سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیش‌تر در مورد نگارش این متن تردید داشتم. اما با توجه به دیدگاهی که ابوالقاسم طالبی، کارگردان سینما و تلویزیون، اخیراً در یک برنامه‌ی تلویزیونی مطرح کرد، تردید را کنار گذاشته و تصمیم به نوشتن گرفتم.

ابوالقاسم طالبی معتقد بود اگر وطن برای آدم وجود نداشته باشد، دیگر چیزی برای عشق ورزیدن برای او نمی‌ماند!

وقتی دانشگاه می‌رفتم، و این مربوط به بیش از پانزده سال پیش می‌شود، دوستی می‌گفت اگر خدا را از خداپرستان بگیری، در زندگی آنان خلأی ایجاد می‌شود که باید به وسیله‌ای دیگر آن را پر کرد. یعنی باید برای آنان چیزی را جایگزین خدا کرد؛ و الا قادر به ادامه‌ی حیات نیستند.

اما حاکمان به عنوان دشمنان خدا و دشمنان مفهوم خدا این حقیقت را خیلی زودتر و خیلی دقیق‌تر درک کرده‌اند. آنان پس از تلاش برای زدودن اعتقادات بشر سعی کرده‌اند مفاهیم قلابی دیگری را جایگزین کنند. تا آن‌جا که من دریافته‌ام، آنان در این زمینه ذیل سه رأس کلی تلاش کرده‌اند:

1. فرد پرستی
حاکمان تلاش شدیدی می‌کنند از افراد مختلف برای بشر قهرمان، کاریزما و یا عناوینی این‌چنینی خلق کنند. آنان حتی تا جایی پیش می‌روند که فرد را مستقیماً خدا معرفی می‌کنند؛ مانند نمونه‌ی عیسی مسیح. در ایران ما امامت و در قرن اخیر، امام خمینی نمود بارز تلاش حاکمان برای محترم کردن بیش از حد افراد است.

2. انسان پرستی (اومانیسم)
من فکر می‌کنم احترام انسان‌ها به یکدیگر بدون اعتقاد به آفریدگار توجیه چندانی ندارد. یعنی اگر انسان‌ها به خدا اعتقاد نداشته باشند، چندان ضروری نمی‌بینند که به هم احترام بگذارند. در نهایت نتیجه می‌شود همین چیزی که اکنون در ترکیه و سوریه می‌بینیم. انبوهی انسان ملحد بدون این‌که کم‌ترین احترامی برای هم‌نوع قائل باشند، یک زمین‌لرزه‌ی مهیب ایجاد می‌کنند و تعداد معتنابهی را کشته و بسیاری دیگر را به خاک سیاه می‌نشانند.

اما همین افراد ملحد، یعنی حاکمان، با ریاکاری خود را مدافع انسان‌ها معرفی کرده و حتی مفهوم انسان‌گرایی را بین بشر ترویج می‌دهند.

با وجود خداست که زکات و یا به عبارتی کمک به هم‌نوع معنا پیدا می‌کند.

یکی از جنبه‌های اومانیسم عشق به دیگری است. لازم می‌دانم توضیح دهم که احتمال دارد چنین عشقی در واقع صورت تحریف شده‌ی چیزی باشد که شعرای مبارز ایران، یعنی حافظ و مولوی، به آن دعوت می‌کنند. نشان به آن نشان که بخش اعظم ادبیات و موسیقی معاصر سرگرم پرداختن به مقوله‌ی عشق به دیگری بوده.

3. وطن پرستی (ناسیونالیسم)
این یکی دود از کله‌ی من یکی که در می‌آورد! به بشر آموخته‌اند برای محدوده‌ی جغرافیایی که در آن زندگی می‌کند و یا در آن به دنیا آمده، احترام ویژه قائل شود! قضیه آن‌قدر بیخ پیدا کرده که برخی با دیدن یک نقاشی از وطنشان، یعنی پرچم کشور و یا بدتر، نقشه‌ی جغرافیایی آن، می‌زنند زیر گریه!!!

اجازه دهید در مورد نقشه‌ی کشورها قدری بیش‌تر بحث شود. فکرش را بکنید خطوطی که محدوده‌ی جغرافیایی یک کشور را از نظر بین‌المللی تعیین می‌کنند، به شکل نقاشی درآمده و به آن احترام غیر منطقی گذاشته می‌شود. این مثل آن است که مثلاً یک کشاورز ملاک که به زمین زراعی‌اش علاقه دارد، تصویری از محدوده‌ی آن نقاشی کند و به دیوار اتاقش بزند و هر صبح با دیدن نقشه اشک از چشمانش جاری شود. امیدوارم توانسته باشم عمق فاجعه را شرح دهم.

در مورد ایران ما می‌گویند نقشه‌اش شبیه گربه است. فقط لازم می‌دانم یادآوری کنم که خود من هر چه در این نقاشی دقت کرده‌ام، متوجه نشده‌ام که کجایش شبیه گربه است و مثلاً شبیه خرگوش نیست!

در پایان لازم به توضیح است که مرحوم شریعتی از منتقدین جدی هر سه تعبیر یاد شده در بالا بوده.


نوشته شده در  پنج شنبه 101/11/20ساعت  5:9 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

1.       همه‌ی ما در طول زندگی قطعات موسیقی بسیار زیادی با صدای خوانندگان مختلف شنیده‌ایم. من هم شخصاً موسیقی زیاد شنیده‌ام و در میان موسیقی‌هایی که شنیده‌ام آثار تحسین برانگیز زیادی هم جای داشته. موسیقی‌هایی که مرا حسابی تحت تأثیر قرار داده. اما در میان تمام این موسیقی‌های خوب و بد، تا آن‌جا که به خاطر دارم، فقط صدای دو نفر بوده که فراتر از تأثیرگذاری، مرا حیرت زده کرده. صداهایی که زیبایی آن‌ها برای من فراتر از تصور و به عبارتی غیر طبیعی بوده. یکی سال 1377 و وقتی من سیزده ساله بودم و آن صدای محمد اصفهانی بود که کلیپ معروف حسرت را برای اولین بار در تلویزیون می‌خواند. من وقتی آن صدا را شنیدم سر جایم خشکم زد. یعنی چه؟ مگر می‌شد صدای یک آدم به این زیبایی باشد؟ 

و یکی زمانی که برای اولین صدای داریوش اقبالی را از برنامه‌ی شب ششم یا شب هفتم رادیو بی بی سی فارسی شنیدم. سال 1382 بود. پیش‌تر اسم داریوش را از یک هم کلاسی مدرسه شنیده بودم. او خیلی به داریوش علاقه نشان می‌داد و این کنجکاوی مرا بر انگیخته بود. به هر حال وقتی صدای داریوش را شنیدم، باز هم شگفت زده شدم. مگر می‌شد صدای یک فرد به این زیبایی باشد؟

لازم به ذکر است که صداهای فوق العاده قابل احترامی مثل صدای هایده یا شجریان هم در عین تأثیرگذاری برای من شگفت انگیز نبوده‌اند.

به هر حال حتماً با من موافقید که چنین شگفتی‌هایی در زندگی گذرا هستند و حتی گرد تکرار آن‌ها را از رونق می‌اندازد. ولی:

در جمال تو چنان صورت چین حیران شد – که حدیثش همه جا بر در و دیوار بماند

2.       تابستان 1381 روزی در برنامه‌ی آیینه و آواز شبکه‌ی رادیویی جوان چند موسیقی‌دان دعوت شده بودند. برای آن‌ها که می‌خواهند برنامه را به خاطر بیاورند، لازم است ذکر کنم که آن‌طور که یادم هست برادر آقای امیر تاجیک هم جزو دعوت شدگان بود. بقیه را یادم نیست. 

یکی از مدعوین یک آلبوم موسیقی را مثال زد که پیش از انتشار از فرط سادگی و کم تکنیکی هیچ موسیقی‌دانی احتمال موفقیت آن را نمی‌داده. ولی وقتی آلبوم منتشر شده، به موفقیت بی‌سابقه‌ای رسیده و فروش فوق العاده‌ای داشته. با وجودی که قطعاتش در تلویزیون هم پخش نشده.

آن فرد دعوت شده به برنامه‌ی رادیویی از این مثال نتیجه گرفت که ملاک ارزشمندی موسیقی پاپ فقط علاقه مندی مردم است. من حدس می‌زنم منظور دعوت شدگان از آن آلبوم موسیقی که اسمش را نبردند، آلبوم معروف دهاتی از شادمهر عقیلی بوده. امیدوارم این حدس اشتباه باشد؛ چرا که شخصاً هنر شادمهر عقیلی را محترم می‌دانم و آن را بیش از حد ساده و عاری از تکنیک نمی‌دانم. ولی مسلم است که او در آن یکی دو آلبوم اول خود که البته در جامعه هم غوغایی به پا کرد و بسیار موفق بود، قدری از موسیقی علمی فاصله گرفته و آثار مردمی‌تری ارائه داده.

به هر حال قدر مسلم این که هر هنری حتی اگر با استقبال بی‌نظیری رو به رو شود، باز در بین متخصصان ممکن است واجد نقص شمرده شود. یعنی هر چه از یک نظر زیبا باشد، از نظر دگیر ناقص به نظر آید. ولی:

لب لعل و خط مشکین، چو اینش هست آنش نیست – بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد

3.       وقتی فیلم "تروی" را برای اولین بار دیدم، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. زمانی بود که من تازه داشتم با زیبایی‌های قرآن، کتاب خدا، آشنا می‌شدم. یک سؤال در ذهنم شکل گرفت. هنر قرآن تحسین برانگیز بود؛ اما فیلم تروی هم بسیار زیبا بود. بلافاصله به یاد ابیات زیر افتادم: 

هزار نقد به بازار کاینات آرند – یکی به سکه‌ی صاحب عیار ما نرسد (صاحب عیار = دارای عیار بالا)
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی – به دلپذیری نقش نگار ما نرسد

4.       بهروز افخمی، سیاستمدار و سینماگر، فرد باهوش و باکفایتی است. کسی در تلویزیون از او نقل می‌کرد که: "فیلم‌سازی فطری است". این یک نکته‌ی تعیین کننده است. و من فکر می‌کنم هنر در کل فطری است و از قواعد بشری خاصی پیروی نمی‌کند. 

به هر حال افخمی در یک برنامه‌ی تلویزیونی می گفت: مردم کم کم دارند دوباره رو به هنرهای نوشتاری می‌آورند. و او برای اثبات این ایده‌ی خود آمار فروش کتاب را مثال زد که با یک محاسبه‌ی پیچیده، از نظر او رو به افزایش است.

اما من فکر می‌کنم افخمی در این مورد بیش‌تر آرزوی خود را بیان کرده و هنر نوشتاری روز به روز بیش از گذشته طرفدارنش را از دست می‌دهد. همین اواخر وب سایت بی بی سی جهانی را دیدم که ضمن نقد یک رمان، ادبیات را در دنیای امروز به کل از مد افتاده (outdated) نامیده بود. با این حال:

از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر – یادگاری که در این گنبد دوار بماند

(شعرها از حافظ)


نوشته شده در  یکشنبه 101/11/9ساعت  6:58 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

فیلم "بعد از ظهر نحس (Dog Day Afternoon)" اثر سیدنی لومت، کارگردان مطرح سینمای جهان، و فیلم "آژانس شیشه‌ای" مشهورترین اثر ابراهیم حاتمی کیا، کارگردان شناخته شده‌ی ایرانی است. اگر هر دو فیلم را دیده باشید، شاهد شباهت‌های غیر قابل انکار در آن‌ها خواهید بود. شباهت‌ها آن‌قدر زیاد است که ناخودآگاه شما را به این نتیجه می‌رساند که حاتمی کیا از فیلم لومت تقلید کرده.

با این حال وقتی حدود بیست سال پیش در مصاحبه‌ای در شبکه‌ی 4 تلویزیون از حاتمی کیا در مورد این مشابهت سؤال شد، او با خونسردی جواب داد که اصلاً فیلم لومت را ندیده!

در سری مصاحبه‌های معروف حاتمی کیا با اکبر نبوی، منتقد سینما، در سال 1380 در شبکه‌ی 2 تلویزیون که هم‌زمان با هفته‌ی گرامیداشت جنگ ایران و عراق صورت گرفت، حاتمی کیا در مورد فیلم "آژانس شیشه‌ای" از یک ایده‌ی اساسی صحبت کرد که به او کمک ویژه‌ای در خلق اثر کرده و تأکید کرد که اگر این ایده نمی‌بود، او نمی‌توانست اجزای فیلمش را به هم پیوند دهد. ایده‌ی مورد اشاره نوشتن وصیت نامه توسط قهرمان داستان در حین پیشرفت فیلم است. و جالب است بدانید که این ایده‌ی کاری حاتمی کیا هم در فیلم "بعد از ظهر نحس" تکرار شده. چرا که در آن فیلم هم فرد گروگانگیر در برهه‌ای وصیت نامه می‌نویسد.

به هر حال به نظر می‌رسد که ابراهیم حاتمی کیا، دست کم در این مورد، نه تنها دست به دزدی هنری زده، بلکه با انکار آن، به دروغگویی هم پرداخته. به نظر می‌رسد حاتمی کیا یک شیاد است.

 


نوشته شده در  دوشنبه 101/11/3ساعت  5:22 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درندگی
فهمیدگی
نان و دلقک
سنگ پای ازغد
لانه نه، آن جا سگدانی بود
سیاست داخلی
[عناوین آرشیوشده]