرود، ابوعطا میخوانند. به هر حال همواره مدعیند و آرام نمیگیرند. یادم هست آنها برای سالها در مقابل انتقاد من از مسئولین، بلوای فرهنگ راه میانداختند و مرا میکوبیدند. و وقتی هم فسادی برملا میشد، آنها ابراز خوشحالی میکردند و میگفتند اتفاق بدی برای مبارزه رخ داده!
همین استاد رحیم پور ازغدی که امروز خیلی از او یاد شد و همین هم اهمیت او را بی جهت بالا میبرد، مدتها از معتاد بودن، بیسواد بودن و کارگر اصطبل بودن رضا شاه پهلوی داد سخن میداد (این هم از عجایب روزگار و تنبیهی دیگر برای خانوادهی پهلوی است که یک فرد بی سر و پا مثل رحیم پور اینچنین به آنها توهین میکند). به هر حال زمانی که معلوم شد خود خمینی و یا حتی احتمالاً خامنهای اصلاً اصل و نسب نداشتهاند و فقط به خاطر اندام درشت و نگاه غضب آلود (چشم غره!) بر مصدر نشستهاند، فکر میکنید دهان رحیم پور بسته شد؟ خیر! او این بار فریاد زد: حالا که این طور است، من خمینی و خامنهای را هم مسخره میکنم!
همین آقای عادل فردوسی پور که اکنون تقریباً از یادها محو شده را در نظر بگیرید. خاطرنشان میکنم که پی بردهام او اصلاً اهل کرمان نیست؛ اهل رفسنجان است. با این وجود با ناز و کرشمهی تهرانی و حتی واشنگتنی حرف میزند و به چیکار میگوید، "چیکا" (چیزی که البته الآن در تمام ایران مرسوم است، ولی 20 سال پیش فردوسی پور از معدود افرادی بود که در تلویزیون این طور حرف میزد) و به ششصد میگوید، "شیصد" (چیزی که بر خلاف تلاش تهرانیها هنوز مرسوم نیست!).
تا وقتی که من بهانهای دست نخبگان میدادم آنها هیاهو میکردند و اکنون که مدت نسبتاً زیادی است چارچوبهای سفت و تنگی که آنها برای من وضع کردهاند را شناختهام و آسته میروم و میآیم که گربهها شاخم نزنند، باز آقای فردوسی پور موفقیتهای مرا "ترکتازی" مینامد.
ایرادی ندارد، آقای فردوسی پور. به امید خدا ما به ترکتازی ادامه میدهیم و شما هم به ترکبازی؛ یعنی مثل ترکان بازنده بودن، مثل ترکان باختن!