سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این جهان زندان و ما زندانیان - برشکن زندان و خود را وارهان
(مولوی)

نقل است که "امام خمینی" در زمان رژیم پهلوی، پس اعتراض به در نظر گرفتن حق رأی برای زنان، عنوان داشته که در واقع مخالف آزادی‌های زنان نیست؛ بلکه با "فحشا" مخالف است. و سپس یک سؤال تاریخی پرسیده: آیا در این مملکت مردان حق رأی دارند که زنان داشته باشند؟

به طرز مشابه در همین جنبش "زن، زندگی، آزادی" این سؤال ممکن بود ذهن هر فرد آزاده‌ای را به خود مشغول کند که مگر در این مملکت مردها احترام دارند که شما از حقوق زنان صحبت می‌کنید.

به هر حال، 3 سال پیش در حین جنبش یاد شده، حجاب اجباری مورد اعتراض قرار گرفت. معترضان معتقد بودند که افراد حق دارند مطابق اعتقادات خود حجاب را رعایت نکنند. در پاسخ استاد رحیم پور استدلال کرده بود که مگر می‌توان قوانین راهنمایی و رانندگی را به انتخاب و اعتقاد خود زیر پا گذاشت، که بتوان قانون حجاب را؟!!!

جهت اطلاع استاد باید عرض کنم که این دو مقوله خیلی با هم فرق دارند. ولی گذشته از این بحث‌ها من می‌خواهم امروز به این سؤال پاسخ دهم که آیا اصلاً در این مملکت افراد حق دارند به چیزی اعتقاد داشته باشند یا نه. ملاک بررسی ما فقه جعفری (سلام ا... علیه) است. که البته کاملاً در کشور اجرایی نمی‌شود، ولی نگاه تئوریک به آن می‌تواند حقایق زیادی را روشن کند.

طبق احکام فقهی، مرتد بر دو گونه است: مرتد فطری و مرتد ملی. مرتد فطری آن است که فردی که به "سن تکلیف" رسیده (8 سال و 9 ماه برای دختران و 14 سال و 7 ماه برای پسران) و پدر و مادرش مسلمان بوده‌اند، آیینی جز اسلام را انتخاب کند. به عبارتی هر کودک تازه بالغ زاده‌ی پدر و مادر مسلمان که قصد "انتخاب" دین دارد، اگر دینی جز اسلام را انتخاب کند، مرتد است! و جالب است بدانید که مجازات او همانند مجازات هر فرد مرتد دیگری اعدام است!!!

مرتد ملی هم آن است که فرد در موقع بلوغ دین اسلام را انتخاب کرده باشد، و در آینده تغییر آیین دهد. که البته مجازات او هم اعدام است!

امیدوارم دوزاریتان افتاده باشد. مطابق دستورات فقه هر ایرانی حق انتخاب هیچ آیینی را ندارد جز آیین آقایان.

اما سؤال این‌جاست که آیا هر مسلمان اجباری حق دارد مثلاً عقیده داشته باشد که حجاب جزو دین نیست. به عبارتی آیا او که به زور به آیین روحانیون گرویده، حق دارد به حجاب اعتقاد نداشته باشد؟

پاسخ صد در صد منفی است. چرا که اگر یک مسلمان ضروریات دین را انکار کند، مرتد شناخته شده و مجازاتش اعدام است! به عبارتی "اعتقاد نداشتن" به حجاب به دلیل "انکار ضروریات دین منجر به ارتداد" مستوجب اعدام است!!!

امیدوارم درک کرده باشید که حضرات تمام روزنه‌های فرار را دست کم در تئوری بر مسلمانان ایران بسته‌اند!

وقتی کودک بودیم، در کتاب‌های دینی مدرسه، مدام تبلیغ می‌شد که هر فرد یا باید مقلِد باشد یا مقلَد. یعنی این‌که شما حق دارید راه و رسم علمای دین را در پیش بگیرید و علوم دینی را شخصاً مطالعه کرده و در موردش نتیجه گیری کنید. گفته می‌شد که این راه باز است. اما باید دید آیا فردی که وارد حوزه‌ی علمیه شده، مثلاً می‌تواند برداشتی متفاوت با سایر علمای اسلام از دین داشته باشد.

یک مثال می‌زنم. (مرحوم) منتظری در کتاب "خاطرات" می‌نویسد حین تعلیم در حوزه روزی احساس کرده خرده مطلبی از زبان علامه مجلسی با اصول کلی آموخته شده، مغایرت دارد. این تناقض را به اطلاع استادش رسانده. می‌دانید واکنش استاد چه بوده؟ وی تسبیح سنگینش را به شدت به سمت معظم له پرتاب کرده، طوری که تسبیح جر خورده و با غیظ گفته: تو بچه می‌خواهی برای مجلسی تعیین تکلیف کنی؟

می‌بینید؟ هیچ راهی جز تمکین نیست. تمام حقی که مقام معظم رهبری به شما داده عبارت از چاپلوسی و کاسه لیسی است. البته یک حق دیگر هم دارید: انرژی هسته‌ای. بله، انرژی هسته‌ای حق مسلم شماست. 


نوشته شده در  دوشنبه 04/3/12ساعت  6:44 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست - آن‌جا جز آن‌که جان بسپارند چاره نیست
(حافظ)

هر کودکی در این دنیا با این انگاره بالغ می‌شود که در دنیا "هزار راه نرفته" برای پیمودن باقی است. به عبارتی به او تلقین می‌کنند که مسیرهای زیادی برای کندوکاو پیش روی اوست. به او تلقین می‌کنند که هنوز گره‌های زیادی در زندگی هم‌نوعان باقی مانده که او می‌تواند باز کند.

از نظر من این یک دروغ است. هیچ مسیر طی نشده‌ای باقی نمانده. همه‌ی مسیرهای معرفی شده از حداقل 200 سال پیش به پایان رسیده‌اند. همه‌ی "پیشرفت"ها حاصل شده. زمینه‌ی به خصوصی برای پیگیری باقی نمانده. حکومت 99 درصد اطلاعاتش را به زیردستان ارائه نمی‌کند. حکومت 100 سال پیش از هوش مصنوعی صحبت نکرده؛ اما از همان زمان به تکنولوژی‌اش دست یافته. حکومت به طور قطره چکانی معلوماتش را با خلایق در میان می‌گذارد. مهم این است که همه چیز خیلی وقت است که تمام شده. راه تازه‌ای برای پیمودن باقی نمانده. همه چیز به آخر خط رسیده. در هر زمینه‌ای تمام اطلاعات ممکن از قبل به دست آمده.

شما می‌توانید مثلاً در آکادمی‌ها مدام دانشمندانی را ببینید که بی خبر از همه جا مشغول "تحقیق" هستند. آن‌ها قصد دارند بر علم بشر بیفزایند. اما مهم این است که در واقع علم بیش‌تری برای پرده برداری از اسرار در دنیا باقی نمانده. حکومت همه چیز را می‌داند. منتها مطرح نمی‌کند و مخفی کاری می‌کند.

همه می‌دانند که مثلاً داروی ایدز هم در زمان ریاست جمهوری همین دکتر احمدی نژاد توسط ایرانیان کشف شد. و یا واکسن کرونا در زمان شهید رئیسی به دست متخصصان داخلی بومی سازی شد. به راستی چه چیز دیگری برای دستیابی باقی مانده؟

از طرفی انواع و اقسام دستاوردها که به طور رسمی اعلام شده، دستاوردهایی مثل سفر به فضا، تولید ادوات نظامی و کلی مورد دیگر، همه نشان می‌دهند که راه تازه‌ای برای احدی باقی نمانده که هیجان پیمودنش را برای اولین بار در ذهن بپروراند.

انواع رکوردها در کتاب گینس ثبت شده. انواع و اقسام آدم بیکار هر رکوردی را که ممکن بوده به نام خود ثبت کرده‌اند. پس در پی ثبت رکورد جدید هم نباشید!

در ورزش هم از مدت‌ها پیش انواع و اقسام اتفاقات افتاده. انواع گل‌ها به ثمر رسیده. انواع استادیوم‌ها یا روش‌های تصویربرداری معرفی شده. فکر می‌کنم در فوتبال فقط یک قلم گل هنوز به ثمر نرسیده. آن‌هم عبارت از این است که "علی بیرو" توپ را از محوطه‌ی جریمه‌ی خودی جلو پایش بیندازد و شروع به روپایی زدن و دریبل سرپای بازیکنان حریف تا محوطه‌ی جریمه‌ی مقابل کرده و در نهایت توپ را به گل تبدیل کند. فکر می‌کنم ما همه مدل گل دیده‌ایم. گل مارادونا با دریبلینگ نصف زمین بازی، انواع گل‌های قیچی برگردان، گل ضربه‌ی عقرب و ... . فکر می‌کنم تنها گونه گلی که به ثمر نرسیده، همین گلی باشد که ممکن است بیرانوند بزند. گلی که چه بسا در همین جام جهانی آینده (جام جهانی 2026) با آنالیزی که امیر قلعه نوی، مربی محترم تیم ملی از حریفان دارد، در نهایت به ثمر برسد.

می‌بینید؟ چیزی نمانده که قبلاً انجام نشده باشد. بیخود هیجان زده نباشید و سودای عملی کردن هیچ فکر بکری را در سر نپرورانید. در این دنیای پرآشوب از خیلی وقت پیش‌تر همه‌ی راه‌های ممکن طی شده. در این دنیا حتی اگر آدم خودش را بکشد، باز هم کار مهمی نکرده! شاید فقط یک مسیر باقی مانده. مسیری که هیچ کس جرئت پیمودنش را نداشته. مسیری که جسارتی بیش از حرکات آکروباتیک رکوردشکنان گینس را می‌طلبد. مسیری تحت عنوان مبارزه. مسیری برای دگرگونی. مسیری برای سقوط حکومت. "صراط مستقیم". آیا کسی هست که این مسیر را در پیش گیرد؟


نوشته شده در  دوشنبه 04/3/12ساعت  6:42 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

یادم می‌آید زمانی که راضی شدن و دل بستن به زندگی دنیا را مورد نکوهش قرار دادم، راه و بیراه در میان نخبگان افرادی را می‌دیدم که به طور غیرمستقیم و با اشاره به کلید واژه‌ی "زندگی بی هدف" طرز نگاه مرا مورد هجمه قرار می‌دادند. گویا نخبگان اعتقاد داشتند که با این شکل نگاه کردن به دنیا، زندگی به قول خودشان بی هدف و کسالت بار می‌شود. آن‌ها معتقد بودند باید در زندگی مسیر به خصوصی را در پیش گرفت.

می‌دانیم که در دنیا حکومت برای ما بی نهایت مسیر برای در پیش گرفتن ارائه داده. انواع و اقسام مسیرها را برای پیگیری و "رشد و پیشرفت" به ما معرفی کرده. ما می‌توانیم با هیجان زمینه‌های بسیار زیادی را برای دنبال کردن و تسلط و در نتیجه ارتقای سطح زندگی طبق تعریف حکومت، به چشم ببینیم. و البته جذابیت زیادی که هر زمینه در اثر تبلیغات فراوان برای ما پیدا کرده، قطعاً باعث کشش ما به پیگیری آن خواهد شد.

ولی سؤال این است که آیا هر یک از این مسیرها کم‌ترین ارزشی دارد؟ یعنی آیا درست است یک بشر عمرش را صرف دنبال کردن هر یک از این حوزه‌ها، و یا چند حوزه کند؟ آیا با فرو رفتن در دالان هر مسیر، آیا با چسبیدن به ریسمان از قبل آویزان هر مسیر، پیشرفت ما تضمین شده و هدف والایی در پیش گرفته شده؟

ما با مسیرهای متنوع و گوناگونی طرفیم. مسیرهایی مثل زیست شناسی یا شیمی یا ریاضی، مسیرهایی مثل تئاتر، سینما، تلویزیون و ...، مثل فوتبال، بسکتبال، پینگ پنگ و پَدِل، مسیرهایی مثل انرژی هسته‌ای یا انرژی بادی، مسیرهایی مثل تولید واکسن کرونا، یا رادیو داروها یا واکسن‌های دامی، مسیرهایی مثل مطالعه‌ی تاریخ، مثل هواشناسی، مسیرهایی مثل تلاش برای رفع "ناترازی‌ها" (ناترازی‌های انرژی) در ایران، مسیرهایی مثل حوزه‌ی علیمه و فقه و اجتهاد و کنکاش در احادیث ائمه، مسیرهایی مثل کاوش‌های باستان شناسی و میلیون‌ها مسیر دیگر برای گذران زندگی و استفاده بردن از آن.

بیایید کمی به خود آییم. با نگاه گذرا به چنین مسیرهایی آیا احساس نمی‌کنید ما در بهترین حالت فقط در حال سرگرم کردن خود در دنیا هستیم؟

در واقع جز پوچی و بی معنایی، چیزی در پس این اهداف نیست. به عبارتی 99 درصد محتوای هر مسیر جعلیات محض است و مابقی بیهوده و بی فایده که دردی از کسی دوا نمی‌کند. گفتم: "درد". هیچ می‌دانید که در صورت حکمرانی حقیقت بر دنیا، در واقع احدی تحت هیچ شرایطی هیچ دردی نخواهد داشت؟ هیچ می‌دانید که هر چه درد است به طور کاملاً مصنوعی برای بشر ایجاد می‌شود و سپس عده‌ای از همه جا بی‌خبر تحت عنوان پزشک، یا ستاد بحران (در موقع زلزله و سیل) یا مأمور آتشنشانی یا مدافعین حرم (در موقع "جنگ") و یا ... ، مشغول درمان این دردها می‌شوند؟

ما را سرگرم کرده‌اند. سر ما را گول مالیده‌اند. ما را وادار به حمالی عبث و پوچ کرده‌اند. ما را سرگردان و سرگشته کرده‌اند. و ما فکر می‌کنیم در صورت تبعیت از مسیرهایی که به ما معرفی می‌شود، کار مهمی کرده‌ایم و به احساس اهیمت رسیده‌ایم.

ممکن اسن بگویید آگاهی یافتن از اسرار طبیعت، به هر حال بهتر از ناآگاهی است. یعنی مثلاً با پیگیری مسیر مطالعات طبیعی، اگرچه بی نیاز است، خواه ناخواه بر دانش خود افزوده‌ایم. گذشته از این‌که همین طرز فکر ساده لوحانه بوده که سرآغاز تمام این مفسده‌ی امروز شده، باید توجه داشت که حاکمان هرگز اجازه نخواهند داد حتی یک درصد از واقعیت در اختیار ما قرار گیرد. به عنوان مثال آیا می‌دانید در دندانپزشکی حتی یک درصد واقعیت به "دانشجویان" آموخته نمی‌شود؟ تجربه‌ی مربوط به شخص من، یک تجربه‌ی زنده است. شاهد بوده‌اید که حکومت قادر است از بین 32 دندان داخل دهان من، صرفاً یک دندان به خصوص را نشانه بگیرد و صرفاً با یک ماده‌ی خوراکی آن را تخریب کند!!! و مکانیسم چنین اتفاقاتی هرگز به سایرین تعلیم داده نمی‌شود.

چه بهتر که به فکر در پیش گرفتن مسیر درست باشیم. در پایان برگردانی از سوره‌ی قرآنی عصر را می‌آورم.

به نام خدای بخشنده‌ی مهربان . قسم به دوران . که انسان یکسر در حال زیان است . مگر آنان‌که ایمان آوردند و کارهای نیک انجام دادند و به حق و به صبر توصیه کردند


نوشته شده در  پنج شنبه 04/3/8ساعت  8:55 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

با مسجل شدن همدستی آلمان با حکومت، مشاهده شد که شادی و هلهله‌ی غیرعادی عوامل حکومت را در بر گرفت. آنان به انواع و انحا شادمانی خود را بروز می‌دادند. همه‌ی این‌ها در حالی است که آنان در واقع صاحب هیچ پیروزی نشده بودند. یعنی دشمنی را شکست نداده بودند. تنها معلوم شده بود که آن‌چه دشمن به نظر می‌رسیده، در واقع یک دوست دیگر برای آنان بوده. من فکر می‌کنم این خوشحالی ندارد. آنان باید سرخورده باشند که اربابانشان یک بار دیگر با معرفی یک دشمن فرضی آن‌ها را فریب داده بودند.

به هر حال پیروزی به دست نیامده بود. شما عوامل حکومت در تمام این دنیا فقط یک دشمن دارید و آن‌هم من هستم؛ که هنوز موفق به شکستش نشده‌اید. بنابراین شادی بی معنی به نظر می‌رسد.

ذکر این نکته خالی از لطف نیست که حکومت با یک نقشه‌ی فوق پیچیده، در طول 14 سال بنده‌ی حقیر را در موقعیت‌هایی قرار داد که همگان را از کنه قضایای پشت پرده آگاه کنم. آن‌ها می‌دانستند که آگاهی باعث مطیع‌تر شدن بیش از پیش عواملشان خواهد شد و هم‌چنین می‌دانستند که همه به من اعتماد کامل دارند و حسن نیت مرا پذیرفته‌اند؛ بنابراین من مهره‌ی مناسبی برای آگاه سازی هستم.

آنان ایضاً می‌دانستند که من ساده دل هستم و همه‌ی حقایق را بی کم و کاست با دیگران در میان می‌گذارم. به هر حال آنان استراتژی پیچیده‌ای را به کار بردند.

بگذریم ... بحث بر سر شادمانی است. به راستی در این میان چه چیز خوشحالی دارد؟ شاید فقط یک بهانه برای شادی نخبگان عامل حکومت بتوان برشمرد. آن هم این‌که در شرایطی که همه در دنیا دوست آنان هستند، ممکن است دیگر خطری آن‌ها را تهدید نکند. به عبارتی آنان از آن‌چه خطر به حساب می‌آورده‌اند، بدین ترتیب رسته‌اند.

اما آیا به راستی دیگر خطری هیچ کس را تهدید نمی‌کند؟ کمی دقیق‌تر به مسائل نگاه کنید. به این آیات قرآن توجه کنید:

أ فأمن اهل القری ان یأتیهم بأسنا بیاتا و هم نائمون
أ و أمن اهل القری ان یأتیهم بأسنا ضحی و هم یلعبون

آیا اهالی آبادی ایمن هستند که خشم ما شب هنگام به آنان برسد، در حالی که خواب هستند
و آیا اهالی آبادی‌ها ایمن هستند که خشم ما در روز به آنان برسد، زمانی که آنان بازی می‌کنند
(اعراف - آیات 97 و 98)

و از نظر خدا، "اهالی آبادی‌ها" در این دنیا یا خوابند و یا دارند بازی می‌کنند؛ و در هر حال از خشم خدا مصون نیستند. در این خصوص بیش‌تر توضیح نمی‌دهم.

در پایان با تمام وجود از هر نخبه‌ای که صدای مرا می‌شنود درخواست می‌کنم، حتی اگر شده یکه و تنها شروع به آگاه سازی خلق کند و این فساد بی منتها از از روی این کره برچیند. یک فرد نخبه از آن‌جا که سرشناس است، می‌تواند از پس این کار برآید؛ کاری که فعلاً از من ساخته نیست. و به خاطر داشته باشید که سرنگونی حکومت نیاز به افراد زیادی ندارد؛ یک مرد جنگی کفایت می‌کند.


نوشته شده در  چهارشنبه 04/3/7ساعت  2:40 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت - ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
(حافظ)

همان‌طور که همه می‌دانند اکنون ده دوازده روزی می‌شود که با توجه به خیانت‌های گسترده در تشکیلات محور، عملاً پرده از همدستی آنان با حکومت برداشته شده.

قبل از هر چیز لازم می‌دانم یادآوری کنم که این تشکیلات خیلی پیچیده عمل می‌کرد و تشخیص فساد در آن بسیار دشوارتر از هر مورد دیگری بود. بارها رفتارهای متناقض از آن‌ها مشاهده شد؛ اما همه‌ی این رفتارها نوعی مبارزه معرفی می‌شد و بر لزوم آن تأکید هم می‌شد. تا این‌که بالأخره یک مدرک قوی به دست آمد. این مدرک عبارت بود از همکاری یک فوتبالیست ترکیه‌ای با حکومت برای تعیین نتیجه‌ی یک مسابقه‌ی نسبتاً مهم فوتبالی. احتمالاً می‌دانید که نگاه بهت زده‌ی نیروهای سالم‌تر محور به دنبال هر توضیحی برای این خیانت آشکار بود، به جز این‌که کل سیستم فاسد باشد. اما ...

آن‌ها ابتدا در رسانه‌هایشان احتمال پیشنهاد یک مبلغ پولی نجومی به بازیکن خاطی را مطرح کردند. چیزی که ابداً منطقی به نظر نمی‌رسید؛ چرا که در این دنیا پول فقط می‌تواند مردم عادی را فریب دهد، نه یک مبارز حرفه‌ای را. یک عضو الیت جامعه نیازی به پول ندارد و با پول هم نمی‌توان او را فریفت. الیت با حرف زور، با فشار و تهدید است که خود را می‌بازند.

در مرحله‌ی بعد رسانه‌های محور اعتراف کردند که به سرعت نمی‌توان توضیح قابل قبولی برای این سانحه ارائه داد. و پس از یکی دو روز ادعا شد که حکومت از طریق تهدید به قتل نامزد اریک دمیرال، فوتبالیست ترکیه‌ای مورد بحث، او را با خود همراه کرده. چیزی که فقط در فیلم‌ها و سریال‌های جنایی رخ می‌دهد! به هر حال چنین ادعایی هرگز نمی‌توانست واقعی به نظر آید.

این‌جا بود که همه پذیرفتند که خانه از پایبست ویران است. همه پی بردند که خیانت با مکانیسم پیچیده‌تری صورت گرفته و به چند نفر و یک گروه هم محدود نیست.

خیانت دمیرال فقط می‌توانست با دستور مستقیم یک مقام سیاسی بلند پایه در تشکیلات محور امکان پذیر شود؛ مقامی به بلندپایگی حداقل رئیس فدراسیون فوتبال ترکیه. و خیانت چنین فردی هم حاکی از حقیقت تلخ همراهی کل تشکیلات با حکومت بود.

به ویژه از این منظر باید به مسئله دقت داشت که مسئولین رده بالا در محور با موجودات غیر عادی که قادر به پیش‌بینی تمام جزئیات آینده از پس حداقل ده‌ها سال هستند، مراوده دارند. و عدم پیش بینی حادثه‌ی شوم مربوط به خیانت یک فوتبالیست، خود گواه مخفی نگه داشتن پیش بینی‌ها از سوی سران محور است و از همین طریق خیانت آنان را افشا می‌کند.

یک سؤال باقی بود و آن هم این‌که چرا حکومت در این برهه‌ی خاص رو به چنین رفتارهایی آورده. یعنی چرا حالا اقدام به رسوا کردن گروهی دیگر از هم‌پیمانانش کرده. پاسخ این است که آنان در این خصوص خیلی تدریجی و مرحله به مرحله عمل کردند. آنان در طول 14 سال برجسته شدن شخص بنده، رفته رفته اطلاعات هولناکی در خصوص گستره‌ی حاکمیت خود ارائه دادند تا بدین ترتیب فشار را بر شخص من مضاعف کرده و فرسودگی مرا تشدید کنند. از طرفی آن‌ها همواره مطلع بوده‌اند که بنده به فراخور وظیفه‌ای که مبنی بر آگاه سازی برای خود قائلم، تمام حقایق مربوط به گستردگی حکومت را بدون استثنا با نخبگان در میان می‌گذارم. و این دقیقاً چیزی بود که آن‌ها به دنبالش بودند. قصد آن‌ها از مانیتور شدید و مزاحمت مداوم در طول 14 سال این بود که حقایق از طریق فرد مورد اعتمادی مثل من به گوش تک تک زیردستانشان در طبقه‌ی الیت برسد. باید گوشزد کرد که آگاهی الیت از وسعت حکومت آن‌ها را مطیع‌تر از پیش می‌کرد. سران حکومت که دندان‌های عوامل خود را شمرده‌اند، خوب می‌دانند که آگاهی این عوامل خطری که برای آن‌ها ندارد هیچ، حتی پایه‌های حکومتشان را بیش از پیش قوی می‌کند.

من از حقایق هولناکی حرف می‌زنم. این واقعیت که حکومت تا این اندازه شرور است که 14 سال تمام برای همه‌ی این اتفاقات نقشه بکشد، خیلی ناامید کننده است. ولی باید آن را پذیرفت.

با این حساب فقط یک کورسوی امید باقی می‌ماند و آن‌هم نیروهای عضو محور فارغ از حاکمانشان بود. یعنی بالقوه می‌شد امیدوار بود که این اعضای محور به سرعت حساب خود را از اربابانشان جدا کنند و یک مبارزه‌ی عینی و مفید را در پیش بگیرند. مبارزه‌ای که عبارت بود از آگاه سازی مستقیم و بی پرده‌ی کل توده. منتها با گذشت زمان و عدم همراهی این نیروها، این امید هم نقش بر آب شده. من مستقیماً از این افراد تقاضای ایستادگی و تلاش کردم؛ اما جواب سر راست آن‌ها را  که در واقع آب پاکی را روی دست من می‌ریخت، در یکی از تیترهای وب سایت ZDF ملاحظه کردم. آنان در جواب من و در یک تیتر برجسته آشکارا اعتراف کردند که: ?Was kann ich denn dafür (چه کاری از دست من ساخته است؟).

البته که من معتقدم کارهای زیادی از این عده بر می‌آید؛ منتها ظاهراً آن‌ها حاضر به همراهی نیستند. آن‌ها نمی‌خواهند هزینه بپردازند.

همین دیشب با همگان از امکان فروپاشی قریب الوقوع حکومت به طور اتوماتیک و با توجه به آگاهی ایجاد شده در توده حرف زدم. اما باید این حقیقت را هم پذیرفت که حاکمان دندان‌های توده را بهتر از نخبگانش شمرده‌اند و خطری از جانب توده هم احساس نمی‌کنند. من خیلی سعی کردم با خوشبینی به این آخرین امیدها در واپسین دقایق مبارزه و شاید واپسین زمان‌های عمر نگاه کنم؛ منتها حقیقت چیز دیگری است.

علایم شدیدی که حاکمان مبنی بر سقوط عن‌قریب خود بروز می‌دهند، شمه‌ی دیگری از موذیگری و شیطنت صرف آن‌هاست. آن‌ها همه را به بازی گرفته‌اند.

من امشب این‌جا نشسته‌ام تا با همه به تلخی وداع کنم. دیدار ما احتمالاً به قیامت خواهد بود. امید دیگری برای اصلاح این کره‌ی پر فساد باقی نمانده. باید حقیقت را پذیرفت. باید با آن کنار آمد.

در پایان همه را به خدای یکتا می‌سپارم. از این که فرصت یک مبارز واقعی بودن را داشته‌ام، به خود می‌بالم. این افتخاری است که نصیب کم‌تر کسی می‌شود. و از این‌که کسی مرا همراهی نکرد، بسیار متأسفم.


نوشته شده در  شنبه 04/2/20ساعت  9:44 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حقوق زن و مرد
تنها راه نرفته
هدف زندگی
برد و باخت
بدتر از بد
خرسندی (2)
[عناوین آرشیوشده]