معمولاً وقتی انسانهای آزاده قصد مجاهدت در راه خدا و مبارزه با ستمگران را دارند، این ستمگران آنان را از احتمالات منفی فراوان میترسانند. احتمالاتی مثل رنج، شکست، مرگ عزیزان و حتی مرگ خود فرد. من دقت کردهام که بدترین احتمال همین مرگ فرد است. اما قرآن تمام این قبیل نگرانیها را رد میکند.
یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین کفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فی الارض او کانوا غزی لو کانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا لیجعل الله ذلک حسرة فی قلوبهم و الله یحیی و یمیت و الله بما تعملون بصیر
ای کسانی که ایمان آوردهاید، مانند آنان نباشید که کفر ورزیدند و به برادرانشان که به سفر یا جنگ میرفتند، گفتند اگر پیش ما میماندند، نمیمردند یا کشته نمیشدند؛ این برای این است که خدا آن را حسرتی در دلهای آنان قرار دهد و این خداست که زنده میکند و میمیراند و خدا آنچه را میکنید، میبیند
و لئن قتلتم فی سبیل الله او متم لمغفرة من الله و رحمة خیر مما یجمعون
و اگر در راه خدا کشته شوید و یا بمیرید، مطمئناً آمرزش و رحمت خدا بهتر از آن چیزی است که آنان میاندوزند
و لئن متم او قتلتم لالی الله تحشرون
و اگر بمیرید یا کشته شوید، به سوی خدا گرد هم میآیید
(سورهی آل عمران - آیات 156 تا 158)
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
و هرگز آنان را که در راه خدا کشته شدند، مرده نپندارید؛ بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند
فرحین بما اتیهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون
و از آنچه خداوند از لطف خود به آنان ارزانی داشته، شادمانند و به کسانی که هنوز به آنان نپیوستهاند، بشارت میدهند که نه ترسی بر آنان است و نه اندوهگین میشوند
یستبشرون بنعمة من الله و فضل و أن الله لا یضیع اجر المؤمنین
از نعمت و لطف خدا شادند و از اینکه خدا پاداش مؤمنان را تباه نمیکند
(سورهی آل عمران - آیات 169 تا 171)
و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لیکن لا تشعرون
و به آنان که در راه خدا کشته شدند، مرده نگویید؛ که زندهاند ولی شما درک نمیکنید
(سورهی بقره - آیهی 154)
و اضرب لهم مثلا اصحاب القریة اذ جاءها المرسلون
و برای آنان افراد شهر را مثال بزن هنگامی که فرستادگان به سویش آمدند
اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا الیکم مرسلون
هنگامی که به سویشان دو فرد را فرستادیم که تکذیبشان کردند و به فردی سوم تقویت کردیم و گفتند ما به سوی شما فرستاده شدهایم
قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرحمن من شیء ان انتم الا تکذبون
پاسخ دادند: شما جز بشری مثل خود ما نیستید و خدای رحمان هیچ چیزی نفرستاده و شما صرفاً دروغ میگویید
قالوا ربنا یعلم انا الیکم لمرسلون
گفتند پروردگارمان میداند که ما به سوی شما فرستاده شدهایم
و ما علینا الا البلاغ المبین
و وظیفهی ما صرفاً ابلاغ آشکار است
قالوا انا تطیرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنکم و لیمسنکم منا عذاب الیم
پاسخ دادند ما شما را به فال بد گرفتیم؛ اگر دست برندارید، شما را با سنگ زدن طرد میکنیم و از ما به شما عذابی دردناک خواهد رسید
قالوا طائرکم معکم ائن ذکرتم بل انتم قوم مسرفون
گفتند فال بد شما با خود شماست. چه خوب که یادآوری میشدید، ولی شما گروهی سرکش هستید
و جاء من اقصا المدینة رجل یسعی قال یا قوم اتبعوا المرسلین
در این هنگام مردی دوان دوان از نقطهای دور در شهر آمد و گفت ای قوم از فرستادگان پیروی کنید
اتبعوا من لا یسئلکم اجرا و هم مهتدون
از آنان که هیچ اجری از شما طلب نمیکنند پیروی کنید؛ آنان که هدایت شده هم هستند
ما لی لا اعبد الذی فطرنی و الیه ترجعون
چرا نباید کسی را که مرا آفرید و همگی به سوی او بازگردانده میشوید، عبادت کنم؟
ء اتخذ من دونه الهة ان یردن الرحمن بضر لا تغن عنی شفاعتهم شیئا و لا ینفذون
آیا جز او خدایانی را برگزینم که اگر خدای مهربان برایم ضرری خواهد، واسطه گریشان برایم هیچ فایدهای نداشته باشد و از آن رهایم نکنند؟
انی اذا لفی ضلال مبین
در این صورت به جد گمراه خواهم بود
انی آمنت بربکم فاسمعون
به من گوش فرادهید که به پروردگارتان ایمان آوردم
قیل ادخل الجنة قال یا لیت قومی یعلمون
به او خطاب شد: وارد بهشت شو؛ گفت: کاش قومم میدانستند
بما غفرلی ربی و جعلنی من المکرمین
که پروردگارم مرا آمرزید و از گرامیان قرار داد
و ما انزلنا علی قومه من بعده من جند من السماء و ما کنا منزلین
و بعد از او بر قومش هیچ لشکری از آسمان نفرستادیم و از این بابت فرستنده نبودیم
ان کانت الا صیحة واحدة فاذا هم خامدون
هر چه بود یک خروش منفرد بود و سپس همگی مردند
یا حسرة علی العباد ما یأتیهم من رسول الا کانوا به یستهزؤن
افسوس بر بندگان، که هیچ فرستادهای به سویشان نیامد الا اینکه او را مسخره میکردند
(سورهی یس - آیات 13 تا 30)
یادم میآید زمانی که به دانشگاه میرفتم، روزی سر کلاس ترمینولوژی، مدرس مربوطه که خود پزشک بود، تعریف میکرد که شبی در بخش اطفال بیمارستان، نوزاد بدحالی را آورده بودند که پدر و مادر معتادش به او قدری مواد مخدر خورانده بودند!
من با شنیدن این ماجرا چشمانم گرد شد و بی اختیار فریاد زدم: "آخر چرا؟"
به مجرد اینکه این دو کلمه از دهان من بیرون آمد، یعنی همین که من فقط پرسیدم "چرا؟"، ناگهان کلاس درس از خنده منفجر شد!!!
یادم نمیآید مدرس چه توضیحی به این سؤال بدیهی داد و یا اصلاً فرصت کرد در آن هیاهو پاسخی بدهد یا نه.
به هر حال آن روز گذشت.
و اکنون من پس از سالهای سال هنوز که هنوز است نفهمیدهام چرا. نه فهمیدهام چرا برخی والدین به نوزادانشان مواد مخدر میدهند؛ و نه فهمیدهام بچههای کلاس آن روز به چه میخندیدند.
نمیدانم تا حالا دقت کردهاید یا نه. در این دنیا یک سری آدمها هستند که برای زندگی هیچ ایدئولوژی و جهان بینی مشخصی ندارند. آنها معتقدند باید زندگی کرد تا لذت برد؛ تا حال کرد. آنها معتقدند نباید جانب هیچ طرز فکر به خصوصی را گرفت.
ممکن است تا این جایش ایراد نداشته باشد. ولی من با تعجب دیدهام برخی از این افراد در موقعیتهای مختلف و به فراخور سود شخصی مدام جانب طرز فکرهای مختلف را میگیرند. به این معنا که خود طرز فکر مشخصی ندارند؛ ولی به هر طرف باد بیاید، به همان سو میتازند.
از همه بدتر اما افرادی هستند که دمشان به دم دیگران گره است. یعنی جانبداری آنان از یک طرز فکر برایشان سود شخصی هم ندارد؛ بلکه در پی تأمین منافع دیگری هستند.
مثلاً من یک زمان یک هم دانشگاهی داشتم که لات مسلک بود و اهل خلاف. یک بار با تعجب از همین فرد شنیدم که گاهی به تماشای "اعدام" میرود. حیرت زده پرسیدم: "از تو بعید است. تو که به نظر میرسد با رژیم بد باشی". جواب داد: "ای بابا، اسلاممان است دیگر! میخواهی به احکامش بی توجه باشم؟"!!!
به جملات زیر دقت کنید:
"در سالگرد انقلاب اسلامی هستیم. مخالفان و دشمنان گمان نمیکردند، این انقلاب و نظام پس از چهل و سه سال، سربلند و مقاوم در برابر دشواریها، بایستد، بماند و بپاید. این سخن به معنی نفی نقد و انکار مشکلات، دشواریها و نابسامانیها نیست. به معنی نگاه به موقعیت کشور و توانایی ملی و منطقهای ایران است."
حاضرم هر جور قسمی که میخواهید، بخورم تا باور کنید اینها حرفهای حسین شریعتمداری، مدیر مسئول روزنامهی کیهان نیست. بلکه بخشی از مقالهای است که عطاءالله مهاجرانی، وزیر فرهنگ دولت اصلاحات و کسی که امثال شریعتمداری او را "ضد انقلاب خارج نشین" مینامند، در آستانهی سالگرد انقلاب شکوهمند اسلامی برای "صحیفهی جلیلهی اعتماد" نوشته است!!! و "صحیفهی جلیلهی اعتماد" عنوانی است که خود او به روزنامهی اعتماد، چاپ تهران (شهر خانم لواسونی، ببخشید ... لواسانی، یکی از مجریان تلویوزیون جمهوری ایران - این را گفتم تا بهتر بفهمید تهران کجاست!)، داده است!!!
انگار نه انگار که این آدم به همراه برادر خانمش تا همین ده سال پیش در کوشش عیان برای براندازی همین انقلاب بودند!!! و انگار نه انگار که همین برادر خانم همین اواخر مدام در وب سایتش و در "جلسات زندهی پرسش و پاسخ" این "عبارت حکیمانهی آقای طباطبایی" را نقل قول میکند که: "اولین شهید این انقلاب اسلام بود"!!!
بله، مهاجرانی از آن پدر سوختههایی است که در زندگی به اندازهی موهای سرش رنگ عوض کرده. اگر به سرگذشتش مراجعه کنید درخواهید یافت او در طول عمرش تقریباً عضو هر حزبی بوده؛ به ویژه حزب باد!
به هر حال مهاجرانی به مبتذلترین معنا سیاسی است و با چاپ چنین مقالهای در چنان روزنامهای سعی میکند مبارزان را گیج و سردرگم کرده و امکان تحلیل درست را از آنان بگیرد.
قرآن دربارهی چنین بوقلمونهایی میگوید: یخادعون الله و الذین آمنوا و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون
خدا را و کسانی را که ایمان آوردهاند، فریب میدهند و جز خودشان را فریب نمیدهند و نمیفهمند
(سورهی بقره - آیهی 9)
به یک نمونهی دیگر توجه کنید: اخیراً شخصاً یک بحث اعتقادی را برای گروهی مطرح کردم. جالب آنکه بخشی از این گروه هرگز به خدا اعتقاد نداشت و بالطبع باید در این مورد سکوت میکرد؛ اما در عین ناباوری در این مورد موضع جدی گرفت. من با تعجب از آنان پرسیدم: "تا آنجا که میدانم شما اصلاً به خود خدا هم اعتقاد ندارید. شما را چه به این حرفها؟". و آنان جواب دادند: "درست است؛ به خدا اعتقاد نداریم؛ ولی تقلید از مراجع قم که از واجبات است! نیست؟"!!!
میگویند روزی یک پادشاه از وزیرش پرسید: وزیر اعظم! به نظر شما بادمجان باد دارد؟
وزیر گفت: به نظر شما چه طور؟
- به نظر ما باد دارد.
- بله قربان، باد دارد.
- ولی شاید هم ندارد.
- بله قربان، باد ندارد.
- بالأخره چه؟ باد دارد یا ندارد؟
- بندارد!
- یعنی چه؟ این چه طرز حرف زدن است؟
- آخر تصدقت بروم، ما که نوکر بادمجان نیستیم. نوکر شما هستیم. بگویید باد دارد، دارد؛ بگویید ندارد، ندارد!!!
به تازگی دریافتم که مرتکب چندین اشتباه بزرگ در مورد شعرای تاریخ ایران شدهام. و متأسفانه این اشتباهات را از طریق همین وبلاگ منتشر نیز کرده بودم. یکی آنکه سعدی از واژهی "شیراز" در متونش یاد کرده و حتی در جایی خود را "سعدی شیرازی" نامیده. من در مقالهی "سعدی، پس از حافظ" در همین وبلاگ بعید دانسته بودم که او از این واژه استفاده کرده باشد. البته با این وجود هنوز هم دور از ذهن نمیدانم که سعدی پس از حافظ زندگی کرده باشد.
دوم اینکه احتمال داده بودم واژهی "تُرک" مختص آثار حافظ باشد و در متون قبلی نیامده باشد. این هم به کل اشتباه است. این واژه در متون پیش از حافظ به وفور به کار رفته. بالأخص متونی که من آنها را اصیل نامیده بودم؛ یعنی مولوی و نظامی. البته هنوز هم دور از ذهن نمیدانم که معنای این واژه چیزی جز یک نژاد باشد. به خصوص که با جستجوی اینترنتی در آثار مولوی دریافتم که او در جایی از "ترکِ چینی" سخن گفته.
به هر حال اشتباهات وحشتناکی بود. به ویژه در این دنیا که میتوان درستی هر احتمالی را با یک جستجوی ساده در اینترنت سنجید، بهتر بود من پیش از طرح این حدسیات در مورد آنها تحقیق میکردم.
بدتر از همه آنکه ارتباط کلامی مابین شعرای مطرح که ممکن است هر کدام چند قرن با هم فاصله داشته باشند، نتیجه گیری و تحلیل در مورد تاریخ ادبیات را برای من بسیار پیچیدهتر از گذشته میکند. به عنوان مثال هم در آثار مولوی و هم در آثار نظامی و ایضاً در آثار حافظ، در حالی که هر یک با دیگری دو سه قرن فاصله دارند، از اقوام و ملل مختلف مثل چین و هند و غیره با خصوصیات یکسان یاد شده. و جالب آنکه در آثار شعرای غیر مطرح هم وضع به همین ترتیب است. این قضاوت را در مورد اینکه کدام در حال تقلید از دیگری است و کدام در حال اقتباس هوشمندانه و احترام آمیز از دیگری و اساساً این که کدام شاعر اصالت دارد و کدام ساختگی است، بسیار دشوار و حتی ناشدنی میکند. جالب آنکه پی بردم شعرای تاریخ ایران دست کم 150 نفرند! شعرای سایر ملل بماند!
تقلید ضعیف، اقتباس لطیف
با این حال هنوز هم فکر میکنم سعدی از حافظ به طرزی ناشیانه و گستاخانه تقلید میکرده. به این نمونه از حافظ توجه کنید:
تو را که حسن خداده است و حجلهی بخت - چه حاجتست که مشاطهات بیاراید
و سعدی عیناً دارد: وگرنه منقبت آفتاب معلوم است - چه حاجتست به مشاطه روی زیبا را
اما حافظ به زیبایی از مولوی اقتباس میکند. مثلاً مولوی دارد: بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست - بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
و حافظ میگوید: بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران - بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
به یک نتیجه رسیدم. اینکه سردرآوردن از تاریخ بسیار پیچیدهتر از آن است که پیشتر فکر میکردم و افتراق اصیل و ساختگی بسیار دشوار است.