اتفاقاتی افتاده که باعث شده واقعاً پی به عظمت نعمت بزرگ و بی چون و چرای حلال زادگی ببرم. فکرش را بکنید چه قدر مهم است و چه قدر زیباست که آدم حرام زاده و حرام لقمه نباشد و بر عکس حلال زاده باشد. البته حرام زادگی با این نگرش چیز به مراتب زشت تری از نداشتن پدر و مادر است. حرام زادگی همین چیزی است که عوامل ذلیل و بی مقدار حکومت به آن دچار هستند.
اخیراً متوجه شده ام که تمام اتفاقات سیاسی، تأکید می کنم تمامی این اتفاقات، و به بیانی تمامی اتفاقاتی که در دنیای پیرامون می بینیم، همگی بازی هستند. به این نتیجه رسیده ام که حتی میر حسین موسوی خامنه هم یک سگ کم ارزش آن خامنه ای دیگر است. و این یعنی این که تعداد بی نهایت بزرگی دلقک در این سیرک بی نهایت وسیع که شرق و غرب عالم را تشکیل می دهد، در حال شعبده بازی هستند؛ و شبانه روز در حال شعبده بازی هستند. حتی جنگ سرد شرق و غرب (روسیه و آمریکا) هم دروغ است! بله، دروغ است. البته سعی کنید آرامش خود را به خاطر دانستن چنین حقایق وحشتناکی حفظ کنید و دیوانه نشوید. تمام تلاش خود را بکنید، حقیقت را هضم کرده و دیوانه نشوید. به هر حال بنا ندارم توضیح بیش تری بدهم. حقیقت از این قرار است. و مطمئن هستم بعید است یک انسان معمولی دیگر مثل خودم پیدا شود و این حقیقت را دریابد. یعنی فرض می کنم تو خواننده ی این مقاله هم یک سگ حکومت باشی! ولی به هر حال تیری است که در تاریکی می اندازم و امیدوارم کسی پیدا شود و نظر مرا درک کند.
اما برای این که بدانید حرام زادگی یعنی چه، باید بگویم می توان مطمئن بود که 95 درصد حیوانات دنباله رو این سیستم عجیب و غریب هرگز از عمق چنین فاجعه ای باخبر نبوده اند؛ ولی وقتی من که تحت تعقیب آن ها هستم، پرده از این حقیقت برداشتم، فکر می کنید واکنش آن ها چه بود؟ برای این که معنی حرام زادگی را درک کنید خوب به واکنش آن ها توجه کنید: آن ها از عمق فاجعه هول و هراس برشان نداشته و بی خواب نشده اند، آن ها از این که خودشان هم به بازی گرفته شده اند، عصبانی هم نشده اند، آن ها به خاطر این که اربابانشان تا این اندازه حرام زاده هستند، متأسف و شرمنده هم نشده اند، بلکه ... آن ها با کمال حیرت به میزان عشق و علاقه شان به مافوقانشان افزوده شده. بله، آن ها هیچ احساسی پیدا نکرده اند، جز علاقه ی بیش تر به آن هیولاها! آن ها بی درنگ مشغول خدمت بیش تر به آن های دیگر شده اند! و به این می گویند: حرام زادگی!
خدایا تو را شکر بابت حلال زادگی!
اگر خواننده ی فهیم این وبلاگ را دنبال کرده باشد، متوجه خواهد شد که چندی قبل این احتمال را مطرح کرده بودم که ممکن است شریعتی بر خلاف تصورات قبلی ام زنده باشد. یعنی شریعتی با حکومت تبانی کرده و جان خود را حفظ کرده باشد. خواهش می کنم برای بررسی این احتمال به نوشته ی مربوطه (آیا شریعتی زنده است؟) مراجعه کنید. به هر حال اندک غیرتی برای فرزندان ناخلف این مرد بزرگ قائل شده بودم و به دلیل چنان غیرتی بعید دانسته بودم که شریعتی را کشته باشند؛ زیرا در این صورت فرزندان او حداقل می بایست از غلامی حلقه به گوش حکومت سرباز می زدند. اما در یک هفته ی گذشته آگاهی بسیار بیش تری کسب کرده ام. درک کرده ام که انسان نه تنها ممکن است از اندک غیرت هم تهی شود، بلکه از اندک فهم و بدتر، از اندک عقل و بدتر، از اندک سلامت روانی هم ممکن است تهی شود. البته چنین موجودی غیر قابل تصور است ولی متأسفانه وجود دارد! نمونه اش فرزندان شریعتی!
به هر حال با استدلال های تازه تر دوباره این احتمال در ذهنم شکل گرفته که شریعتی را کشته باشند. چون غیرتی وجود ندارد که بتواند مانع قتل او شود. البته راستش را بخواهید یکی دو روز به این نتیجه رسیده بودم که اصلاً ممکن است شریعتی هم مثل این حجم انبوهِ "شتر، گاو، پلنگ" یکی دیگر از عوامل حکومت باشد. ولی با بررسی مجدد دیدگاه های او اکنون تا حد زیادی این احتمال را منتفی می دانم.
نظر فعلی من این است: شریعتی را کشته اند و او نه تنها یک عامل نبوده، بلکه با حکومت هیچ تبانی هم نکرده. و این یعنی این که او یک فرد بی نهایت بزرگ بوده. در این صورت سؤال فعلی من که متوجه قاتلان اوست، بدین ترتیب است: آیا شریعتی واقعاً مرده است؟ چیرگی تفکرات شریعتی پس از چهل سال به ما ثابت می کند که او مردنی نیست.