باب شده که هر وقت از قریب الوقوع بودن یک فروپاشی صحبت به میان میآید، کاسه لیسهای حکومتها به منظور لوث کردن این رخداد عظیم، از طول کشیدن آن انتقاد میکنند.
هنوز مشخص نیست دنیا در چه وضعی قرار دارد. علایم متنوعی به نفع و بر ضد احتمال یک فروپاشی بزرگ وجود دارد. سیاستمداران گروه محور مانند بلوک شرق تو زرد از آب در آمدهاند. وضعیت بسیار به هم ریختهای بر دنیا حاکم است. به وضوح مشخص نیست که حکومت با یک بحران واقعی رو به روست یا فقط وانمود میکند که در بحران است.
به هر حال اگر بحران واقعی باشد، باید کوشش دیرینهی مبارزان واقعی، فارغ از سیاستمداران، ارج نهاده شود. باید تلاش آنان مورد سپاسگزاری قرار گیرد. اینکه چرا تلاششان دیر به بار نشسته، نباید از اهمیت آن بکاهد.
و باید توجه کرد که امکانات مبارزان، اگر به راستی مبارزانی وجود داشته باشند، در مقابل حکومت ناچیز بوده. حتی اگر فرض کرد آنان نخبگان 20 درصد مردم دنیا بودهاند، باید توجه داشت که در حالت واقع بینانه از حمایت مطلق تمامی این 20 درصد برخوردار نبودهاند. تمام این 20 درصد از تمام حقیقت مطلع نبودهاند و دربست مشغول پیگیری سیاستها نبودهاند.
در حالی که حکومت از تبعیت بی چون و چرای 80 درصد مابقی سود میبرده. و همینطور، آنگونه که در این نوشته بدان خواهم پرداخت، از حمایت نخبگانی مطیع و فوق العاده حیلهگر. افرادی که برای حیله گری و در واقع وحشیگری هیچ حد و مرزی نمیشناسند.
مهران مدیری هم در فیلم طنز معروفش اشاره میکند که "اگر در مقابل حکومت از بزرگ کننده استفاده کنید، او در مقابل از سفت کنندهی نهادهای اجتماعی استفاده میکند". و به این ترتیب تأکید میکند که چنین حکومتی، با این ویژگیها و با این امکانات، بیکار ننشسته تا او را ساقط کنند.
امشب شاهد دو مسابقهی فوتبال همزمان از دو شبکهی تلویزیون بودم. یک مسابقه بین دو تیم از کشورهای عربی از شبکهی ورزش و یک مسابقه بین دو تیم اسپانیایی از شبکهی 3. و حکومت با پیش بینی اینکه بنده به این مسابقات توجه میکنم، دست به طراحی نقشههایی بیسابقه برای هر دو رویداد زده بود. ماجرا، که من به سختی و با بهت زدگی بدان پی بردم، این بود که بازی دو تیم عرب را که مربیانی حکومتی داشت، طوری تعیین کرده بود که به نظر برسد یکی مبارز است؛ به عبارتی بازی را تا حدی جدی تنظیم کرده بود.
اما بازی دو تیم اسپانیایی، یک سویش آقای هانس دیتر فلیک (هانزی فلیک) را به عنوان سرمربی در خود میدید و در سوی مقابل، یک مربی اسپانیایی. و میدانید که آقای فلیک تا به امروز مبارز بوده.
و بازی طوری تعیین شده بود که یک تبانی جلوه میکرد! به عبارتی رفتار دو تیم به گونهای بود که به نظر میرسید هر دو حکومتی هستند.
چه شده بود؟ آیا آقای فلیک هم دست به خیانت زده بود و در این برهه در خدمت حکومت، رو به نقشهای برای وارد آوردن شوک به شخص من آورده بود؟
من بلافاصله پس از تشخیص نقشهی دو تیم عربی، از تماشای ادامهی بازی آنها خودداری کردم و به خیال خودم حکومت را رها کردم تا با حیواناتش، علف زیر پایشان سبز شود!
شبکه را عوض کردم و با اینکه اکراه دارم فوتبال تیمهای محور را تماشا کنم، قدری به تماشای مسابقهی دو تیم اسپانیایی نشستم. و نتیجه دیوانه وار بود! تازه فهمیدم که آنان چنان نقشهای، که در بالا به آن اشاره کردم، برای این مسابقه در نظر گرفتهاند. اما سؤال اینجاست که آنها با چه مکانیسمی توانسته بودند بازی تیم آقای فلیک با یک تیم کاملاً اسپانیایی دیگر، مایورکا، را تبانی جلوه دهند. آیا آقای فلیک با آنها همکاری کرده بود؟
پاسخ منفی است. در واقع بازیکنان تیم مایورکا با رفتارهای مبالغه آمیز و نمایشی در سراسر بازی وانمود میکردند که در حال تبانی هستند. و بخش تأسف بارتر ماجرا از این قرار بود که بازیکنان اسپانیایی بارسلونا، تیم آقای فلیک هم بدون اطلاع سرمربی، به همین روش یکسره نقش بازی میکردند!
پس مسئله از این قرار بود که بیشتر بازیکنان داخل زمین، که اسپانیایی بودند، با حرکات نمایشی سعی داشتند وانمود کنند که بنده با یک مسابقهی تعیین شده طرفم؛ آن هم در شرایطی که یک طرف ماجرا آقای فلیک بود.
مربی، که فرد زیرکی است، اما به سرعت از نقشهی دولت اسپانیا در این رابطه مطلع شده بود و از آنجا که آنقدر خوب تیمش را تمرین داده که میتواند با شایستگی هر نتیجهای را به دلخواه در مقابل هر تیمی کسب کند، از بازیکنان خواست نتیجهی تازهای رقم بزنند. به عبارتی نقشهی آقای فلیک تغییر کرد. بازیکنان به درخواست او نتیجهی مورد علاقه را رقم زدند؛ اما دست از حرکات نمایشی بر نداشتند. تیم مایورکا هم با وجود غافلگیری از این تغییر همچنان وانمود میکرد که در حال تبانی است.
فقط 4 روز پیش بود که آنان با انواع حقهها مرا وادار به تماشای تکان دهندهترین فیلم تاریخ سینمای ایران کردند.
و همین دیشب بود که من با کنجکاوی در خصوص از سرگیری گزارشگری از سوی عادل فردوسی پور، یک گزارش ناقص از او را گوش دادم که در آن او، به طور تلویحی، موفقیتهای اخیر مرا با واژهی غافلگیرکنندهی "تُرکتازی" توصیف کرد تا شوک تازهای به من وارد نماید.
و من دست کم با 13 سال نقشه کشیدن از این نوع رو به رو بودهام. و سایر مبارزان با یک تاریخ نقشه رو به رو بودهاند.
و آنان شبانه روز نقشه میکشند. و هیچ ابایی از هیچ وحشیگری ندارند. هیچ ابایی هم از هیچ انگی و هیچ ننگی ندارند.
امیدوارم پی برده باشید که با یک ساختار ضعیف، یک ساختار معمولی، یک ساختار قوی، فوق العاده قوی یا هر چیز دیگری رو به رو نیستیم. ما با یک مشت هیولای درنده طرفیم.
من از آقای هانزی فلیک، مربی محترم بارسلونا به خاطر ابراز لطفش در بازی امشب نسبت به بنده تشکر میکنم. اما ممکن است ایشان از این پس و در ادامهی هدایت تیمشان با یک مشت اسپانیایی طرف شوند که حرف شنوی ندارند.
و به همه یادآوری میکنم که اسپانیا از برزیل ضعیفتر است. چه در ورزش، چه در اقتصاد و چه در سیاست. و یادآوری میکنم که بازیکنان غیر اسپانیایی بارسا، امشب با عدم اطلاع از چنین نقشهای با آن همراهی نمیکردند. بازیکنانی مثل رافینیا از برزیل.
یا ایها الناس اتقوا ربکم ان زلزلةَ الساعةِ شیء عظیم
(سورهی حج – آیهی 1)
سال 1400 بود که در یک نوشته، کیومرث پور احمد را به عنوان یک سینماگر با کفایت معرفی کردم. چرا باید از او تعریف میکردم؟ چون احساس کردم فردی کاردان است و از این رو سزاوار تمجید است. از طرفی آنچنان در آثارش دست به شرارت نزده. بنابراین شایستگی تحسین را از دست نداده.
از طرفی من اگر حرف میزنم، اگر تلاش میکنم حقیقتی را با زبان اثبات کنم، بیش از همه به خاطر این است که احساس تعهد میکنم. تعهد به آگاه کردن. تعهد به تلنگر زدن. از وقتی خود را شناختهام، حتی فارغ از این سالهایی که رسماً مشغول مبارزه بودهام، عقیده داشتهام که اگر از حقیقتی آگاهم، حقیقتی که میتواند برای دیگری راهگشا باشد، باید آن را در میان بگذارم. اگر معتقدم، حتی به اشتباه، که چیزی میدانم که دیگری نمیداند، باید به اطلاع او برسانم تا خود را اصلاح کند.
و پور احمد فردی بود که به خاطر سن و سال نسبتاً بالا، خواه ناخواه یک پایش لب گور بود. من دوست داشتم با ابراز احساسات به او، چه بسا به او مسیری تازه را نشان دهم. چه بسا او را به دوستی فراخوانم. چه بسا به او تلنگر بزنم. کسی که گمان میکردم استحقاقش را دارد.
و یک سال بعد همین کارگردان سینما با ساخت فیلمی، درست به درخواست اربابان، خواه ناخواه درصدد پاسخ به من بر میآید. و من اکنون میفهمم که به این ترتیب، به عبارتی آب پاکی را روی دست من میریزد.
وقتی شروع به تماشای فیلم او کردم، با انواع عناصر جهت داری که او در اثر تعبیه کرده بود، متقاعد شدم که قصد داشته رو در رو با من حرف بزند. و به تماشای فیلم ادامه دادم. هر چند با یک "داستان" مهوع دیگر رو به رو بودم؛ در این تردید نداشتم.
فیلم مملو از اتفاقات و صحنههای تکان دهنده بود و اگر حرفی برای گفتن داشت عبارت از این بود که مجازات در هر صورت کریه است. و من از گذشتهی دور به همین نتیجه رسیده بودم. منتها با برخورد 13-14 ساله با افرادی غیر عادی مثل عوامل حکومت کاملاً در نتیجه گیری تجدید نظر کرده بودم و مجازات را روا میدانستم.
القصه، پور احمد با یک "فیلم" تکان دهنده ظاهراً قصد داشت پوزش بخواهد و مرا، دست کم مرا، از مجازات منصرف کند. پوزشی بزرگ به خاطر هر آنچه هر کسی مرتکب شده. پور احمد دار و دستهی خود را به کودکانی تشبیه کرده بود که تازه پشت لبشان سبز شده و ناخواسته و کاملاً اتفاقی دست به بزه میزنند و به ناگه تبدیل به قاتل میشوند. پور احمد با هر آنچه هنر بلد است، به داستان پر و بال میدهد و آن را تبدیل به شاهکاری دیگر از خود میکند و آن را تأثیرگذار میکند.
فیلم را که دیدم، برای چند ساعت کاملاً تحت تأثیر بودم. آن هم فرد با تجربهای مثل من. برای چند ساعت مجاب شده بودم که حتی با "اژدها" هم میتوان دست داد1. مجاب شده بودم که فردای فروپاشی، میتوان به جای قتل عام، عفو عمومی اعلام کرد. مجاب شده بودم که حتی حاکمان هم شایستهی ترحمند! مجاب شده بودم که آنها به معصومیت و لطافت "فرهاد" و یا حتی "قنبر" هستند. مجاب شده بودم که آنها هم "احساس" میکنند! مجاب شده بودم که کشتن آنها کار یک فرد خشن، بی منطق و ستمگر، مثل "آقای سرابی" است و بس.
مجاب شدم که "فردا" برای عفو دست به دامان خلایق شوم.
ولی صد افسوس که با اندکی به خود آمدن پی بردم که این هم یک بازی کثیف دیگر بود که این بار از یک فرد موجهتر سر زده بود.
در واقع اگر بنا به عذرخواهی است، میشد 10 سال پیش اینکار را کرد. اگر بنا به عذرخواهی است، میتوان با لطافت بیشتری اینکار را کرد. میتوان از ساخت یک فیلم تکان دهنده خودداری کرد و دست کم شرارت را متوقف کرد. میتوان از در آشتی درآمد. میتوان سعی در اصلاح اشتباهات بر آورد. نه اینکه با یک جادو، شعبده و شامورتی دیگر به دشمنی ادامه داد.
در واقع پور احمد فرد با احساسی نیست. او احساس را در درونش کشته. وقتی که از کودکان قصهاش هم خردسالتربوده. او درک و فهم را در خود از بین برده. اصلاً این شرط ورود به این سیستم مخوف است. این قدم اول است.
و اگر در فیلم از احساسات حرف میزند، فقط یک ترفند دیگر است. او احساس ندارد؛ اما به خوبی قادر است احساسات یک خلق را به بازی بگیرد. به خوبی قادر است با احساسات بازی کند. و این جای تأسف دارد. و شرم آور است.
در واقع پور احمد با چنین روشهای هوشمندانهای صرفاً قصد دارد در آخرین لحظات هم در مورد مبارزه تردید ایجاد کند.
به هر حال مجاب شدهام که پور احمد هنوز هم در پی دشمنی است. حتی در این آخرین لحظات. او مثل دشمن در فیلمهایی میماند که درست زمانی که مورد بخشش قرار گرفته، تصمیم میگیرد از پشت خنجر بزند و خیانت کند. متأسفم که سعی کردم به او تلنگر بزنم.
یک بار دیگر به آیات ابتدایی سورهی ص توجه کنید. حکایت چنین افرادی است.
بسم الله الرحمن الرحیم . ص و القرآن ذی الذکر . بل الذین کفروا فی عزة و شقاق . کم اهلکنا من قبلهم من قرن فنادوا و لات حین مناص ...
بالاتر از اعدام
آلبر کامو، فیلسوف مخالف اعدام، در کتاب بیگانه از زبان قهرمان مینویسد: "هیچ چیز بالاتر از اعدام نیست". منظورش این است که هیچ چیز جدیتر از آن نیست. هیچ چیز مثل آن نمیتواند باعث شود یک فرد آزاده، مو به تنش سیخ شود. هیچ چیز نمیتواند مثل آن او را ذره ذره ذوب کند. هیچ چیز نمیتواند مثل اعدام او را مچاله کند.
اعدام چنین قدرتی دارد! و البته افراد ناآگاهتر هم تحت تأثیر آن قرار میگیرند. بیش از هر چیز دیگری. آنها به وسیلهی اعدام هیجان و حتی شهوتی بی نظیر را احساس میکنند!
و اعدام چنین قدرتی دارد. اما خود کامو در همان کتاب به نقل از همان قهرمان مینویسد که وقتی اولین بار عکس یک اعدام را دیده، قدری ناامید شده. او فکر میکرده اعدام شامل یک سن، یک استیج باشکوه است که قربانی از آن بالا میرود و سایر جزئیاتی که قلم من از آن شرم دارد ولی در جمهوری ایران هم باب بوده. کامو میگوید چنین تصوری از اعدام داشته. و وقتی عکس اعدام را میبیند، ناامید میشود. در عکس، اعدام در یک کوچهی دو سر باز کاملاً هم سطح زمین به اجرا در آمده. و گیوتین، صرفاً یک وسیلهی فسقلی بوده که موقتاً آنجا روی زمین گذاشتهاند!
فارغ از هر نتیجهگیری ، معتقدم "عشق" از اعدام هم بالاتر است. عشق فردی مثل مرا وادار میکند فیلم پور احمد را تا آخرین دقیقه تماشا کنم. فیلمی که از همان ابتدا میدانم قصد دارد یک اعدام دیگر را روایت کند.
1 برگرفته از شعر مولوی: در محل قهر این رحمت ز چیست - اژدها را دست دادن کار کیست
(این یک گفتگوی خصوصی بین من و آقای کیومرث پور احمد، کارگردان سابق سینمای ایران است)
و جزاء سیئة سیئة مثلها فمن عفا و اصلح فاجره علی الله انه لا یحب الظالمین
(سورهی شوری – آیهی 40)
جناب آقای پور احمد، اگر میخواستید با من حرف بزنید، لازم نبود با تولید یک فیلم سینمایی عریض و طویل مثل این، روح انبوهی مخاطب را در کنار روح من بیازارید.
من چند نکته را به اطلاع شما میرسانم. اول اینکه مرگ آنچنان که شما سینماگران به تصویر میکشید، پر طمطراق نیست. حتی "اعدام" طبق روایت آلبر کامو، فیلسوف مخالف، یک سِن بالاتر از سطح زمین و سایر جزئیات وابسته را شامل نمیشود. خیلی سادهتر از این حرفهاست. خدا عذاب آخرت را از بشر دور کند.
گفته بودم که "نمیبخشیم و فراموش میکنیم"؛ هنوز بر سر حرفم هستم. و من آدم ستمگری نیستم. اما قتل عامی هم در کار نخواهد بود. و مرگ فقط یک گوشمالی است.
در نهایت من به شما اطمینان میدهم که کودکان "کار" به اندازهی شما و یا به اندازهی "فرهاد" و یا حتی به اندازهی "قنبر" با احساس نیستند. خیلیها ثابت کردهاند که مثل پسر نوح، تا آخرین لحظات استکبار میورزند.
در پایان آیات ابتدایی سورهی ص را جهت توجه گوشزد میکنم:
بسم الله الرحمن الرحیم . ص و القرآن ذی الذکر . بل الذین کفروا فی عزة و شقاق ...
یکی دو هفتهی پیش برنامهی تلویزیونی "جام جم" از شبکهی یک حاوی بخشی جالب بود. آقای موسوی ِ صمدی، مجری برنامه، با آقای مهدی قلی، یکی از مجریان بنام برنامههای سیاسی تلویزیون تماس تلفنی برقرار کرده بود و به قول خودش قصد داشت به یکی از سؤالات بینندگان از زبان آقای مهدی قلی پاسخ دهد. سؤال از این قرار بود که: آقای مهدی قلی، در برنامههایی که شما اجرا میکنید، تهیه کنندهی برنامه، از طریق گوشی قرار گرفته در گوش شما چه چیزهایی را باهاتان در میان میگذارد؟
همه میدانید که این یک سؤال جدی است که همواره بینندگان آن را از خود میپرسند. در واقع گوشی گذاشتن توی گوش مجری، درست مثل در گوشی حرف زدن در جمع کار بسیار زشتی است و اکنون در بسیاری کشورهای دموکراتیک منسوخ شده. منتها در ایران هنوز باب است . اما فکر میکنید جواب آقای مهدی قلی چه بود؟ ایشان با شنیدن این سؤال از سوی همکارشان، ابتدا کمی در کلام کرشمه کردند و سپس سؤال را بی جهت به خود سؤال کننده تحویل داده، پرسیدند: آقای موسوی ِ صمدی، تهیه کنندهی برنامهی خود شما در گوشتان چه میگویند؟ اینجا بود که آقای صمدی هم قدری کرشمه کرده، پاسخ دادند: به من فقط چیزهایی مثل پشت خط تلفنی بودن یک میهمان تذکر داده میشود.
در این لحظه، آقای مهدی قلی با قاطعیتی بی سابقه فرمودند: باور کنید به من هم فقط چیزهایی مثل این گفته میشود!
و در پایان چنین ماجرایی هر دو همکار مجری تلویزیون انتظار داشتند که بینندهی ساده لوح باور کند در گوشیهای گوش مجریان تلویزیونی چیز به خصوصی گفته نمیشود!!!
من جهت اطلاع کسانی که هنوز خبر ندارند، باید یادآوری کنم که مسئله خیلی بیخ دارتر از گوشی توی گوش مجریان است. در واقع باید به اطلاع برسانم که در برنامههای زندهی تلویزیونی، بسیاری از عباراتی که مجری بیان میکند، از طریق یک تابلو که به دوربین فیلمبرداری مرتبط وصل است، به شکل نوشته به اطلاع او میرسد. به عبارتی عمده حرفهای مجری از طریق نوشتهی مقابل به او دیکته میشود. یعنی چیزی مثل برنامهی اخبار تلویزیون که گویندهی خبر اخبار را از روی متن مقابلش میخواند.
در فیلم "شب به خیر و موفق باشید" محصول سال 2005 به تفصیل به این شیوهی کریه رسانهای پرداخته شده. فیلم که تلویزیون دههی 1950 آمریکا را بررسی میکند، بارها دست نوشتههای تنومند مقابل مجری برنامه را که گفتههای او را برای روخوانی به اطلاعش میرسانند، مورد تأکید قرار میدهد.
این یک شیوهی قدیمی است که در کشورهای پیشرفته، اکنون تا حدی منسوخ شده. ولی شما میتوانید با قدری آزمون و خطا پی ببرید که در ایران با قوت پیگیری میشود.
بحث بر سر گوشی توی گوش مجری است. باید گفت اساساً مجری به قدر کافی توجیه هست که چه باید بگوید و از چه پرهیز کند. این را از سالهای نوجوانی به هر عامل حکومتی آموختهاند. منتها مطمئن باشید برای جلوگیری از هرگونه اشتباه مطمئناً حرفهای زیادی از طریق گوشی به گوش مجری محترم میرسد.
به هر حال امروزه دارد چشم و گوشها باز میشود و همه دارند پی میبرند در تلویزیون کاسهای زیر نیم کاسه است و در پس پرده خبرهایی است. و آقای موسوی ِ صمدی جوان بدین طریق سعی میکند همهی آنچه را مردم دارند حدس میزنند، انکار کند. و "انکار" یکی دیگر از سیاستهای حکومت است. عوامل او همواره با تمام وجود هرگونه اطلاعات برملا شده را انکار میکنند.
هنوز هم باورش برایم سخت است که محمد اصفهانی، خوانندهی محبوب، در برههای، صرفاً به قصد آزار و ناامیدی شنوندگان، صدای خود را که در اصل ناب و تکرار نشدنی بود، تغییر داده باشد. همانطور که نخبگان از من شنیدهاند، مجاب شدهام که این موزیسین، پس از چندی از رونق گرفتن آثارش، عامدانه صدایش را تغییر داده و در آثار بعدی با صدایی که از صدای اصلیاش زیبایی کمتری داشته، به اجرای آهنگ مشغول شده. این به قصد آزار مخاطب و ایجاد احساسات بد در اوست. و اصفهانی با همین یک شرارتی که انجام داده، یک جنایت بزرگ در حق دوستداران موسیقی مرتکب شده. سایر شرارتهای او جای خود دارد. فکرش را بکنید: انبوهی افراد هوادارش بودهاند و کارهایش را پیگیری میکردهاند؛ ولی او به جای آنکه سعی کند مدام آثار جذابتری به آنها عرضه کند، با این ترفندهای سیاسی، تلاش داشته آنها را مأیوس کند. و وقتی که فعالان عرصهی فرهنگ، اینچنین بیپروا، دست به خیانت میزنند، از دیگران انتظاری نیست.
صدای سیاست
همانطور که میدانید سال 1400 بود که بنده ضمن افشای وسعت حکومت و همدستی بزرگانی مثل میر حسین موسوی خامنه و دول شرقی با حاکمان، از چهرههای برجستهای مثل محمد اصفهانی هم به عنوان همدست یاد کردم. امیدوارم یادتان باشد که برای اثبات وسعت حکومت، بنده مثالهایی از سر کار آمدن محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهور در نیمهی دههی 1370 و همچنین اوج گیری موسیقی روز دنیا در ایران به موازات ریاست جمهوری وی ذکر کردم. میدانید که محمد اصفهانی را سرخیل خوانندگان پاپ نامیدم، ریاست جمهوری خاتمی را استارت موسیقی پاپ و باز شدن ناگهانی فضای فرهنگ و سیاست عنوان کردم و تقارن این مسائل را غیر طبیعی و نشانگر همدستی جمع گستردهای از مدعیان مبارزه با حکومت دانستم.
اوایل سال 1402 به طور اتفاقی با نوشتهای در وب سایت ایسنا (خبرگزاری دانشجویان) برخورد کردم.
همانطور که میدانید یکی دو روز پیش در نوشتهای یادآوری کردم که کوچکترین تحرک نخبگان عامل حکومت، حساب شده و به قصد فریب است. مثلاً میتوانید مطمئن باشید که هیچ فیلم سینمایی در دوازده سیزده سال اخیر تولید نشده مگر اینکه به طور کاملاً غیر مستقیم در طول دقیقه به دقیقهاش سعی در ضربه زدن به مبارزه و شخص بنده داشته باشد.
نوشتهی وب سایت ایسنا ظاهراً در پی یادآوری یک موزیک قدیمی به نام "من و تو، درخت و بارون" با صدای خشایار اعتمادی و تجدید خاطرات مخاطبان با آن بود. ایسنا به طور ضمنی، این آهنگ را که به گفتهی او در روزهای پایانی سال 1376 برای اولین بار از تلویزیون پخش شده بود، جزو آغازگرهای موسیقی پاپ نامیده بود. ایسنا مدعی بود که آهنگ یادشده، با پخش از تلویزیون، مردم را "غافگیر" کرده. در ادامه ایسنا طبق ادعای خود، به شکل گیری تدریجی موسیقی پاپ از سالهای ابتدایی دههی 1370 پرداخته بود و آن را محصول یک روند زمان بر عنوان کرده بود. و پس از آن او لیستی از خوانندگان پاپ نسل اول شامل هفت هشت نفر ارائه کرده بود که نام محمد اصفهانی در آخر لیست آمده بود.
همانطور که گفتم مخاطب این نوشتهها، نوشتههایی مثل این نوشتهی وب سایت ایسنا، ابداً به ذهنش خطور نمیکند که نویسنده به طور غیر مستقیم، از طریق این نوشته دارد با ذهن او بازی میکند. مخاطب صرفاً فکر میکند با نویسندهای احیاناً دلسوز طرف است که دارد اطلاعات ارائه میکند و در این زمینه هم امین است.
اما همانطور که احتمالاً اکنون متوجه شدهاید قصد وب سایت ایسنا از انتشار چنین نوشتهای زیر سؤال بردن روایت بندهی حقیر از شکل گیری موسیقی پاپ است.
و در طی چنین حوادثی مخاطب بی آنکه خبر داشته باشد به بندهی حقیر کلاً شک میکند!
ماجرای موسیقی پاپ مربوط به 250 سال پیش نیست که بتوان به این راحتی تاریخچهاش را جعل کرد؛ مربوط به همین 25 سال پیش است. و متولیدن دههی 1360 و قبل از آن قادر به یادآوری این رویداد هستند. همه میدانند که اگرچه ممکن است آهنگ ذکر شده در متن ایسنا، واقعاً در همان تاریخ از تلویزیون پخش شده باشد، اما کسی را غافلگیر نکرده و سر و صدای به خصوصی در جامعه ایجاد نکرده. همه میدانند که این آهنگ به کرات از تلویزیون پخش نشده و مثل آهنگهای اصفهانی معروف هم نشده و ورد زبانها هم نشده. همه میدانند که سر و صداها از سال 1377 شروع شد. در پاییز آن سال تلویزیون به کرات آهنگی با ترجیع بند "یاد تو در دل من طوفان به پا میکنه" با صدای بیژن خاوری پخش میکرد که البته نام پاپ به آن داده نمیشد و با این وجود تا حدی ورد زبانها شد. و در زمستان همان سال آهنگ "حسرت" از محمد اصفهانی بود که با پخش متعدد از تلویزیون غوغا به پا کرد.
از طرفی تا قبل از ریاست جمهوری خاتمی ابداً حرفی از موسیقی روز نبود. خوانندگان نهایتاً از یک کیبورد در آثارشان استفاده میکردند و به هیچ وجه خبری از مثلاً درامز (طبل، سازی که در ایران به اشتباه به نام "جاز" هم شناخته میشود) نبود. همه یادشان هست که به مجرد ورود خاتمی، انبوهی خواننده شروع به تولید اثر در زمینهی پاپ کردند. همه میدانند که آن روزها "هر کسی از ننهاش قهر میکرد"، خوانندهی پاپ میشد. و این اصلاً عادی نبود و کاملاً هم بی مقدمه بود.
به هر حال افراد میتوانند با رجوع به خاطراتشان، حقیقت را درک کنند. مسئله مربوط به 25 سال پیش است. با این وجود به همین راحتی و به شکل کاملاً غیر مستقیم از سوی یک رسانهی حکومتی جعل میشود.
در پایان یادآوری میکنم که در چنین مواردی این شنونده است که باید عاقل باشد و به محض اینکه سؤالی در ذهنش شکل گرفت، مداقه و تحقیق کند و از دهن بینی و زودباروی بپرهیزد.