یکی دو روز است که مسئلهای عمیقاً مرا به فکر فرو برده. فکر میکنم مسئلهی قتل شریعتی توسط دولت بریتانیا به مراتب راز آلودتر از آن چیزی است که تا کنون میپنداشتهام. ظاهر مسئله این است: شریعتی یک تنه ایران را در آستانهی یک انقلاب اجتناب ناپذیر قرار داد؛ سپس بریتانیا برای آنکه کشور در اختیار شخص او قرار نگیرد، او را کشت و بعد آن انقلاب اجتناب ناپذیر را به سمت و سوی مورد نظر خودش هدایت کرد.
اما سؤالی که پیش میآید این است که اگر کشتن افراد به این سادگی است، چرا شاه و یا حتی خود بریتانیا در طول مدت ده سال فعالیت جالب توجه شریعتی در ایران تصمیم به قتل او نگرفتند. از طرفی باید توجه داشت کشتن شریعتی آن هم در غربت و آنچنان ستمگرانه باید بیش از هر چیز اعضایی از خانوادهی او را که عضو سیستم مخفی نبودند، به ویژه پدرش را، وادار به واکنش میکرد. اما با کمال تعجب پدرش نه تنها واکنشی نشان نمیدهد، بلکه کاملاً در اختیار حکومت بریتانیا قرار میگیرد، در سالهای آینده به نفع آنها فعالیت میکند و در نهایت به خواستهی آنها خودش را به مردن میزند. نمیتوان تصور کرد که با وجود ستمی که به چنان فرزندی روا داشته شده، پدر صرفاً به خاطر ترس نه تنها سکوت کرده بلکه تسلیم هم بشود.
از طرف دیگر قتل شریعتی حتی وجههی حاکمان را در نظر عوامل دون پایهتر خود آنها هم خراب میکرد. افراد زیادی از اعضای حکومت با شریعتی مراوده داشتهاند و تحت تأثیر روحیات ویژهی او قرار گرفته بودند. نمیتوان اینچنین رسوا او را از میان برداشت. این ستم افرادی مثل پرویز خرسند و عبدالکریم سروش و بسیاری دیگر را دست کم از حکومت دلزده میکرد. از همه مهمتر فرزندان شریعتی بودهاند. نمیتوان تصور کرد که آنها آن اندازه بی غیرت بودهاند که با وجود چنین ستم آشکاری نسبت به پدرشان، پس از مرگ او دربست به خدمت حاکمان درآمده باشند.
آرایش مرگ شریعتی هم بسیار مبهم و از طرفی نمایشی است. تصاویر محدودی از جسد او منتشر شده و از طرفی او را به طرز عجیب و غیر محترمانهای به جای دفن در ایران به سوریه منتقل کردهاند. این اهانتها به او بیشتر میتواند دل هر انسانی را، به ما هو انسان1،به درد آورد و قطعاً برای علیاحضرت و مجموعهاش گران تمام شود.
آیا شریعتی تحت فشار با آنها کنار آمده؟ یا شاید در تمام این مدت او را در جایی حبس کردهاند و اطرافیانش را وادار به سکوت نمودهاند؟
در دنیایی زندگی میکنیم که خانوادهی میر حسین موسوی با وجود رحلت دو نزدیکشان در راه خدا، تحت فشار، تسلیم میشوند. در دنیایی زندگی میکنیم که مهدی کروبی فرزند احمد با آن همه ادعا تسلیم میشود. در دنیایی زندگی میکنیم که مرتضی مطهری که زمانی رگ گردنش به خاطر علامه مجلسی بیرون میزده، تحت فشار حتی خود خدا را هم میفروشد. در دنیایی زندگی میکنیم که متفکری مثل عطاء الله مهاجرانی خود را به خاطر ترس میبازد. در دنیایی زندگی میکنیم که دو پسر مرحوم خمینی حتی به پدرشان هم خیانت میکنند. به راستی آیا شریعتی زنده است؟ من از یک چیز مطمئنم: ما در ایران گیت زندگی میکنیم.
1 ظاهراً تعبیری است که به تازگی آقای محمد خاتمی در دنیایی که زندگی میکند، به کار برده: به ما هو انسان!
پی نوشت: البته باید انصاف داشت و فراموش نکرد که شریعتی کاملاً تنها بود. او را از پشت تریبون به مسلخ برده بودند. کافی بود یک سری اطلاعات گیج کننده به او داد و اعتماد به نفسش را از بین برد. من فکر میکنم واقعهی شریعتی قبل از هر چیز باعث بی آبرویی بیش از پیش حکومت علیا حضرت میشود. آنها حتی عرضهی کشتن را ندارند و سعی میکنند با فشارهای روحی بر افراد آنها از پا در بیاورند (با پنبه سر ببرند). من فکر میکنم باید شریعتی را درک کرد. البته خیانت او هیچ توجیهی ندارد؛ "ما کان لنبی ان یغل". ولی چه خوب است اگر کسی کاری از دستش ساخته است، پیش از آن که شریعتی بمیرد، از او بازخواست کند. به هر حال نمیتوان ادعا کرد مثلاً متفکری مثل حسن رحیم پور ازغدی زیر یک درصد از فشاری که به شریعتی آمده، میتوانست مقاومت کند. نباید فرافکنی کرد. مدعیان باید قبل از هر چیز از ماهیت شیطانی خودشان شرمنده باشند. باید یک سوزن هم به خودشان بزنند. (این پی نوشت به خاطر بازخوردی که نوشتهی اصلی در وب سایتها داشت، اضافه شده)